خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یک ماجرای کوچولو.

تا حالا واست پیش اومده که۱چیزی رو خیلی بخواییش در حالی که می دونی به کارت نمیاد؟ و از بس می خواییش بری بخریش و بذاریش۱گوشه فقط واسه اینکه خاطر جمع بشی که مال خودته؟ شکلک دیوونه. چیکار کنم واسه من پیش اومده خوب دیوونگی مگه چشه؟

جدی گاهی، البته فقط گاهی، این واسه من در بعضی موارد پیش میاد و حسابی اذیت می کنه. چیز هایی رو به شدت می خوام که چندان کارآمد نیستن یعنی واسه من نیستن ولی چنان شدید دلم می خواد مال خودم باشن که نمیشه بیخیالشون بشم. دلم می خواد فلان چیز که به شدت به دلم نشسته و نتونستم درست و حسابی با دست هام تماشاش کنم رو۲دستی لمسش کنم، سر فرصت بدون دردسر و دلواپسی حسابی دستکاریش کنم، از زیر و بم هاش سر در بیارم، تمام بالا و پایینش رو بشناسم و هر چه قدر دلم می خواد این شناسایی رو طولش بدم بدون اینکه هیچ فروشنده ای از زیر ابرو های پایین اومده و با اون اخم های مالکانه نگاهم کنه که از رو برم و جنسش رو ول کنم. می دونم خیلی مسخره هست ولی گاهی دست خودم نیست واقعا نیست. البته روی جنس های گرون همچین داستان هایی درست نمی کنم. مثلا این مدلی نیستم که۱دفعه دلم به شدت۱دوربین پیشرفته رو بخواد و برم بخرمش چون می خوامش. چیز های کوچیک تر و قابل قبول تر.

مثلا تا حد۱قاب گوشی که به نظرم تک میادش، یا۱مدل ظرف کوچیک، مثل لیوان، یا۱کیف دستیه کوچولو که ازش بیشتر از کیف های دیگه خوشم میاد و تا زمانی که نخرم و مالکش نباشم نمیشه هر اندازه که دلم می خواد لمسش کنم، و آخرین موردش هم۱چیزی بود شبیه دکوری که کار های دیگه هم می کرد. ۱درخت کوچیک از پلاستیک فشرده بود با شاخه های زیاد که چندتا طوطیه رنگی روی شاخه هاش بودن. این طوطی ها با تیغه های خیلی بلند و خیلی نازکی که از زیر بدن هاشون بیرون اومده بود روی شاخه های درخته ثابت می شدن. یعنی تیغ هاشون که اندازه تیغ های درخت نارنج میشن، داخل سوراخ های ریزی که روی شاخه های اون درخته هست فرو میره و طوطی ها اونجا می مونن. اون هایی که می بینن برام گفتن که این در نگاهشون خیلی قشنگه. من هم که نمی بینم این در لمسم خیلی قشنگه. می ذارنش دکوری ولی بیشتر واسه کار های دیگه هستش. مثلا خانم خونه شیرینی می پزه و شیرینی های کوچولو رو می زنه به تیغ های طوطی ها و می ذاره روی شاخه های درخت. تیغ ها توی سوراخ هاشون میرن و شیرینی ها بین بدن طوطی ها و شاخه درخته می مونن و منظرهش به توصیف بینا ها خیلی قشنگ میشه. یا مثلا شیرینی ها و خوراکی هایی که جا هایی شبیه مغازه ها یا نمایشگاه ها یا حتی مهمونی های نمی دونم اسمشون چیه واسه تست دم دست می ذارن رو این طوری قشنگ تر نشون میدن.

و حالا من گیر داده بودم به این. قیمتش بالا نبود ولی این واقعا به چه دردم می خورد نمی دونم.

جایی که واسه اولین دفعه دیدمش زمان و موقعیت خوبی واسه اینکه۱دل سیر لمسش کنم نبود پس بیخیال شدم ولی از سرم بیرون نرفت. نتیجه این شد که چند روز بعد شروع کردم به جستجو و حسابی دنبالش گشتم که توی فروشگاه های پلاستیک پیداش کنم و بعد از1گشت و گزار نسبتا طولانی پیداش هم کردم.

-وایی بلاخره گیرش آوردم! خودشه! آخ جون!.

دیگه کاری نداشتم جز اینکه حسابم رو بپردازم، اون1مشت پلاستیک فشرده رنگی رو بردارم و برم خونه و1دل سیر حس و لمسش کنم و مطمئن باشم که دیگه مال خودمه و … … …

و درست همون زمان شنیدم اون صدای مزاحم که همیشه سر بزنگاه از لاک نیستیش در میاد و مانع لذت بردن های این مدلی میشه و همه ما کم و بیش با حضور آشناش آشنا هستیم، توی سرم گفت:

-خوب! حالا چی؟

با ترکیبی از گیجیِ خفیف و حیرت متوقف شدم.

-حالا؟ هیچی دیگه. می خرمش می برمش خونه تا دلم بخواد ازش سر در میارم. تمام لا به لای شاخه های این درخته رو باید ببینم. آخ جون! وایی آخ جون!

صدا دست بردار نبود.

-خوب بعدش چی؟

اخم کردم.

-بعدش؟ هیچ چی دیگه این میشه مال خودم. خیلی قشنگه ازش خوشم میاد. باید طوطی هاش رو سر فرصت بشمارم.

صدای ناراضی خیال عقبنشینی نداشت.

-خوب که چی؟

داشتم عصبانی می شدم.

-که هیچ چی. تو چه بی ذوقی! این هم قشنگه هم حسابی به درد می خوره! تو هم شبیه مادر من فقط عاقلانه نصیحت کن! اه!

صدای تلخ زهرخندش رو قورت داد.

-عجب! پس این اسمش ذوقه! خوب! خریدیش و بردیش خونه این چیز حسابی به درد خورت رو. لمسش هم کردی و کامل حفظش شدی. باهاش بازی هم حسابی کردی و مطمئن شدی مال خودته. بعدش می خوایی چیکار کنی این چیز رنگیه بی مصرف رو؟ تو مگه ماهی نه سالی چند دفعه شیرینی های قالبیه کوچیک می پزی که این به کارت بیاد؟ چه قدر مهمون های اون چنانی داخل خونهت داری که بخوایی این شکلی فانتزی ازشون پذیرایی کنی که این به دردت بخوره؟ تو مگه مغازه شیرینی پزی یا نمایشگاه داری که روی این وسیله تستر های خوراکی بزنی؟ مهمون اون مدلی هم که هر جا باشه تو ازشون در میری و داخل خونه خودت از این اعصاب خوردی ها نمی خوایی. مهمون های تو خونوادت هستن و دوست های نزدیکت که هیچ کدومشون از این بازی ها نمی کنن. اون ها زمانی که میان خونه تو شبیه خودت راحت و صمیمی میشینن و همگی طرفدار کنار هم نشستن و خنده ها و خوردنی های ساده و صمیمی هستید. این وسط این چیز رو کجای ماجرا می خوایی جاش بدی؟

هیچ خوشم نمی اومد.

-اینهمه جا! مگه این چه قدر جا می خوادش؟ هر جایی میشه جاش بدم. روی جا دکوریه بالای شومینه یا داخل بوفه یا روی میز آرایش خودم. اصلا داخل آشپزخونه. گوشه اپن. بالای ماکروویو. داخل کابین شیشه ای. هر زمان هم که بخوامش دم دستمه.

این مزاحم تلخ نمی خواست کوتاه بیاد.

-مگه روی اون جای دکور فسقلی چه قدر جا هست؟ تو اونجا رو پرش کردی از مرواریدی ها. داخل بوفه هم که پر ظرفه. روی میز آرایشت هم که جای این نیستش. داخل آشپزخونه هم که همین شکلیش جا کسر میاری و اگر جای اضافی داری تکلیف اون پلوپز بدبخت رو معلوم کن که هر دفعه لازمش داری از ته کابینت نکشیش بیرون. بالای ماکروویو هم که جای این نیستش. اگر هم بود نمی شد بذاریش چون جای نون و نمک و ادویه و کوفت و نکبت اون بالاست و نمیشه. دقیقا بعد از اینکه لمس و بازیت با این چیز تموم شد می خوایی کجا جاش بدی؟ بذار خودم بگم. میره داخل کمد و جای وسایل اون داخل رو تنگ می کنه و هر دفعه میری سر کمد این می افته و طوطی هاش در میان و پخش میشن همه جای کمد و هر دفعه هم تیغ هاشون حسابی ازت پذیرایی می کنه که البته حقته.

-خانم! خانم می تونم کمکتون کنم؟

خدای من! چه مدت اونجا مثل چوب خشک ایستاده بودم؟

-نه ممنون به نظرم پیدا کردم.

صدای تلخ که حالا زهرخند تمسخر هم تزئینش شده بود گفت:

-خوب! می گفتی! می خوایی۲تا از این ها بخر آخه خیلی به دردت می خوره. با۳تاش موافقی؟ کارت رو راه میندازه یا۱دفعه۴تاش کنیم که سر راست بشه و حالا که استفادهت ازش خیلی زیاده کم نیاریشون! البته میشه۵تا هم باشه که قیمتش هم رند در بیاد و۱دونه واسه لمس های دایمیت همیشه بیکار باشه آخه دیگه تا سال ها زمان لازم داری تا زیر و روی این۴تا تیکه پلاستیک رو بشناسی. خوب سخته دیگه. اینهمه شاخه و اینهمه طوطی! خوب بلاخره چندین تا؟

وایی که چه قدر دلم می خواست کسی اونجا نبود تا بلند به این مزاحم تلخ و مسخره بگم خفه شو!

-خدایا فقط نیم ثانیه بقیه رو از شنیدن بنداز من۱هوار سر این بزنم فقط۱دونه قول میدم کوتاه باشه!

صدای تلخ پقی زد زیر خنده.

-اینجا نمیشه. اطرافت زیادی شلوغه. بذارش واسه خونه. من همیشه هستم.

دلم می خواست می شد بزنمش. دلم می خواست به هر طریق ممکن و ناممکن ساکتش کنم. دلم می خواست۱جواب درست و حسابی برای گفته هاش پیدا و پرت کنم، بعدش هم بدون مکث اضافی خوش و راضی جنسم رو بخرم و ببرم خونه. دلم می خواست، … ولی نمی شد. این ممکن نبود. آخه اون داشت درست می گفت.

خیال نداشتم به این سادگی کوتاه بیام. دلم اون چیز رو خیلی می خواست. کلی واسه پیدا کردنش گشته بودم. می خواستمش حسابی می خواستمش.

-خوب ایرادش کجاست؟ قیمتش که بالا نیست. حالا۱خورده کمتر به کار بیادش مگه چیه؟ چه قدر مگه جا می خوادش؟ ببین چه قشنگه؟

صدای تلخ دیگه زهرخند نداشت.

-با قیمت۵تا از این بی قیمت ها شاید بشه۱چیز درست و حسابی تر خرید. مثلا۱جین مروارید رنگی که حسابی مشغولت می کنه. این کم به کار تو نمیاد. این اصلا به کارت نمیاد. جز امشب و فردا و نهایتش۲روز دیگه که حسابی لمسش کنی و از همه جاش سر در بیاری و بذاریش کنار. جا هم زیاد نمی خواد ولی تو داخل اون1وجب۴دیواریت همین طوری فضا کم میاری. چشم بینایی هم که در کار نیست این رو بذاری بالای بوفه تا نگاهش کنی باید۱جایی باشه که دستت هر زمان دلت خواست لمسش کنه. چندتا چیز رو این دست ها فرصت می کنن هر دفعه لمس کنن؟ اینهمه زمان و جا و پول تلف بشه واسه چیز هایی که فقط دوست داری مال خودت باشن؟ که چی؟ ولی با آخریش موافقم. خیلی قشنگه. بینا ها هم میگن قشنگه و انصافا به لمس هم قشنگ میاد.

سر انگشت هام طوطی های نوک شاخه ها رو بی اختیار نوازش می کردن و من همون طور اونجا تکیه به قفسه ها مونده بودم. صدای تلخ که دیگه تلخ نبود آروم خندید.

-خوب دیگه بجنب. اون رو بذار سر جاش و از این بهشت پلاستیک بزن بیرون. کلی کار داری که باید پیش از بسته شدن همه جا انجامش بدی. بپر که دیر شد!

درخت رنگی و طوطی ها رو گذاشتم داخل قفسهش و آهسته راه افتادم به طرف در فروشگاه.

از در که اومدم بیرون، سرم پر شد از صدای بوق ها و آدم ها و همه چیز. صدای بی اسم دوباره ساکت شده بود. و من مطمئن بودم سکوتش همیشگی نیست و دفعه بعد و دفعه های بعد دوباره بیدار میشه و سکوتش رو می شکنه. مطمئن، خاطر جمع و … شاید، خوشحال!.

همیشه شاد باشید.

-از خاطرات پریسا-

۴۰ دیدگاه دربارهٔ «یک ماجرای کوچولو.»

سلام پسر پاییز. من هوار زیاد می زنم ولی واقعا کم پیش میاد دستم واقعا بره بالا. مهربون نیستم اما تا آخرین میلی متر های مرز آستانه تحریکم سعی می کنم دستم به اقدامی بالا نره. تأکید می کنم مهربون نیستم فقط پدرم در میاد که خوددار باشم خخخ! این ها رو گفتم و این جفنگ ها رو ردیف کردم که مداله رو بپیچونم در جریان که هستی حتما! مدیر های محله؟ خخخ واسه چی مگه چیکار کردن؟ درضمن من هنوز جفت دست هام رو لازم دارم شما می خوایی بزنی برو خودت بزن من هم فرار می کنم خخخ!

درود بر شما
راستش منم از این کار ها می کنم مثلا دو سال پیش یه شب که توی کوه بودیم یه چراغ قوه دست یکی از بچه ها بود ازش خوشم اومد چند روز بعد رفتم ۱۱۰ هزار تومن دادم و یکی بهترش را گرفتم آخه این چراغ قوه خیلی قوی هست و تا چند صد متری را روشن می کنه تا چند ساعت هم شارژ نگه می داره بعضی شب ها درش میارم و می برم بیرون و مثلا می گذارمش روی حالت قوی بعد روی حالت چشمک زن بعدشم به قول تو با خودم میگم که چی؟ چند سال پیش هم عشقم کشید هشتصد هزار دادم یه دوربین دیجیتال گرفتم حالا هم چند وقتی میشه ویرم گرفته یه دوربین شکاری بگیرم البته من یه بهانه واسه دیوونه بازی هام دارم میگم نگه میدارم و وقتی آرتیمان و آرتین بزرگ شدن به دردشون می خوره ولی واقعیت این هست که واسه دل خودم می گیرم راستی چون وام هام داره تموم میشه می خوام یه وام سی چهل میلیونی بگیرم و یه ماشین مدل بالا بگیرم هر چی خانمم میگه بدهکارمون نکن همین پراید هم واسمون خوب هست من گوشم به این حرف ها بدهکار نیست تازه سر خانم منت می گذارم که من فقط به خاطر تو این کار را می کنم ولی واقعیتش فقط واسه دل خودم این کار را انجام میدم شاید بعضی ها هم بگن حالا واسه یه نابینا چه فرقی داره که سوار پراید بشه یا پرادو ولی واقعا واسه من خیلی فرق می کنه
ها راستی به جمعآوری ابزار هم خیلی علاقه دارم مثلا انواع آچار و پیچ گوشتی و انواع اره مثلا چند سال پیش که رفته بودیم به یکی از شهر های جنوبی یه اره سامورایی خیلی خوش دست گرفتم البته همچین بی استفاده هم نیست وقتی میریم کوه باهاش چوب های خشک را اره می کنم و ب اون چوب ها دسته بیل و دسته کلنگ درست می کنم خلاصه که از همین وسایلی که به درد یه نابینا نمی خوره خیلی توی کیسه من پیدا میشه

سلام احمدرضای گرامی. شما که از من بدتری! ولی چراغ قوه خخخ۱دفعه۱دونه کوچولوش بد جوری چشمم که نه یعنی دستم رو گرفت. از بس دلم می خواست بخرمش کم مونده بود گریه کنم. نخریدمش. بعد از شروع تاریکی مطلقم بود. خیلی قشنگ بود اما به دردم نمی خورد. من حتی۱کوچولو هم دیگه درک نور نداشتم. چراغه رو نخریدم و عوضش حسابی به در و دیوار نق زدم خخخ. دوربین هم دلم می خواست اما به دلایل فوق الذکر طرفش هم نرفتم. خیلی سعی کردم این عادت ترکم بشه اما نمی دونم واسه چی نمیشه. بنده خدا همسر شما خخخ! اون بعضی ها با عرض معذرت بی خود میگن. واسه نابینا خیلی هم فرق داره. نابینا هم زیبایی و راحتی و تفاوت ها رو می فهمه و حسابی هم می تونه ازش لذت ببره. من خودم عاشق هرچی بالاتر پریدنم. حسابی دلم می خواد تا جایی که امکاناتم بهم اجازه میده بالاتر بپرم. چیز های بهتر رو بخرم، امکانات بیشتری داشته باشم و از وسایل بهتر استفاده کنم. این شامل همه چیز میشه. از ماشین گرفته تا خونه و لباس و همه چیز. برای نابینا تفاوت پراید و غیره قابل لمسه. اون بعضی ها رو بیخیال بشید بذارید در تجسمات خودشون تاب بخورن. اما از این ها گذشته، از اینکه۱کسی شبیه خودم می بینم کلی امیدوار میشم خخخ!
اره سامورایی؟ چه قدر دلم می خواد لمسش کنم ببینم چه مدلیه خخخ! خلاصه اینکه ایول که تک نیستم و شبیه دارم!
همیشه و همیشه شاد باشید!

عجب! این طور که از شواهد و قرائن بر میاد مدیر های محله۱خورده چیزه یعنی میگم که عجب هواییه من اصلا اینجا نیستم دارم درس می خونم امروز اصلا به اینترنت سر نزدم آهایی کی داره جای من جواب کامنت هام رو میده من اعتراض نه ندارم اصلا به من چه من رفتم دوغ و چایی رو قاطی کنم با چنگال بخورم.

سلااااام بر پریسا خانمی عزیییزم
می گما من فکر کنم صد سالی باشه دیگه نشده و نرسیدم برم آن سوی شبت رو سر بزنم ولی این رو یادم هست اون طرفا خوندم, شکلک یادش به خیر از بس سر تک بال اذیت کردی دیر دیر پست گذاشتی دیگه می ترسم برم اون طرف گیر کنم وسط یه داستان و اون وقت دیگه خخخخخخخخ بیبین کاراتا هااااااان………
یادش به خیر راستی دلم برای اون زمان ها و فراغ خاطر هاش و دقدقه هاش تنگ شده

سلام بانو جان خودم! درسته خود نامردشه خخخ! البته پاک نویسش کردم اون چرک نویس بود. آن سوی شب کلا محل چرک نویس های روان فوق پریشانمه اگر چیزی از اونجا بیارم اینجا حتما باید قشنگ پاک و ضد عفونی بشه شبیه این یکی.
تکبال آخ تکبال باز این اسم رو بردی خدااا من به این اسمه حساسیت دارم هر جا بشنومش اعصابم کهیر می زنه به جان خودم این نصفه کبوتر روانی ازم پاک کرد که۱لشکر آدم درسته با مهارت های مختلف در نفله کردن روان نتونستن ازم پاک کنن. موافقم یادش به خیر! تلخ هم زیاد داشت اما یادش به خیر! داستان هم واقعیتش۱دونه دیگه داشتم می نوشتم اتفاقا چندتا قسمتش رو هم رفتم ولی اعصابم هنوز جنبه نداشت نکشید دیدم از بس کشیده شد داره پاره میشه داستانه رو ول کردم اعصابه رو چسبیدم تا بعد ببینم چی میشه. بانوی عزیز ممنونم از حضور عزیزت.
کامیاب باشی از حال تاااااا همیشه!

سلام از این صداها با ما هم هست… که یه وقتائی بدجور می زنه تو ذوقمون. ولی اکثر حرفاش درسته. ولی برا ما تلخ است… چکار می شه کرد دل دیگه البته ما که دیده نداریم که هرآنچه دیده ببیند دل کند یاد… ولی با شنیدن و یه لمس کوچیک هم ممکنه دل ماهم کند یاد. شاد باشید.

سلام. از دست این صدا های مزاحم. میگم دارویی نداره بهشون اثر کنه۱جا هایی خوابشون ببره آیا؟ دقیقا با۱لمس کوچیک و۱شنیدن کوتاه مدت دل من یاد می کنه و آن زمان رو خدا نخواد که کسی ببینه خخخ! دیده رو بیخیال من بدون دیدن هم حسابی دلم یاد می کنه و نق می زنه و خخخ! برم دنبال۱چیزی بگردم که خواب این صداهه رو سنگین کنه!
پیروز باشید!

سلام خوب که چی؟!!
خوب گیریم ما فهمیدیم تو دیوونه هستی و دعا هم کردیم که خدا شفات نده
بعدش چی؟!!!
خوب بعدترش چی؟!!
خوب بعد از بعدترش چی؟؟؟!!!
خوب چیِ بابا فکر کردی بیکارام بشینم هی بعد بعد کنم اینجا؟؟؟ ای بابا
منم گاهی شده یه چیزایی خریدم که به هیچکارم نیومده الآنم یا هستن یا دیگه نابود شدن
پریسا! دو راهی عشق !!!
بجنب پریسا اگه خودتم نداری بپر یه طی بردار برو تمام وبسایت ها و سایت ها و وبلاگها و و و رو طی بکش تا یکیشو پیدا کنی
من و نیایش خانم همچنان منتظریم
دیر نکن
شاد باشی

سلام ابراهیم. میگم نظرت چیه که من با۱چیزی محکم بزنمت نصف بشی؟ من که موافقم. شفا هم مال خودت من ابدا دلم شفا نمی خواد عاقل ها و مدل تزئینات دکور جهانشون رو دوست ندارم. ۲راهیه عشق برو بابا عشق خودش چیچیه که۲شاخهش رو هم بخوایی بکشی! از این چیز های عشقی مشقی ازم نخواه که حسش نیست. ای بابا میگه منتظریم اصلا به من چه اینترنت که هست شما۲تا هم که هستید برید خودتون پیدا کنید خوب! عجب داستانیه! آهایی نیایش بیا برو خودت این چیزه رو پیدا کن به این ابراهیم هم بده! واسه آدم بی خودی کار می تراشن!
شادکام باشی!

سلام پریسا جان. خیلی زیبا بود. یک نکته ای رو بگم.
من هم مثل خودت هستم در بعضی موارد.
اما چشم بینا نداشتن دلیل بر این نیست که لذت نبری. شاید این به درد شما نخوره که همش طوطی بخواهی لمس کنی یا مثلا بخواهی فانتزی پذیرایی کنی, اما لذت که میبری.
ببین به نظرم بعضی وقتها نباید جلوی لذت ها رو گرفت. مخصوصا اگر بهای زیادی نخواد. خب قبول دارم که شاید به درد نمیخورد اما تو رو توی لحظه خوشحال میکرد. شاید چند وقت بعد وقتی نگاهش میکردی یاد اون روزی می افتادی که دنبالش میگشتی. خخخخ امان از این صداهای مزاحم که نمیشه ازشون هم فاصله گرفت.
اما به نظرم سعی کن اگر چیزی خوشحال میکنه شما رو حتما به خودت کادو بده. چون روحیه رو افزایش میده. و لذت میبری و کیف میکنی. البته بهای زیادی اگر نخواست. شاد باشی.

سلام دوست و هم محلیه عزیز من. کادو که به خودم میدم و اوه که چه کادو هایی هم میدم خخخ! آخه مشکل اینجا بود و هست که این دکوریه اولیش نبود و آخریش هم نبود. از این ماجرا ها من زیاد دارم. اگر بخوام تمامشون خوش پایان باشه تمام خونم پر میشه از چیز هایی که واقعا وجودشون در اطرافم لازم نیست. موافقم ندیدن ترمز لذت بردن ها رو نمی کشه. محدودشون می کنه اما میشه مسیر لذت بردن ها رو کمی تغییر داد و من خیلی از این کار ها می کنم و تا جایی که میشه بدون دیدن لذت برد لذت می برم. دلم می خواد امکان بیشتری برای شنا کردن در این مسیر داشتم اما خوب تا همین جاش هم بد نیست خدا بیشترش کنه خخخ! هنوز زمانی که به فکر اونهمه گشتن و انصراف از خرید در لحظه آخر می افتم بین خندیدن و حرصی شدن مردد می مونم. در همین لحظه هم دلم چندتا چیز می خواد که واقعا لازم نیستن. خدایا این صدای بی معرفت کجاست منصرفم کنه حسش نیست۱عالمه بگردم بعدش که پیداش کردم این به حرف بیاد و حالم رو بگیره خخخ!
ایام همیشه به کامت باشه دوست عزیز!

سلام ریحان جان. موافقم اما آخه واسه من اگر بخوام به نق زدن های دلم توجه کنم از گاهی خیلی بیشتر میشه. اگر بدونی همین الان دلم گشتن دنبال چی ها رو می خواد خخخ! اوخ خداجونم نمیگم خخخ وایی نمیگم خدایا۱کاری کن یادم بره! ولی خودمونیم اون درخته با پرنده هاش واقعا قشنگ بود. راست میگم. قشنگ بود. خیلی زیاد. کاش۱جایی ببینمش۱دل سیر لمسش کنم. قول میدم نخوام بخرمش فقط بشه۱دفعه هر چه قدر دلم می خواد دستکاریش کنم خخخ!
همیشه و همیشه شاد باشی!

درود به پریسا. چه جالب! من و تو توی این نکته که نوشتی اشتراک زیادی داریم. بار ها اتفاق افتاده که دلم چیز هایی خواسته که اصلا به کارم نمیان. مثلا یه آینه قدی تو اتاقم. یا یه آینه که تو یه جلد چرم قرار می گیره برای تو کیفم. بیشتر در باره وسایل فانتزی این حس رو تجربه می کنم. یادمه ۲ سال قبل دقیقا روز ولنتاین تو شهر کتاب اصفهان یه جعبه موزیکال بزرگ لمس کردم که خیلی به دلم نشست! اون موقع نه پول خریدش رو داشتم و نه کسی که اون جعبه موزیکال رو برام هدیه بخره, به همین خاطر مجبور شدم ازش بگذرم. حالا بعد از گذشت دو سال هر وقت به یادش می افتم با تمام وجود دلم می خوادش. شاد باشی عزیزم.

سلام به فروغ عزیز. دقیقا خودِ خودمی در این مدل موارد. من هم اگر بتونم بخرم که هیچ. اگر نشه که بشه یادم نمیره و هر زمان به خاطرم میاد دلم اون چیز رو می خوادش و چه قدر شدید. آینه. از طلب کردن۱دونه کوچیکش که خیلی هم قشنگ بود خاطره نه چندان خوشی یادگاری گرفتم. اتفاق بدی پیش نیومد فقط با خودم دعوام شد و فحش دادن به تقدیر هم، … بیخیال. میگم فروغ این حس و حال رو چی کارش کنیم دست از سرمون برداره؟ گناه داریم خدایی خخخ!
خوشحالم که شبیه خودمی. شوخی کردم. خوشحالم که هستی.
همیشه شاد باشی!

سلام
این ویژگی که شما دارید نکات مثبتی داره، باعث میشه که از خیلی چیز ها سر در بیارید و این تو
کسب اطلاعات بیشتر براتون بسیار مؤثره و در نهایت تو جامعه ی بینا خیلی خوب از این اطلاعات می تونید استفاده کنید. به ویژه این ویژگی تو تدریس به دانش آموز ها خیلی کمک کننده هست.
یادتون نره که همیشه از زندگی لذت ببرید حتی اگه شده با خرید وسایل غیر کاربردی که دلتون می خواد.
همیشه شاد باشید.

سلام دوست عزیز. بله اتفاقا خیلی جاها اطلاعاتم به دردم خورده و موجبات حیرت بقیه رو جور کرده. محترم تر هاشون یا سکوت کردن یا با ابراز رضایت های آرام بهم حس مثبت دادن و۱خورده اسمش رو نبر تر هاشون با روش های مارک خودشون ابراز حیرت کردن و حوصله بقیه و اولیش خودم رو سر بردن. اما خداییش از هر طرف تماشا کنیم جواب مثبت دادن به این مدل دل بخواه ها واقعا شیرین هستن. خدایا من که درمون نمیشم خودت هوای دست و گوش هام رو داشته باش به دلم پیام مخابره نکنن!
شاد باشید و شادکام از حال تا همیشه.

سلام دوست عزیز. مشکل همینجاست. باید به محدوده جیبم هم احترام بذارم آخه! گاهی هیچ مدلی نمی شود که نمی شود خخخ!
ولی خیالی نیست یعنی چندان خیالی نیست. گاهی این ناکام شدن ها هم میشن خاطره هایی که من می تونم با۱خورده تزئینات از جنس بیخیالش و از این چیز ها بهش لبخند بزنم. اصلا اگر این دفعه اون جنس رو صاحب می شدم دیگه چیزی واسه نوشتن و گفتن نداشتم. به ساخته شدن۱خاطره می ارزید البته از نظر من. حالا ملت نیایید بگید شعار میدی ها! این نسخه ایه که فقط واسه خودم می پیچم اون هم فقط گاهی.
خلاصه اینکه از نگاه من زندگی بدون خریدن اون دکوری هم میشه قشنگ باشه هرچند هنوز دلم می خوادش! خخخ خوب چیکار کنم واقعیت رو گفتم دلم می خوادش دیگه!
کامیاب باشید تا همیشه!

سلام نیایش جونم. بی معرفت خودتی. شکلک شکلک در آوردم واسش.
بعضی از این قشنگ ها نیایش فقط جا پر می کنن و البته دردسر هم درست می کنن که شرحش می افته به پست های بعدی خخخ!
من هم دلم تنگ شده واست عزیزکم. ایشالا پیش بیاد ببینمت.
همیشه شاد باشی!

سلام!
باز هم همون جدال همیشگی منطق و احساس. من کمتر دچار چنین کشمکشی میشم. اما وقتی از یه چیزی خوشم بیاد و بخرمش، یه مدت ازش لذت می‌برم و بعد می‌بخشم به یکی دیگه که همون‌قدر با دیدنش ذوق‌زده شده.
این خاطره‌تون، سرانجام متفاوتی هم داشت. غالباً وقتی چیزی رو می‌خواستید می‌خریدیدش.

سلام دوست عزیز. در تصوری که من از شما دارم آدم منطقی هستید. بسیار منطقی تر از اون که دچار این مدل دردسر ها بشید. دست خودم نیست من از هر کسی۱تصور واسه خودم دارم. تصورم از شما این مدلیه. کسی که با این مدل دردسر های دلی کمتر درگیر میشه. بله این دفعه نخریدمش. اما خودمونیم هنوز ته دلم داشتنش رو می خواد. البته دیگه دنبالش نگشتم ولی بدم نمی اومد مال خودم می شد. بپرم ببینم اون بالا داخل پست شما این دفعه چی واسه من هست!

سلام پریسا خانم
بازم مثل همیشه روان نوشتید و زیبا. منم اون قدیم ندیما که هنوز پیر نشده بودم اینجوری بودم. یعنی دوست داشتم یک چیزهایی داشته باشم که کارکردی برام نداشت. یا کم داشت.
مثلا خیلی دوست داشتم کتابهای کلفت با صفحات زیاد بخرم و یعنی پز بدم چقد کتابخونم. ولی خیلیاشونو نخوندم و تو کتابها خاک خوردند. خخخ
یادمه اون روزها که مدرسه میرفتم دوست داشتم یکی از این مدادهای بزرگ که یک طرفش یک سر عروسک داشت داشته باشم. فکر میکردم مداد جادوییِ. چند روز پیش به یاد اونروزا از یک لوازم التحریری یکی از اون مدادها رو بالاخره خریدم و هدیش دادم به پسرم که امسال میره کلاس اول. از بس ذوق کرد که یادم رفت بیشتر بخاطر هوس خودم خریده بودمش.
ممنون از پست زیبا. موفق و شاد باشی

سلام آقا مهدی قصه گو. من دبیرستانی که بودم۱دونه از اون خودکار۲۴رنگ کلفت ها دلم می خواست. به هیچ دردم نمی خورد چون بیناییی نمی نوشتم اما دلم می خواستش. نشد و نخریدم ولی خخخ هنوز دلم۱دونه می خواد و حالا دیگه بیشتر به دردم نمی خوره چون الان دیگه اصلا نمی بینم که این به کارم بیاد. نمی دونم هنوز از اون مدل ها هست یا نه ولی خخخ یادش به خیر! مداد عروسکی ها رو هم بسیار دوست داشتم واسه خاطر عروسک هاشون. از اون بلند ها با عروسک های سرشون. چه قدر لوازم تحریر فانتزی دوست داشتم و چه قدر حرصی می شدم که به دردم نمی خوردن! به نظرم من اگر تا۹۰سالگی هم خدا بهم عمر بده هنوز کودک نق نقو ی درونم بیش فعاله و دلم چیز هایی رو می خواد که واقعا لازمم نمیشن. چیه من که بارها گفتم از شفا گذشته ام واسه چی کجکی نگاه می کنید الان؟
شاد باشید آقا مهدی و شاد باشید همگی.

سلام پریسا.
الان دقیقا که چی آیا؟ مثلا می خواستی چی چی رو ثابت کنی آیا؟ مثلا که چی آیا؟ خب که چی آیا؟ واقعا چیچی رو آیا؟
تو که هیچ وقت خوب نمیشی پس خب که چی آیا؟ تو که کلا از بیخ تعطیلی پس دیگه چیچی آیا؟
راستی یه سوال!
تاحالا توی این ماجراهای کوچولو دلت یه شکلک نخواسته آیا؟ خب خودت گفتی یه چیزی رو می خواهی که فقط داشته باشی دیگه. خب شکلک هم از اونایی که فقط من بلدم اختراعش کنم نمی خواهی آیا؟ خب بگیر یه گوشه نگهش دار و هر وقت خواستی لمسش کن و ریز و درشتش رو در بیار دیگه.
همین دیگه عرض خاصی نداشتم و مراحمت نمیشم.
راستی خب که چی آیا؟
الفرااااار

سلام وحید. می خواستم ثابت کنم که من۱آدم بسیاااآاااآاااآاااآااار خوددار و پرهیزکار و سفت و قوی و دارای نمی دونم چه صفات مثبتی هستم. زود باش لایکم کن تا با همین شکلک اهدایی خودت نصفت نکردم. شکلکه هم باشه واسه خودت به دردت می خوره خخخ. به جان خودم من الان کلی حرف دارم در توضیح این توضیحاتم بزنم خدایا نمیشه الان می ترکم من رفتم آب بخورم.
وحید ایول به حضورت! ممنون که اومدی.
همیشه شاد باشی. از ته دل!

سلااام جالب بود اگه پولات زیادی کرده میتونی بدیش بمن خب در کل هر کس به یک چیزی دلبستگی داره و میخواد اونرو داشته باشه گاهی دیدن چیزهای که دوستشون داریم و جمعشون کردیم هیلی با حاله تقریبا مثل دیدن آلبوم عکس برای بیناهاست منم از اینطور چیزا خیلی دارم و میخرم البته وسایل من بیشتر برقی و پیچگوشتی و آچاره

سلام دوست قدیمیه عزیز. پول دوست دارم خخخ. واقعیتش اون برقی ها رو هم دوست دارم. نمی دونم واسه چی اما پیچ مهره و آچار پیچگوشتی و از این چیز ها رو جدی دوست دارم. خوشم میاد باهاشون کار کنم. البته معمولا داغون می کنم خخخ. یادمه۱دفعه یواشکی رفتم دستگیره خراب های خونه رو با جدید ها عوض کردم. اتفاقا خوب هم در اومد. اون ها۱سری جدیدش رو خریده بودن که سر مهلت با شکسته ها عوض کنن هرچی می گفتم بدید من شاید بتونم می گفتن نه من هم زمانی که سر همه شلوغ بود رفتم ابزار کار رو دزدیدم یواشکی مشغول شدم. داستانش خودش۱پست میشه خخخ!
چه خوشحال شدم باز هم اینجا دیدمتون. ممنونم که اومدید.
همیشه شاد باشید!

درود!
به نظر من اشتباه کردی که نخریدیش
من روزگاری چوپان بودم و دوست داشتم برای خودم سگ و خر داشته باشم و بالاخره هم سگدار و هم خردار شدم و زنگوله های بزرگی برای خرم خریدم که هنوز پدرم در خانه اون زنگوله ی بزرگ خرم را نگه داشته است و هروقت میرم روستا صدای زنگوله را میشنوم و خاطراتم زنده میشود
من بیشتر از هزار نوار کاست دارم که استفاده نمیکنم و رازی هم نیستم از دستشون بدهم چون خاطراتم هستند
من آنقدر اسباب بازی دارم و هنوز هم میخرم
ما هرچی که دوست داشتیم را باید بخریم و نگه داریم تا خاطرات شیرینتری برای خود رقم بزنیم
ما نباید خسیس باشیم و الکی نخریم
ما باید حتما بخریم و چند صبایی با اون که خریدیم خوش باشیم
مثلا میتونیم غذا نخوریم و بگوییم تکراری است نه نمیتونیم پس باید به نیازهای روحیمان هم اهمیت بدهیم و آنچه میخواهیم را برای شادی روحمان بخریم و شاد و شادتر شویم
بخر بخر بخر مانند من باش و بخر و روحت را شاد کن!

سلام عدسیه محله بابا توی روح این واتساپ که کلا گرفت بردت کجایی تو خخخ! عدسی روح من رو اگر ترمزش رو ول کنی از زیاده روی در این مدل شادمانی ها بیچارم می کنه باید مواظبش باشم. گاهی لازمه۱خورده از قواعد مرخصی بگیریم و به خودمون استراحت بدیم و من از این مدل مرخصی هام زیاده. اما باید کنترلش کنم خخخ واقعا لازمه. اسباب بازی؟ ایول کو کجاست من عاشق اسباب بازی هستم به جان خودم راست میگم هنوز زمانی که داخل۱اسباب بازی فروشی میرم دلم نمیاد بیام بیرون چیه خوب اسباب بازی دوست دارم اصلا خیلی هم خوبه آخجون اسباب بازی! عدسی ول کن واتساپ رو بیشتر ببینیمت!
همیشه شاد باشی از اون خیلی شاد های خیلی زیاد خخخ!

پاسخ دادن به ali.gentleman لغو پاسخ