راستش اصلا نمیدانیم از کجایش شروع کنیم که جاهای دیگرش دلخور نشوند، ولی خب مفید و مختصرش اینکه حوالی ساعت 11 شب بود که عزم کردیم لحظاتی را در تیم تاک محله بلولیم تا اگر جنبندهای آنجا بود تنها نمانَد و گرگ او را نخورَد. وقتی وارد شدیم جنبندگانی را دیدیم در هیئت کاربر که در لابی پلاسیده و مشغول تعاملات سازنده و سوزنده بودند. خودمان را به همین عده انگشتشمار و البته معلومالحال چسباندیم تا از حضور یکدیگر مُستَچیز شویم و یکدیگر نیز از حضور ما مُستَچیز شود.
در همان ابتدا صدای گیرای جناب مصدقالسلطنه توجه ما را به خود جلب نمود و از شنیدن ایشان در آن ساعت بسیار شعفمال شدیم. علاوه بر ایشان، جناب رییس، علی کریمی و محمد عسکری هم حضور داشتند که انصافا جمع پریشانی را به هم زده بودند که آمدن ما هم نتوانست دردی را از آن دوا کند. در این میان محمد ملکی و علیرضا مددی هم حضور داشتند که یکی به دلایل فنی و یکی به دلایل مکانی لالمونی گرفته بودند. اولی هنوز طرز کار تیم تاک با اندروید را کشف نکرده بود و دومی هم ظاهرا توی خوابگاه دانشجویی وارد شبنشینی شده بود. اما خلاصهاش این شده بود که نطق این دوتا مثل چشمهای قشنگشان و قشنگمان کور شده بود.
بعد از چند دقیقه خانم کریمزاده وارد لابی محله شدند، اما خب از آنجا که نخواستن نتوانستن است، ایشان نتوانستند صحبت کنند. البته ایشان توانستند حدود یک دقیقه جمع ما را تحمل کنند و بعد از همان راهی که آمده بودند یا یک راه مخفی که ما بلدش نیستیم در رفتند. به قول خیام، از هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود، کاین آمدن و رفتنش از بهر چه بود.
خلاصه نیم ساعتی گذشت و باز ما ماندیم و دنیایی از حرفهای قشنگ و خندههای شبانه که فعلا و البته تا یک قرن دیگر هم از توضیح علتش معذوریم.
نیم ساعتی گذشت تا اینکه رهگذر محله وارد لابی شدند و خیلی هم مورد استقبال قرار گرفتند. ما برای اولین بار بود که صدای ایشان را به طور زنده و مستقیم میشنیدیم و از این بابت بسیار خرسند شدیم. اما ایشان فقط جسمشان در لابی بود و روحشان در تلگرام و سایر شبکههای اجتماعی وول میخورد. این شد که ما شخصا حضورشان را چندان احساس نمیکردیم و با فراغ بال و دُم به یاوهسراییهای خود ادامه دادیم. نیم ساعتی گذشت تا این اسوه ادب و نزاکت از سکوت لابی استفاده کردند و پس از بجا آوردن مراسم خداحافظی، در و دیوار لابی را درنوردیدند و پی کار و زندگیشان رفتند. اما ما چون کار و زندگی خاصی برای خودمان سراغ نداشتیم همچنان ماندیم و با خواندن شعری از مولوی که خودمان اشتباهاتش را اصلاح کرده بودیم خاطر دوستان را مشعشع فرمودیم.
در دقایق منتهی به پایان مراسم هم آقای ملکی از توی پارک و به صورت نوشتاری برای همهمان آرزوی مرگ کردند و با این آرزوی شیرین ما را به ادامه بقا حریصتر نمودند. ما هم بعد از چند دقیقه با شلیک اشک گازآور متفرق شدیم و این طور شد که مراسم ما به سر رسید، کلاغ به کره خر رسید.
۳۰ دیدگاه دربارهٔ «خاطراتی از جنس بنجل»
سلام بر امید محله. مدالمو رد کن بیاد داداش
سلام و عرض ارادت. مدال طلای این وزن و سایر اوزان می رسه به، علیرضا مددی!
هالو هم بود. نبود آیا؟ خَخ امید.
ای کاش اون شعرو هم میتونستی بنویسی همین جا. من منتظر شعرم.
اگه بنویسمش سایت و خودم یه جا مسدود میشیم. حالا من با مسدود شدن سایت مشکلی ندارم، ولی مسدود شدن خودمو نمی تونم تحمل کنم. ضمنا اسمتو نوشتم برو درست بخون.
منم اولین باری بود که صدای تو و رهگزرو میشنیدم. خلاصه خیلی کیفولیدم.
راستی وای که چقدر لالمونی گرفتن در شرایط مکانی سخته. کاش دچار بشی.
من هیچ گاه لالمونی نمی گیرم. اگه جات بودم می گفتم امشب مال منه و هیشکی هم جز من حق غلط کردن نداره.
هههههه کلاغه روی کره الاغه سوار بود .
ضمن عرض سلام و ارادات وافره، معروض می دارد که هر رسیدنی لزوما به سوار شدن منتهی نمی شود. ضمنا عکس این قضیه یعنی سوار شدن کره خر بر روی کلاغ هم هرچند محال عقلیست، اما قطعا درصورت تحقق گام بلندی در راه اعتلای فرهنگ بشری خواهد بود. در پایان، توفیقات روزافزون شما را نمی دونم چکار کنم.
سلاام جناب دکتر دیشب شما هم بودید مگه خخخ من تا متصل شدم با استقبال گرم مدیر مواجه شدم که میتونم با کلید اف پنج اسمم رو بنویسم راستش خیلی غافلگیر شدم اصلا نمیدونستم به محض اتصال صدای دوستان رو خواهم شنید صدای آقای مصدق رو هم شنیدم ولی دیگه شرایط محیطی برای صحبت کردن مناسب نبود و ساعتی از نیمه شب گذشته بود و قادر به صحبت کردن نبودم برای همین فرار رو بر قرار ترجیح دادم خخخ البته خب نا آشنا بودنم با محیط اونجا هم مزید علت رفتنم بود ولی در کل فضای خوب و مفیدی میتونه باشه و حالا یه سوال یعنی هرکی وارد تین تاک بشه باید صحبت کنه نمیتونه سکوت کنه خخخ یا میکروفنش میوت هست و باید آن میوت کنه یا برعکس !!!
ما گفتنی ها را درمورد شما گفتیم و نگفتنی ها و مسایل فنی را به مدیر و سایر پای اندر کاران می سپاریم.
هان؟ خخخخخخخخخخ. جدی دیشب خیلی منتظر موندم تا حرفاتون تموم شه هی گفتم نپرم وسط حرفاتون. ماشالله آقای مصدقم چونه شون گرم شده بود. یه ثانیه ام وسط حرفاشون سکوت نداشتن. هاهاهاههاها
اما جدی فضای با حالیه. فقط یه اشکالی داره اونم اینه که آدم نمیتونه یواشکی و چراغ خاموش تردد کنه.
خوشحال شدم صداتو شنیدم آقای دکتر. و بقیه بچاها را همچنین. خوش باشین انشالله
صدای منم از اینکه شما شنیدینش خوشحاله. فقط بالاغیرتا وقتی حواستون توی تلگرام بود الکی منتش رو سر ما نذار! حالا ما واسه اینکه انشامون قشنگ بشه گفتیم اسوه ادب و نزاکت، ولی خودتون که جریانو بهتر می دونید!
منم دیشب تورو توی این تیم تاک تیک تاک یا هرچی که هست دیدمت تنها کاری که تونستم بکنم با رهگذر چت پیامی تونستم داشته باشم هیچ صدایی از کسی نشنیدم رهگذر هم از من پرسید که چطوری اینا دارن با هم حرف میزنن که گفتم بلدش نیستم هرکی یاد گرفت به اون یکی یاد بده که من دیگه حوصله ام سر رفت و اومدم بیرون هنوز باید پا بزنم تا یاد بگیرم امشب هم یه سر میرم کمی باهاش ور میرم بلکه تونستم صداش رو در بیارم خب هیچی دیگه فعلا بریم تا سری بعد
من در حیرتم اون چت پیامی رو چطور پیدا کردین اون وسط؟ خخخخخخخخخ. یه هو وسط حرف بچا دیدم یه صفحه واز شده و منو خطاب قرار داده. بعدش هر چی گشتم پیدا نکردم این چت کجاست.
امضا: رهگذر شاخدار
به امید شنیدار شما در برنامه های آتی.
چه میدونم شانسی گیرش آوردم
خخخخخخخخ. شاید اگه صمیمیت دیشب رو نمیدیدم، خیلی راحت اون اپ رو پاک میکردم، و هیچ وقت واسه مرتفع شدن مشکلش سعی نمیکردم. ارادت دکتر
از اینکه صفا و صمیمیت ذاتی ما باعث حصول پیشرفتی در عرصه فن آوری شده به خود بالبال می کنیم و امیدواریم همیشه چرخش واسمون بچرخه. از شما هم واسه کشف نحوه فعال کردن امکان صحبت کردن توی اندروید نهایت تشکر رو داریم.
احسنت به تو طناز بی بدیل.
ارادتمندیم اکید. دلمان تندتند برای شما تنگ می شود.
چرا زود رفتین؟
خودت رفتی! ما هم دیدیم مجلس بدون یه لال که هرچی از دهنمون دربیاد بهش بگیم صفایی نداره گذاشتیم رفتیم.
آخ که چه بهم خوش گذشت دیشب و امشب و چه خوش بگذره شب های بعدی!
وقتی اتفاقات اون شب رو از زبون طنزت دوباره خوندم، خعلی لذت بردم که منم توی اون جمع بودم.
اون جمع هم از اینکه تو توش بودی خعلی لذت برده بود. خودش بعدها بهم گفت. ارادتمند.
سلام. من بسیار خوشحالم که صدای هیچ کدامتان را نشنیدم.
در آینده ای نه چندان نزدیک به جمع بی کاران اضافه خواهم شد
همگی ما نیز از نشنیدن صدای تو خرسندیم. امیدوارم به زودی از بی کاری مفرطی که در کتابخانه به آن گرفتارت کرده اند نجات پیدا کنی تا حسرت این جور مجالس این طوری به دلت چنگ نزند.
سلام. آخ جون من نصبش نمی کنم شرح ماوقع رو از شما خواهانم به جان خودم از ترکیبات تصور خودم با این پست شما چنان مایه شایسته ای برای خجسته احوالی فراهم شد که به نظرم تا۱هفته ازش بخندم! واقعا۲۰می نویسید شکلک حسودی های بسیار بسیار شدید به این خودکار خودنویس روان نویس بنویس ننویس نه همون بنویسه شما!
همیشه شاد باشید!
سلام و عرض تشکر بسیار. شما ظاهرا با بیل نمره میدینا، وگرنه گمونم چهارده بیشتر حقش نیست. ضمنا دیدم که نصبش کردینا، لطفا صداقت را رعایت کنید.
به مُستَچیز شدنت ادامه بده. خداوند پایانش رو خوش بگرداناد
تا باد چنین بادا. ارادت.