خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

گفتگویی دوستانه یا درددلی مشترک

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام به همه دوستان بزرگوار. امیدوارم همگی خوب و هدفمند باشید. می خواهم کمی سرتان را با حرفهایم درد بیاورم. مدتهاست پراکنده گویی نکرده ام و حالا شروع می کنیم:

اواسط بهمن ماه سال گذشته بود که بحث تمدید قراردادها در شرکتی که کار می کنم داغ شد. این موقع از سال همیشه این بحث داغ میشد اما امسال کمی متفاوت بود. شرکت ما 80 کارمند دارد و بخاطر مشکلات اقتصادی که بخش های دولتی و خصوصی با آن درگیر هستند, با ده نفر از همکارانم قرارداد بسته نشد. در این اوضاع و مشکلات جامعه, خیلی برایشان ناراحت شدم. همه شان زن و بچه داشتند و هفت نفرشان هم کرایه نشین هستند. در این موقع فهمیدم که وااای خدااای من, من هم تو لیستِ اخراجی ها هستم. وقتی از مسوول اداری شنیدم که فعلا قرارداد سال آینده شما نیومده و هنوز معلوم نیست که با شما ادامه کار دهند, تمام قرض ها و بدهی ها و قسط ها جلوی چشمهایم رژه رفتند. خرج های زندگی جلویم زبان درازی می کردند. حالم کمی بد شد. تو این اوضاع کار از کجا پیدا کنم؟ این هم شبِ عیدی و اینهمه خرج و مخارج؟

شرکتِ ما, نیمه خصوصی, دولتی است. یکی از شرکت های زیر مجموعه سازمان همیاری شهرداری ها. من هم به عنوان اپراتور تلفن, و هم به عنوان متصدی امور کامپیوتر مشغول به کار هستم. سازمان همیاری, واحد پاسخگوی تلفنش را گویا کرده و در صورت لزوم به نگهبان متصل می شود و مدیرعامل شرکت ما را تحت فشار گذاشتند که شما هم باااید سیستم اپراتور تلفن را گویا کنید و عذر آقای بهرامی را بخواهید و امور کامپیوتر را هم مسوول امور آی تی انجام می دهد.

مانده بودم چه کنم. به این و آن سپردم که کاری بیابند. اوضاع فروش فیلمنامه هم که داغونِ داغونِ داغونه. به خانواده چیزی نگفتم که استرس بیشتر نشود. کلا خیلی بهم ریخته بودم. بقیه همکاران در شرکت سعی در امید دادن به من بودند. سعی می کردم اخلاق و رفتارم عادی باشد ولی هر کس با من حرف میزد سریع می فهمید و می خواست جریان را بداند. در خانه همسر برای خرج و مخارج شب عید نقشه می کشد و اینکه چه چیزهایی باید نو شود. من هم حرفی به او نمی زدم و کارم شده بود جستجوی کار.

فکرهای زیادی هم برای کارآفرینی و مستقل شدن دارم. ولی  سرمایه می خواست که در آن موقع امکان تهیه اش نبود. البته حالا هم نیست. خخخ

مثلا با خودم می گفتم طرح های فیلمنامه هایم را کتابچه کنم و به کارگردانها بفروشم که البته اجرایی نمیشد. چون این امر فقط برای آدمهای معروف خوب کار می کند. مجدد فکر کردم که یک سایت راه بیندازم و داستانها و فیلمنامه هایم را آنجا آپلود کنم و برای فروش بگذارم. کاری که خیلی از نویسنده ها در خارج از کشور انجام می دهند. مثلا متن فیلمنامه فرشته کوچولو را بگذارم و هزینه دانلودش را 1200 تومان قرار دهم.  یا فلان داستانم را بگذارم و 300 تومان برایش قیمت بگذارم. به مرور مخاطب بیشتر می شود و بعد از ماهها و یکی دو سال درآمد خوبی خواهد داشت. شاید هم کارگردانهایی متن ها را بخوانند, خوششان بیاید و وارد مذاکره شوند. البته اگر سرقتی انجام نگیرد. ولی با خودم گفتم که آخه کی میاد نوشته های تو را بخواند؟ تازه برایش هم پول بدهد؟  این امر در ایران جواب نمیده. شاید هم میده و من خیلی وسواس به خرج میدم.

مجدد با خودم گفتم بیا و به عنوان نمونه از سایت گوش کن شروع کن. یک فیلمنامه بذار تا بچه ها بخوانند. انگار که دو ساعت رفته باشند سینما, به جایش متن را بخوانند و شماره کارتی را هم بگذار که اگر کسی دوست داشت, مبلغی به عنوان اینکه رفته سینما برایت واریز کند. ولی باز با خودم گفتم زشت است. یک جور سوء استفاده است. دیدم در سایت بعضی ها ترجمه می گذارند و با اینکه واقعا منتی هم در کار نیست, از کاربران خواسته اند در صورت رضایت مبلغی واریز کنند. آن هم بخاطر وقت و انرژی ای که برای ترجمه گذاشته اند که به نظر من امری است ستودنی. فیلمنامه هم وقت و انرژی فوق العاده زیادی می برد. گاها تا شش ماه, روزی پنج الی شش ساعت وقت و انرژی مستمر می طلبد. حالا بگذریم که در ایران به جز افرادی خاص, که به ده تا هم نمی رسند, بقیه نویسندگان دستمزدی ناچیز به خاطر این چند ماه می گیرند و بعضی وقتها از سر ناچاری به زیر یک میلیون هم راضی می شوند.

خلاصه حسابی با خودم درگیر بودم که این کار را بکنم یا نع؟ در سایت گوش کن بگذارم یا نع؟ مسخره نکنند یک وقت؟ موجب حرف و حدیث هایی نشود آیا؟ خوشحال می شوم در این زمینه در کامنتها نظر دهید.

در این کش و قوس بودم که از امور اداری گفتند بیا قراردادت را امضا کن. متفکرانه امضا کردم. تا بهمن سال آینده خطر رفع شد. فهمیدم که مدیرعامل در جلسه هیئت مدیره حسابی از حضور شخصی به عنوان اپراتور دفاع کرده و این نیرو را واقعا لازم دارند و ظاهرا هیئت مدیره قانع شده. بچه ها تبریک می گفتند و من هنوز در فکر. اینکه هفت ماهِ دیگر مدیرعامل شرکت بازنشسته می شود. آیا مدیرعامل بعدی نظر او را دارد؟ آیا مدیرعامل بعدی بُرشِ او را دارد که در هیئت مدیره از وجود چنین پُستی دفاع کند؟ یا بهمن سال آینده باید از اینجا بروم؟ آیا فکر آینده را بعد باید کرد یا اکنون؟

در هر صورت مشغول شدم و به فکر یک کسب و کار اینترنتی هم بودم. ذهنم عجیب درگیر و خسته شده بود و هنوز هم هست.

30ام بهمن ماه به دوستم زنگ زدم که مثل همیشه با هم بریم از خانه پدرش عسل بگیرم. از سال 83 که مغازه کامپیوتری داشتم, و با موسی دوست شدم, فهمیدم که پدرش زنبوردار است و از همان سال برای خود و خانواده از او عسل تهیه می کردم. پدرِ موسی, کارمند شهرداری بود و به خوردن موادغذایی سالم و ارگانیک خیلی اهمیت میداد. برای همین برای مصارف خود و خانواده اش چند کندو تهیه کرده بود و بعد از شهرداری, به آن مشغول میشد. بعد از بازنشستگی تمام وقتش را روی زنبورداری و تولید عسل طبیعی گذاشت. هر دو ماه کندوها را به نقطه ای بهاری از ایران می برد. دو ماه در برازجان بوشهر, دو ماه اطراف کوههای کرکس اصفهان, دو ماه اطراف کوههای تاراز چهارمحال بختیاری, دو ماه همدان, دو ماه اردبیل, دو ماه فارس و خلاصه هر دو ماه تغییر طعم عسل را حس می کردیم. حتی چهار سال پیش با موسی برای دیدن کندوها که زیاد شده بودند به اطراف نطنز رفتیم که جایتان خالی نیششان را هم نوش جان کردیم.

این بار که رفتم و از پدرش عسل گرفتم, جرقه ای در ذهنم زده شد که عسل!!!

بدون اینکه فکر کنم 30 کیلو سفارش دادم. پولش را از یکی از دوستان قرض کردم و پدر موسی هم چهار روز بعد آماده کرد. چون اکثرا آماده ندارد و می گوید باید صبر کنید تا جمع شود. آب شکر نمی دهد که سریع و آماده داشته باشد. یک کانال راه انداختم. اقوام و دوستان را عضوش کردم. البته خیلی ها بعد از یک هفته از کانال خارج شدند ولی 30 کیلو در مدت ده روز فروش رفت. البته نه به صورت اینترنتی بلکه تبلیغ چهره به چهره بود. دفعه بعد 50 کیلو سفارش دادم و سه هفته طول کشید به دستم برسد. بیشتر روی کانال وقت گذاشتم. خواص عسل, نسخه های دارویی درمان بیماری ها با عسل و سبک زندگی را در کانال می گذارم. 50 کیلو هم تا اتمام سال قبل تمام شد و 60 کیلو سفارش دادم. از کیفیتش همه راضی بودند و اطلاعاتم در مورد انواع عسل, خوب و بد بودنش و خیلی چیزهای دیگر, کامل تر شد. با اینکه پدر موسی هر دو ماه عسل را به آزمایشگاه می دهد و گواهی تایید طبیعی بودن را دارد, ولی خودم هم آن را به آزمایشگاه بردم و چند روز بعد خیالم دیگر کاملا راحت شد که عسلی خوب به مشتریان می دهم. البته سودِ آنچنانی ای ندارد و هنوز هم زیاد روی کانال تلگرام و تبلیغات آن تمرکز نکردم. بیشتر فروش به خانواده و دوستان است. کنارش می خواهم محصولات سالم دیگری هم اضافه کنم. مثل روغن زیتون درجه یک, روغن بنفشه, رب انار و شیره انگور و خیلی چیزهای دیگر و همزمان با اضافه کردن هر محصول, خواص هر کدام و درمانهایی که با هر کدام می توان انجام داد را منتشر می کنم. خوشحال می شوم شما دوستان هم به کانال من بپیوندید.

چند روز پیش, تماسی از استان یزد برای خرید عسل داشتم. از طریق کانال آشنا شده بود. نمی دانم برایش صرف می کرد یا نه ولی گفت که در آنجا عسل خوب را کیلویی هشتاد می خرد. در هر صورت پول را واریز کرد و سه کیلو برایش پست کردم.

نمی دانم از این کار خوشم می آید یا نه. چون نوشتن را خیلی خیلی خیلی بیشتر دوست دارم. ولی بخاطر آینده مجبورم فعلا به این کار مشغول باشم.  همکاران و خیلی های دیگر را می بینم که بعد از شغلشان, به اسنپ, تب سی و شغلهای دیگر مشغولند. من هم باید کاری پایدار را تا بهمن سال آینده پایه ریزی کنم.  شما دوستان هم فکر کنید, حتما بر اساس علاقه, تجربه, یا خانواده کار و محصولی را می توانید اینترنتی انجام دهید و درآمد داشته باشید. در ضمن هر کس بخواهد می توانم برایش عسل خوب و درجه یک پست کنم.

ببخشید پستم طولانی شد و حرفهای من را تحمل کردید. منتظر نظرات شما در کامنت ها هستم.

 

 

۴۰ دیدگاه دربارهٔ «گفتگویی دوستانه یا درددلی مشترک»

عالیه پسر. یکی از دوستان من پارسال ۱۷ میلیون گردوی خوب خرید از همدان و آورد اصفهان فروخت حدود ۳۰ میلیون و تقریباً دو برابر سود کرد. یکی دیگه از آشناها از یزد روغن کنجد میاره و میفروشه و سود حسابی میکنه. یکی از دوستان مادرم روغن حیوونی کرمانشاهی میفروشه بهمون و سود خوبی ام روش میبره. میدونی؟ الان نون تو محصولات ارگانیکه. همه نگران سلامتیشونن. هر کس میخواد به نحوی از محصولات خوب و ارگانیک استفاده کنه. خانواده خود ما شیره انگور و گردو و روغن حیوونی از همین فروشنده ها میخریم و خیلی هم راضی هستیم. آها سبزی جات خشک شده ام میخریم از یه دوست دیگه که از یاسوج آویشن های عجیب غریب میاره برامون.
خب من مصرف عسلم بسیار بالاست بخاطر گلو و حنجره م. تموم عسلهای خونه رو من میخورم مث خرس. هاههاهاهاههاها… اگه یه لیوان آبجوشه عسل کنار دستم نباشه موقع گویندگی صدام خش ورمیداره. برم تو کانال بینم قیمتها چطوره اگر خوب بود خودم مشتریت میشم.
نظر من اینه: تو هرگز به این شغلی که داری دل نبند. شاید زمانی رسید که موقعیتی پیش اومد و دیگه نتونستی کار کنی. پس باید و باید یه هنری یه راهی یه منبع درآمد دیگه ای هرچند کوچیک دشته باشی تا یه هو زیر پات خالی نشه. خود من الان دو سه تا شغل رو دارم با هم پیش میبرم. درآمد بالایی ندارم ولی میدونم که در نخواهم موند در آینده چون این بپره اون هست. اون بازار نداشته باشه اون یکی هست و همچنین علی الدوام… خخخخخخخ. خوب کاری میکنی. کارت درسته برو که خدا با کساییه که تلاش میکنند.

سلام و عرض ادب
من عادت دارم کامنت ها را یکی یکی بخونم و جواب بدم. یعنی یک رو که بخونم تا جوابش رو ندم سراغ کامنت دو نمیرم که ببینم اصلا چی نوشته شده. کامنت شما آنقدر انرژی مثبت بهم داد که از خوشحالی می خواهم روی پوستم عسل بمالم. خخخ
اولهاش تو کانال قیمت میذاشتم ولی دیگه نمیذارم. ارزان نیست ولی گران هم نیست. ولی واقعا اسم محصولاتی که نوشتید رو می خواهم به لیستم اضافه کنم و اگه اطمینان دارید طبیعی و ارگانیکه, بهم معرفیشون کنید. ازشون می خرم و می فروشم. البته به جیب مردم خیلی فکر می کنم که تحت فشار نباشند.
روغن کرمانشاهی و سبزیجات خشک یاسوج رو می خوام و تشکر از کامنت پر انرژی تون.

سلام و هزاران سلام .
احسنت پسرم ادامه بده . به قول شاعر کوشش بیهوده به از خفتگی .
وقتی تو شروع به فعالیت کنی دست کائنات شرایط بهتری و راه حلهای زیادتری بهت ارائه میده . با خونه نشستن و چه کنم چه کار کنم هیچی بهتر نمیشه .

سلام بر رعد کبیر و دانا.
ده کیلو عسل برات گذاشتم کنار. آدرس بده برات بفرستم. ده کیلو هم برای رهگذر گذاشتم کنار که منتظرم بیاد ببره. فقط شماره کارتو میفرستم خخخ
بله. باید تلاش کرد. از ناامیدی و زانوی غم بغل زدن خیلی بدم میاد. حداقل اینه که اگر موفق نباشه دلش نمی سوزه که کاش آن کار را انجام میدادم. آدم با خودش میگه انجام دادم و نشد. البته مطمئنم هر کاری دیر یا زود جواب میده
ممون از کامنت خوبتون. موفق و شاد باشید

سلام عسلم خوبی از این که چند ماه به چند ماه پیدات نیست و بعد میای هفته ای دو سه تا پست میزنی خوشحالم معلومه گزیده کار شدی اصلاً بیا باهم یه تجارت راه بیاندازیم شرکت ماهم اوضاعش خوب نیست و تو این اوضاع کار واقاعاً باید چه کرد

سلام پسرکم. خوبی آیا؟ غمگین نباش الان بهاره. نبینم پاییزی باشی. میگما بیا بهت عسل بدم تو هم برو تو خانواده و دوستانت بفروش. نصف نصف. خوبه؟ موافقی؟
راستی سیزده به در کجا بودی هر چی زنگیدم جواب ندادی؟ می خواستم برات عسل بیارم. خخخ
ممنون از حضورت. شاد و پیروز باشی

درود! بسیار خوب و عالیه… منم حدود یک سال است که واسطه ی برنجی از شیراز در محله ی خودمون شدم و چون شاغلم زیاد جدی نگرفتم و فقط بین فامیل و دو مقازه واسطه گری میکنم… امیدوارم تنبلی را کنار بگذارم و بیشتر پیگیری کنم تا بیشتر درخواست داشته باشم و بیشتر سرمایه گذاری کنم و سرم گرم بشه… تو هم بیشتر تلاش کن تا بهتر نتیجه بگیری… قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود… مانند مدیر شرکت اپل که با نخوردن و فروش یک سیب شرکت اپل را از آنه خود کرد… شاد و موفق باشی… راستی اگر تا موقع بازنشستگی هم باتو هرسال قرارداد بستند کار جدیدت را ادامه بده و خیال ترک کردنش را از ذهنت دور کن… پیروز باشی!

سلام بر عدسی. کجایی بابا خیلی دلم برات تنگ شده عزیزم.
این برنجی که میگی کیلویی چند؟ عطر و طعمش چطوره؟ اگه خوب باشه منم میتونم بفروشم. به یک محصول نمی خوام اکتفا کنم. و سئوال دیگه آیا ارگانیک و بدون سم هم داره یا نه؟
ممنون از انرژی مثبتت. عیدت هم مبارک و شاد و برنج فروش باشی

سلام. گاوت زایید بدجور!
من نوشته هاتو همینطوریش هم نمیخونم.
یعنی مفتیش هم گرونه!
شوخی کردم پول نمیدم میخونم خخخ.
اگه یک درصد هم شک داشتی که من اصفهان باقی موندم فعلا به کامنت ها جواب نمیدادی.
ای اصفهانی ذاتت خرابه خخخ.
بیا با هم کار کنیم.
هر چی عسل گرفتی پست کن این ور من میفروشم.
به خدا جدی میگم.
از این کار هم خسته نمیشم.

سلام کامبیز جونم. چه خبر عزیزم.
آآآخیش. خیلی نگران بودم نکنه اصفهان باشی و بیای خونمون. عزا ماتم گرفته بودم چجوری از دستت فرار کنم. خخخ
آدرس بده برات صد کیلو عسل بفرستم. خارج از شوخی اگه هر کدوم از بچه ها محصولی سالم و طبیعی از شهر خودش بتونه معرفی کنه و با هم در حال تبادل باشند اقتصاد کوچولوی خوبی برای خودمون راه میفته. راستی اول پول بریز به حساب بعد برات عسل می فرستم. خخخ
اصفهانی ام دیگه. ممنون که می خونی و تحمل میکنی. موفق و شاد باشی. منتظر سفارشت هستم.

سلام. وقتتون خوش.
وقتی به این فکر می کنی که خودت آقای خودتی و مزد کار خودتو می گیری بسیار لذت بخش تر از اینه که دائما ترس این رو داشته باشی که مبادا فلان روز کار اداری رو ازت بگیرن.
درود به شم اقتصادیتون.
البته خوش به حال شما که بازم شاغلید. ما نابینایان دهه ی هفتاد به بعد که به مراتب اوضاعمون از شما کشمشی تره و از همین الآن باید فکر اپراتوری رو از سرمون بیرون کنیم. منم تصمیم گرفتم از فعالیت های هنری پول در بیارم. یه پیشنهاد هم بهم شده که تو شمال تهران مثل خیلی های دیگه تو پارک ها و خیابون ها بخونم و گفتن که تو همه ی کشور های اروپایی این کار رو انجام میدن، تو ایران اسمش شده گدایی.
این پیشنهاد رو شخصی به من داده که دنیا دیده هست و اقامت امریکا رو هم داره.
حالا به نظر شما من چی کار کنم آقای بهرامی و سایر دوستانی که احیانا این کامنت رو می خونید؟ آیا دل رو بزنم به دریا و چنین کاری رو انجام بدم یا شما هم معتقدید که این کار گدایی محسوب میشه؟ البته با آمپلیفایر و آهنگ های بی کلام، نه اینکه تو کوچه و خیابون راه بیفتم با بلندگوی نمکی و بخونم خخخخخخ.
من بهشون گفتم این کار از نظر نابینایان باعث آبرو ریزیه و باعث نگرش منفی مردم جامعه نسبت به نابینایان میشه، اون آقا گفتن که تو این مملکت رسم بر اینه که صدقه گرفتن از دولت رو عار نمی دونن اما مزد هنرمندی رو گرفتن رو عار می دونن.
وی همچنین افزود که تو کشور هایی که سفر کرده، تو مترو، خیابون ها، پارک ها و سایر اماکن عمومی، حتی برخی خواننده های به نام هم اقدام به اجرای برنامه می کنن و پول در میارن. تو شمال تهران ایشون گفتن که مردم فوق العاده واسه این چیزا پول خرج می کنن.
شما هم یه مشاوره به من بِدید لطفا ممنون میشم، چون از یه راهی باید اون ۱۵ میلیون تومانی که دار و ندارم بود رو از دست دادم، دوباره به دست بیارم و همچنین مخارج دانشگاه و پس انداز برای آینده و کلی خرج دیگه که گفتنش جایز نیست.
من خودم سابقه ی فروش پسته ی خام، سیمکارت، فلش، مموری و ساعت رو چه به صورت اینترنتی، چه تلفنی و چه حضوری دارم اما هیچی از این دو مورد عائدم نشد، تازه ضرر هم کردم، وای سر پوست گرفتن و خشک کردن پسته های خام چه قدر وقت گذاشتم، یادش به خیر! چه حوصله ای داشتم اون موقع!
از طرف دیگه با توجه به رخداد های پیش رو، آینده ی خوبی رو برای فروشندگی نمی بینم، حالا هر محصولی می خواد باشه، خصوصا تو مشهد که اوضاع خیلی ها خرابه.
از فروشندگی که کاملا دلسردم، از بابت تشکیل گروه موسیقی متشکل از هم نوعان هم با توجه به شرایطی که تو مشهد رقم زده شده و ممنوعیت اجرای زنده ی موسیقی هم که دلسردم، تازه خیلی از نهاد ها بابت نابینا بودنت جدی نمی گیرنت و وقتی هم دعوت می کنن مثلا ۵۰ تومان میدن بهت که بین ۵ نفر گروه تقسیم کنی.
اینا رو دیدم که میگما، رو هوا این حرف ها رو نمی زنم.
خب حالا این همه حرف زدم، ضمن اینکه از طولانی بودن کامنتم عذر می خوام، منتظر پاسختون هستم.
امیدوارم تو کاری که قدم گذاشتید همچنان ثبات داشته باشید و مثل من دلسرد و کلافه نشید.
ما هم اردبیلی هستیم اصالتا و هم شهریامون از خلخال عسل طبیعی میارن و این جا می فروشن و سود خوبی هم می کنن. راستی کانالتون رو هم باید کم کم منتقل کنید به اپلیکیشن تمتم که ظاهرا قراره جایگزین تلگرام بشه.
این جا کسب و کار مردم مهم نیست، مهم اینه که اسلام ضربه نخوره.

وای برم تا متهم به سیاسی گویی نشدم!

سلام پوریا جان. ایول به این کامنت. خودش یه پست بود. خخخ
باهات موافقم که آدم خودش رییس خودش باشه تا آقا بالا سر داشته باشه. ولی دیگه چیکار میشه کرد. آنقدر تلاش می کنم که بالاخره خودم آقا بالا سر خودم باشم.
در مورد پیشنهادی که بهت شده واقعا نمیدونم چی بگم. بعضی مسائل در فرهنگ ما منفی هب حساب میاد و جاهای دیگر مثبت و بعضی مسائل هم در فرهنگ ما مثبت است و در جاهای دیگر منفی. ببین آیا اگر این کار را می خواهی بکنی می توانی موج منفی ای که به سمتت میاد تحمل کنی یا نع؟ البته چند نکته به ذهنم میرسه که بهت میگم و امیدوارم در تصمیم گیری درست کمکت کنه.
اول اینکه همین افرادی که موج منفییا دید بد بهت پیدا می کنند هنگام نیاز, هیچ کمکی بهت نمی کنند. یا اکثرا کمکی نمی کنند. خودت هستی و خودت.
دوم اینکه آدم تا وقتی جوان است می تواند خیلی کارها را انجام دهد. منظورم این است اگر برای کار مثلا بستنی فروشی کند حتی اگر هم متاهل باشد ولی جوان باشد می گویند دارد کار می کند. اگر فرش و خانه خوبی نداشته باشد می گویند دارد کار می کند. ولی اگر سن و سالی ازش گذشته باشد و همان کار را بکند به دید دیگری به او می نگرند.به طور خلاصه تا جوانی و مجردی هر کار کوچک و بزرگی کردی به دید جوان بهت می نگرند.
آقا اگه عسل طبیعی از اردبیل سراغ داری بهم قیمت بده. جدی میگم. خوش قیمت می خوام. ممنون که کامنت دادی .خوام.

پوریا منم اجازه دارم نظر بدم؟ خخخخخخخخ
بنظرم هرگز نرو سمت اینکار. چون فرهنگ کشور ما تو را یک گدا خواهد شناخت. تو به اروپا نگاه نکن. اونجا یه نقاش میره وا میسه گوشه خیابون کف پیاده رو نقاشی میکنه کلی پول گیرش میاد و کلی ام به به و چهچهه میزنن براش و فیلمشو میگیرن و هنرمند خطابش میکنن ولی اینجا من بخوام برم گوشه خیابون نقاشی بکشم کف زمین مأمور شهرداری میاد جمعم میکنه. یا زنگ میزنن از تیمارستان بیان جمعم کنن. یا بسیجیا میریزن میگیرندم یا مردم هو میکشن.. بالاخره یه جوری میشه که آبروی خودم و خانوادمو میبرم. پسرم هرگز نرو سمت اینکار. او وق توی رزومه ت یه دوره گدایی هم خواهی داشت. خخخخخخخخخخ
الان توی همین اصفهان عزیزمون یکی از دوستان نابینا همینکارا میکنه. بقول خودش روزی هفتاد هشتاد کاسبه. صدای خوبی ام داره. خودمم دیدمش ولی هرگز نرفتم سمتش و باهاش حرف نزدم. چون از نظر من آدم گشادیه که بجای اینکه کار کنه راه افتاده تو خیابون به ترانه خوندن و جلب ترحم مردم و پول جمع کردن. چون نابیناییش رو وسیله قرار داده و از هنرش داره سواستفاده میکنه برای جلب ترحم. هنرش دیگه هنر نیست. ضد هنره. چیز جدید و دلپسندی هم ارائه نمیده.
یه نظری هم دارم بذار بگم و برم. هنرمند از مردم دیگه یه سر و گردن بالاتره. اون قادر به کاریه که بقیه هرگز نمیتونن انجامش بدن. خدا به تو یه توانایی خاص داده که به دیگران نداده. خودت رو به جایی برسون که دیگران برای گرفتن امضا ازت و یا با تو عکس گرفتن با هم رقابت کنند. تو که تا حدی میبینی. توانمند هم هستی خودم دیدم فیلمهات رو. پس برو و کاری رو شروع بکن هر چند کوچیک و کم در آمد. از فکر خوانندگی بالای شهر و پایین شهرم بیا بیرون. ایران جاش نیست. یا بذار و از ایران برو. برو یه کشور با فرهنگ. برو جایی که وجب اندازه گیری آدماشون پول و خونه و مدرک تحصیلی نیست بلکه انسانیت و شعور و اخلاقیاته… هر جا هستی موفق باشی.
شرمنده دخالت کردم. خوش باشی

مجدد سلام
ضمن تایید حرفهای رهگذر, به یاد جمله ای از بی ادعا افتادم که همیشه سر زبانش جاری بود. راستی کجاست این بی ادعا؟ خبری ازش نیست؟ دلم براش تنگ شده.هر کی دیدش سلام منو بهش برسونه و عید رو هم تبریک بگه.
بگذریم. او میگفت: اینجا ایران است.

سلام!
من هم مثل بعضی دوستان، پیشنهاد می‌کنم حتی اگر تا بازنشستگی شغل فعلیتو از دست ندادی، باز هم در کنارش یه کار خودفرما رو ادامه بده. درختی که ریشه‌های چندشعبه‌ای داشته باشه، با قطع شدن یکی‌دو شعبه از ریشه‌هاش خشک نمیشه و از پا درنمیاد.
حالا اگر یکی به تلگرام دسترسی نداشته باشه، یعنی از خدمات سالم شما محروم می‌مونه؟! بالانشین غافل از پایین‌دست! خخخ!
کم‌کم داره مستحب مؤکد میشه که باهات ارتباط دوستانه‌تری برقرار کنم. آماده باش که اردیبهشت شاید بیام اصفهان. «در اینجا ناگهان مهدی فرار را بر قرار ترجیح می‌دهد»

«در اینجا ناگهان مهدی فرار را بر قرار ترجیح می‌دهد» کاملا درست حدس زده ای. از ناگهان هم گذشته. تا اطلاع ثانوی من اصلا عسل ندارم. اصفهان هم نیستم.خخخ
سلام. خوبی آیا؟
میگما با گوگل کروم خیلی راحت میتونی بیای تلگرام. امتحان کن.

سلام وحید جان. در مورد نوشته هام لطف داری. ولی میدونی چه موقعی نوشته هام مزه عسل میده آیا؟
.
.
.
.
.
.
اون موقعی که چند کیلو عسل بخری و مزه پولهات بره زیر زبونم. خخخخخخخخخ
ممنون که اومدی و عیدت هم مبارک.

سلام. قرارداد من هم آخر اردیبهشت تموم میشه و فعلاً حرفی از تمدید نشده. کلاً زندگی بدون استرس به ما نیومده. در کل ایده ی جالبی بود. من سالها پیش که کار نداشتم به پرورش قارچ فکر میکردم. منتها خیلی جدیش نگرفتم.
موفق باشید.

سلام ببخشید این کامنت را پاسخ میدم
پرورش قارچ به هیچ عنوان توجیه نداره
قبلا توجیه داشت ولی الان اصلا سود آور نیست
عرضه بر تقاضا پیشی گرفته
صنایع تبدیلی قارچ هم ما تو کشور نداریم

بنا بر این به نظرم کسانی که بخان الان شروع کنند اصلا به نفعشون نیست
من خودم دنبال این کار بودم ولی در بررسی بازار فهمیدم که تولید قارچ در حال حاضر صرفه اقتصادی نداره
بنا بر چند دلیل
۱ فضا ی زیادی میخاد باید صد متر فضا داشته باشی
۲ باید سالنت را تجهیز کنی
که کلی حزینه داره
حد اقل بیست میلیون حزینه تجهیز سالونت میشه
باید قفسه بزنی و یک سری دستگاه بخری
۳ باید بازار داشته باشی
یا یک سرد خانه بزنی و به مرور قارچت را بفروشی
۴ باید مجوز بگیری تا بتوانی محصولت را به بازار عرضه کنی
منظورم کد بهداشتی هست
اگر نداشته باشه بهداشت به مغاضه دار گیر میده
گرفتن مجوز هم متاسفانه کار سادهیی نیست
ضوابط و آیینامه های خاص خودش را داره
۵ این کار تخصصی هست باید یک سر رشته کوچولو از کشاورزی داشته باشی
باید بتوانی بیشترین قارچ را از کمپوست بگیری
باید خلاق و زرنگ باشی
من در مورد این مشاغل کلی تحقیق کردم و بازار را آنالیز کردم
به یک سری نتایجی رسیدم که انشا الاه اگر اجرا شد نتایجش را در پستی مینویسم
موفق باشید

سلام شهروز جان. مجدد هم سال نو, هم عروسی و آغاز زندگی مشترک و هم اعیاد رجب و شعبان رو همه جا یکجا بهت تبریک میگم.
استرس رو نگو که حال و حوصله تب خال دیگه ندارم. خخخ
اما جدی اگه یک روز باهامون قرارداد نبندند دیگه چیکار می کنیم؟ یه کسب و کار مجازی مثل من راه بنداز. اصلا بیا شعبه عسل من تو تهرون بشو. خخخ
در کل ممنون که اومدی و هستی

درود بر مهدی عزیز. امیدوارم که بازار کار و بارت حسابی پر رونق باشه. یه پیشنهاد دارم. بیا آگهی فروشت رو تو کانال نیازمندی های نابینایان، به آدرس @blindshop ثبت کن. فکر میکنم بتونی از این طریق چندتا مشتری برای خودت دست و پا کنی. توی این کانال، ثبت آگهی به صورت کاملا رایگان انجام میشه. نحوه ثبت آگهی هم توی کانال سنجاق شده. اگه به هر دلیلی موفق به ثبت آگهی نشدی، با خودم تماس بگیر که بهت کمک کنم. @mohammad_maleki2639

موفق باشی دوست هنرمندم.

پوریای عزیز؟ به شدت با حرف رهگذر موافقم. اگه به موسیقی علاقه داری، اول یه کوچولو روی خودت کار کن، بعد یه سرمایه ی کوچولو برای آفاز OK کن، و در نهایت با شرکت ترانه ی شرقی تماس بگیر. با وجود این که از مدیر دلال و بیشعورش متنفرم، فکر میکنم که بتونه تو رو به جامعه ی موسیقی ایران معرفی کنه.

شرکتای بزرگی مثل آوای پاپ، آوای هنر، و … هم هستن که برای کار کردن باهاشون و پول در آوردن باید ابتدا سرمایه ی زیادی برای کارت بذاری

پاسخ دادن به مهدی بهرامی راد لغو پاسخ