خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

همنوع

بچه های با صفای محله سلام.

خوب و خوش و سلامتید؟

راستش داشتم گشتی تو محله می‌زدم، یه کلمه خیلی نظرمو جلب کرد؛  «همنوع».

آقا فکر نمی‌کنم نابینایی باشه که از شنیدن «روشندل» یه جوریش نشه و دلش نخواد گوینده ی این کلمه رو لا اقل باهاش صحبت بکنه؛ راستشو بخواین من از شنیدن کلمه ی «هم نوع» همین شکلی شدم. واقعا ما از «نوع» خاصی از مخلوقات هستیم؟ با سایر «انواع» موجودات فرق داریم؟ فکر میکنید ندیدن واقعا یه «نوع» دیگه کرده ما رو؟ اگه واقعا اینطوری فکر می‌کنید یه مقداری در باره ی این «نوع» خاص توضیح بدید ما هم باهاش آشنا بشیم؛ ویژگیهای فیزیولوژیکیشو شرح بدید ما هم بدونیم…

شایدم بگید دارم سخت میگیرم و به اصطلاح مته به خشخاش میذارم. اما راستش دوستای من، فکر میکنم طوری که ما حرف میزنیم خیلی خیلی به فکرمون جهت میده؛ ما اگه ناخودآگاه هم خودمونو یه «نوع» دیگه تصور کنیم، سخت میشه برامون فکر کنیم تنها فرقمون با سایرین اینه که چشم نداریم. اونوقت نباید توقع داشته باشیم دیگران هم ما رو «نوع» دیگه ای از موجودات ندونن.

لطفا به حرفم فکر کنید. شایدم من اشتباه میکنم و ما واقعا «هم نوع» همیم…

۴۱ دیدگاه دربارهٔ «همنوع»

سلام .
من هم با واژه ی روشندل شدیدا مخالفم .
اما درخصوص کلمه همنوع این طور فکر نمیکنم. به نظرم هیچ حساسیتی نسبت به این مورد نیازی نیست.
کاش بیشتر توضیح میدادید که چرا استفاده از این واژه صحیح و مناسب نیست .
به نظر خودم که این کلمه فقط بیانگر یک نقطه اشتراکه .که همون نابینایی هستش. و هیچگونه ترحم و یا اشاره به ناتوانی درش نیست.

سلام
به نظر من هم سخت نگیرید و نگیریم. اولین بار که این واژه [همنوع] رو شنیدم از یک نابینای موفق بود. فکر می کنم واقعا واژه ها کم میارند که بخواهیم کلمۀ دیگه ای به کار ببریم. خب برخی دوستان میگن [همسرنوشتی]! شک ندارم که به این واژه هم اشکال وارد میشه که: اگه قراره هممون که آسیب دیدۀ بینایی هستیم سرنوشت یکسانی داشته باشیم؟! راستش به این نتیجه رسیدم که زیاد خودمو درگیر واژگان نکنم. ممکنه شما و برخی دوستان باهام همعقیده نباشید. ولی گفتم که دیدگاهمو مطرح کرده باشم. در مورد روشندل هم تقریبا همین نظرو دارم. شک ندارم که اکثر کسانی که این واژه براشون به نوعی عادت شده، واقعا قصدی ندارند. اینکه ما رو مقدس بدونند. به طور کلی معتقدم نابینای روشندل داریم، کوردل هم داریم. سعیم اینه که نیمۀ پُرِ لیوان رو بیشتر ببینم و در نظر بگیرم. اگه کسی در مورد خودم از این واژه [روشندل] استفاده کرد، خدا رو شُکر کنم که نگاهش بهم مثبته و انشا الله سعیم این باشه که بهتر از اینکه هستم باشم. در مورد [همنوع] هم تا حدودی برام عادت شده و شخصا قصد بدی از این واژه ندارم. اینه که به دیگران هم سخت نمی گیرم. به نظرم بد نیست این نکته رو هم در نظر داشته باشیم که: (یه سوزن به خودت بزن یه جوالدوز به دیگران!) فرهنگستان خواستند به جای برخی واژه های غیر فارسی واژه های فارسی رو جایگزین کنند که: چه موضعگیریهای تندی شد. و برخی هم غیر منصفانه. به زبان طنز و برخی موارد هم تمسخر. بگذریم. اگه نکتۀ خاصی به نظرم رسید باز هم تو کامنتای همین پست خدمت خواهم رسید و مطرح خواهم کرد. موفق باشید.

درود. راستش اعتقادم در باره شخص خودم اینه که با دیگران فرق دارم و از هیچ کس هم انتظار ندارم که منو با دیگران متفاوط ندونه. من متفاوط با بیشتر مردم می نویسم, می خونم, راه می رم, با کامپیوتر و گوشی مبایل کار می کنم. بر خلاف بیشتر افراد جامعه تاریک یا روشن بودن محیطم هیچ اثری تو کار و فعالیتم نداره و در نهایت بر خلاف بیشتر افرادی که توی این دنیا زندگی می کنن همیشه و همیشه با چشم های کاملا بسته زندگی می کنم. این ها همه فرق هایی هستن که با دیگران دارم و نمی تونم انکارشون کنم. از نظرم کلمه هم نوع یه کلمه کاملا عادی هست که به راحتی می تونم به کارش ببرم و واقعا حس بدی بهم نمیده. شاد و موفق باشید.

سلااام بر فروغ بانوی عزیزم…. کلا کامنتت جالب انگیز بود …. ولی من و شما شباهت های بسی بسیااار زیادی هم با دیگران داریم که این تفاوتها توشون به نظرم گاهی خیلی کم میشه….. یه آدمی که مثلا یتیمه پدر مادر نداره, یه ناشنوا, یه فردی که سرطان داره, یه آدم وسواسی اینها هم از دیدگاه خودشون می تونند تفاوت هاشون رو با بقیه بگند ولی به نظر من شباهت های ما خیلی خیلی زیاد هست البته از منظر کلی می گم نه خاص بودن هر انسان به ذات خودش

واژه نوع در لغت به معنای گونه و جنس است و در علم زیست شناسی معادل واژه species در زبان فرنگیست. از آنجا که کوری دردیست بی درمان، می توانیم یکدیگر را همدرد بنامیم و از نامیدن و نامیده شدن لذت ببریم. اما واقعا آیا کسی که تمامی کارهایش را با چشم بسته انجام می دهد برای خودش یک گونه زیستی مجزا نیست؟ آیا جز خفاش و جانوران زیرزمینی گونه ای را سراغ دارید که نور و ظلمت برایش یکسان باشد و در فعالیت هایش هیچ تأثیری نداشته باشد؟ آیا کسی که می تواند دمپاییش را مملو از شادی و سرور کرده آن را به شیوه گرده افشانی به سایر نقاط منتقل کند یک گونه خاص زیست شناسی نیست؟ آیا نمی اندیشید؟

سلام بر آقای میر هادی گرامی
خب فکر کنم بهادت شده فکر کنم گفتنش وگرنه از نظر مفهوم گاها فرد استعمال کننده مقصودش اونی که مد نظر شماست نیست….. البته شاید….
با امید یعنی همون به امید موفقیت سربلندی و شادکامی شما و همه ما ها جای هم نوع بذاریم هم درد یا هم مشکل درست بشه قضیه….
واقعیت این هم نوع هم مثل همون عادی دونستن افراد بینا هست…. ع

من فکر میکنم اگر خودمان را در بند برخی از اصطلاحات قرار ندهیم بهتر است؛ چرا که این گونه نگاه ها ما را از مسیر واقعبینی دور میکند. بنظر من که بین ما و باقی افراد اجتماع بشری تفاوت وجود دارد. آیا بین یک عده افراد سفید پوست که در یک جامعه ی اکثرا سیاه پوست زندگی میکنند هیچ تفاوتی وجود ندارد؟
قصد ندارم بحث نژاد پَرَستانه ای را مطرح کنم، بلکه منظور من این است که این عده سفید پوست که اقلیتی را در آن جامعه ی اکثرا سیاه پوست تشکیل میدهند؛ به دلیل تفاوتهایی که در ظاهر با آن سیاهان دارند در آن جامعه ی بخصوص متفاوت به شمار می آیند.
همچون خود ما که یک قشر خاص هستیم در این جامعه؛ که اکثریت افراد آن را افراد غیر نابینا تشکیل میدهند آیا ما متفاوت به حساب نمی آییم؟
در جامعه ی خودمان آیا بین زنان و مردان هیچ تفاوتی وجود ندارد؟ آیا نوع زنان با نوع مردان را میتوان یکی دانست؟
در ضمن کلمه ی نوع یا گونه یا مانند را باید در بستر مناسب آن واژه در نظر گرفت و تفسیر کرد.
نمیتوان این گونه کلمات را بدون در نظر گرفتن آن بستر ها مورد ارزیابی قرار داد. هر واژه با توجه به نوع ساختار و نوع معانی که در خود دارند باید در نظر گرفته شوند.

سلام بر میرهادی فرهیخته. موضوع جالبیو مطرح کردی. در واقع ما انسانهایی هستیم که در نوع معلولیت‌مون اشتراک داریم، همین و بس. حالا، به عنوان انسان، می تونیم نقاط اشتراکی دیگه هم داشته باشیم یا اصلا نداشته باشیم. به نظر من اصلا لازم نیست ما همدیگه رو همنوع یا هم سرنوشتی خطاب کنیم. فقط مثل همه آدمای دیگه بگیم سلام دوستان، درود رفقا یا چیزایی از این قبیل. دمت گرم و سرت خوش باد.

سلام.
در محله رسم خوبی هست که زیر هر کامنت پاسخ نویسنده ی کامنت قرار میگیره؛ من ضمن عذر خواهی از تمامی دوستانی که لطف میکنن اینجا نظر میدن، اجازه میخوام در یه فرصت مقتضی انتقادات دوستا رو دسته بندی کنم و به همشون توی یه کامنت پاسخ بدم؛ اینطوری حسنش اینه که حرف تکراری نمیزنم.
ولی از همتون به خاطر ابراز نظرهاتون ممنونم. منتظر پاسخم باشید.

با سلام خدمت شما دوست و استاد گرامی. من هم یادمه یکبار به یکی از دوستان چنین ایرادی گرفتم که چرا تو برنامه هاتون مدام میگید افراد عادی مگه ما که نابیناییم غیر عادی هستیم که دیگران عادی هستند یا همون قضیه آدم بودن یا نبودن نابیناهاست که خودتون فکر کنم خوب منظور منو گرفته باشید حالا واژه هم نوع هم شبیه به موارد دیگست که بنظرم باز این هم نوع گفتن خیلی بهتر از اینه که به دیگران بگیم افراد عادی یعنی خودمون رو کاملا غیر عادی خطاب قرار میدیم خخخ بنظرتون واژه همگون چطوره بجای هم نوع خخخ و بیان ما پر از چنین اصطلاحاتیست که واقعا شاید خیلی هاشون صحیح نباشه

دوستان گرامی :
به سبب وعده ای که دادم، مشتاقم کمی در باب نظرات دوستان صحبت کنم و امیدوار باشم مسیر گفت و گو همچنان باز بمونه تا بتونیم بیشتر برای هم مفید باشیم.
انتقاد دوستان رو میشه به دو دسته ی کلی تقسیم کرد؛ برخی از دوستان معتقد به عادی بودن معنی «همنوع» هستن، بدون اینکه معنی پیشنهادی منو رد کنن و عده ای از دوستان معنی پیشنهادی منو رد میکنن. دوستانی که «نوع» رو به معنی گونه ی خاص فیزیولوژیکی نمیدونن، البته معنی مشخصی براش ارائه نمیدن که بتونیم بررسی کنیم و ببینیم معنی پیشنهادی دوستان میتونه معادل «نوع» باشه یا نه؟ دوستانی هم سخن از شناخت بستر معنی واژه کردن که البته باید بستر مناسب (از دید خودشونو) توضیح بدن. برخی دوستان تفاوتهای میان نابینایان و بیناها رو عامل یک «نوع» دونستن اونها قلمداد کردن؛ باید به این دوستان بگم، موضوع دقیقا بر سر اینه که چطوری میتونیم معنی «نوع» رو گسترش بدیم و به یه گونه ی متفاوت از انسان «نوع» اطلاق کنیم.
اما سخنم برای کسایی که عادی شدن موضوع رو دلیل بر نپرداختنش دونستن اینه که اگه قرار باشه به چیزهایی که عادی دونسته میشن توجه نشه، اونوقت نمیشه خیلی خواسته ها رو از خیلیها داشت؛ نمیشه توقع داشت راهها مناسب سازی بشن برای معلولین چون عدم مناسب بودن راهها امری «عادی» شده و معلولین باید باهاش بسازن. و البته مثالهای دیگه ای که زده میشه؛ ببینید عادی شدن موضوع همیشه از سر آگاهی نیست و اتفاقا آدمهای آگاه، اولین کسایی هستن که میتونن یه چیز عادی رو زیر سؤال ببرن.
اما چرا من بر زیر سؤال بردن «هم نوع» همچنان اصرار دارم؟ دلیلش همون چیزیه که تو پست گفتم و مغفول موند. ما نمیتونیم منکر تأثیر زبان بر تفکر باشیم. پس اگه ما خودمونو «نوع» خاصی (به معنی گونه ای ممیز از جانداران) تصور نمیکنیم، نباید از این واژه استفاده کنیم تا چنین تصوری از خودمون به جا نذاریم. اتفاقا دوستان نباید تو این زمینه ها سهل انگار بود؛ برای اینکه طرز بیان از طرز تفکر جدا نیست.
بازم مشتاق ادامه ی گفت و گو با شما هستم.

سلام!
البته خودم هم اولین بار که هم‌نوع رو شنیدم، خیلی به نظرم مناسب نیومد. اما، یکی دو جا واژه کم آوردم و مجبور شدم از این اصطلاح استفاده کنم. به نظرم، واژه «هم‌گون» می‌تونه مناسب باشه، ولی یه کم برای زبون سنگینه. خودم اصطلاح «هم‌صنف» رو پیشنهاد میدم. توجه کنید که نباید به محض شنیدن واژه «صنف» ذهنمون به سمت بازار و تجارت بره. براساس آموزه‌های علم منطق هم «هم‌صنف»تقریباً می‌تونه معادل خوبی باشه.

به عقیده ی من؛ یکی از مهمترین راه هایی که بشر تونست به پیشرفت های عظیمی در علوم دست پیدا کنه خط و کتابت نیست. بلکه آموختن این نکته ی بسیار ظریف و در عین حال اساسی بوده که هر شیء، هر موجود زنده و بطور خلاصه هر آنچه که در کره ی خاکی و بطور کلی در جهان هستی وجود داشته رو طبقه بندی کرده.
به عنوان مثال انواع مورچه ها انواع زنبورها انواع سوسکها و غیره.
و در مورد انسانها هم این طبقهبندی شکلش خیلی گستردهتر از موجودات و اشیای دیگه هست.
بخاطر تفاوت رنگ تفاوت زبان نوع نژاد قومیت نوع فرهنگ نوع دین نوع گرایش در مسائل جنسی و نوع زن و مرد بودن و نوع امراضی که افراد میتونن گرفتار اونها باشن و نوع معلولیت داشتن و نداشتن و انواع معلولیتها و خلاصه اونقدر این جریان پیچیده و گسترده هست که ورود به اونها کار یه کامنت ساده نیست.
پس میبینید که اگر این امر اتفاق نمی افتاد محال بود که بشر به تمامی تفاوتها و شباهتهای موجود بین انواع هر کدوم از اونها که در یه سری جاها با هم نقطه اشتراک یا اختلاف دارن پی ببره.
به همین دلیل بود که دیروز گفتم که باید هر واژه رو در بستر های مناسب اون بکار برد و تفسیر کرد.
و دقیقا علت استفاده ی اون کلمات رو به درستی در نظر گرفت و دلایلی که باعث پیدایش این واژه شدند رو بدرستی مد نظر قرار داد.
چرا به کسی میگویند نابینا چون قادر به دیدن نیست میگویند نابینا، اگر قادر به دیدن بود در اون صورت نابینا قلمداد کردن اون شخص چه دلیلی میتونست داشته باشه مگر یک جور فحش یا اهانت بخواد در نظر باشه.
در بین نظرات دوستان سمانه معتقد بود که در مقابل افراد عادی پس ما غیر عادی به حساب می آییم.
واقعیت اینه که اینطور نیست بار منفی معنی این کلمه ی غیر عادی خیلی زیاده و بجای اون از واژه ی استثنایی استفاده شده و این اون بار منفی رو تا حد زیادی کمرنگ میکنه. ولی انکار نابینایی یا یکی دونستن یک نابینا با دیگر افراد جامعه هم کار منطقی و درستی بنظر نمیرسه.
اگر نابینایی یا ناشنوایی یا دیگر انواع معلولیتها رو نباید مد نظر قرار داد اونوقت جامعه هم هیچ احساس مسؤولیتی رو نباید در قبال افرادی که به هر دلیل دچار نقص عضو هستند بپذیره و خودش رو متعهد بدونه که شرایط بهتری رو برای زندگی قابل قبولتر اونها فراهم کنه

ببخشید
سؤال من اینه که: اگه کلماتی مثل همنوع و مانند اینها رو عادی ندونیم و کلمات دیگری جایگزین بشند، واقعا کدوم یک از مشکلاتمون حل خواهد شد؟ دقیقا یادمه چند سال پیش مسئولین می گفتند که از این به بعد، به جای کلمۀ معلول عبارت [افراد نیازمند به خدمات ویژه] یه چی تو همین مایه ها رو به کار ببریم. اون موقع هم یادمه تو خودم حرص می خوردم که حالا به جای این یک کلمه این چندتا کلمه جا بیفته و جامعه هم خودشونو عادت بدند به کار ببرند، چه دردی ازمون دوا میشه؟ کدوم فرهنگ غلط اصلاح میشه؟ درسته واژه ها با نوع تفکر مرتبط هستند ولی اینطور هم نیست که صرف تغییر واژه ها حلال مشکلات باشند. وقتی ما نخواییم بپذیریم به خاطر نداشتن همین نعمت قدری با دیگر افراد جامعه متفاوت هستیم، چطور میخواییم به مسئولین و کلا جامعه بقبولونیم برای ما هم حق و حقوقی قائل باشند؟ تفاوتها رو در نظر بگیرند و به مناسبسازی و مانند اینها اهمیت بدند؟

سلام میرهادی از لحاظ منطقی میتونم بگم همنوع کلمه ای هست که به نقطه اشتراک بین یه گروه اشاره میکنه این نقطه اشتراک ممکنه برای گروه های مختلف بکار بره مثلا من یه نقاشم بنابراین نقطه اشتراک من با نقاشان در نقاش بودنه و این صفتیه که بین من و اونا مشترکه و باعث همنوع شدنمون در این صفتشده و شما در نابینا بودنتون با دوستانتون درصفت نابینایی همنوع به حساب میایید اما در نوع بودن اصلی که انسان بودن هست تفاوتی نداریم . پس ما ذاتا انسانیم اما در صفتهایی که بر ما عارض میشه باهم متفاوتیم . خخخخخخخ خیلی منطقی شد امیدوارم تونسته باشم منظورمو بهتون برسونم

سلام دوباره.
خوشحالم که هنوز باب گفت و گو بازه.
جناب آقای نظری گرامی:
در اینکه طبقه بندی یکی از اساسیترین دست آوردهای بشر هست شکی نیست؛ اما یکی دیگه از دست آوردهای بشر اینه که تونسته علاوه بر طبقه بندی، نامهای مناسبی روی طبقه هاش بذاره. تا جایی که در باب طبقه بندی موجودات گفتید سخنتون درسته. اما وقتی به انسان رسیدید به نظر من دیگه طبقه های انسانی رو «نوع» نمیگن. برای تأیید سخنم دقت کنید که میشه «نوع» رو از این خط کلام شما حذف کرد و هیچ مشکلی پیش نمیاد.
…« بخاطر تفاوت رنگ تفاوت زبان نوع نژاد قومیت نوع فرهنگ نوع دین نوع گرایش در مسائل جنسی و نوع زن و مرد بودن و نوع امراضی که افراد میتونن گرفتار اونها باشن…»
شما در خط بعد، سخنی میگید که کاملا درسته. یعنی معلولیت رو (دقیقا مانند آقای مصدق گرامی) «نوع» بندی میکنید. نه انسان معلول رو. حاصل سخنم اینکه نام طبقه ای که برای تقسیم بندی انسان در نظر گرفته شده نوع نیست. خط آخر کامنت شما هم مؤید سخن بالاست: «اگر نابینایی یا ناشنوایی یا دیگر انواع معلولیتها رو نباید مد نظر قرار داد اونوقت جامعه هم هیچ احساس مسؤولیتی رو نباید در قبال افرادی که به هر دلیل دچار
نقص عضو هستند بپذیره و خودش رو متعهد بدونه که شرایط بهتری رو برای زندگی قابل قبولتر اونها فراهم کنه.» میبینید که اینجا هم شما معلولیت رو «نوع بندی» کردید، نه انسان معلو رو.
سرکار خانوم نازنین گرامی:
اولا نگید ببخشید. این لطف شماست که کامنت میذارید و گفت و گو رو گسترش میدید.
دوما این مشکل حل میشه که ما ذهنیت درستی از چیستی تفاوتها برای خودمون فراهم میکنیم و با فراهم کردن این چیستی، میتونیم برای مسئولین توضیح بدیم که واقعا خواسته ی واقعیمون چی باید باشه؟ مثال بسیار خوبی زدید. علت وضع چنین واژه ی ناهمواری برای معلول، عدم آشنایی واضع این واژه با چیستی معلولیت یا چگونگی واژه سازی در زبان فارسیه. هر چقدر وضع واژه ها دقیقتر باشه راحتتر میشه باهاش ارتباط گرفت. یه مثال میتونه واژه ی هواپیما باشه. یا شهرداری. دقت این دوتا واژه طیاره و بلدیه رو از دهن مردم انداخت.
ما تا جایی که خودمون رو یه «نوع» معین بدونیم، نمیتونیم توقع داشته باشیم بهمون به شکل یه انسان معمولی که فقط چشم نداره و برای چشم نداشتنش باید امکاناتی بهش داده بشه که با سایرین برابری کنه، نگاه بشه.
دوست عزیز (آقا یا خانوم) ۳۱۳:
مرسی از کامنت شما. فقط باید خدمتتون بگم ، اون چیزی که نقطه ی اشتراک گروهی باشه نقطه ی امتیاز اونها از سایرین هم هست. مثلا شما نقاشها از سایر انسانهایی که نقاش نیستند جدا میشین. اگر این اشتراک ذاتی باشه بهش «فصل» میگن برای اینکه شما رو ذاتا از سایرین جدا میکنه و اگه عرضی باشه هم بهش «عرض خاص» میگن؛ برای اینکه نقطه ی اشتراکی رو معین میکنه که در شما ذاتی نیست و مختص شماست.
ببخشید منم یه کم پرحرفی کردم.
نکته ی آخرم اینه که ما اینجا نیستیم که همدیگه رو قانع کنیم؛ اینجاییم که با هم گفت و گو کنیم و از هم چیز یاد بگیریم. خواهشا منو از نظرات خوبتون محروم نکنید.

من هم خوشحالم که شما در پی قانع کردن هیچکس نیستید.
و تنها هدفتان بیان عقاید خودتان است،
اگر در جامعه ی ما ایرانیان روزی برسد که هرکس عقاید خود را بیان کند و در پی کوبیدن دیگران و افکارشان نباشد و خود را محق و دیگران را فاقد حق نداند آن روز این کشور به یکی از پیشرفتهای مهم دست خواهد یافت. چون همه ی ما در صلح و صفا با هم و در کنار هم با تفاوتها و جهانبینیهای متفاوت به سهولت زندگی خواهیم کرد و آن روز زندگی چه زیبا خواهد بود.
راستش را بخواهید من هم از هر نوع بحث جدلی گریزانم.
به همین خاطر در این کامنت به بیان آنچه که خود میدانم میپردازم، و اگر این گفتگو را شما و دیگر دوستان ادامه دادید از شما خواهم آموخت و در صورتی که حس کردم چیزی به نظرم میرسد آنرا بیان خواهم کرد.
وقتی بشر طبقهبندی را در همه ی موجودات زنده و غیر زنده ی جهان هستی شروع کرد و تا امروز که میشود گفت به یک سر انجامی هم رسانده، و همه چیز را بر طبق دانشهای مختلفی که توانست کسب کند طبقهبندی کرده؛ انواع معلولیتها را هم طبقهبندی کرد. و در طبقهبندی انواع معلولیتها نابینایی را یکی از معلولیتهای سخت نام گذاری کرد.
این بیانگر یک نکته هست و آن نکته این است که کدام انسان نابینا یا ناشنوا یا کمهوش یا باهوش است؟
و مواردی از این دست.
خب آیا انسان با هوش با انسان کمهوش را میشود یکی دانست؟
آیا اینها انواعی از انسان به حساب نمی آیند؟ در ضمن آیا نابینایی و یا بطور کلی معلولیت بیرون از انسان اصلا معنایی میتواند داشته باشد؟
اینجا نوع؛ آن مفهومی را که در زیستشناسی دارد در بر نمیگیرد. بلکه بنظر من هر واژه را همانطور که قبلا هم گفتم باید در جایگاه اصلی خود آن واژه ببینیم و معنی کنیم. جایگاه این گونه کلمات را تنها میبایستی در علومی همچون جامعهشناسی و روانشناسی دید و نه در علومی مانند زیستشناسی، نوع را بهتر است گروه یا جمع خاص که به دلیل دارا بودن یک ویژگی خاص دور هم جمع شده اند دانست.
نابینایان خودشان را از این نظر که نابینا هستند میتوانند همنوع بدانند.
و این معلولیت بین این گروه خاص با دیگر گروه های اجتماعی تفاوت گذاشته. اینجا که بحث از اصل یا فرضیه ی انواع داروین مطرح نیست که بگوییم انسانها دارای انواع مختلفی هستند انسان نابینا وجود دارد همونطور که انسان ناشنوا وجود دارد؛ اما این گفته ناقض این هم نیست که اینها یک نوع بخصوصی از انسان هستند و دیگران یک نوع دیگری. بستر واقعی همنوع بنظر من همین دو حوزه ی اصلیست که میباید این کلمه ی بخصوص را در آنها مَد نظر قرار داد. حتما شما بهتر از من میدانید که هر علمی از علوم بشری طبقهبندیهایی دارن که مختص همان علم است؛ یعنی طبقهبندی هایی که در جامعهشناسی میشود شاید یک جاهایی با طبقهبندیهای زیستشناسی کمی تا قسمتی تداخل و یا احتمالا شباهتهایی هم داشته باشد اما الزاما مانند هم نیستند. پس نخست باید نگاه کنیم که در علومی چون جامعهشناسی و روانشناسی این نوع مفاهیم چه جایگاهی دارند تا بعد اگر این واژه از اساس غلط تشخیص داده شد بعد برویم و بگردیم تا یک کلمه ی بهتری را بجای همنوع انتخاب کنیم.

یه سؤال دیگه: اگه در پی قانع کردن دیگران نیستید، پس هدف از بحث و گفت و گو چیست؟ اگر صرف بیان عقاید باشه، و کسی هم قانع نشه که کار بیهوده به نظر میرسه. چون شما میفرمایید تفکر باید تغییر کنه تا مشکلات حل بشند. یعنی به نوعی بپذیریم که فلان نکته صحیح و فلان نکته غلطه . تا بشه فرهنگسازی کرد. این رو هم قبول داریم که به هر حال نظرات و عقایدی هستند که بر حقند و عقاید باطل هم وجود داره. اگه چنین نیست، پس چه نیازیه من نوعی سعی در بیان و نشان دادن عقایدم داشته باشم؟ چه نیازیه من دیدگاه و اظهار نظر فلان شخص رو که به چیزی عقیده داره که بهش معتقد نیستم به چالش بکشم؟ کسی که عقایدشو مطرح میکنه و ازش دفاع هم میکنه و حاضره به قول معروف خودشو به آب و آتش بزنه، قطعا هدفش صرفا بیان عقاید نیست. اگه صرف بیان عقاید مطرح بود، دیگه چیزی تحت عنوان سفسطه مغلطه و مانند اینها نداشتیم.

شاید من نباید جواب نازنین رو بدم.
چون کسی که مورد پرسش ایشون بود میرهادی عزیز بود.
اما به دلیل اینکه من هم به مسئله تا حدی پرداختم بد نیست یه گوشه ای از جواب رو بدم.
بحث حق و باطل رو بهتره بسپاریم به اشخاصی که در اثبات حق و رد باطل متخصص هستند.
واقعیت عالم بشری اینه که ما در دنیایی زندگی میکنیم که افکار و عقاید گوناگون و ضد و نقیضی در اون وجود داره و تا به امروز هم هیچ کدوم نتونستند دیگری رو از میدون بِدَر کنند.
شما اگر به تاریخ ادیان نگاه کنید بهتر متوجه این مسائل خواهید شد.
همین آیین تشیع که ما ایرانیان بهش معتقدیم خودش به فِرَق بسیاری تقسیم شده.
و در دیگر ادیان هم این تقسیمبندی رخ داده اینکه کدوم یک از این فِرَق حقانیت دارند یا ندارن رو بنظر من باید به دست زمانه سپرد که ببینیم مردم با توجه به بالا رفتن آگاهیهای فردیشون به سمت کدوم یک از این ادیان یا مذاهب گرایش بیشتری خواهند داشت.
اما وقتی ما بطور غیر طبیعی بخواهیم یک تفکری رو به دیگران بقبولونیم معلوم نیست چه عواقبی رو برامون در پی خواهد داشت.
نمونه ی خوب این فشارها رو میشه در راه و رسم طالبان یا القاعده ایها یا ثَلَفیها یا دائشیها دید.
اما گفتگوی بدون هیچ قانع کردنی باعث میشه که اگر در گفته ای درستی کلام هست منطق هست عقلانیت هست فرد مقابل کم کم افکارش تلطیف بشه و با منطق و انصاف بیشتری برای شنیدن و پاسخ دادن به شخص مقابلش اقدام کنه.
همین امروز در جهان بسیاری هستند که معتقدند زمین کروی شکل نیست و چهارگوشه آیا ما باید اونها رو به این خاطر سرکوب کنیم یا اجازه بدیم که به این فکرشون که واقعا هم غلط هست باور داشته باشند.
چه زیانی از این باور اونها به علم و یا عالم بشری وارد میشه یه جاهایی هست که بهتره ما بعضی از باورهایی رو که هیچ سود یا زیانی به هیچ انسانی نمیرسونند نادیده بگیریم
تا اوایل قرن بیستم در هند رسم ساتی وجود داشت و انگلیسیها اگر هیچ کار خوبی در هند نکرده باشند همینکه تونستن این رسم زشت و غیر انسانی رو از این کشور برچینند کارشون با ارزش بوده ساتی خودسوزی زنانیست که شوهرانشون میمیرن و این زنها خودشون رو همراه جسد شوهرشون به آتش میکشند و یا در یک مراسم دیگه میسوزونند.

ببخشید که زیادی پرچونگی کردم

ببینید منظورم صرف اعتقادات مذهبی نیست. درسته که بخش زیادی از باورها و عقاید به گرایش سیاسی و مذهبی مربوط میشند، ولی باورهایی هستند که ربطی به گرایش سیاسی و مذهبی ندارند. همین مثال گرد بودن یا نبودن زمین که فرمودید. اتفاقا برخی موارد ظاهرا همینطور هستند که شما می فرمایید. یعنی تفاوتی نمیکنه که من نوعی فلان نکته صحیح رو باور داشته باشم یا نه و باور یا عدم باور من ظاهرا آسیبی نمیزنه. ولی در باطن چنین نیست. چرا فردی مثل گالیله چون نظریه ای متفاوت مطرح کرد کشته شد؟ برخی باورها میتونند بازار کار عده ای رو رونق ببخشند یا به کسادی منجر بشند. مثالهای فراوان می تونم بیارم ولی موضوع بحث این پست نیست. اینکه گفتم حق و باطل منظورم اینه که: هر کدوم از ما نکاتی رو که باور داریم صحیح و یا بر حق می دونیم و با مطرح کردنش سعی داریم به قول معروف حرفمونو به کرسی بنشونیم. به طور کلی در کامنت قبلی منظورم این بود که: صرف بیان عقاید و نقطه نظرات نمی تونه هدف یه گفت و گو باشه.

این مورد گالیله مال عصری هست که هنوز کلیسای کاتولیک بر بخش قابل توجهی از اروپا سلطه داشته که تونست گالیله رو به توبه کردن وادار کنه.
اما اندکی نمیگذره که در همون اروپا عصر روشنگری فرا میرسه و از قدرت کلیسای کاتولیک بخاطر قدرت گرفتن پرتستانها کاسته میشه.
و در عین حال ما با عقاید غلط یا ناصحیح بجز مدارا چکار میتونیم بکنیم.
مخالفت کردن ما سرکوب کردنشون برخورد تند کردن با اونا چه نتیجه ای برای ما میتونه داشته باشه.
مگه همون کلیسای کاتولیک تفتیش عقاید نداشت و مگه امثال گالیله رو محکوم نکرد و وادارشون نکرد که توبه کنند.حتی یه عده از فلاسفه و عقلای اون دوره رو مثل جوردانو برونو نسوزوند.

اما در نهایت چه اتفاقی افتاد؟
آیا حرف گالیله بخاطر درست بودنش به کرسی نشست یا نه؟
آیا گالیله با مقابله کردن تونست حرفش رو به کرسی بشونه یا با صبر و تحمل و با رشد عقل و علم بشری؟
ما باید امیدوار باشیم که روزی عقل و دانش و خرد جمعی بشر بتونه بر همه ی جهالت ما پیروز بشه.
ما نمیتونیم با هر عقیده مبارزه کنیم اگرچه که اون عقیده واقعا غلط باشه.
مگر عقایدی که به عالم بشری آسیب میزنند.
مثل همون عمل ساتی که در موردش توضیح دادم.
این همه در دنیا خرافات و افکار بیهوده وجود داره باید اجازه داد که زمان هرچه جلوتر میره خودش بر میزان درک و شعور ما انسانها اندک اندک اثر بزاره و ما رو از شر افکار نادرست خلاص کنه.
اگر راه بهتری پیش روی بشر بود شک نکنید که تا به حال اون راه رو رفته بود.
در ضمن یادمون باشه که انسان همه ی راه های ممکن رو قبلا پیموده و راهی رو نرفته نگذاشته و الآن به جایی رسیده که بجز بالا بردن سطح دانش و آگاهی جمعی کار دیگه ای از دستش بر نمیاد.
حالا در این دنیای امروز که همه ی ما زیر بمب باران انواع اطلاعات مختلف درست و غلط هستیم تا کی بتونیم افکار و عقاید درست رو از میان این همه افکار و عقاید نادرست تشخیص بدیم راه بسیار دشواری در پیشرو داریم کی بتونیم موفق بشیم فقط خدا میدونه و بس.

ببینید روشنگری و سرکوب کردن با هم تفاوت دارند. مدارا و تسلیم شدن هم تفاوت دارند. مشکل اینه که اصطلاحات جابجا شدند. مثلا احترام به عقاید برابر شده با تسلیم شدن و پذیرش و مانند اینها. روشنگری برابر شده با سرکوب و مخالفت شدید. مدارا برابر شده با بی تفاوتی و شونه خالی کردن از بار مسئولیت. خب همینطوری که عقل بشری رشد و ترقی براش اتفاق نمی افته! همینطور که خودتون هم در کامنتتون توضیح دادید. در مورد قسمت آخر کامنتتون هم زیاد معتقد نیستم که به این سختی باشه. چون هم خدا بهمون عقل داده و هم شاخص داریم که اگه بخواییم و از خود خداوند هم واقعا بخواییم که کمکمون کنه، قطعا می تونیم صحیح رو از غلط تشخیص بدیم.

با سلام دوباره.
تکید میکنم هدف من هم از تداوم این گفت و گو به هیچ رو جدل نیست. من داشته های خود را به اشتراک میگذارم و داشته های دوستان رو دریافت میکنم و یاد میگیرم؛ این فرآیند برای دوستان دیگه هم اتفاق میفته و از این رهگذر، انسانهای داناتری خواهیم شد.
آقای نظری گرامی:
توسع قاعل شدن برای معنی یک واژه، باید دلیل مشخص و معقول زبان شناسانه داشته باشه؛ ما وقتی اصطلاحات علوم رو به زبان دیگری بر میگردونیم، باید نهایت دقت رو در انجام این کار داشته باشیم. من از شما میپرسم (و این پرسش البته نه از سر انکاره) که تعریف ارائه شده از «نوع» در نوشته ی شما مأخذش کجاست؟
تا جایی که من میدونم برای آنچه «نوع» در علم زیستشناسی خونده میشه واژه ی species رو داریم. فکر نمیکنم در علومی مثل روانشناسی و یا جامعه شناسی از این کلمه برای طبقه بندی استفاده شده باشه؛ و از جایی که علوم انسانی ما، منشأ فارسی ندارن، نمیشه بسترهای ساخته شده در زبان فارسی رو (بی داشتن دلیل منطقی زبانشناسانه) پذیرفت.
در باب بحث مطروحه ی خانوم نازنین هم نظرم به نظر آقای نظری نزدیکه و حرف تازه ای ندارم. به ویژه قصد ندارم بحث از موضوع اصلی خودش خارج بشه.

سلام.
حقیقت اینه که من در اون کامنت هیچ تعریف خاصی از نوع رو از سوی خودم ارائه ندادم.
بلکه نوع نگاه نابینایان (لا اقل) ایرانی رو که باقی نابینایان رو همنوع خودشون میدونن تا به این وسیله یک تفاوتی بین خودشون و باقی افراد ایجاد کنند بیان کردم.
اما همونجا هم متذکر شدم که برای اینکه ببینیم آیا کلمه ی مناسبتری هست که بجای همنوع قرار بدیم بهتره به یکی از این دو علم یعنی روانشناسی و جامعهشناسی رجوع کنیم تا ببینیم آیا در این دانشها برای فاصلهگذاری بین این گروه خاص از باقی گروه های انسانی واژه ای ساخته شده یا نه و یا اصلا ضرورتی حس شده که یک کلمه ی خاص ساخته بشه یا نه؟

با سلام دوباره به آقای داوود نظری:
من اول اگه درست مطلب شما رو در باب تعریف «نوع» برداشت نکردم معذرت میخوام. دوما دلیل اصلی من برای پرداختن این نوشته و تداوم بحث این بود که یه تفاوت زبانی میان اطلاق نابیناها در ایران و واژه هایی که در زبان اینگلیسی برای «نابینا» وجود داره میدیدم؛ ما در اینگلیسی blind و sited داریم و از واژه هایی مثل «همنوع،» «همدرد،» و… خبری نیست؛ فکر میکنم این کافی باشه برای اینکه بپذیریم طرز نگاه غربیها به نابینا با طرز نگاه ما متفاوته و فکر میکنم قبول داشته باشیم که نوع نگاه اونها پذیرفتنی تر از شکل ماست؛ یبه دیگر سخن، روانشناسها و جامعه شناسهای غربی، نابینا رو «نوع» منحصر به فردی ندونستن. همه ی سخن من اینه که به جای همه ی این عبارات از واژه ی آشنای «نابینا» استفاده کنیم و اجازه بدیم این واژه کارکرد خودش رو به درستی نشون بده.
بازم منتظر ادامه ی گفت و گو هستم.

سلام مجدد.
خواهش میکنم مشکلی که پیش نیومد.
وقتی دو نفر بی هیچ قصد خاصی با هم حرف میزنند چه مشکلی ممکنه رخ بده؟
مسلما هیچی.
هدف اینه که هر کدوم اونچه رو که فکر میکنند درسته بیان میکنند بدون اینکه به هم افکاری رو تحمیل کنند و یا افکار شخص مقابل رو بکوبند، در این شرایطه که ما از هم یاد میگیریم و ناخواسته روش گفتگوی سالم رو هم وسعت میدیم. دست کم بین خودمون.
خب البته این چیزی که میخوام در جواب شما بگم برداشتی هست که خودم از جامعه ی نابینایان ایرانی بدست آوردم اون هم در طی چند دهه ای که به عنوان نابینا در این جامعه زندگی کردم پس ممکنه به هیچ وجه درست هم نباشه و یا بخشیش درست و بخش دیگه ایش نادرست باشه.
من فکر میکنم نابیناهای ایرانی بیشتر از نابیناهای غربی جمعگرا هستند.
البته من هیچ دوست عرب و یا پاکستانی یا ترک و در مجموع مسلمانی ندارم که بتونم نظرم رو دقیقتر بیان کنم و بگم که واقعا این جمعگرایی بین همه ی نابیناهای مسلمان وجود داره اما حدس میزنم که این جمعگرایی بین اونها به نسبت نابیناهایی که مسیحی و یا هندو و پیرو ادیان دیگه ی موجود در دنیا هستند بیشتر به چشم بیاد.
این کامنتم کمی طولانی میشه پس همین اول از شما بخاطر وقتی که ازتون خواهد گرفت پوزش میخوام.
مسلمانان روزی پنج بار برای خوندن نماز به مسجد میرفتند درسته که امروز این رفتن به مسجد لا اقل در ایران برای خوندن نماز جماعت به نسبت سابق خیلی کم شده اما اون خصلت جمعگرایی که قرنها در روحیه ی مسلمونها ایجاد شده با اومدن مدرنیته و تمام متعلقاتش هنوز از بین که نرفته یکی از خصوصیاتی که غرب با مدرنیته به این کشورها صادر کرده فردگرایی هست ولی این خصیصه در ایران کم و بیش وجود داره و هنوز خوب بین ما جا نیفتاده.
در ضمن یه نکته ی دیگه هم به نظرم میرسه و اون اینه که نابیناهای ایرانی از نظر شرایط تحصیلی با هم یه تفاوتهایی دارند اون دسته که مثل من و شما در مدارسی مثل شهید محبی درس خوندند با اونهایی که در مدارس روزانه ی نابینایی و در مدارس عادی درس خوندن خیلی تفاوت دارند.
در خلقیات در جوشیدن با جمع در سازگاری در روابط اجتماعی و خیلی موارد دیگه.
بچه هایی که در محیطهای شبانه روزی زندگی کردند بیشتر به استقلال رسیدند بیشتر جمعگرا بوده و هستند
.نمیخوام بگم که باقی نابیناها دچار مشکل هستند نه اما فردگرایی بین این گروه دوم بیشتر معنا داره تا بین گروه اول.
شاید یکی از همین گروه نخست که اجتماع رو در تمام ساعات شبانه روز تجربه کرده شاید اسمش داوود نظری بوده یا میرهادی نایینیزاده و یا شهروز حسینی و اشخاصی از این دست، اومده و کلمه ی همنوع رو ابداع کرده و باقی نابیناها هم اون رو پذیرفتند و بکار گرفتند و دیگه دنبال این هم نبودند که ببینند آیا این کلمه کلمه ی مناسبی هست یا نه.
ولی اگه این امکان بود که این مسائل رو ما در دیگر کشورهای اسلامی هم میتونستیم ببینیم خیلی به فهم بهتر ما کمک میکرد و تفاوتهایی رو که بین نابیناهای مسلمون با غیر مسلمون هست بهتر میفهمیدیم و خلاصه بر میزان آگاهیهامون از جامعه ی نابینایی در سراسر دنیا می افزودیم
اینا نقطه نظرات شخصی من بود که هیچ از درستی یا نادرستیشون اطمینان ندارم فقط بیانشون کردم تا دیگران هم از این نظرات آگاه بشن و برن و مطالعه و تحقیق کنند و ببینند که کدوم نظر میتونه درست باشه و کدوم نمیتونه.

سلام میرهادی ببخشید دیر اومدم پستتون رفته آخرا ….
آقای داوود نظری اول اینکه کلمه همنوع خاص نابیناها بکار نمیره مثلا توی این زلزله ی اخیر چقدر از این کلمه بکار رفت مثل کمکهای مردمی به همنوعانمون و و و و و ..و یه سوال بنظرتون کاربرد کلمه ی نوع کجاست ؟؟؟.
دوم اینکه متوجه نشدم شما میخواید جمع گرایی باشه یا فرد گرایی ؟ شاد و موفق باشید

سلام
من نیمی از کامنتها رو خوندم و واقعا صحبتهای دوستان هم از نظر کیفی و هم به لحاظ کمی بسیار وزین و پربار و زیااد بود.

من شخصا از کلمه هم نوع استفاده نمی کنم یا حد اقل به صورت خودآگاه از این کلمه استفاده نمی کنم.
اما در کل به نظر من دوستانی که هم نوع رو به کار میبرند و دیگرانی که شنونده اون هستند معنایی که مد نظر شماست رو منظورشون نیست و حتی به ذهنشون هم گاها متبادر نمیشه.
در کل بحثی در علم اصول داریم که اگه درست خاطرم مونده باشه استعمال لفظ در غیر ما وضع له که میشه بحث مجاز, مثلا قانون به معنی خطکش بوده در ابتدا و وقتی ما قانون رو در معنای مجموعه ای از مقررات و هنجارهایی که باید بهشون عمل بشه بکار میبریم معنی مجازی اون هست که کثرت استعمال معنی حقیقی اون رو به دست فراموشی سپرده و معنی مجازی اون معنایی هست که به ذهن میرسه…

دقت کردم بیشتر دوستان حد اقل در پست شما حس نامناسبی از کلمه هم نوع ندارند و چه صحیح و چه غلط توجیه هم می کنند و به عقیده من حس مثبت داشتن و اینکه دوستان از اینکه کلمه ای راجع بهشون به کار برده بشه و به نظرشون اون کلمه تحقیر آمیز نیاد این مهم هست…

در کل پست و کامنت دونی جالبی بود
همیشه شاد باشید و پر انرژی

پاسخ دادن به s313 لغو پاسخ