خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

آدم های تنها

کسی چه می داند، در این لحظه که من با دلی سرد این کلمات را پشت سر هم می گذارم، تو یا من چه حالی داریم؟
اما به هر صورت زندگی، زندگی است و آدم تا نفس می کشد و در خود توانی برای حرکت می بیند باید تلاش کند، بدود و مبارزه را هرگز از یاد نبرد.
ما آدم ها هر قدر هم که فکر کنیم رمز موفقیت را کشف کرده ایم و هر اندازه که تصور کنیم راهی که می رویم درست است باز در یک جایی از زندگی می فهمیم که نه آن قدر ها هم که ما خیال می کردیم تصمیم های درستی نگرفته ایم و چنان از اشتباهات گذشته مان پشیمان می شویم که آرزوی مرگ می کنیم.
در این لحظه که دارم این ها را می نویسم به شدت احساس تنهایی می کنم؛ عمیقاً فکر می کنم تا مدت ها نتوانم کسی را به حریم شخصیم راه دهم و حتی سال ها بعد نیز قادر نخواهم بود به فردی این اندازه که به (تو) اعتماد داشتم، اطمینان پیدا کنم.
در روابط دو طرفه ای که بین افراد شکل می گیرد و در اکثر موارد یک نفر کفه ترازوی نیازش به آن یکی سنگین تر است و جالب است که آن دیگری هم در اغلب موارد این را می داند و به عمد یا غیر عمد از این سنگینی سوء استفاده می کند و با رفتارش خواسته یا ناخواسته طرف مقابل را می آزارد.
شاید علت چنین رفتار هایی این باشد که همه انسان ها به نوعی تشنه قدرت هستند و وقتی زمینه آشکار کردن این قدرت را پیدا می کنند دیگر همه چیز را به باد فراموشی می سپارند و تا می توانند با حرف یا عملشان هر کس را که با او مواجه شوند، اذیت می کنند.
همه ما در طول زندگیمان درگیر رابطه هایی شده ایم که بعد از مدتی متوجه شده ایم، طرف آنی نبوده که ما فکر می کردیم و حد اقل اگر هم او آنی بوده که ما در ذهن داشتیم، ما برای او آنی نبوده ایم که او انتظار داشته است؛ به هر صورت شاید خاصیت انسان بودن، همین رابطه ها باشد و تمام انسان ها به خاطر تنهایی ای که خود را اسیرش می بینند مجبور می شوند، بالاخره در یک برهه از زندگیشان، یک نفر را از بین صد ها نفر دیگر انتخاب کنند و قسمتی از سفره دلشان را برای او باز کنند؛ هر چند که دیگران بار ها در گوششان فریاد بزنند حواست را جمع کن! شاید او آنی نباشد که تو می خواهی ولی …
می دانم که به هر صورت هیچ کس از آینده خبر ندارد و نمی تواند به طور دقیق از آن خبر دهد ولی مطمئن هستم تنها گذرِ زمان می تواند خیلی از مسائل را البته به شیوه خودش حل کند و باید مدت ها بگذرد که به درکی صحیح و منطقی از این متن که آقای روزبه معین در کانال شخصیش نوشته است، برسم:
تنهایت می گذارد، تو می مانی و یک رد پا
گرمای دست هایت می رود، سردت می شود، یخ میزنی و پس از مدتی به تنهایی عادت می کنی…
تا اینکه لعنتی ای با آتشی در دست هایش می آید، گرمت می کند و باعث می شود تنهایی را فراموش کنی، ولی او هم نمی ماند.
و دوباره باز همه چیز تکرار می شود،
گرمای دست هایت می رود، سردت می شود، یخ میزنی…
اما این بار لبخندی گوشه لبانت می شکند، دیگر منتظر هیچ لعنتی ای نیستی، به دنبال آتش نمی گردی، با یخ زدن کنار آمده ای،
و تنهایی را هم دوست داری!

۲۳ دیدگاه دربارهٔ «آدم های تنها»

سلام عجب مثلا امروز روز زن هستش عوض اینکه به خانمها تبریک بگید هی میگید لعنتی وای وای وای خب خودتون درست نگه شون دارید که نرند از دست شما مردا … میدونم نباید متن کپی بذاریم ولی این متنو میذارم فقط بخاطر خانمهای عزیز محله و این روزم به همشون تبریک میگم
زن ها ؛ مانند منشور هستند … کافیست کمی به آنها نور بدهید،
تمام زندگیتان را رنگین کمان میکنند .
شاد و پیروز باشی حسین

سلام.
بحث زن و این جور مسائل عشقی در میون نیست که اگر بود حد اقل امروز منتشرش نمی کردم البته پستم رو دیروز منتشر کردم.
نوشته تون هم جالب بود حالا این که صحت هم داشته باشه نمی دونم خخخخخخ
الفرااااااااااااااااااار.

سلام آگاهی . خوبی نوه خوبم . نبینم غم به دلت نشسته . نبینم غصه می خوری. راستی خواستم بگم کانالت رو دنبال می کنم و هر مطلبی به نابینایی ربط داشته باشه منتشر می کنم .زیاده حرفی نیست جز سرمای نابهنگامی که خوردم و تب بی جایی که دارم و درد مزخرفی که حس می کنم ههههه

سلام بر رععععععععد بزرگ!
یک بار نوشتم همه اش پرید رفت هوا.
تشکر کرده بودم از حضور شما در اون کانال
نمی دونستم اون جا هستید.
ممنون
درد ها و بیماری ها هم که گویا ذاتِ دنیا هستند و تمومی هم ندارند مثل این که!

دیدگاهتان را بنویسید