خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

سؤال های بی جواب

سلام دوستان.
امیدوارم که به لطف خدای متعال و مهربان حالتون خوب باشه.
خب دوستان، امروز اومدم یه خورده باهاتون صحبت کنم.
راستش، خودمم نمی دونم چی شده، هیچ جوابیم نداشتم که به مادرم بدم.
داشتم دور خودم می چرخیدم که مادرم صدام کرد، گفت بیا می خوام باهات صحبت کنم.
رفتم رو به روش نشستم، گفتم بفرما مادر جان.
اول پرسید که چایی می خورم یا قهوه، گفتم مثل همیشه زحمت بکش قهوه بیار، فقط گشنمه یه خورده هم بیسکویت بیار، خخخ.
مادرمم گفت که داری چاق میشیا، خخخخ.
خلاصه، دو تا قهوه اورد با بیسکویت گذاشت رو میز که بخوریم و شروع به صحبت کردن کرد.
علیرضا، تو که دیگه عصبانی نمیشی، با صبر و حوصله تر شدی، با ما بیرون میای، با خواهرتم که خیلی خوبی، فقط خیلی از کارات هست که اصلا سر در نمیارم ازشون.
گفتم بفرما مادر جان، از شما پرسش، از من توضیح.
چرا می خوای بیای دانشگاه آزاد؟
حوصله ی رفت و آمد ندارم، از خوابگاه موندن متنفرم، بچه ها خیلی کثیف زندگی می کنن اونجا، تو هم 18 19 ساله که پسرتو می شناسی و می دونی اصلا نمی تونه جای کثیف زندگی کنه، و اینکه، می دونی من تنهاییای خودمو دوست دارم که اینو تو خوابگاه ندارم و اصلا با روحیاتم سازگار نیست.
خب اینکه مشکلی نیست، خودم می برمت دانشگاه و میارمت، اگرم دوست نداری با من بری و بیای، واست راننده می گیریم.
اول که مادر جان این حرفو نزن، اگر قرار بود کسی منو برسونه خودت بودی، هرچند دانشگاه همینجا هم خودت باید زحمت رفت و آمدو بکشی، من حوصله ندارم با تاکسی برمو بیام، بعدشم کمتر این فیلمای جِمو نگاه کن، بعدشم تو خودت کار و زندگی داری، کارای خودت هست، مهد کودک خرس، منظورم خواهرمه، هست.
خب دیگه، هرجور راحتی، مهم اینه که درستو بخونی.
ولی خب، نه مثل قبل بیرون میری، نه مثل قبل با لپتاپت کار می کنی، نه مثل قبل خرید می کنی، یه جور عجیبی سرگردون شدی، چرا؟
مثل قبل با دوستات تو اسکایپ صحبت نمی کنی، بیرون رفتناتم که ….، صبر و حوصلتم که شده صبر و حوصله ی ایوب ماشا الله.
الآن من چه جوابی بهشون بدم؟
قبلا باید می گفتم علیرضا انقدر شبا تا دیر وقت بیرون نمون، حالا باید التماس کنم پاشی بری بیرون؟
حالا باز خوبه پسر خالت هست بکشوندت بیرون، در هفته هم یه روز دو روزش آقا همت کنه بره بیرون.
از این نظرا بی حوصله شدنت دلیلش چیه؟، دلیل سرگردون بودنات چیه علیرضا؟
خب حالا مامان، یه قهوه و بیسکویت اوردیا، هی غر بزن، هی غر بزن کوفتش کنا، با لبخند.
بچه دو دقیقه جدی باش، از صبح لپتاپتو روشن می کنی تا شب، شاید سر جمع نیم ساعت باهاش کار کنی، اونم همون صبحاست، قبلا که از صبح تا شب روشن بود، یکی باید بلندت می کرد از پای لپتاپ، حالا یکی باید بگه بشین پای لپتاپ.
اصلا دلیل این کارای عجیبتو نمی فهمم.
توی ذهنم، راستشو بخوای خودمم نمی دونم مادر جان.
خب بچه ها، همینجور که دیدید، من هیچ جوابی ندارم به خودمم بدم، بنده خدا درست میگه، نه حوصله ی بیرون رفتن دارم زیاد، نه حوصله ی لپتاپو اینجور چیزا، تنهاییامم فوق العاده دوست دارم، هرچند که خب تو خونه پیش مادرمینا میرم، صحبت می کنم باهاشون، واسشون وقت می ذارم، ولی خب، مادر گرامی اصرار دارن که من صبر ایوب پیدا کردم و مثل قبل بیرون نمیرم، با دوستام صحبت نمی کنم، با لپتاپم کار نمی کنم، و خیلی از کارایی که قبلا انجام می دادم رو انجام نمیدم که خب درست میگن.
دلیلشم خودم نمی دونم، فقط می دونم که این کارا رو انجام نمیدم و انگیزه و حوصله ی انجامشم ندارم.
نمی دونم، دیگه چی بگم، فعلا همینا بسه تا بعد.
در پناه خدای مهربان باشید.

۲۵ دیدگاه دربارهٔ «سؤال های بی جواب»

تازگیا میرم یجا نگا سنگینی رومه،
جدی شده با این که کارام تفریحی بوده.
همش عجله، انگار باید مسابقه بدم،
مواظب باشم چون قراره محاکمه بشم.
تو چش همه، دیگه نیست مطابق میلم،
خیلی چیزا، همهچی هست و نیست هیچی،
میگن جوونی، واسه همین گیج میشی.

ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩ
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺁﺳﺎﻧﯽ ..
ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ
ﭼﻨﺪﺳﺎﻟﯽ ﺳﺖ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﻫﺴﺘﻢ
ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺮﮒ ﺩﺭﺧﺖ
ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﯼ ﻃﺮﺑﻨﺎﮎ ﭼﻤﻦ
ﻋﺎﺷﻖ ﺭﻗﺺ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﺩﺭﺑﺎﺩ
ﻋﺎﺷﻖ ﮔﻨﺪﻡ ﺷﺎﺩ !
ﺁﺭﯼ
ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩ
ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻬﺮ ﻭﻟﯽ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺭﺥ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻧﮕﺎﺭ !
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺧﻠﻮﺗﯽ ﺑﺎ ﯾﮏ ﯾﺎﺭ !
ﯾﺎﺑﻘﻮﻝ ﺧﻮﺍﺟﻪ،
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺑﻮﺱ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ !
ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﭼﯿﺴﺖ
ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﮔﻮﯾﻨﺪ ..
ﻣﻦ ﻧﻪ ﯾﺎﺭﯼ ﻧﻪ ﻧﮕﺎﺭﯼ ﻧﻪ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﺩﺍﺭﻡ …
ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ،
ﺑﺎﺗﻤﺎﻡ ﺩﻝ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﻔﻬﻤﻢ !
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺭﻧﮓ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺍﻧﺎﺭ …
—–

یه عالمه نوشتم. که سیستم هنگ کرد پرید.
دیگه نمیخوام از نو همه چیز رو بنویسم.
فقط میگم عاشق شدی الآن هم الکی داری آینده خودتو نابود میکنی و بس.
خب راست میگه میخوای زودتر بمیری.
یکم فکر کن این هم بهانه شد که برای رفتن از دانشگاه خودت در اوردی.
می خوای کی رو گول بزنی. اونی که باید بدونه میدونه. دروغ میگی. اونی که باید بدونی داری از حقایق زندگی داری فرار میکنی میدونه.
پس خودتو گول نزن.
بهتر فکر کنی و امیدوارم که زودتر به این نتیجه برسی که از این زندگی نکبتی خودتو بیرون بکشی و یه آدم متعادل بشی.
بهتره تا سیستم باز هنگ نکرده ارسال کنم. فعلا.

سلام مهرداد جان.
حالا چرا انقدر عثصبانی؟
بیا بشین با آرامش صحبت میکنیم، خخخخ.
نمیدونم مهرداد، نه، دلیل انصرافم از دانشگاه واقعا همونا بود.
من واقعا حال رفت و آمدو ندارم.
واقعا نمیتونم بیخیال تنهاییام بشمو تو یه جای کثیف زندگی کنم.
یه وقتایی که به قبل نگاه میکنم که چه کارایی انجام میدادم، فقط یه عجب، میگمو از کنارش رد میشم.
به هر حال مرسی که هستی.
موفق باشی.

سلام علیرضا جان.
قبل از هر چیز بگم اگه بی ریخت مینویسم به این دلیله که حوصله بازی با کلمات رو ندارم و از ته دلم و خاکی مینویسم پس پیشاپیش عذر میخوام.
هیچ چی از شرایط حاضر زندگیت نمیدونم.
فقط میتونم بگم با تمام وجود درکت میکنم چون دقیقاً حالت های رفتاری خودمو پیدا کردی.
و چون شباهت رفتاری زیادی پیدا کردیم خواستم کمی همدلی کنم.
راستش رو بخوایی این حالت ها همش به خاطر عاشقی و این چیزا نیست.
البته عشق به شدت تأثیر داره.
اصلاً ممکنه عشقی در کار نباشه.
ما الآن به مرحله ای از زندگی رسیدیم که احساس نیاز به چیزی فرا تر از داشته های فعلیمون میکنیم.
حالا اون نیاز میتونه هر چیزی از جمله همدم، کمال روحی، یا هر چیزی فرا تر از داشته ها باشه.
باید سنگامونو با خودمون وا بِکَنیم ببینیم اون نیاز چیه.
من خودم این بی میلی به همه چیز و این صبر ایوب رو از بعد کنکورم پیدا کردم.
با این که جایگاهی عالی هم توی کنکور کسب کردم ولی نمیدونم چرا اینطور شدم.
هیچ چیز راضیم نمیکنه.
منی که توی عمق اقیانوس تکنولوژی و کامپیوتر غرق بودم الآن هیچ حس و میلی به کامپیوتر ندارم.
حالا میخوام مفصل از منطق عشق و عاشقی برات بگم که حسابی به درد میخوره.
اگه عشق دو طرفست باید طرف مورد نظرت رو نگه داری و موقعش که شد اقدامات لازم رو انجام بدی.
اگه یه طرفست یعنی شما عاشق هستی و فرد مورد نظر نمیدونه باید یه جوری بهش بگی و نظر اون فرد رو هم به یه طریقی از زیر زبونش بیرون بکشی.
اگه نظرش رو در این حالت نفهمی تا آخر فکرت درگیر میمونه.
اگه بدونی اون فرد عاشق هیچ کسی از جمله خودت نیست یا باید عشقت رو بهش ثابت کنی یا فراموشش کنی.
اگه بدونی اون فرد عاشق کسی غیر از شماست خودش چند حالت داره که به دوتا از مهم ترینش اشاره میکنم.
۱: ممکنه همینجوری خوشت ازش بیاد پس بری بهش بگی که دوسش داری.
بعد اون بگه که دلش جای دیگست که اینجا تکلیف خودت رو میدونی، فراموشش کن.
۲: یه سناریو رو فرض میگیریم.
فرض کن که از یه بنده ی خدا به هر دلیلی مثلا پاک سِرِشتیش خوشت اومد.
حالا اون فرد میاد به هر طریقی مثلا دردودل بیش از حد خودشو یه عالمه بهت نزدیک میکنه و توی قلبت جا میکنه.
توی این حالت شک نکن طرف مقابل هم یه علاقه ای نسبت به تو داشته که سعی میکرده انقدر با تو باشه یا باهات همدم باشه.
در حدی خودشو بهت نزدیک میدونه که خلاصه بگم برمیگرده میگه من کسی رو از ته قلبم دوست دارم که اون منو دوس نداره ولی من یه دخترم چطور میتونم بهش بگم دوسش دارم؟
بعدم بگه خودمو به خوندن قرآن و خوندن نماز بستم ولی فراموش نمیشه.
حالا تو فقط توی این حالت مغزت هنگ میکنه و فقط بهش میگی یه چیزی هست که باید بدونه و اون اینه که از ته دلت دوستش داری.
چون فکر میکردی اون خودت رو میگه
بعد اون تا چند روز نظرش رو بهت نگِ.
چند روز بعد ازش میپرسی اون شب شما رو میگفته؟
یهویی پاسخ بده “نه شما نیستید.”
ممکنه طرف مورد فرض به حدی پر رو باشه به جای معذرت خواهی بیاد بگه “ضمنا دلیلی بر تغییر رفتار نیست.”
اینجا فرض کن قبل از گفتن این حرفش دو تا اِسلش زده.
خودت خوب میدونی چی میگم مهندسِ برنامه نویس.
به نظر من این سنگین ترین ضربه ایه که یه مرد دل پاک با یه عشق خیلی خیلی پاک میتونه بخوره.
راستش این فرض منطقی انقدر پیچیدست که خودمم براش راه حل قطعی ندارم.
فقط میتونم بگم که اون دختر اگه بهت علاقه ای نداشته یا انقدر زود علاقشو به تو با کسی جایگزین کرده خیلی ببخشید غلط بیجا کرده خودشو بهت نزدیک کرده و فکر میکنه میتونه هنوز هم نزدیک بمونه.
اینجا باید چند کار انجام بدی.
۱: نتیجه کار زشتش رو بهش یاد بده تا دفعه دیگه با کسی این کار رو نکنه.
۲: باهاش مثل یه آدم ۷ پشت غریبه رو به رو شو.
۳: خودتو کنترل کن که یه وقت کار دست خودت ندی!
ممکنه اگه تنها گیرش بیاری بُکُشیش! حواست باشه.
۴: روش شیفت دیلییت بگیر و به قول یه بنده خدا یه قفل ۱۰ کلیدی به دلت بزن که دفعه دیگه کسی دل سادت رو ندُزده.
۵: اگه جرأت داشتی برو بهش بگو چطور دلت رو شیکوند.
اگه آدم کم رویی هم بودی مطمئن باش اون کسی که با احساساتت بازی کرده تا قیامتم که شده جواب پس میده.
اگه تو هم راهی برای این سناریو داشتی بگو چون خیلی وحشتناکه.
راستی به نظرت اون فرد باید بخشیده شه؟ لعنت شه؟ نفرین شه؟ یا فقط فراموش شه؟ یا هنوز هم باید دوسش داشته باشی؟
یه وقت هم امکان داره عاشق کسی نباشی اصلاً این بهترین حالته چون دلت زِندونی نیست.
توی این حالت اگه هستی باز اون قفل ۱۰ کلیدی رو دوباره به دلت بزن.
تازه یه کار باحال دیگه هم هست که توی همه شرایط منطقی که گفتم هم کار گشاست و هم کمک ۱۰۰ درصدی میکنه.
اون چیزی نیست جزء خدا.
نزار کسی به جایگاه اون توی دلت تجاوز کنه و جاش بشینه.
چون “فقط خداست که دلها را آرام میکند.”
نماز، خوندن قرآن، و این کارا خیلی کمک میکنه هرچند جالبه بدونی باید از ته قلبت از خدا بخوایی وگرنه مشکل فردی که توی سناریو فرض کردیم رو پیدا خواهی کرد.
آره، اگه خوندن نماز و قرآن از ته قلب نباشه اون که باید فراموش بشه نمیشه.
خلاصه بگم یه نفر اومد به امام علی گفت دنیا فریبنده، و جایگاه شر و بدیهاست و سرای دروغینه.
امام در جواب به اون فرد فرمودند “دنیا سرای راستین است برای هر کس که آن را باور کند.”
این جمله یعنی دنیا با نشون دادن حوادث و عاقبت مردم با زبون بی زبونی داره حقایق مطالب رو میگه اون خود مردم هستن که باید عبرت بگیرن.
از این که انقدر طولانی نوشتم خیلی خیلی عذر میخوام.
ان شاء الله همیشه موفق باشی.
توکلمان بر خدا..

سلام حسین.
نشد از کامنت و حرفات ساده بگذرم، به همین خاطر، کامنتتو کپی کردم و میخوام خط به خطش رو مرور کنیم باهم.
خواهش میکنم، منم عذر میخوام اگه خیلی خاکی صحبت میکنم و منم مثل خودت حوصله ی بازی با کلمات رو ندارم.
درسته، نمیدونی.
درسته، از نوشته هات متوجه شدم که درک میکنی.
متاسفانه، تاثیر خودشو گذاشت، یه جوریم گذاشت که …..
احساس نیاز بیشتر، نمیدونم، شاید، شایدم نه.
حوصله ندارم با خودم کلنجار برم، به اندازه کافی خسته شدم.
خب مثل همیم، منم با اینکه اصلا درس نخوندم کنکورم همچین بد نشد، ولی اگر درس خونده بودم صد درصد خیلی خیلی بهتر میتونست باشه.
آفرین، یه زمان زندگیمون لپتاپمون بود، همه جا میبردیمش، همیشه دستمون بود، فقط انگار یه تیکه از اعضای بدنمونو داشتیم که اگه نمیبود همه چی مختل میشد.
نمیدونستیم، ولی واقعا یه جور خاصی کامپیوتر گیک بودیم، چه شوقی داشتیم وقتی یه چیز جدید یاد میگرفتیم، با چه شوقی میرفتیم دنبال بیشتر ها و تخصصیتر ها و بالاتر ها، اما حالا آمادشم جلومون باشه، حوصله ی استفادشو نداریم.
نمیخوام در مورد عشق صحبت کنم، بزار خودمو گول بزنم که چرنده، بزار تو این یه مورد فقط به خودم دروغ بگم، بزار تو این یکی خودمو خر فرض کنم، شاید بهتر باشه.
نماز نمیخونم، ولی وقت میزارم و قرآن رو با معنی میخونم، نه برای سواب و این حرفای آخوندی، میخونم چون دوست دارم بدونم خدایی که من قبول دارم، خدایی که هوامو داره، تو پل ارتباطیی که قرار داده، منظورم قرآنه و میدونم که متوجه شدی، از ما انسان های احمق چی خواسته، اصلا خدا میخواد چی بگه، تا کی باید تو جهل و نادانی باشیم و به چرندیاته آخوند و بچه آخونده دزد گوش بدیم، خدا رو شکر خودمون سواد داریم، تواناییشو داریم خودمون با خدا ارتباط میگیریم.
در مورد عشقم خیلی صحبت کردی که همشو لایک میکنم و بی انصافیه که بخوام ازشون رد بشم.
نه حسین، من نمیخوام و نمیتونم بد بشم، نمیخوام و نمیتونم به کسی بدی کنم.
شاید قبلا از روی بچگی، کله شقی جوونی، عصبانیت به فکر انتقام اینجور مزخرفات افتادم، ولی خدا رو شکر میکنم که به جایی رسیدم که به این مسخره بازیا بخندمو رد بشم.
به نفرین و این چرندیات هیچ اعتقادی ندارم، اون طرف هم دست من نیست، هر چقدرم که من ببخشم بازم آخرش دست من نیست، اگه خدا بخواد حتی یه ذره نشونش بده که من بخاطر دوست داشتنش چی شدم، من نمیتونم بخوام که نکنه، چون اگه نکنه، عدالت خودشو زیر سؤال برده.
اوم، فکر کنم همینقدر فعلا کافی باشه، دوست داشتی با کسی صحبت کنی، اسکایپ پی ام بده.
شک نکن که خدا به نماز های آنچنانی نیست، خدا رو باید تو قلبت حسش کنی و داشته باشیش.
در پناه خدای مهربان و بخشنده باشی دوست من.
انشا الله که همه چی درست میشه.
به نام خدای متعال جمعه ی خوب و شادی رو واست از خدای مهربان میخوام.
موفق باشی.

سلام.
منم بهتون نماز، قرآن، توسل به معصومین رو پیشنهاد میدم.
بدانید که با یاد خداست که دلها آرام میگیرد. آیه ۲۸ سوره رعد.
درباره نمازم همون خدایی که تأکید داره همیشه به یادش باشیم، همون خدا هم فرموده نماز رو برای یاد من برپا دار آیه ۱۴ سوره طاها.
خدایی که ما رو آفریده، میدونسته که بهترین راه نزدیکی بهش و یادش و رسیدن به آرامش باهاش، نمازه.
درباره جمله ای هم که فرمودین پیام خصوصی میتونم بفرستم آیا؟
من خودمم هنوز به لپتاپ خیلی علاقه دارم.
خوش به حالتون که دارین برنامه نویس میشین، اینکه خیلی خوبه. میتونین برنامه ها رو مطابق خواست خودتون بسازین نه اینکه مثل من مجبور باشین با هر شرایطی کنار بیاین.

در اون پستتون که درباره دسترسپذیر کردن برنامه ها نوشته بودین هم، یک عالمه کامنت بی پاسخ هست که یکیشم مال خودمه.

سلام خانم آیت.
مرسی بخاطر صحبت هاتون.
در مورد پیام هم، فکر کنم مشکلی نباشه.
چی بگم، شما هم تو دنیای کامپیوتر و استفادتون از برنامه ها یه جور عجیبی خودتون رو محدود کردین.
در مورد اون پست هم، وقت نکرده بودم چکش کنم، عذر میخوام.
الآنم که دیگه خیلی دیر شده.
در پناه خدای مهربان باشید.

درود
به خود آ ، به خود آ،
خدا تنهاست ، و شک نکن ! نگرش آدمی منحصر به خود است و هر چه را که باور کند و باور داشته باشد در مسیرش گام های بلند و یا متوسط ویا کوتاه بر میدارد ! و اما گام تو چگونه باشد ، بسته به باور و تفکر خودت دارد ، تفکر و ایده و روش زندگی ات مورد احترام بنده هست و چون از روی دیگر سکه و روی بدون جواب سکه هنوز بی خبر هستم نمی توانم چیزی بنویسم و اگر می نویسم تفکرات و برداشتهای خودم هست .خودت خوب میدانی و جوابش را داری اما تجربه کافی و مناسب نداری و جوانی یعنی نداشتن تجربه و جسارت لازم برای تجربه کردن و قطعا بدان که غافل بودی و بهدنبال مسائلی دیگر بودی که به ناگاه غریضه جوانی و کولاک و غرش آن تمام فرصت ها را جهت بهره مندی از تجربه دیگران از شما سلب نمود و تا به خودت نیائی نمی توانی به رستگاری برسی .این موضوعات طبیعی و برای هر جوانی بروز میکند و به سادگی می توان نوشت که علیرضا \
این نیز بگذرد \
آیا شما همانی نیستید که قصد داشت تا فرایندهای غیر قابل دسترس را برای نابینایان دسترس پذیر نماید ؟
اگر هستی تو را چه می شود ؟
چرا خودت غیر قابل دسترس شدی ؟! آیا نمی شود برنامه ای نوشت و موضوع را ختم به خیر نمود ؟
چون نمیدانم و اطلاعی ندارم از موقعیتت همه آنچه که می نویسم گمان است و بس . هر انسانی حتی خود من در موقعیت های مختلف دچار بحران می شوم و این بحران یا به دست خودم یا با کمک دیگران مرتفع شده و نهایتا و غایت آن همان می شود که خودم توان و یاری آن را دارم .روزگاری پدر شخصی فوت کرد و او در مرحله فوق لیسانی دانشگاه آزاد درس می خواند و هزینه های سرسام آور ، در محل کار لب به سخن گشود که قصد انصراف از تحصیل دارد و قصدش نظارت بر اوضاع برادران کوچکش بود که با برخورد تند و خشن بنده مواجه شد ! که درست را بخوان و توجه به این موارد هم داشته باش و تو اگر سختی هم داشته باشی این موارد خواهد گذشت و دوست دیگری هم تجربه اش را گفت و من بازگو کردم که من خودم سختم است که نیمه راه هستی و رها کنی آن را و چون دوستت هستم و دوست دارم که درس بخوانی ناراحت شدم و او نیز گفت که علت را فهمیده است و بگذریم که درسش را خواند و فوق را گرفت و همه چیز گذشت .
علیرضا به نظرم آدمی نیستی که جا بزنی و بترسی ، هر چند که رشته سختی باشد و مطمئنا می دانی و خوب هم می دانی که با داشتن مدرک بیشتر می توانی کارآمد باشید ، اول درست را بخوان و سخن از انصراف و نرفتن و … نکن . بعد هم با تحصیل در این مورد و توجه به خواسته های بچه های نابینا به فکر قول و وعده های خودت باش که شما می توانید با همت و تلاش خودت با موانع بجنگید و سرانجام پیروز باشید .سوم هم گویا کمی با خواست و احساسات مادرانه تربیت یافته ای ، چون سخنی از گفتمان شما و مادرت از پدر و یا برادر بزرگتر و یا عمو و … مشاهده نگردید .بدان و آگاه باش در خانواده هائی که زن سالار هستند این ریتم نتیجه ای جز رهائی جوان های پسر ندارد و این را بگویم که این نظر خودم هست و تجربه خودم را نوشتم و قابل نقد هم هست و نتیجه آن را منوط به شما ندانسته و نمی دانم .قضیه همین دو ماه را می نویسم .دو دوست و فامیل یکی پسر دائی و دیگر پسر عمه

، هر دو ازدواج کردن پسر عمه دانشجوی ترم هشت و دائی دانشجوی ترم اول ، ابتدا پسردائی ترک تحصیل نمود و بعد زن گرفت و دیگری مشروط شد و آنقدر رفتارهای ضد و نقیض داشتند که خانوادهدومی هم مجبور به اختیار زن برایش نمودند .علت اصلی هم بنا به تفکر و عقیده من وجود کم رنگ پدر در خانواده و پیگیری امور جوان توسط مادر بوده و هست و لجاجت و اعمال رفتار غیر عقلانی و قطعا نتیجه گرفتن اینگونه رفتارها در گذشته با خواسته های متفاوت باعث بروز این مورد شد .حالا شما ناراحت نشوید و تخیلات بنده را به خودتان نگیرید و بنده هم اشتباه می کنم که با شما جوان اینگونه می نویسم .اما عقیده من این است که شما به خوبی می فهمید و اگر هم عصبانی شدید دستتان به من نخواهد رسید .
علتش عشق باشد یا شرایط و قراین جوانی که همه دست و کم با آن مواجه شدند و شدت و ضعف دارد سپری خواهد شد و پیروز کسی است که این موارد را با صلابت و غرور و جمع جمیع امور مثبت با هم داشته باشد .فقط خودت را اسیر خواسته هائی که در قدرت و توان تو هستند نکن .این نکته را هم بگویم که اگر عشق و عاشقی هست من خودم بینا بودم و ده تا اسم بهم دادند تا به اطلاع ایشان برسانم که بروند و پرونده استخدامی را تکمیل کنند و در این میان همه دختر بودند اما نامی مرا به خود جلب نمود که به منزلشان نرفتم و ناخواسته حتی حضور داشت و نگاهش نکردم و به دنبالش بودم تا اطلاعات دقیق تر به دست بیاورم که تصادف کردم و خواست بر این شد که مدتی مسکوت بماند و در فرصتی بعد اقدامات لازم انجام شد و شد آنچه که شد .و همان تصادف منجر به ورود این حقیر به جامعه کم بینایان و نابینایان شد ؟
خوب من هم خیلی نوشتم امید که عصبانی نشده باشید و امیدوار به فضل الهی هستم که هر چه زود به خودآئی ، درست را بخوان ، رفتار اجتماعی را متعادل از سر بگیر و موارد متقن و مسلم را با بهره گرفتن از تجربه دیگران که قبولشان دارید پیگیری که انشائ الله بزودی به ساحل آرامش برسیو هرچند که الان هم به آرامش رسیدی اما مادرت را نگران کردی که آن را هم رفع خواه ینمود .به هر حال در میانه قرار نگیر یا انجامش بده و یا رهایش کن اما تحصیل را ادامه بده که سعادت شما و خلق نابینا در ادامه تحصیلات شما است .بدرود .

درباره برنامه ها که الآن بزرگترین مشکلم آفیسه.
یک مشکلی هم با فایرفاکس داشتم که به تیم سازنده گزارش دادم و اونا برام یک افزونه نوشتن، اما رو سیستم من اصلا نصب نمیشه و اعلام میکنه که فایل خرابه!
خودمم نمیدونم با این مشکلات نرم افزارا که چند ساله درگیرم کرده، چه باید کرد.

خب برای آفیس که مشکل پشتیبانی نکردن sayAll برای صفحه خوانها، عدم پشتیبانی از footnote, endnote, comment, و …
همینطور پشتیبانی نکردن از اعراب موقع حرکت در متن و ویرایش اونهاست.

برای فایرفاکسم، این لینک باگی که گزارش دادم و افزونه رو هم میتونین از کامنت ۲۹ دانلود کنین!

https://bugzilla.mozilla.org/show_bug.cgi?id=1433886

دیدگاهتان را بنویسید