خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

مزمز، طعم خوش لحظه ها

دارم تغییراتی در رویه ی معمول زندگیم میدم تا با تحول و تنوع بیشتری همراه بشم و همه چی واسم فرق کنه. خارج شدن از دایره ی عادت ها کار سختیه ولی نتیجه ی شیرینی هم داره. وقتی حس می کنی تنبل بودن هات رو کنار گذاشتی، یه آدم دیگه شدی، مفاهیم و افرادی که تا به حال واسشون احترام قائل می شدی و توسطشون به زنجیر کشیده شده بودی رو کنار گذاشتی، می بینی که چقدر میتونی افسردگی هات رو آسونتر از چیزی که فکر می کردی کم و حتی نابود کنی.

خوشحالم که توی یه گروهی کار می کنم که نه تنها اسمش بزرگه، خودشم بزرگه. کار های بزرگی در سطح کشور و حتی فراملی انجام میده و تعداد زیادی پرسنل داره. چیز های جدید میشه توی این گروه صنعتی بزرگ با بیش از چند هزار پرسنل یاد گرفت. خدا رو شکر من و همکاران اطرافم ارتباط خوبی با هم گرفتیم و همین ارتباط خوبه که باعث میشه کار ها هم خوب و کم استرستر پیش بره. نمیدونم تا چه زمانی فرصت باشه توی این گروه باشم ولی حتی اگه سال یا ماه یا روز یا ساعت آخرم باشه که توی این گروهم، خوشحالم از اینکه تمام کار هایی که بعدا ممکن بود بگم ای کاش انجام داده بودم را از قبل انجام دادم. من قدر جایی که توشم رو تا همین لحظه دونستم. خیلی وقت ها سعی کردم بیشتر از وظیفه ام عمل کنم. هوای پرسنل نابینایی که توی گروه بودن رو سعی کردم داشته باشم چرا که اونا هم با من همین رفتارو داشتند و هرجا تونستند هوای منو داشتند. البته که هوای پرسنل بینا رو هم داشتم که همین رفتار متقابل رو از طرف اونا هم در مورد خودم به عینه مشاهده کردم. امیدوارم فرصت باشه بیشتر توی این گروه صنعتی بمونم.
البته من سعی کردم همیشه به چیز های خوبی که دارم و در حال تجربهشون هستم عادت نکنم، همیشه قدرشون رو بدونم و حواسم باشه روزی ممکنه این موقعیت رو از دست بدم. همیشه ترس از دست دادن موقعیت های خوب رو در خودم ایجاد کردم تا به هیچ چیز دل نبندم. مثلا الان یه شغل های دوم و سومی دارم که ترجمه و تدریسند. قدر این ها رو واقعا میدونم و همیشه میگم نکنه اینا رو از دست بدم؟ توی خودم نهادینه کردم که باید همیشه از افرادی که موقعیت های خوب رو واسم به وجود میارن ممنون باشم.
وقتی صبح ها از طرف خدمات شرکت میان وعده شیر یا شیر کاکاوو یا میوه بهمون میدن، با خودم میگم چه خوب که الان من در این لحظه میتونم این شیر خوشمزه و مفید رو بنوشم. چه حیف اگه یه روزی این شیر توزیع نشه. یعنی آیا کسایی که کار های سختتر از کار من توی شرکت های دیگه دارن هم میان وعده دارن؟ در حالی که شیر با آب دهنم ترکیب و لذتش مستقیم توی خونم تزریق میشه، با خودم میگم کاش یه نفر یکی دو تا از بچه مدرسه ای هایی که میدونه تغذیه ی خوبی ندارن رو بهم معرفی می کرد گاهی با دست خودم واسشون همین شیر رو می خریدم بهشون می دادم. آخه من که به اندازه ی همه ی دنیا پول ندارم که. من که نمیتونم همه چیز و همه ی افراد رو عوض کنم که. حد اقل تغییر رو از خودم شروع کنم و به اندازه ای که زورم میرسه یه کاری کنم. با خودم میگم شاید منم روزی جزو کسایی بشم که به این شیر محتاج میشه و کسی نیست هواشو داشته باشه.
من به عنوان یک فرد نابینا، یاد گرفتم که همیشه حواسم به ناپایداریِ موقعیت هام باشه. یاد گرفتم برای ما افراد نابینا، سختتر از افراد بینا شغل گیر میاد. یاد گرفتم باید در عین لذت بردن در لحظه از زندگی، حواسم به پس انداز و آینده نگری هم باشه. من نابینایی هستم که هیچ کس پشتم نیست. هیچ کس برای حمایتم کنارم قرار نگرفته. من از دوست و خانواده و آشنا انتظاراتم رو صفر کردم و نمیتونم به هیچ کس دل خوش کنم غیر از خودم. من نابینایی هستم که باید روی پای خودم باشم. اگه یه خانواده ی پولدار یا یه اندوخته ی مالی داشتم اینطور نبود. روی همون پول ها تکیه می کردم و ول می گشتم. خیلی ها الان اینطوری هستند. بینا و نابینا هم نداره. خیلی ها به پشتوانه ی منابعِ مالیِ زیادِ خانواده، کار نمی کنند ولی حال چرا. من جزو اون دسته نیستم. من اگه قراره روزی به همچین موجودی تبدیل بشم، باید از همین حالا برای اون روز تلاش کنم.

جالبه منی که فکر می کنم باید هوای دیگران رو داشت، یکی دو بار توی زندگیم کلاهمو برداشتند. همون یکی دو باری که پولم هاپولی شد، یاد گرفتم هرگز به هیشکی پول قرض ندم چون پس ندادنش از طرف مقابل و تلاش برای پس گرفتنش از طرف من غیر از اینکه رابطه ها رو به شدت به هم میزنه، استرس زیادی به من وارد می کنه. با یه نه گفتن خودمو راحت می کنم. میتونیم مهمونی بیاییم خونه ات؟ نه. پول بهمون قرض میدی؟ نه. اصلا تو آدمی؟ نه. یعنی نمیشه هیچ جوره روی تو حساب کرد؟ نه. نه. یک کلام. اینطوری تعداد دوستهام کم و کمتر میشه و من از اجبار برای حفظ دوستی های مختلفم که هر کودومشون معیار های مختلفی برای ادامه ی دوستی دارند خلاص میشم. همینطوریه که با حدود سی سال سن، هنوز کمتر از تعداد انگشت هام هم رفیق صمیمی ندارم. نه که نشه یا نتونم یا کسی نخواد بام دوست بشه بلکه خودم نمیخوام و نمیذارم. قبول دارم. عوارض داره. مجرد موندن عوارض داره. رفیق نداشتن عوارض داره. تنها بودن عوارض داره. ولی مگه برعکسش نداره؟ مطمئنا ازدواج هم عوارض داره. رفیق داشتن هم عوارض داره. و تنها نبودن هم عوارض داره. البته که بیبیسی می گفت کسایی که دوست و رفیق دارن و ازدواج کردن استرس کمتری دارن و عمر بیشتر. اما خب من با استرس های زیادی که توی اقوام و آشنایان و دوروبری های خودم و دیگران که اتفاقا تنها هم نیستند و ازدواج کردند می بینم، حس نمی کنم این تحقیق همیشه هم درست از آب در بیاد. بعدشم به فرض که اینتحقیق درست باشه. من که فعلا با تنهاییم واقعا استرس خیلی کمی تجربه می کنم پس نیاز نمی بینم برای درمانِ استرسی که ندارم تنهاییم رو کنار بذارم. وقتی چیزیم نیست سری که درد نمیکنه رو دستمال نمی بندم که!

هیچی دیگه. دلم تنگولیده بود گفتم بیام کمی بنویسم بلکم خوش بشم. حالا که نوشتم دیگه غصه ای ندارم. میدونم حرفامو، درونیات‌مو، جایی نوشتم‌شون. شمام اگه دوست داشتید از درونیاتتون توی کامنت‌دونی واسم بنویسید تا با حس های شما آشنا بشم و تجربه های شما رو مزمزه کنم، همونطور که شما با حس های من قدری آشنا شدید و تجربه هام رو مزمزه کردید.

مزمز، طعم خوش لحظه ها!

۴۱ دیدگاه دربارهٔ «مزمز، طعم خوش لحظه ها»

شبیه خودمی داداش. هیشکی رو وارد حریم خصوصیم نمیکنم. نه اینکه اطرافیانم بد باشن. نه. خیلی ام خوبند ولی منم اینطوری ام دیگه. یه دیوار بتونی دورمه که هیشکی نباس پاشا بذاره توش. تنهایی ام چنان لذتی از زندگیم میبرم که دارم خفه میشم از خوشیم. هاههاهاها. و چند تا شغل رو در کنار هم دارم راه میبرم. لایه چینی و نقاشی و گویندگی و صنایع دستی. زندگی سخته. از صبح کار میکنم تا آخر شب. نه مهمونی نه گردش نه سفر. هیچی. گاهی که خیلی خسته میشم میرم بیرون یه قدمی میزنم و حسابی شارژ میشم باز برمیگردم خونه و کار و کار و کار و کار. من عاشق کارهامم. یه برنامه سفت و سخت براشون دارم. از برنامم هرگز عدول نمیکنم مگر اتفاقی برام بیفته. روز معینی نقاشی میکنم. روز معینی لایه چینی. روز معین و ساعت معینی کتاب گویا میکنم و روز معینی رو میذارم برای سفارشهای صنایع دستیم. خیلی آروم پیش میره کارهام چون چن تاس. ولی پیوسته س رَوَندش. این برام خیلی مهمه. زندگی قشنگه اگر بیکار نباشی. زشتیای زندگی تو بیکاری خودشونا نشون میدن. قرارم نیس از کارِت پولی در بیاری. من الان از نقاشی و لایه چینیم هیچ پولی در نمیارم ولی کار میکنم. میدونم یه روزی ثمر خواهد داد. کی نمیدونم.
فکری ام چن سال دیگه یه بچه از بهزیستی وردارم. دیمبل دیشدن دیمبل دیشدن. فکرشم شادم میکنه. هاههاهاهاهاها. یعنی نابینا وردارم یا بینا؟ خخخخخخخخخ. چه خوب که به مجردام بچه میدن.

آره. فرزندخوانده داشتن برای خانم های مجرد بالای سی سال توی ایران قانونی شده. اما از طرز زندگیت و تنهایی هات واقعا حس خوبی بهم دست داد. وقتی میبینی و میدونی و مطمئن میشی عده ی دیگه ای هم توی این دنیا هستند کمی مثل خودتند و مشابهت فکر و زندگی می کنند، آروم میشی. دقیقا حسی که الان من دارم.

درود
این تغییراتی که گفتید چی بو ؟ ما که نفهمیدیم لیلی مرد بود یا زن ؟! مگر کار استرس نداره ، مگر ترجمه استرس نداره ، مگر کمک کردن استرس نداره ؟ داره مگه استرس خالی از استرس است .اجداد ما از غار نشینی برای مرتفع نمودن برخی از محاسن به ده نشینی و شهر نشینی رو آوردند اما به زودی عادت کردند عادت و آمخته شدند به روشی ثابت و مستمر ، شما تغییر کن ، اعتقادت را تجربه کن ولی به تجربه ات بسنده نکن و تجربه جدید و متفاوت تر از قبل کسب کن تو می تونی اما نمی دونم با اینکه دوست و رفیق صمیمی اندکی داری و با اینکه از آدم ها بریدی چطور این آدم ها رو دیدی که استرس دارند و … . نه نترس از ازدست دادن آرامش بدون استرست . همه امور عوارض دارد اصلا عوارضی برای دریافت عوارض است دیگه . الان بزرگ راه های تهران دارای عوارضی می شوند و بدون شک و عنقریب اصفهان و تبریز و … هم از بزرگراه ها عوارض خواهند گرفت ! من هم دوست هام کمه و اصلا در انزوایم با عنایت به شما ، اما مثل شما به زندگی دیگران نگاه می کنم و همه آنچه را که شما دیدید و ننوشتید را دیدم و می دانم اما نمی شود که نشست و کاری نکرد .نمی شود که کار کرد و خانه نساخت و نمی شود خانه ساخت و به فکر آینده نشد .یک تصمیم درست و عاقلانه و مبرا بودن از وابستگی و ترس و نهایت تلاش برای حصول به غایت می تواند استرس ها را بزداید .هیچ فردی مطلق نیست و نمی تواند به تصمیماتش به تنهائی اکتفا کند بلکه برای استمرار هدف خلقت و کاهش استرس ها و اضطراب ها نیاز به همراهی داریم ، همراهی از جنس پدر و مادر ، از جنس برادر و خواهر ، از جنس پدر بزرگ و مادر بزرگ ، ا زجنس زن و پدر زن و مادر زن و خواهر زن و باجناق و بی جناق ، تو نباید بخوابی مجتبی ! بیدار شو ، بیدار شو نخواب مجتبی ، هوا سرده یخ می زنی ، تق تق تق شکلک زدن به صورت خواب آلود مجتبی ، تو اگه زن داشتی الان فرصت بافتن نداشتی و اگر بافتنی هم بود قطعا یک بافتنی خوشگل و مورد تائید همسرت استخراج می شد .
می شود که همه آنچه را که می توانی و مورد توجه ذهنت است را داشته باشی اما با استرس و عوارض اندک و کسب منافع بیشتر اما تو باید زن بگیری و مطمئن باش که وقتش بشود خودت هم نمی دانی چه بر سرت خواهد آمد

میدونی قضیه چیه؟ اینکه تو فکر می کنی خودت بیداری و من خوابم. شاید هیچ کودوم از ما واقعا خواب نباشیم. فقط دنیا‌ها‌مون با هم فرق داشته باشه. همونطور که من اصرار ندارم کسی که زن داره رو مجبور کنم ازش جدا بشه و مثل من مجردی طی کنه، شما هم میتونی اصرار نداشته باشی منی که مجردم زن بگیرم و با یه کسی به عنوان شریک زندگی عمرم رو سر کنم. ما میتونیم هم دیگه رو همونی که هستیم بپذیریم و بس. چرا باید یکی از ما شکل اون یکی بشه و همه شکل هم بشیم تا فکر کنیم الان خوشبختی واسه همگی هست؟ نه. از نظر من، هرکی باید خودش باشه نه اونی که اطرافیانش میگن و تلقین می کنن.

سلام اول آرزو میکنم که شرکتی که داخلش کار میکنی همیشه پایدار باشه
و مردم با خرید کالا های تولید داخل از این شرکت ها حمایت کنند
چون این شرکت ها نباشه یعنی بیکار شدن یک سری ها که ممکنه بینا باشند و ممکنه نابینا باشند فرقی نداره

پس اولین برداشت من از پستت این هست که از مجموعه کاری خودت رازی هستی
و این مجموعه برای پایدار ماندن نیاز به حمایت مردمی داره برای خرید تولید داخل که آقامون هم خیلی سفارش کردن
در خصوص شیر که گفتی شاید خودت یک روزی محتاجش بشی
راست میگی
دنیا اصلا پایدار نیست
دنیا تعریفش این هست چیزی که پوچ است پوچ پوچ
در خصوص این که گفتی دوست داری از این شیر ها برای بچه های فقیر بخری
یک نکته میخام بگم
کسی در ایران فقرش آنقدر نیست که نتوانه شیر بخره
وضع معیشت مردم آن قدر که میگی وخیم نیست
یعنی کسی از گرسنگی در ایران تا به حال نمرده
ولی همین که نیت خیر داری در زندگیت نقش مثبت داره
موفق باشید

مرسی از کامنتت صادق.
امیدوارم وضعیت معیشتی همه همونطوری که تو گفتی باشه و کسی نیاز به یه پاکت شیری که من بخوام واسش بخرم نداشته باشه. این آرزوی قلبیمه.
ایشالا همه ی نابیکورا کاردار بشن و همه ی بیمارا ماردار!
موفق باشی و خوش

سلام بر آقای خادمی. با حس درونیتون موافقم شدید. با هوای همکار هارو داشتن. با ناپایداری شرایط و ترس از دست دادن موقعیت های خوب. با جواب نه دادن به بعضیها و…. در مورد اون تحقیق هم باید بگم نتیجه تحقیق درست بوده اما با یک شرط, داشتن دوست و همسر و تنها نبودن استرس رو کم میکنه و موجب آرامش میشه ولی داشتن دوست و همسر و اطرافیانی خوب و دلسوز و مهربان که فرد رو به خاطر خودش بخوان و اونو واقعا دوست داشته باشن تا بتونن با هم بهترین رابطه رو تجربه کنن نه اینکه تا فرد یه سری شرایط و موقعیت هارو داره کنارش باشن و ازش استفاده یا شایدم سوء استفاده کنن و اگر روزی اوضاع تغییر کرد رهاش کنن. متاسفانه امروزه خلوص نیت و صداقت توی روابط کم شده و باعث شده پیدا کردن یک دوست و همراه واقعی برای زندگی خیلی مشکل بشه ووهمینه که خیلی از دوستی ها به هم میخوره و خیلی از ازدواج ها منجر به طلاق میشه و خیلی از روابط خانوادگی و فامیلی قطع میشه. امیدوارم بهترین تصمیم هارو بگیرید و موفق تر باشید.

مرسی از حضورت مهرناز.
خب دریافتم که با تمام نوشته ام موافقت زیادی داری.
مشکل منم دقیقا اینجای حرفاته که گفتی باید بگم نتیجه تحقیق درست بوده اما با یک شرط, داشتن دوست و همسر و تنها نبودن استرس رو کم میکنه و موجب آرامش میشه ولی داشتن دوست و همسر و اطرافیانی خوب و دلسوز و مهربان که فرد رو به خاطر خودش بخوان و اونو واقعا دوست داشته باشن تا بتونن با هم بهترین رابطه رو تجربه کنن نه اینکه تا فرد یه سری شرایط و موقعیت هارو داره کنارش باشن و ازش استفاده یا شایدم سوء استفاده کنن و اگر روزی اوضاع تغییر کرد رهاش کنن. متاسفانه امروزه خلوص نیت و صداقت توی روابط کم شده و باعث شده پیدا کردن یک دوست و همراه واقعی برای زندگی خیلی مشکل بشه و همینه که خیلی از دوستی ها به هم میخوره و خیلی از ازدواج ها منجر به طلاق میشه و خیلی از روابط خانوادگی و فامیلی قطع میشه.

خوشاا به حالت ای روستایی

چه شاد و خرم چه باصفایی

در شهر ما نیست جز دود و ماشین

دلم گرفته از آن و از این

در شهر ما نیست جز داد و فریاد

خوشا به حالت که هستی آزاد

ای کاش من هم پرنده بودم

با شادمانی پر می‌گشودم

می‌رفتم از شهر به روستایی

آنجا که دارد آب و هوایی

رئیسِ بزرگِ مزرعه که هرکی باشه من نیستم ولی عملا هم تغییرات محسوسی رو حس خواهید نمود.
تا شمردن جوجه ها صبور باشید…
در خصوص لطفی که به بنده دارید و دلگرمیتونم ممنونم واقعا.
نهایتا اینکه اینجا سر زدید مایه ی خوشحالیم شد.

سلام.
خوش به حال شما معلومه این ایام حسابی از زندگیتون راضی هستید.
ان شاء الله همیشه زندگی بر وفق مراد باشه.
من اگه بخوام از این روزای خودم بگم جزء دلگیری از روزگار نمیتونم چیزی بگم.
زمونه به من یاد داده کلیدِ دلمو دست کسی ندم.
خیلی دوست دارم یه چیزیو که اذیتم میکنه بگم.
میدونم خلاف اخلاقه و کسی نباید این حرفو بگه.
ولی بعضیا واقعا پَستن. پَست به معنای واقعی.
آقای خادمی اگه کسی احساسات شما رو بازیچه دستش قرار بده چیکارش میکنید؟
واقعا فقط خداست که دلها رو آروم میکنه پس من هم کلید دلمو میسپارم به خود خودش.
دیگه بخوام از احوالم بگم خسته ام. دوران امتحاناته.
هر چی امتحان میدم تمومی ندارن! چهار تا دیگه مونده.
این روزا خیلی دوست دارم یه کار مفید کنم. کاری که تأثیر مثبت برای همه ی دوستان و همنوعانم داشته باشه.
راستی یه سؤال برام پیش اومد.
چرا مزمز؟ چرا چیتوز نه؟
اصلاً چاکلز تعم ترشِ دقایق! خوب شد؟
و حالا؟ ۳؟ ۲؟ ۱؟ گومّمّمّمّمّمّمّمّمّمّمّمّمّمّمّمّمّمّمّمّمّمّمّمّمّمّمّمّمّمّ

اول جوابِ سوالِ دومت که چون از مزمز پول گرفته بودم تبلیغشو بکنم تیتر زدم. این روزا باید به نرخ روز نون بخوری منم همین کارو کردم!!!
در خصوص کسی که به احساساتت آسیب زده یا باهاش بازی کرده، به نظرم بی تفاوتی، و فراموشی، بهترین راه برای تو و بدترین زهرِ تلخ برای اونه.
کافیه یه دوستِ قابلِ اعتماد پیدا بکنی یه بار از اول تا آخرِ ماجرا رو واسش بگی تا سبک بشی و بعدش کلا بی تفاوتی و فراموشی رو پیشه کن تا از روابط آینده ات لذت ببری و کمترین آسیبی از این قضیه بهت نرسه.
حتی اگه دوستِ قابلِ اعتماد پیدا نکردی، بنویس. برای خودت توی کامپیوترت یا روی کاغذ بنویس از اول تا آخر ماجرا رو. از حس هایی که داشتی و داری. همه چیت رو یه جوری با حرف یا نوشته پیش خودتم که شده بیرون بریز تا تخلیه بشی و تازه نفس برای ادامه ی زندگی!
لذت ببر از مزمز.
فقط مزمز! فهمیدی چرا؟ چون اسپانسر شده. خخخ

سلام همشهری. خوبی آیا؟
تغییرات و استفاده از فرصت ها رو شدیدا هستم. چون یکنواختی و خلاق نبودن آدم رو به سمت برداشتن قدم های بی هدف میکشونه. منم دوست صمیمی خاصی دوروبرم ندارم. بخاطر اینکه دنبال افرادی با روحیات خودم می گردم. و وقتی دیگران می بینند سلیقه ام, حرفهایم و خیلی چیزهای دیگه که تو هم تو پستت به بعضیاش اشاره کردی در من نیست خودشون میذارن میرن. با کسی قطع رابطه نمی کنم و نکردم و برای کارهام برنامه ریزی دارم. البته برنامه ریزی هام تا وقتی اعتبار دارن که وارد خونه نشدم. چون وقتی میرسم به خونه و با پسر و همسر روبرو می شوم همه چیز به هم می ریزد. برای همین در مواقعی که در خانه هستم معمولا برنامه ریزی خاصی ندارم. نه اینکه هیچی نباشد. اگر شرایط مناسب باشد مطالعه و نوشتن می گذرد. اما بازی با بچه ها را خیلی دوست دارم. بخصوص قصه گفتن برای بچه ها و ادامه دادنش با همکاری بچه ها از لذتهای من است. کارهای اصلی ام خیلی کند پیش می روند ولی پیش می روند و شکر خدا فرصت هایم را کمابیش سعی میکنم خوب استفاده کنم.
دستِ خودم نیست ولی اکثرا دنبال ایده آل هایم هستم و در این مسیر به حرفهای ناامید کننده و مایوسانه دیگران توجه نمی کنم. نه اینکه حرفهایشان تاثیر منفی در من نداشته باشد که دارد. ولی بعد از کمی بازتوانی ذهن و اراده, مجدد مسیرم را ادامه می دهم.
ببخشید اگر مزمزه های زندگی من یه خورده شورِ. موفق و شارژ باشی

مزمزه های زندگیت کلی واسه من تجربه بود. خوب شد که واسم کمی از خودت و سبک زندگیت گفتی. از هر حرفِ هر نفر، میشه کلی چیز یاد گرفت همونطور که من از حرف‌هات یاد گرفتم.
نهایتا اینکه خوش باش با خانواده و امیدوارم پایدار باشید و سلامت

راجع به میهمانی هم تسلیم دادا! ولی خودمونیمها! گوشتو بیار جلو! جلو! جلوتر! اوه چه عطری هم زده لامسب! میگمااااااا باز اصفهونی بازیت گل کرده ها اژیژم! شما که انصافا بیا دامغان سراغ من رو از هر کسی توی این شهر بگیری انصافا راهنماییت میکنند دم در! میگی نه بیا امتحان کن دادا

درود
تشکر می کنم از پاسخ مناسبتان و اصلا جدل نیست این نگارش ها ، اینکه هر دو بیداریم ، دقیقا بیداریم ولی شما بیدارتر از این حقیر و توانمند تر و شکی در آن نیست و اغراق هم نیست .توانمندی هایت واقعا بی حد و مرز است .اما در عین حال هم هردو یمان خواب هستیم و خواب شیرین و ناز . اصراری به قبول مطالبم نداشته و ندارم و صرفا می نویسم و اعتقاد محض هم به غیر ارادی بودن اعمالمان ندارم و می دانم نحوه نگریستن همه یکسا نیست و هر دو نفر را نمی توان یکسان و هماهنگ یافت و اگر همزاد هم باشند باز خلق وخویشان متفاوت است .این اشتباه محض است که قنبر بیندیشد که مجتبی و یا افراد نوعا انسانی بخواهند مثل و مانند قنبر باشند ، حتی دو برادر و خواهر هم یکسان نیستند و نحوه زندگی مشترک و یا امورات شخصی با هم متفاوتند هر چند که برخی از مسائل را بعضا اعتقاد دارند که می توان از نوع و اعمال فیزیکی خواهران و برادران دیگرش تقریبا به دست آورد اما متفاوتند .در طول زندگی بشری همواره گروه هائی بوده اند که گروه های دیگر را محکوم نموده اند به بی اعتقادی اما حتی اونائی که اعتقادی به اعتقاد دیگران ندارند باز به امری که خودشان میدانند اعتقاد دارند و بخاطر همین همواره جنگ ها و ظلم و ستم هائی صورت گرفته ، به هر حال اگر طور دیگر بیندیشیم این زندگی فنا و نیستی است اما می توان این فکر را نمود که بوعلی سینا هیچ نسلی بعد از خودش نداشت اما باز هم نامش سالیان سال زنده است و می توان به وضوح دریافت که ازدواج یا سایرگونه های زندگی بسته به تصمیم و روح اقدامات افراد قابل بسط و گسترش یا نزول و فنا است .من شخصا نه تنها مرام شما را می پسندم ، بلکه حضور مستمر در این محله اعتراف به قبول داشتن فعالیت های مثبت شما است و هیچگونه تلاش برای تغییر به سمت و سوئی که می اندیشم را نداشتم ولی آموزش هائی مفید را از شما و سایر دوستان آموخته ام ولی در مسائلی که نظر دارم بدون توجه به خوشامدیا ناخوشایند بودن آن می نویسم و اصرار هم ندارم ، نهایتا اینکه وقتش بشود آن کاری که می شود ، خواهد شد بدون اینکه من و شما بتوانیم دخل و تصرفی داشته باشیم .من از برادر واصطلاحا خواهر دشمنی دیده ام که خیلی سخت تر از دشمنان بوده و هست ، از روابط میان فامیل زن و عملکردهائی که کلا مخالف شان و مقام و موقعیتشان بوده بی مرامی دیده ام که هنوز هم سخت در تضاد و نگرانی هستم و اصلا هم اصلاحی در آن نیست و با سرعت باد در حال حرکت است و متاسفانه اثرات سوء هم داشته اما این زندگی باید با صلاحدید خودش پیش رود و اگر اصرار داشته باشم قطعا تیشه به ریشه خودم خواهم زد .من در زمانی که مجرد بودم قطعا با داستان هائی که دست به دست می شد و یا همانگونه که امروز هم تکرار شد علی رغم اعتقاد به برخی از موارد باز هم در زمانش اقدام به عمل ازدواج گرفتم و شادمان از این وصلت با وجود پستی و بلندی های آن ، خوشی و ناخوشی های آن خرسند و خوشحال هستم و اگر مشکلی هم بود از من بود که بخاطر دیر هماهنگ شدن و نگرش خاص خودم و دوستان اندک و محیط بسته خودم بود و تعصبات که در جریان زندگی از محیط اطرافم یادگرفته بودم بود و اکنون شاد و شادم به خاطر اینکه انرژی منفی آن زمان نتوانست مرا محصور در فکر اشتباه نماید .البته که هیچ فکری اشتباه نیست و هر کسی در مقابل امور زندگی بسته به توانائی در همان زمینه اقدامات خاصی و مناسب و تصمیم عالی می گیرد .بالاخره این زندگی جهت پویائی و حرکت نیاز به تمامی عوامل دارد آفریده هائی که با تجرد باید سیر خودشان را ادامه دهند تا به کمال برسند و آفریده هائی که با ازدواج به هر حال من معتقدم همانگونه که سلول باید زندگی کند و تکثیر شود تا یک جسم مستدام و مداوم بماند لذا باید حرکت کرد اما برخی از آفریده ها هستند که برای امر خاص به وجود آمده اند و باید در همان ماموریت خودشان به نحو احسن به زندگی سراسر زیبایشان رنگ وبوی همراهی و نوع دوستی را بیفزایند .به هر حال این حقیر قصد بد و ناهنجاری نداشتم و بیشتر ارائه نظر و شوخی بوده و خوب می دانم مدیری که تعداد کثیری را در محله گرد هم آورده و آنچنان کودکان را دوست می دارد و خانواده دوست هست قطعا سرشار از محبت و عطوفت و مهربانی است و با همه اعتماد دارد و شکی در مرام مجتبی ندارم .

سلام دایی نمیدونم چی بگم فقط میگند ناتوان ترین مردم کسیه که توی دوست یابی ناتوان باشه حالا خود دانید !!!! البته حریم خصوصی با داشتن دوست خیلی فرق میکنه …
راستی اگه ناراحت میشید من بهتون میگم دایی ممنون میشم بگید …
شاد باشید .

درود به تو مجتبی. از خوندن نوشته هات همیشه لذت می برم! با خیلی از نظراتت موافقم. این که سعی می کنی مفید باشی, هوای دیگران رو داشته باشی, به خودت متکی باشی و برای آینده پس انداز کنی واقعا عالیه! من تا الآن حمایت مالی پدر رو داشتم و به اتکای همین حمایت بود که تونستم از اقلید بیرون برم و تلاش برای یاد گیری یه سری مهارت ها رو شروع کنم. ولی از تو چه پنهون که معتقدم اگر بدون کمک مالی پدر می تونستم کاری انجام بدم لذتش برام چندین برابر می شد. الآن لیسانسمو گرفتم و یه امتحان ارشد هم دادم که توش نا موفق بودم. بیشتر تمام دوستای بینایی که توی شیراز داشتم ازدواج کردن و هر کدوم یه دو ستایی نینی کوچولو دارن. الآن دیگه شرایط طوری نیست که مثل قبلا مدام دور و برم پر از دوست باشه و هر روز با یه عده واس خودم تو یکی از پاساژ های شیراز چرخ بزنم. آزمون و مصاحبه استخدامی رو قبول شدم و الآن منتظرم ببینم چه وقت دوره هامون شروع میشن. از این که قراره بالاخره یه شغل داشته باشم خوش حالم. برای این که انتظار و تنهایی اذیتم نکنه سرمو با کتابای ارشد گرم می کنم و از صبح تا شب درس می خونم. شبا برای رفع خستگی یه سر به تیم تاک می زنم و همیشه بخاطر بودنش تو دلم یه عالمه از تو تشکر می کنم. بعضی از روزا بجای این که درس بخونم میرم پیش مامانم تو آشپز خونه و درست کردن خوراکی های مختلف رو ازش یاد می گیرم. گاهی هم با بچه های نا بینا می رم بیرون و یه دل سیر می خندم و تا اونجایی که برام ممکنه تفریح می کنم. البته این مورد نهایتا ۱ یا ۲ بار در ماه اتفاق می افته. الآن که دارم اینا رو برات می نویسم از صمیم قلب برای خودم آرزو می کنم که بتونم مثل تو و رهگذر از تنهاییم لذت ببرم و مدام تو موقعیت های مختلف احساس نکنم که اگر یک مرد کنارم بود زندگیم خعلی قشنگ تر می شد!
خوش حالم که جامعه ما پسر فعال و با هوش و با فکری مثل تو داره! امیدوارم که همیشه بخندی و هر روزت قشنگ تر از دیروزت باشه. شاد باشی.

سلام فروغ
من خوشحالم که نهایتا یکی از افرادی که فکرش باز و روشنه و توانمند هست یعنی خودت داری استخدام میشی. آخه متأسفانه طبق تجربه باید بگم از هر ده نفر نابینا و کمبینا که این چند ساله استخدام شدند، هفت هشت نفرشون ناتوانند از نظر مهارتی و فکری و سواد به معنای واقعی کلمه، طوری که روز به روز مسئولین رو برای رد کردنِ نابینایان و کمبینایان در مصاحبه های استخدامی متقاعدتر می کنند.
آره دیگه. در خصوص عشقو حال های گشتن توی شهر در دوران مجردی به جایی رسیدی که کاش زودتر رسیده بودی. متأسفانه ملت زودتر از اونی که آدم فکرشو میکنه میرن سراغ زندگی و سرنوشتشون و آدمی مثل من و تو که بهشون دل خوش کرده باشه، به این نتیجه میرسه که چقدر تکیه کردن به این افراد اشتباه و چقدر این رابطه ها و خوش گذرانی ها شکننده هست.
تکیه کردن به پولِ پدر باید چیزِ خوبی باشه. من که خعلی دوس داشتم فرصتی می بود که می شد از کوچیکیم تجربه اش کنم ولی خب خودم میدونم تا آخرِ عمر این فرصت واسم فراهم نخواهد شد. از اینکه این اتفاق واست افتاده خوشحال باش. واقعا از نظرِ شخصِ من، مهم منابع مالیه که در دسترس آدم باشه نه اینکه با زحمت خودت به دست اومده یا با زحمت دیگران. من الان اگه یکی بگه یه میلیارد تومن بهت میدم برو بذار توی بانک یا بزن به یه کسبو کارِ پرسود تا آخرِ زندگیت حال کن، با کله می پذیرم و مطمئنم به پوچی نمی رسم. اتفاقا این دستو پا زدن توی خون خودم بیشتر منو به پوچی میرسونه تا اینکه اگه پولِ زیاد داشتم.
تو توی کامنت هات همیشه به من لطف داری و ازم تعریف می کنی. خدا کنه حد اقل یه درصدی از اون صفت هایی که به من نسبت میدی رو داشته باشم و یه درصدی خوب باشم.
مرسی از حضورت

من رو میشناسی؟ همون کامبیزی که وقتی حرف درونش رو میگه, میگید لودگیش زده بالا. اعتراض میکنه, میگید میخواد نشون بده با بقیه متفاوته و شجاعه.
راستی من از همون آدم هایی هستم که میخوای بذاری کنار؟ نه نه نگو که گریه میکنم. اصلا به قول خودت من آدمم؟ نععع.
رو من حساب کن که اگر نکنی واقعا خری!
بیا جون blank در جواب یه جوری بزن توی ذوقم که هر وقت اومدم توی پستات حساب کار دستم بیاد..
شاید قهر کردم رفتم سایت محله شالوها رو زدم.
خواستی جواب نده, خواستی پاک کن, خواستی بگو باهات شوخی ندارم, اصلا بگو روانی هستی که قرصاتو نخوردی اما نگو درد نداری که چرندی بیش نیست.

نه کامبیز. واست سوء تفاهم پیش نیاد. آدم وقتی درونیاتش رو مینویسه، اون لحظه هیچ شخص خاصی از هیچ طرفی توی نظرش نیست. حد اقل من اینطوریم. اینه که اگه چیزی نوشتم یا نظرمو گفتم، مطمئن باش بطور کلی و از بالا به همه چی نگاه کردم نه به صورت فرد به فرد و از پایین.
خوش باش و لذتجو

دیدگاهتان را بنویسید