خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

سلام: اولین پست پاییزی من!

سلام بر دوستان عزیز . خوبین خانم ها آقایون؟.
چه میکنید با سرمای این روز ها؟. اگر بگم ماها اینجا کولر روشن می کنیم باورتون میشه آیا! البته خب باور بکنید نکنید هیچ تغییری در اصل ماجرا نمیکنه! اینجا همچنان گرمه خخخ
چه خبر از روز های شما؟ نکنه مثه من دچار روزمرگی شده باشین!
همش وبگردی، اینترنت و از این قبیل مزخرفات! حقیقتش ازش خسته شدم اما خب یه جورایی بش وابستگی پیدا کردم! به کسی نگین معتاد شدم خخخ
فکر کنم باید به ترک اعتیاد بیشتر فکر کنم! انصافا کاربرد های خوبی هم داره این فضا دانلود آموزشا و کتابای خوب. اطلاع از اخبار، و استفاده از شبکه های اجتماعی و …
گفتم کتاب . سرگرمی جالبیه البته اگر یه چیز درست حسابی پیدا بشه برا خوندن! حقیقتش خخیلی کم پیش اومده کتابیو بشنوم و ازش خوشم بیاد! اغلب رمانا که پر از خیال بافی های بی شماره و یا این که عشقولانه ست اه اه هیچ پیچیدگی و هیجانی نداره! البته کیفیت ضبط و صدای گوینده هم برای ماها در لذت بردن از یه کتاب ملاک مهمی هست اما به هرحال باید از همه شون تشکر ویژه کرد. کارشون کمک بزرگی هست به ماها.
شبکه های اجتماعی هم که خیلی جذابه. بین همه ی اینها فعلا از اینستاگرام خوشم اومده! هرچند خیلی بینایی لازمه! اما میشه باهاش کنار اومد! و البته درود بر واتساپ خخخ سروشم ای بدک نیست.
این تابستون رو رفته بودیم روستا نسبت به اینجا خیلی سرد تره! و خب نت هم موجود نبود. راستش هیچ اتفاق بدی نیفتاد. و من به این نتیجه رسیدم بدون اینترنت هم میشه به زندگی ادامه داد هرچند سخت خخخ
فاطمه زهرا هم بزرگ شده بود کوچولوی دوستداشتنی هستش فکر کنم الان دیگه 5 ماهست! فاطمه زهرا خواهر زاده م هست که اول قرار بود ساینا باشه که بنا به برخی ملاحظات الان فاطمه زهراست من کلا با بچه ها نمیتونم ارتباط خوبی بگیرم ولی درکل این یکیو دوسش دارم.
نمیدونم این نظرم اشتباهه یا نه! اما من فکر میکنم ارتباط چشمی برقرار کردن با بچه ها خصوصا بچه ها در سنین پایین اهمیت زیادی داره! که خب ماها توانایی ایجاد برقراری این ارتباط رو نداریم بنابرین خیلی هم درجذب بچه ها به طرف خودمون موفق نیستیم. البته بازم میگم یه باور شخصی هستش.
سفر خوبی بود البته نه این که اتفاق خارق العاده ای افتاده باشه معمولا سفر ذاتا خوبه و روحیه آدم رو عوض میکنه!
تو این مدت سعی کردم با استفاده از برخی از نرم افزار ها زبانم رو تقویت کنم که تا الان هیچ پیشرفتی نداشتم و به نتیجه مطلوبی نرسیدم! اگر قرار باشه این روند یادنگیری ادامه پیدا کنه همین روزا بیخیالش میشم. اصلا بره به جهنم! جدا حوصله حرص خوردن برا این یکیو ندارم خخخ
وقتی اومدم و سری به پست های اینجا خصوصا پستهای شهریور زدم شگفت زده شدم فکر کنم پست ازدواج سه چهارتا از هم محله ای ها بود. که بهشون تبریک میگم. همیشه به شادی
! عجب نوشته ای شد پراکنده گویی! خخخ حالا که این همه درهم برهم نوشتم این رو هم بنویسم مدتی هست که به شاغل شدن فکر میکنم. اما نه خیلی جدی چون به هرحال موانعی هستش اولیش اینه: اصلا کو کار خخخ و خب مسائل دیگه! مثلا به این هم فکر کردم اگر بشه تو همین مدرسه استثنایی شهرمون مشغولشم میتونه خوب باشه!
اما باید اعتراف کنم خیلی مرددم! همه ی مسائل هم حل بشه خودم رو چیکار کنم که شدیدا حساسم. من تاحالا یه روزم در این فضا و محیط نبودم بنظرم برخورد با افرادی که معلولیت شدیدتری نسبت به خودم دارن سخته! چمیدونم شایدم واسم آدی بشه راستی من اصلا در آموزش دادن خیلی ضعیفم . اگه مطلبیو که قصد آموزششو دارم سریعا طرف نگیره عصبانی میشم خخخ بیچاره اون بچه ها! خلاصه این که همش میترسم جای این که تصمیم درستی بگیرم و یه کار مثبت برا زندگیم کنم بزنم خودم رو داغون کنم خخخ
خب دیگه فکر کنم خیلی حرف زده باشم!
در پناه حق بدرود
***
پاییز می‌رسد که مرا مبتلا کند

با رنگ‌های تازه مرا آشنا کند

پاییز می‌رسد که همانند سال پیش

خود را دوباره در دل قالیچه جا کند

او می‌رسد که از پس نه ماه انتظار

راز درخت باغچه را برملا کند

او قول داده است که امسال از سفر

اندوه‌های تازه بیارد، خدا کند

او می‌رسد که باز هم عاشق کند مرا

او قول داده است به قولش وفا کند

پاییز عاشق است، وَ راهی نمانده است

جز اینکه روز و شب بنشیند دعا کند

شاید اثر کند، وَ خداوندِ فصل ها

یک فصل را بخاطر او جا به جا کند

تقویم خواست از تو بگیرد بهار را

تقدیر خواست راه شما را جدا کند

خش خش … ، صدای پای خزان است، یک نفر

در را به روی حضرت پاییز وا کند..
علی رضا بدیع

۲۸ دیدگاه دربارهٔ «سلام: اولین پست پاییزی من!»

سلام ارتباط چشمی با بچه کوچولو ها درسته باید باشه چون اونا که حرف نمی زنن… ولی بچه هائی که تازه زبون باز کردن خیلی باحاله سر بسرشون بذاری من خودم حس می کنم نمی تونم کلامی با بچه ها هم ارتباط بگیرم . ولی وقتی یه بچه میاد پیشم راحت باهم جور میشیم وکلی از سر کولمون بال و پائین می ره… صبر هم یکی از مؤلفه های آموزش هست که باید کمی از اونو داشته باشی… وگرنه باید بری از کوه بگیری که اسوه صبر و استقامت است!!! موفق باشید و سربلند.

سلام
اینترنت و فضای مجازی اگه هدفی در اون نباشه وقت تلف کردنه.می بینی ده ساعت نشستی پای نت ولی آخرش هیچی. کتاب خوندنم مثل نت میمونه. اگه هدفمند نباشه به قول خودتون کلی چیزای تخیلی خوندیم ولی آخرش هیچی به هیچی. بنظرم هدف برای آینده و برنامه ریزی و تلاش در جهت اون خیلی به فعالیتهای روزمره مان جهت میدهد.
ممنون از پست و حتما یک شغل خوب هم پیدا میکنین. موفق باشید

سلام. از شعر زیبا و نوشته ی روانت لذت بردم. خوشحالم که مسافرت بهت خوش گذشته. من با بچهها خیلی راحت ارتباط میگیرم حتی اگه زیر ۱ سال باشن به بینایی ربطی نداره و ذاطیه در افراد بینا هم این موضوع دیده میشه. در مورد آموزش دادن هم صبور باش و انواع روش تدریس رو یاد بگیر چون بچهها از آموزش مستقیم خسته میشن و یاد نمیگیرن

سلام نوشته ی جالبی بود لذت بردم
من یه خواهر زاده دارم لیا شدیدا بهم وابستست
این رو دوست ندارم ولی هر کاری میکنم نمیتونم از خودم کَمَکی دورش کنم
جز اون تقریبا با بقیه ی بچه ها کمتر میتونم ارتباط برقرار کنم
شاد باشید

سلام. چه عجب محله رو مُنَوّر کردید با پستتون! از این مدل پست ها خیلی خوشم میاد، چون خودم یک پراکنده گویِ قهار هستم. با اینکه بیناییم خیلی خیلی کمه، اما ارتباط چشمی هم با بچه ها دارم. خیلی هم سریع جذبم میشن اما حقیقتا حوصله ی بچه های زیرِ ۳ سال رو ندارم، گریه و سر و صداشون رو اعصابه.
شما با تواناییِ صوتی که دارین خیلی راحت می تونین جذبِ گروه های موسیقی بشین یا خودتون به صورتِ تکپرانه دکلمه بسرایید و از این طریق پول دربیارید. مگه مریمِ حیدرزاده چه جوری پول در میاره؟ حالا درسته که ایشون شاعر و ترانه سراست اما فکر کنم بیشتر نونِ صداشو داره می خوره.
هوای مشهد هم چند روزی بود که حال داد به ما و سرد شد اما مجددا حالی که داده بود رو پس گرفت و گرم شد دوباره. حالا از شانسِ من گچای سقفِ اتاقم ریخته به خاطرِ بنایی هایی که روش داره صورت می پذیره و واسه اینکه نمِش خشک شه، بخاری روشن کردن تو اتاقم و این یعنی فاجعه و یک عذابِ دردناک واسه من، منی که باید ۲۴ ساعته پنکه سقفیِ اتاقم روشن باشه حالا هم گرمای هوا رو باید بِتَحَمُّلَم، هم گرمای بخاری رو. کولِرَمَم که بر اثرِ نوساناتِ برق موتور سوزوند.
اینم پراکندکی از من.
خوشحال شدم دیدمتون بعد از مدت ها در جمعِ پست زنندگان.
یه دکلمه واسمون بیارید لطفا، باشه؟
پیشاپیش از اینکه درخواستم رو می پذیرید سپاسگزارم.
شاد و پیروز باشید

سلام ممنونم از حضورتون.
خدارو شکر انگاری نوشته م خیلی هم بد ازاب درنیومده . هرچند که انسجام نوشته های شما و دیگر دوستان رو نداشت.
دکلمه هم حتما اگر خودم امکان میکس موزیک رو باهاش داشته باشم و اصلا یادش بگیرم!
هوای مشهد هم فکر نکنم خیلی گرماش ادامه پیدا کنه!
موفق باشید

سلام ریحانه خانم.
چه عجب از این طرفا؟ سایتی چیزی گم نکردین آیا؟ تو این معتادی اینترنت کوجا بودین آیا؟ لای سایت ها و لینک ها گم نشده بودین آیا؟ لای لینک های دانلودی چطور؟ تو سایت های خبری نبودین احیانن؟ تو جدول لیگ برتر چطور؟ شایدم تو سایت های دکلمه بودین و ما خبر نداشتیم. خب حالا اون جارو رو بزارین زمین شوخی کردم خخخخخخخخخخخخخخخخخخ
خوشحالم که تابستون بهتون خوش گذشته و همیشه به این خوشی ها و شادی ها باشین.
مرسی بابت پست.
شاد باشید.

سلام خدمت ریحان خانم اول اینکه خوش آمد میگم به شما که بعد از چند ماه پست جدید دیدم از شما ،و بعد هم خوش حالم که در مسافرت اخیر به شما خوش گذشته

و شعری رو هم که آخر پست بود دوست داشتم و از خوندنش لذت بردم
و راستی شما کدوم شهر هستین ؟چون برام جالب بود ما هم هنوز داریم گرما رو تحمل می کنیم و نمی خواد هم دست بکشه از سر استان ما
و منم قصد دارم که یه یک هفته ای از گرما فرار کنم و برم مسافرت از امروز
که یکم آب و هوام عوض بشه و بعد از برگشتم مشغول کار های جدید بشم
به هر صورت از دیدن پست شما خوش حال شدم و موفق باشید

سلام!
من هم جزء خواهرزاده‌ام کمتر می‌تونم و علاقه‌مندم با بچه‌ها ارتباط صمیمانه‌ای برقرار کنم. اما خواهرزاده‌ام رو خیلی دوست دارم. وقتی کوچیکتر بود کم‌کم خودش متوجه نابینایی من شد و مثلاً وقتی می‌خواستم از جایی که اسباب‌بازی‌هاش رو زمین توی راهم بود رد بشم، دستمو می‌گرفت و راهنماییم می‌کرد. الآن که دیگه ده دوازده ساله‌ست و دیگه باید با خواهر کوچولوش کنار بیام.
به نظر من اگه مثل من در آموختن به دیگران حوصله چندانی ندارید، به فکر شغل دیگه‌ای باشید. اون بنده‌های خدا چه گناهی کردند؟!
شعر آخر پست هم قشنگ بود، هرچند وقتی دیدم شاعرش خودتون نیستید یه کم لذتش کمتر شد.
گفتید اهل استان سیستان و بلوچستانید. مدتیه از خانم ملیسا کمتر خبری هست. البته فکر می‌کنم یواشکی در محله رفت و آمد دارند.
ببخشید که این نظر به اندازه یه مطلب طولانی شد.

سلام
خداحفظشون کنه هردو خواهرزادتون رو
منطقی هست حرفتون .اون ها چه گناهی کردن
شعر رو هم خودم دوستش دارم
ملیسا خانم رو هم فقط طبق حضورشون تو همین سایت میشناسم . اما خب چون ویرایشگر هستن احتمالا هستن!
تشکر موفق باشید

دیدگاهتان را بنویسید