خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

حوالی نیمه آبان و یک روز پاییزی با فرزانه/فرزانه جان تولدت مبارک!

حوالی نیمه آبان هست و یک روز پاییزی دلچسب.سر کارم هستم و با همکارم ناهار میخوریم. میخوام تا یه ساعت دیگه راه بیفتم برم طرف انجمن نابینایان.

با یکی از راننده‌های کارخونه تا سر خیابونی که انجمن هست میرم.

یکبار دیگه هم اومدم اما ساختمون انجمن تابلو نداره و دقیق یادم نمونده کدومشه.

تا ته کوچه میرم و پیدا نمیکنم و دوباره تا نیمه هاش برمیگردم.

به فرزانه زنگ میزنم که بیا منو پیدا کن فرزان من گم شدم.

فرزانه هم میگه بیا چهارراه اول خودم میام بیرون.

نزدیک چهاراه وایمیستمو چهارطرف دید میزنم.

در یکی از ساختمونها باز میشه و فرزانه توی چهارچوب در ظاهر میشه. دستشو برده به گوشیش تا زنگ بزنه بهم که میرم جلو و بغلش میکنم.مثل همیشه با شادی و لبخند قشنگش ازم استقبال میکنه.

میگه به موقع اومدم و تازه کلاسش تموم شده.با هم میریم داخل.بچه‌های انجمن توی یکی از اتاقهاجمع هستند.با سلام گرم و شوخی‌های محبت آمیزشون ازم استقبال میشه.

خودشونو بهم معرفی میکنند یه جا روی راحتی‌ها نشونم میدن که بشینم.کل بچه‌ها جابجا میشن تا من بشینمو کلی شرمنده میشم.

با فرزانه میشینیم کنار هم.

بعضی‌ها فردا راهی کربلا هستند و عجله دارند تا زود برن و به کاراشون برسن.

زود کیک و آماده می کنند و تولدشو تبریک میگیمو و شمع‌ها فوت میشه و به سرعت برق و باد کیک بریده میشه و نسکافه میارن برای پذیرایی.

بچه‌ها هدیه هاشونو میدنو کیک و میخوریم.

دوستانی که راهی بودن میرنو فرزانه من و چند تا از دوستاشو دعوت میکنه بریم بیرون بگردیم و چند ساعتی با هم باشیم.

سال قبل همین روزها هم کنار فرزانه بودم.مشهدو خاطره‌های تلخ و شیرینی که برام رقم خورد توی ذهنم یادآوری میشه.

چه تلخ و چه شیرین همشون جزء زندگی منه و همشونو دوست دارم.

فرزانه میگه نذاشتن خودم کیکو ببرم و میخنده از اینکه عجله ای شد تولدش.

چند تا عکس از تولد گرفتیم.

با عجله شمع و گذاشته بودنو 6 برعکس شده بود.بعدا که میام خونه متوجهش میشم.

عکس عمو رضا و فرزانه روی کیک طراحی کرده بودند.

به فرزانه میگم شکم عموات افتاد به من و با هم میخندیم.دوستش میگه من کله شو خوردم.

به خنده و شادی میگذره و نزدیک 5 که میشه فرزانه میگه باید بریم دیگه من دیرم میشه.میریم سمت انجمن تا وسایلشو برداره و هرکدوم به سمت خونمون راهی بشیم.

یکسال دیگه بودن در جشن تولد فرزانه خاطرات دیگه و آشنایی‌های قشنگی رو برام رقم میزنه و یکی از برگه‌های خاطراتم به اسم فرزانه عزیزم ورق میخوره.

امروز هم روز تولد فرزانه عزیزم هست که با انتشار خاطره‌ام بازم تولدشو باهم جشن میگیرمو تبریک میگم.

تولدت مبارک عزیزم.بهترین‌ها برای تو.خوب باشی همیشه.

۵۶ دیدگاه دربارهٔ «حوالی نیمه آبان و یک روز پاییزی با فرزانه/فرزانه جان تولدت مبارک!»

سلام سارای جان. هوا اینجا هم حسابی دلچسب شده. شبیه بهار. کاش می شد این شکلی باقی بمونه خدایا قربون دستت دیگه نچرخون همین مدلی خوبه عالیه. خوشحالم که خوش گذشت سارای ی مهربون. تلخ و شیرین ها رو قاب کن داخل آلبوم تجربه ها تا اگر جایی لازم شدن کمکت کنن. امیدوارم تلخ هاش هرگز لازمت نشن!
و سلام فرزان عزیز. تولدت مبارک! از خدا می خوام هر سال تولدت همراه با۱بغل خاطرات سوپر۲۰سپری بشه که حسابی ازشون لذت ببری. سارای و فرزان از همینجا روی گل جفتتون رو می بوسم و جفتتون شاد باشید تا همیشه!

سلام
فرزانه ی عظیمی متولد ۱۱ آبان یک هزار و سیصد و هفتاد هجری شمسی برابر با ۲ نوامبر یک هزار و نهصد و نود و یک میلادی, تولدت مبارک. امیدوارم مثل همیشه خوشحال و شاد و خندانم قدر دنیا چیز نه خوشحال و شاد باشی و با آرامش و قدرت به زندگی ادامه بدی.
جناب سارای, از آنجایی که شما ما را تهدید کرده بودید که اگر وکیل شدیم تحویلمان نخواهید گرفت, باید این تهدید راجع به فرزانه در شرف وکالت هم باشه وگرنه من برای احیای عدالت خواهم نجنگید. خخخ.
ممنون از هر دوتون.از فرزانه واسه به دنیا اومدنش, از شما واسه پست.
ارادت.

شلاااااااـااااـااااااام,به سارای و فرزان,
سارای میسی که همیشه حواست هست هااا,
فرزان دوست خوبم,تولدت رو بهت تبریک میگم,ایشالاه هرچی از خدا بخوایی بهت بده,ولی خداییش عجب تولد باحالی داشتی با سارای و بر بچ انجمنتون,هوم هوم هوم خدافسی

سلام. دیگه کم کم داره حسودیم میشه. آخه چرا آبانی های گوش کنی/گوش کنی های آبانی اینقد تعدادشون زیاده؟؟؟ چراااااا؟؟
فرزانه خانم تولدتون مبارک. ایشالا تا آخر عمرتون زنده باشین خخخ.
امیدوارم از لحظه لحظه زندگیتون لذت ببرین.

سلاااااااااام واااای سارای و فرزان بد در یک پست می باشن هم ک خخخخ,میسی سارای که تولد این دختر بده رو جشن گرفتی و پست گذاشتی دوست خوبم.وای خیلی خوشحالم بخدا,از اینکه فرزان کوچولو بازم دنیا اومده,سارای تو پست اینستا همش چشامو چارتا میکنم ولی میگم ولش لابد چشام ی چی شدن که اون عدد ۶ رو کیکو درست تشخیص نمیده,میسی از روشنگریت خخخخ.فرزان جونم امیدوارم بهترینا برات تو سال جدید زندگیت رقم بخوره و یکیش قبول شدن تو آزمونت باشه.وای سارای منم چند سال پیش اول دی,روز مقدس سال,خخخ با دوستام رفتیم بام تهران,سارای برف اومده بودش همچی باحال باحال بود,با نوشته قشنگت یاد اون روز افتادم.شاااااد باشید.تولدت مبارک و ب زبان شیرین پارسی زادروزت خجسته باد عزیییییییزم

درود بر خانم سارای گرامی
عرضم به حضورتون که در پست کناری , بنده اشتباها هر دو گرامی رو تبریک گفتم و فکر کردم که چرا پس خانم فرزانه فقط یه بار نامش برده شد و در حقش اجحاف شد خخخخخ .
منم هر دو رو تبریک گفتم .
خب پیری هست و هزار و یک مرض ! خخ
خوشحالم که تولد اومدم و اونم پشت سر هم , و از شما مهربان هم تشکر میکنم که اینقدر به فکر دوستان هستین . و دلسوز.
از همین جا هم به خانم فرزانه گرامی تبریک عرض میکنم و براشون آرزوی عمری نه تنها دراز فقط , بل دارای عرض و شادی و مالامال از سلامتی رو از خدای مهربان دارم . دوباره از شما خانم سارای , تشکر میکنم و برای شما هم آرزوی سلامت و سرور دارم .

پاسخ دادن به سارای لغو پاسخ