خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یادداشتی برای شبهایم

وقتی شب دوباره از راه میرسد،

وقتی دوباره چادر سیاه را بر سر زمین می اندازد،
و زمین همه چیز را در زیر این گنبد نیلگون
در دل خود جا می دهد،
من در گوشه ای در کنار شب می نشینم.
قلم و کاغذ را به دست می گیرم
و برای شب می نویسم:
سلام بر تو ای شب. خسته نباشی چون دوباره از راه رسیدی و مایه آرامش شدی.
اگر تو نبودی خستگان روزها
چه امکان و فرصتی برای آسودن داشتند؟
چه موقع می شد به روزمرگی ها فکر کرد؟
مردم تو را شب سیاه و ترسناک می دانند
در حالی که من از کودکی با رنگ تو انس گرفته ام و با تو بیگانه نیستم.
چون می دانم بالاتر از سیاهی رنگی نیست
و من در چشمان خود تعریفی جز این رنگ نیافته ام.
پس ای شب! مردمی تو را سیاه و دیجور می دانند که نور را مایه آسایش می دانند
اما من در کنار تو مشکلی ندارم و با تو به آرامش می رسم چون با تو بیگانه نیستم.
زمانی که با آمدن تو اطرافیان بدون وجود روشنی کاری از پیش نمی برند، من در کنار تو احساس بدی ندارم.
پس خدا نگه دار ای دوست و همراه صمیمی من.

۱۰ دیدگاه دربارهٔ «یادداشتی برای شبهایم»

دیدگاهتان را بنویسید