خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

خوبید همگی؟، چه خبرا؟.

سلام به هرچی بینا و نابینا و معلول و سالم است. خخخخ. کَیفَ حالَکُم؟.
از سر حالید گرفته تا به دماغ و چاق و براق هستید که انشا اللاه؟.
از امروز تا سال دیگه همین موقع، یعنی 8 آذر 1396 تا هشت آذر 97 در ساعت 3-21 ب-ظ. هر کی می خواد ازدواج کنه یا جشن تولد داره یا جشن تکلیف یا فارغ التحصیلی خلاصه هرچی خوبی دارید مبارکا باد. خخخ/
منم مدت هاست که برا خودم یک جشن بزرگ بزرگ بزرگ گرفته ام خخخ/ اون قدر بزرگه که حجمش برام سنگینه.
حتی گفتنش برام هم کلی سخته.
خب بگم این جشن بزرگ برا چیه؟. از کجا توضیح بدم؟. اصلا این جشن خوبیه یا نه آیا؟.
حالا می خواید کامنت بدید میگید شیده ما که نمی دونیم جشن تو از چیه که باهات راجع بهش بحرفیم؟.
بهترین جشن و یاد واره ای که هر کسی توی این دوره زمونه می تونه برا خودش بگیره اینه که یاد بگیره فقط و فقط برای خودش زندگی کنه.
اگه کسی را دوست خطاب کردی یعنی این که محتاجشی.
اگه به کسی اعتماد کردی یعنی این که بابا اینم عجب آدم بسکویتییه طفلی! خخخخ. همه چیزش را برا همه میگه.
اگه کمک خواستی غرورش از آسمون هفتم میره اون ور تر که حالا باید منت بذارم رو سر طرف.
اگه قهر کردی کلا فقط در همون صورته که سخن ائمه شنیدنی میشه. دیگه مهم نیست دلیلش چیه فقط باید صله ی رحم کنی با کسی که نه راضیه بری خونش نه هم راضیه در کل هیچ ارتباطی باهاش داشته باشی. بعد جالب اینه که میگن نماز خوندن توی خونه ای که صاحبش راضی نباشه یا مال خودت نباشه غصبیه.
خب خیلی حرف ها دارم که بزنم. فقط همین را میگم که چهار ساله که فهمیدم کلا زندگی همه ی ما انگار غصبیه خخخخ/ چه رسد به عبادات یا خارج از عبادات؟.
این جشن بزرگ را از وقتی گرفتم که متوجه شدم غریبه ها زیادی وارد حریم خصوصی شدن و کلا منت رخت خوابم را هم رو سرم می ذارن خخخ.
این جشن را وقتی گرفتم که یه کسی پرسید: تو که چشات نمی بینه چه طور نفس می کشی چه طور وقتی غذا می بری به دهنت می دونی که قاشق چنگال باید کجا قرار بگیرن چه طور می فهمی دهنت کجاست که قاشق یا لیوان را می بری طرف دهنت؟.
حالا امروز که جشن بزرگ تغییر کردن را برا خودم گرفتم و موفق هم هستم زندگی خیلی لذت بخشه خصوصا وقتی که همون آدم های اطراف از تغییر گله مند باشن.
ولی خب تنها چیزی که می مونه اینه: وقتی نمی تونی به کسی اعتماد کنی با توجه به این که نابینا هم هستی؟. اون موقع باید چی کار کنی؟.
این را شما توی کامنت ها بگید.
فعلا همین کافیه.
مثل من سالیان سال از زندگیتون لذت ببرید.
موفق باشید.

۱۲ دیدگاه دربارهٔ «خوبید همگی؟، چه خبرا؟.»

سلام. ممنون از این که حوصله کردید و این پست را خوندید. جشنی که برای پس انداز گرفته میشه همیشه پایان بدی داره. به نظرم برخورد با پول باید عادی تر از برخورد با یک انسان باشه خخ.
من حدودا چهار پنجتا کارت بانکی دارم که یه قرون هم توشون نیست خخخ. ولی سعی کردم جشنی برای زندگی بگیرم که هیچ وقت تموم نشه. ولی برای داشتن بدهی بهتون حق میدم اذا دار باشید. اگرچه زیاد بدهی ندارم ولی خب همه را روی هم جمع بزنیم نزدیک هشت صد تومن میشن خخخخخخ. خوب فکر کنید به این که من نابینا دیدم تا خرخره زیر غرضه ولی آدم باید بدونه از کی غرض میگیره. منم یه بار از یه هم نوعی ۱۰۰ هزار تومن غرض گرفتم ولی خب به قول خودتون طول کشید تا بدم اونم همش را یکجا دادم ولی دوست هم نوع کلا ما را گدا گشنه فرضید رفت پی کارش. ولی حوصله باید کرد. چرا که غرور هم نوعامون خیلی خیلی خیلی زود میشکنه. موفق باشید.

چه قدر نا امیییییییییییییییید!
زهراااااااااااااا؟.
منم وقتی همین یه ذره بیناییم را از دست دادم اولین باری که سقوط کردم توی ی جدول دو سه متری بود اونم با کله خخخخخخ.
ولی خب بخیر گذشت. بعدشم با شش کیلو پیاز چهار زانو پهن شدم از روی نیم متر ایوون وسط حیاط خخخخخخ.
ولی خُُُُُُُب. هم از چاه اومدم بالا هم از زیر ایوون بلند شدم، ولی با گرفتن عصا به دست هر چند که مثلا وقتی میرم کلاس بهم اجازه نمیده راننده سرویس که خودم همه ی باغچه ی هنر را بگردم با عصا و کلاسم را پیدا کنم. ولی خب به بهونه ی عصا یا مستقل بودن هر کاری دارم غیر از دکتر رفتن خودم انجام میدم خخخ.
خیلی ها هستن که از عالم بینایی رفتن به عالم نابینایی و اصلا اذا مذایی هم در کار نبود، یه تحقیق کن ببین همشون حتی از نابینا های مطلق مادر زاد هم بگی نگی موفق تر هستن.
پس سعی کن به این اذا داری همین الآن اگر جواب کامنتت را میخونی خاطمه بده. د
نیا که زیر و رو نشده. فقط بینایییت را از دست دادی. بدونه دید چشم هم میشه راحت زندگی کرد. به امید موفقیت روز افزون. نمیدونم اهل کجایی نابینا همسایه ات هست یا نه. وگرنه قطعا باید از خورشید فضای مجازی دستور میگرفت لباس اذا را از تنت در میآورد خخخخخخخ.

سلام شیده جان. خدا نکنه این مدلی باشی چه دل پری داری عزیز! شیده چی بگم. حق داری ولی اگر دلت ازم نگیره، اگر دل هاتون ازم نگیره، گاهی ما حقمونه. حقمونه که این چیز ها سرمون بیاد. زمانی که بی حساب اعتماد می کنیم، زمانی که تکیه عاطفیمون رو به۱مشت کاه میدیم بیخیال سست بودنش، زمانی که یادمون میره با حواس جمع تر استحکام دیوار های اطرافمون رو بسنجیم که قابل اتکا هستن یا نیستن، خوب انتظار داریم نتیجه چی باشه؟ جهان امروز کمتر جای۱سری چیز هاست. دسته کم مهر ها مدلشون با نگاه۱سری از ما متفاوته. باید مواظب تر باشیم. من هم شبیه تو شیده به این واقعیت ها رسیدم اما واسه خودم جشن نگرفتم. در سکوت عبرت هام رو روی دیوار های خاطرم نوشتم که دیگه فراموشم نشه و اشتباه نکنم. در مورد اون بینا هم که این مدلی ازت پرسید باز هم با عرض معذرت ما حقمونه. زمانی که به صرف بینا بودن طرف بهش اجازه میدیم هر مدلی عشقش بکشه جهانمون ندیدنمون حس و هوامون رو به تمسخر بگیره باید هم این مدلی سرمون بیاد. من شاهد پرسش های تحقیر کننده تر از این هم بودم. اجازه ندادم خودم مخاطب این مسخره بازی باشم اما واسم خیلی دردناک بود خیلی. اون قدر دردناک بود که بعد از گذشت اینهمه مدت از همچین تجربه مزخرفی هنوز نتونستم شبیه گذشته راحت در مورد تفاوت های خودمون و بینا ها با۱بینا حرف بزنم و به پرسش هاش شبیه گذشته هام راحت و در آرامش جواب بدم. شیده حرف خیلی دارم۱زمانی هم خیلی می خواستم که بزنم اما حالا دیگه خیالم نیست. یعنی هست اما نه اینجا داخل اینترنت. حالا دیگه فقط خودم رو از موارد این مدلی کنار می کشم که نکبتش بهم نگیره. باقی هم یا شبیه تو حواسشون جمع میشه یا هرگز نمی فهمن. به جهنم. بذار خوش باشن. جای تو هم اگر باشم میرم حالش رو می برم ولی فراموش نمی کنم تا دیگه لازم نشه از این جشن ها واسه خودم بگیرم. شیده! زندگی بدون اعتماد کردن های سفت هم میشه قشنگ باشه. بد نیست من بس کنم و دیگه نگم. شیده! به خودت سخت نگیر.
همیشه شاد باشی!

درود پریسا جان. ممنون از این که این پست را مو شکافی کردی خخخ.
یه مرحله ای است تو زندگی که بهش میگن حقه. گاهی وقت ها توی مهر و زبان بازی و به قول ما شهرکردی ها پاچخاری ها این حقه هم پیدا میشه توی دوستی با علل خصوص هم نوعان. اینجور میشه که آدم با یه عزیزم جونم و یه دو سه بار هم راز پیدا کردن در صورتی که نمیدونی پشت پرده ی این همرازی چیه قاتی میشی و و و میشه پایه ی سست اعتمادی که از آیندش بیخبری بعد میشه که یک هم چین جشنی گرفت. البته من منظورم کل اطرافیان سالم و ناسالم توی زندگی هست.
من نه معلولا را میشناسم نه هم نابینایان را. فقط تنها چیزی که ازشون دیدم تو چند سالی که باهاشون کمی تا حدودی گشتم یه غرور مزخرف و خشک و خالیه که هر لحظه ممکنه به دست پوچی سپرده بشه.
این شد که به توصیه ی یکی از همنوعان اومدم توی این سایت تا با همه ی همنوعانی که اینجا حضور دارن آشنا بشم، شاید توشون یکی پیدا شد که مثل همه سر و کاری با این غرور مزخرف و خشک و خالی نداشته باشه خخخ. یه کمی هم نظرت را راجب اون بینایی که این حرف را زد قبول ندارم.
چون این اصلا حق ما نیست که یک همچین برخوردی باهامون بشه. به نظرم اون شخص بینا برای این که بگه کلا با این جور جماعت ناقص الخلقه سر و کاری ندارم این سؤال را پرسید. این به فرهنگ آدما بر میگرده که یک همچین حرف هایی را میزنن. مثلا فکر کن تو میری رستوران بعد یه همچین بینایی بهت بر بخوره کلی ظیر نظر داشته باشدت و بپرسه این چطور غذا میخوره اصلا؟. با این که داره میبینه و هرگز باور نداره. حالا اون شخص نا آشنا هم هستش، بعد به نظرت این حقته که یه همچین سؤالی ازت بشه؟. این هیچ ربطی نداره به ثابت کردن یا نکردن توانایی آدم. البته عذر میخوام اگه باعث ناراحتیت شدم. ایام به کام و همچنین تو هم در تمامی راحل زندگی موفق باشی عزیزم.

درود
جشن بزرگ وا رستگی ات مبارک . اگر تعداد کلمات پستت ۲۵۰ کلمه نشد اما دل پردردت آواری از کلمات بود که حداقل بر من فرود آمد و همه این مطالب حاکی از درک واقعیت ها توسط افراد است و این تفاوت ها موجب بروز مسائل را دارند .
همین دو روز قبل بعد از ماه ها کش و قوس میان من و حراست اداره ام که از بستگان خودم می باشد ، به اداره رفتم و در صحبتی که با معاون داشتم درخواست شرح وظایف حراست را نمودم که با تعجب این فرد با عصبانیت دستور ؟! فرمودند که حق ندارید شرح وظایف را به این فرد بدهید این فامیل من است و خودم جوابش را می دهم .با تهران برای همین موضوع کوچک صحبت کردم و برای تفهیم خواسته ام به امور اداری رهنمایی شدم و در همانجا هم کارشناس مربوطه با حوصله و بیان اینکه می خواهی چکار کنی بیا برایت بخوانم فرد مزبور دوباره صدایش آمد که حق نداری شرح وظایف بدهیش .! به اطاق رئیس رفتم که مدیر دفترش باز هم فامیلم هست عجب فامیل بازی شد این اداره بچه بازی ؟! گویا دستور داشت که مرا از این اطاق بیرون ببرد و نتوانست ارتباط برقرار کند حراست محترم و تهدید نمود که پرونده ام را به استان خواهد فرستاد و به این فامیل بنده گفت که حق نداری وساطت کنی و مرا ناراحت کرد .گوشی را برداشتم و با حراست وزارت که ناظر حراست های کشور بود تماس گرفتم و عنوان کردم که اگر به خواسته من توجه نشود به معاون حراست وزارت اطلاعات تماس خواهم گرفت و گفتم که این افراد ناتوان از حل مسائل کوچک هستند و مدام بنده را تحقیر و تهدید می کنند و ایشان هم تماس داشتند با او و بعد که تماس گرفتم فقط گفتند که نزد رئیس برو او نمی تواند به دلیل فامیل بودن کاری برات کند و سرانجام هم گفت که کار دیگر نکنم که به ضررم خواهد شد ! بگذریم که او هم نمی خواست بنده به وزارت خانه دیگر تماس بگیرم و دستور به حل مسئله دو طرفه دادند .به امور اداری برگشتم و او هم آمد و روی اعصاب بود این محترم بچه .مسخره کرد که جواب همه را خواهم داد . وقتی امور اداری گفت که مطابق قانون باید شرح وظایف در جای مناسب در معرض دید نصب شود او با وقاهت تمام گفت ما که نصب کردیم ولی او نمی بیند دلیل نبودن نیست و خندید و بعد هم گفت که شرح وظیفه را بده بخواند او که نمی بیند ! در این لحظه به وقاهت و کودنی و نادانی و سوء استفاده از موقعیتش و ندانستن وجهل نسبت به حداقل قوانین او پی بردم .بعد هم به برادرش شکایت بردم و نهایتا هم رئیس مرا پذیرفت و ناراحت و نگران از زنگ هایم بود و برادر این شخص هم بیان کرد که به دلیل تماس های مکرر من ایشان ناراحت هست و توصیه کرد که مشکل حل خواهد شد .واقعا شیده ببین و نگاه کن . ما می توانیم با هر نگاهی به قضیه نگاه کنیم .افکار ما رفتارمان را می سازد .بنده به یک غریبه ساده تر از این احمق ها که خاله زا هستند اعتماد می کنم .هر طور که جشن بگیریم باز هم خلا و نگرانی هایمان تمام نمی شود .افکارمان را مهار کنیم .به خودمان احترام بگذاریم و با اعتماد و اعتقاد در راه که می خواهیم برویم قرار بگیرم .اگر چشم نداریم ، حس که داریم .اون چیزهائی که ما داریم دیگران حتی با چشم هم ندارند .شرط زندگی موفق درک و استنباط خوب و واقع گرا است .
خیلی ها شاید بگویند عجب خوصله داری شما .من راهم را می روم و تا کنون هم حرف هائی زده ام که شخص با ریاستش الف آن را نفهمیده و به دلیل همین نادانی به اینجا رسانده قضایا را که بحران مسخره ایجاد شده است .
شیده حال من که خوب است .به افرادی که لایق هستند اعتماد می کنم .اگر هم بی اعتمادی دیدم مطمئنا در حد چند درصد کم است و نمی گذارم تا خسارات جدی به اعتماد وارد شود .واقعا اجتماع نقیضین محال است اما در یک حالت مناسب و فرضی درست در آن طرف دنیا و نقطه مقابل خانه کعبه کسی بخواهد پشت به خانه کعبه نایستد چه کار باید انجام دهد ؟! پس همیشه منطق حاکم مطلق نیست و شرایط نسبی دارد .همه قضایای ما نسبی هستند .بنده اگر بتوانم بفهمانم که نابینا با او حراست تفاوت ندارد بلکه توانمند تر از او هست قطعا از حقوق خودم دفاع کرده ام ولی افسوس که تا فهمیدن احمق ها فاصله زیاد است .

درود، تشکر از شما. جدیدا وقتی به یه کارمند دولتی میگی با بالا دستت تماس میگیرم میگه خب برو بگیر. پس نباید تهدید کنی فقط باید نگفته با بالا دست تماس بگیری. هرچند که بالا دستیها هم حوصله ی کلکل کردن و حل کردن مشکلات مردم را ندارن خخخ. موفق باشید.

سلاااام بر شاغل بیکار محله خخخخ می بینم که شناسنامه ت رو در یک عمل انتهاری تغییر دادی؟
می گم شیده نکنه هشت آذر تولدت بوده آیااا؟
من خودم قول می دم تو ازدواج کنی پست تولدش رو برات بزنم شکلک اگه ندی من بزنم اول میگیرم هیچی دیگه چون اون موقع دیگه دستم بهت نمی رسه متأسفانه نمی تونم به جز تبریییک کاری از پیش ببرم ولی جااان بانو بده خودم بزنمش باااشه…..
بعدشم زیاااد سخت نگیر … دو روزه می گذره ….. تا حدی که باید اعتماد کن و تا حدی که باید حواستو جمع …..
راستی سلام به آباجی های گرااامی تون برسونید بگید ارااادت مند بانو سلام رسوند

سلاااااااااام بر بانوی محله. خخخ. هر وقت خواب دیدی شیده ازدواج کرده بعد پست بزن تو محل خخخخخخخ.
اگه تو زود تر شوهر کردی رفتی پی کارت بعد من پست میزنم برات چطوره؟. اگه پست را هم به من ندی کاری نداره کههههه، به بهونه ویراستار شدن دستور میدم ویراستارم کنن بعد هم هرکی پست ازدواج تو را زده بود میذفم خخخخخ. دلیلش هم اینه که بد ویرایش شده. البته میدونی که من خورشید فضای مجازی هستم خخخخخخخ. سلامت باشی گلم.
نیومدی که آب چهار محالی بهت بدم بخوری حالش را ببری پس زودتر ازدواج کن تا ما بیایم آبگوشت بخوریم ههههه.

پاسخ دادن به زهرا لغو پاسخ