خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

طنز: داغ عزیزانم تازه شد

نوشتن فاز مشخصی میخواهد و یا حال درست حسابی که خدا را شاکرم، از آن جهت که نه حالم درستِ نه فازم مشخص!

امروز خبر سقوط جت شخصی تاجر ترک در چهارمحال را خواندم ناگهان حالم بد شد. انگار دوباره امواتم زنده شدند و باز مردند.

عنوان چنین بود: سرنوشت تلخ «مینا باشاران»؛ دختر میلیاردر معروف ترکیه.

بیچاره با تنی چند از دوستان در راه برگشت از شارجه بود.

هدف آخرین سفر در زمان مجردی بود که گویا سنتی قدیمیست.
دختری ۲۸ ساله و میلیاردر که پدرش صاحب شرکت هلدینگ باشاران است.

برج‌هایی اندر این جهان با نام مینا هستند که یادش را زنده میدارند.
ما نیز همراه با داغ دیدگان گریه میکنیم و مانند برج مینا از غم صاحبش در سکوتی عمیق فرو می‌رویم.

از هلال احمر ایران هم تشکر میکنیم که همانند اتفاق هواپیمای یاسوج مردانه وارد عمل شد و اجساد را پیدا کرد و به پزشک قانونی تحویل داد.
بدون شک این خبر به سرعت در دنیا مخابره شد و به گوش جهانیان از جمله بیگانگان رسید.

اخبار زیادی در قسمت حوادث روزنامه و سایت های خبری خوانده بودم که هیچ کدام یک ذره هم بر من تاثیر نگذاشت.

مرگ کارگر 30 ساله در حریق مغازه الکتریکی.

این کارگر سالها به رسم سنت دیرینه شبها در مغازه کوچک می‌خوابید.
چرا باید از رفتنش ناراحت بشوم؟

مرگ کارگر ساختمانی در آمل بر اثر سقوط از ارتفاع.
لابد دوست داشته سقوط آزاد را تجربه کنه که شانسش مثل بیشتر کارگران بدبخت نگرفته و نجات پیدا کرد.

مرگ کارگر 21 ساله بر اثر سقوط از ارتفاع در بیرجند.

ایشون هم نصف شبی هوس کرد از ارتفاع بپره، پرید و پرید.
کسی چه میدونه، شاید این پریدن‌ها هم برگرفته از سنتی قدیمیست.

مرگ کارگر وظیفه‌شناس در بزرگراه
کارگر وظیفه‌شناس یعنی همان رفتگر نصف شب وقتی که من خواب بودم با کمر خمیده در حال پاک کردن اتوبان بوده که یک پراید قاتل جانش می‌شود.
البته اشکالی نداره چون او نیز یک کارگر بوده و همانند بیشتر همصنفانش به سرنوشت معلوم دچار گردید.

از رفتگر اسم بردم یاد رفتگر پاکدستی افتادم که بخاطر برق گرفتگی و مصدومیت شدید، از سر کارش اخراج شده.
این کارگر پول اجاره خانه و هزینه درمان را نداشته و روانه زندان شده.
سه بار کیف هایی حاوی طلا و پول زیاد پیدا کرده و بدون چشمداشت به صاحبانش برگرداند.
به راستی این است سزای خوبی؟

آیا این اخبار جهانی شدند؟
برای کسی اهمیت نداره که هزاران کارگر چگونه و در چه شرایطی میمیرند.

اگر در جت شخصی مرحوم شوی آنقدر با کلاس خواهد بود که در این دنیا همه برایت گریه میکنند و در آخرت همه به پیشوازت می‌آیند تا دستی دستی بفرستندت بهشت.

اگر مرگت بدون کلاس باشه، دیگر راه رستگاری نخواهد ماند

۳۲ دیدگاه دربارهٔ «طنز: داغ عزیزانم تازه شد»

تو الان نگران کی هستی؟!
مینا، برجهای مینا، ثروتی که قرار بود بهش برسه، نگران شرکت باباش، نگران جتش، یا نگران دوستاش؟؟؟
شایدم نگران خودتی که با کلاس مرگی داشته باشی یا در اوج بی کلاسی به فنا بری؟
چشم نخوری بعد قرنی دست به قلم شدی
شکلک در حال دود کردن اسفند

هیچی بدتر از این نیس که آدم مریض شه و بشینه منتظر آقای عزرائیل. خخخخخخخخخ. کشیدم که میگم. یک ماه پیش قضیه ای پیش اومد که فک کردم دارم میمیرم. یه غده در اومد رو گردنم به این گندگی. خخخخخخخخخ. دو هفته ای یه چشمم اشک بود یه چشمم خون و هیشکی رو هم نداشتم که بش بگم چه دردیمه. همش فک میکردم اگه قرار شد بیمیرم چیطوری به ننه بابام بگم. هی به این دو تا فک میکردم هی اشک میریختم هی اشک میریختم. هاههاهاهاهاها. بسکی آبغوره گرفتم غده هه خودش خوب شد. خیلی سخته مریضی و انتظار مرگ. ایشالا تو صد و بیس سالگیت بیمیری که هیشکی از مردنت غم نبینه. آدم هی غصه این و اونو میخوره که وای بابام ای داد مادرم. ای بیداد خواهرم ای داد و بیداد داداشم. ایشالا هیچ خانواده ای غم اولاد نبینه. پدر مادرا گُنا دارن طفلیا.

مگه من نگفتم چیزی نیست رهااایی
من رفتم دکتر و خیر سرش ی آزمایش خون برام نوشت که ۳ میلیون پولش شد . اونجا بود که گفت فلان بیماریو داری . توی اینترنت که سرچ کردم وحشتناک بود ولی خدا میدونه که یک لحظه هم باور نکردم و غصه نخوردم . همسرم که اومد در رابطه اش حرف بزنه گفتم همون جوری که ام اسو باور ندارم اسم این بیماری مسخره هم اولین بار و آخرین بار باشه که روی زبونت میاری ههههه وقتی حال من خوبه و دردی ندارم یعنی همه چی عالیه و هیچی نمی تونه حال منو بد کنه .
خداوندا درد را از من دور بدار لطفا . همه بگین آمممیییین

واقعاً تجربه ای شد برام. سفت و سخت چسبید وسط پیشونیم. خخخخخخخخ. کامبیز خودشم شیطون و مشنگه. باید صداشا بشنفی تو تیم تاک. هاهاهاههاه. بچه ها توی تیم تاک خیلی متفاوتن با تو سایتشون. مثلاً علی حضرتی که اینهمه بی نمک بود کامنتاش اون وقتا، تو تیم تاک سلسله جبال نمکه. خخخخخخخخخخخخخ

سلام کامبیز. جداً متنفرم از این همه بی عدالتیِ اجتماعی که توی اجتماعِ ما موج میزنه. من یه مطلبی تقریبا توی همین تِم قبلا توی فیسبوکم نوشتم و توی محله هم برای نوشته ی قهوه خانه ی شماره ی ۵ که خودم پستشو زدم منتشر کردم. منتها من جدیتر مطرح کردم، نوشته ی تو یه طنز تلخ حسابی و به درد بخور بود. دَمِت گرم رفیق.

پاسخ دادن به خورشید خانم لغو پاسخ