خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

لطیفترین حس دنیا، عجیب منتظرتم!

زیاد از پاییز گفتم و زیاد خوندین ازم، اما هرقدر هم میگم سیر نمیشم! هر سالی که به عمرم اضافه میشه، پاییز و مخصوصا آبانش رو بیشتر از سال قبل دوست دارم. گرم و سرد شدنش رو، بارونی شدنش رو، شبهاش رو و رنگی شدن جهان غرق پاییز رو! هر چقدرم بگی همه ی فصلها رو دوست داری، فقط باید یه پاییزی باشی تا بتونی با تمام وجود نفس بکشیش و ازش لذت ببری!
و من یک دختر پاییزی و آبانیم! ماهی که لحظه لحظه ش واسم عشقه، ماهی که واسم پادشاه ماههاست!
هوای آبان امسال یکم گرمه، آخه آبان و این هوا؟ کاش بارون بیاد که عجیب هواشو کردم!
درسته یک روز از 90 روز پاییز متعلق به منه، اما من کل پاییز رو تولد خودم میدونم! با هر بارونش، با هر برگی که از درختی میفته، با ابری شدنش، تازه میشم و زندگی میکنم! یادمه از بچگیم هم دوست داشتم شبهای پاییز رو بیدار بمونم و به صدای بارون و یا بادی که برگهای درختا رو میریخت، و یا حتی سکوت شب گوش بدم!
یکم که بزرگتر شدم، دیگه تنها شنونده ی این صداها نبودم، بلکه این صداها احساس به رگهام تزریق میکردن و مینوشتم. از خواسته هام، دلتنگیها و غمها و شادیهام!
یادش بخیر، یه مدت عادت کرده بودم شبهای پاییزم رو با رادیو بگذرونم. شبکه ی مورد علاقم هم شبکه ی جوان بود. از گوینده ها، توی خانمها، خانم فاطمه صداقتی و از آقایون، زنده یاد مهران دوستی گوینده های مورد علاقم بودن!
چه برنامه های جذابی داشت اون زمان رادیو جوان! چند شب پیش هوای گذشته به سرم زد و خواستم شب پاییزیم رو با رادیو بگذرونم، اما فقط چند دقیقه تونستم تحمل کنم. آخه نه برنامش جذاب بود و نه از گوینده های مورد علاقه ی من خبری بود! مهران دوستی که جاش واسه همیشه خالی شده، و اون شب واسه تسکین من، از فاطمه صداقتی هم خبری نبود! صداهای جدید، اسمای جدید که من نمیخواستم، من دنبال خاطراتم میگشتم! اما خاطره خاصیتش تکرار نشدنش هست و انگار نباید پی تجربه ی مجددش باشم!
یک بار، توی یه عصر آبانی، مهران دوستی شعری خوند که یه قسمتش تو ذهنم موند و همیشه میخونمش:
آبان،
عاشقانه ترین ماه سال است
زیرا
تو
در آن متولد شدی!
این روزها، عجیب دلم هوای پاییزهای گذشته رو کرده. هر شب که چشمامو میبندم، توی دلم امیدوارم که صبح، بلاخره یه پاییز واقعی رو میبینم، بلاخره هوا ابری میشه و میباره، اما صبح که چشمم به دنیا باز میشه، میبینم هنوز خورشید مثل یه بچه ی لجباز، داره با قدرت هرچه تمامتر به کار خودش ادامه میده و به زمین و زمان گرما میده!
نصف پاییز گذشت، نمیدونم چند بار دیگه قراره امیدم نا امید بشه تا بلاخره پاییز بارونی رو ببینم، اما همچنان شبها به همین امید چشمامو خواهم بست. درسته هوای ابری دلگیره، اما خب پاییز که اگر دلش نگیره، اگر بغض نکنه و نباره، اگر عاشق نباشه که پاییز نیست! پاییز که اگر همدم دل شکسته ی آدمای دلتنگ نباشه که پاییز نیست! پاییز که اگر شب گریه و بیتابی، تا باز شدن چشم سحر نداشته باشه که اسمش پاییز نیست! پاییز، با همین احساسات لطیفشه که پاییزه. پاییز فقط یه فصل نیست، پاییز یه حس لطیفه که بعضی وقتا بغض میکنه و بعضی وقتا خیس میشه!
و کاش توی قلب آبان، درست توی یکی از همین صبحهایی که چشمم به جهان باز میشه، این حس لطیف، پاییز، زودتر از راه برسه که خیلی کارش دارم! کلی هوای بارونی واسش کنار گذاشتم. سرم رو بذارم روی شونش، بگم و ببارم و گوش بده و نوازشم کنه.
پاییز؟! لطیفترین حس دنیا؟! عجیب منتظرتم!

۱۸ دیدگاه دربارهٔ «لطیفترین حس دنیا، عجیب منتظرتم!»

سلام آبجی
وای که من بیچاره شدم از انتظار تا بالاخره بارون اومد و هنوزم داره نوازشگرانه میاد
رادیو اون روزا کجا حالا ها کجا
من دیگه رادیو حتی نمایشاش که عاشقشون بودم رو کنار گذاشتم
رهگذر مدال کوفتت باشه
شاد باشی

سلام غزل جان. پاییز اینجا هم امسال تقلبیه انگار. دلم پاییز می خواد. دلم لک زده واسه۱ذرهش! کاش برسه! حتی زمستون رو هم شبیه قدیم ها می خوام. دلم هوای بارون های پشت سر هم و بی توقفی رو کرده که۱نواخت و روون می بارید و دنیا رو می شست از همه چیز. همه چیز!
دلت شاد دوست من!

سلام غزل جان دختر پاییز و فرزنده آبان
من به خاطر غیبتم تو این پست زادروزت رو تبریک میگم و آرزوی خوش بختی و موفقیت در تمام اُمور زندگیت رو دارم
راستی من حالا باید چکار کنم که هنوز توی شهر ما تابستون حکم رانی میکنه ؟مطلبت هم بسیار دلنشین بود
راستی غزل خانم شما ساکن چه شهری هستین ؟

پاسخ دادن به غزل لغو پاسخ