خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

هیچوقت منو تنها نذار

  چند ساعتی بود که دنبالش میگشتم. ای کاش اصلا به حرفش گوش نمیدادم.

دیگه خسته شده بودم. نزدیک به سه ساعت بود که کل خونه زیر و رو کرده بودم.

اه اه خسته شدم.

رفتم یه گوشه نشستم و زدم زیر گریه سرم رو گذاشتم رو زانوهام و شروع کردم به هِق هِق . 

به ثانیه نکشید که یه دست رو شونه هام قرار گرفت به آرومی سرم رو بلند کردم و دیدم امید کوچولوم رو به روم ایستاده. وقتی دید دارم گریه میکنم با ناراحتی گفت :چرا داری گریه میکنی مریمی؟؟

بلندتر زدم زیر گریه و گفتم چقدر بهت گفتم من نمیتونم دنبالت بگردم و پیدات کنم.

با بغض گفت چرا پیدام نکردی؟؟؟ 

گفتم آخه من میتونم پیدات کنم امید؟ مگه نگفتم اگه نباشی میمیرم؟ مگه نگفتم تو تموم زندگی منی و اگه یک ثانیه نباشی زندگیم تموم میشه؟؟؟

 دستای کوچولوش رو دور گردنم حلقه کرد و گفت باشه باشه.تو رو خدا گریه نکن دیگه  قول میدم بهت که دیگه قایم نشم.

ازم جدا شد و به آرومی اشکام رو پاک کرد و محکم دستام رو گرفت و گفت بهت قول میدم قول که دیگه هیچ وقت هیچوقت باهات قایم باشک بازی نکنم و همیشه باهات باشم. تو هم دیگه ناراحت نباش و بخند باشه؟؟؟؟

محکم بغلش کردم و تصمیم گرفتم نذارم هیچوقت ازم جدا شه. خدایا هیچوقت امیدم رو ازم نگیر. میدونی که بدون اون میمیرم.  

۳۷ دیدگاه دربارهٔ «هیچوقت منو تنها نذار»

سلام منم امید میخوام کجاست
فکر کنم پریسا امید من رو اشتباهی جای امید خودش برداشته
به نظرم هوس شربت ….. کرده باید برم واسش درست کنم
ولی پستت عالی بود و زیبا
امیدوارم که امیدواری همیشه کنارت باشه و تا آخر با هم بمونید

سلام.
برین یکم بگردین امید خودشش میاد .
نوچ نوچ دارین میگین پریسا جون امید شما رو از قصد بردااااشت؟ نچ نچ نچ نچ.
امیدوارم واقعا خوب بوده باشه. یه دفعه اومد تو ذهنم منم نوشتم. مهم این بود که نوشته شه تا خیالم آسوده شه.نمیذاشت آروم بگیرم.
اگه بدم بود ببخشید.
اوووف چقدر حرف زدماا.از من بعیده.

سلام. ایول آشناها همه جمعن امید هم که هست فقط مونده من بیام. آخ جون. خانم کوچولو شبیه خودمی. خدا نکنه۱چیزی بیاد توی سرم واسه نوشتن. یعنی دیوونه میشم اگر ننویسمش. انگار خرمگس داخل مخم رفته دلم می خواد سرم رو بزنم به۱جایی. چاره اینه که بنویسمش. فقط بنویسمش و همه چیز رو به راه میشه خخخ.
امید عالیه. گاهی بازیش می گیره ولی همیشه۱جایی در گوشه کنارهای دل هامون هست و چه خوبه این بودنش.
میگم خانم کوچولو من این ابراهیم رو اگر اینجا نصفش کنم چی میشه؟ سر صبحی حالم رو چیز کرد با این شربته که یادم انداخت. آخر قصه من این رو نصفش می کنم حالا ببین.
محمد اول سلام معلومه خودت کجا هستی؟ بعدش هم خخخ کی اومده بودی ندیدمت؟ سوما ممنون تا فراموشم نشده برم برش دارم۱جایی قایمش کنم علامت هم بذارم که دیگه یادم نره. شکلک تردید. نکنه باز یادم بره؟
این کامبیز الآن منو اینجا دید باز شبیه تیمتاک شلوغ می کنه و سر به سرم می ذاره من فرار کنم تا حواسش نیست خخخ. میگم بچه ها من واسه چی اینهمه حرف می زنم؟ درمون نداره آیا؟ اوخ به جان خودم الآنه که دیرم بشه من رفتم شاد باشی خانم کوچولو و زندگی همگیتون سرشار از امیدهای به ثمر نشسته باشه!

سلام. واقعا خیلی قشنگ بود لایک من خدایی خیلی از این خوشم اومد ولی با کسب اجازه این رو تو سایت خودم منتشر میکنم آیا مشکلی هست؟ فکر نکنم هم مشکلی باشه چون سایت ما برای شعر و دلنوشته هست خخخخخ خودم میگم و خودم هم جواب میدم فعلا یا علی

سلام بر خانم کوچولوی محله
زیبا, موجز, مختصر, دلچسب, و تاثیرگذار نوشتی. می تونی در نوشتن خعععیییلی موفق باشی. بنویس و بنویس و برامون اشتراک بذار تا بخونیم.
منم یه ا امید کوچولو داشتم که البته الان خیلی بزرگ شده. خخخ
موفق باشی

بنویس و بنویس و تجربه کسب کن
بخون و مطالعه کن و بنویس. به مرور خودت متوجه میشی چه تغییراتی روی کلمات و جملاتت باید اعمال کنی. از بازنویسی و نقد هم نترس که اگر بخواهی نوشتن رو ادامه بدی جزیی سخت از کارهات حساب میشه. پس بنویس و پاره کن و بنویس. شاید اغراق کرده باشم ولی نکات مثبت نوشتت خیلی بیشتر از نقاط منفی اش است. همین برای شروع خوبه

درود انشالله دامادیش رو ببینی. ولی سعی کن زیاد حساس نباشی نمیگم مواظبش نباش ولی سعی کن ذهنش رو خراب نکنی نزار بگه دیگه باهات قایم موشک بازی نمیکنم. میدونم این مهر مادرانه هست ولی شما ذهن بچه رو نسبت به تواناییهاتون داری خراب میکنی ببخشید زیاد حرف زدم

سلام و عرض ادب. به نظر من شما طرح یک داستان نمادین خیلی خوب رو توی ذهن آوردید، اما متأسفانه اصلا و ابدا از عهده پردازشش بر نیومدید. جملات شما گاهی به شدت گسسته هستند. مثلا این جمله: «نزدیک به سه ساعت بود که کل خونه زیر و رو کرده بودم.» توی این جمله حرف اضافه «به» بعد از نزدیک توی محاوره اضافیه و بعد از کلمه «خونه» حتما به نشانه مفعولی «را» یا «رو» نیاز دارید تا جمله قشنگ بشه. مثلا این طور باید بشه: «نزدیک سه ساعت بود که کل خونه رو زیر و رو کرده بودم.»
مشکل دیگه ای که این نوشته داره تعبیرات اضافیه که کلام رو از حالت روان بودنش خارج می کنه. مثلا این جمله: «رفتم یه گوشه نشستم و زدم زیر گریه سرم رو گذاشتم رو زانوهام و شروع کردم به هِق هِق .» این عبارت در اصل دو جمله بوده که باید بینشون از نقطه یا حداقل نقطه ویرگول استفاده می شده که نشده. ضمنا، زیر گریه زدن و هق هق کردن یک معنا رو میدن و میشه این جمله رو خیلی خیلی بهتر از این نوشت: «مثلا میشه جمله رو این طور نوشت: «رفتم یه گوشه نشستم، سرم رو روی زانوهام گذاشتم و زدم زیر گریه.»
خلاصه اینکه ذهنیت شما خیلی خیلی جلوتر از سبک نگارشتون هست و سبک نگارشتون برای رسیدن به ذهنیت قشنگ و خلاقتون راه زیادی رو باید طی بکنه. شما میتونید روی این داستان کار کنید و خیلی خیلی بهتر درش بیارید، یا اینکه توصیه های منو به حساب اظهار فضل بذارید و به همین ترتیب ادامه بدید. انتخاب شما، آینده شما رو میسازه. واستون بهترین ها رو آرزو می کنم.

سلام کوچولو خانوم. ِ نه ببخشین. خانوم کوچولو! خوبید؟ خسته ی درس خوندن ها نباشین. زیبااا نوشتی. عااالییی بود.
راستی یه پست چند وقت پیش تر ها دیده بودم ازت که وقت نکردم بیام کامنت بدم. فکر کنم راجع به منابع و از این طور چیزها واسه کنکورت بود. نمیدونم دقیقا ولی خیییلیی حواسم پرت بود اون موقعی که میخوندم. ولی کتاب هایی که کتاب خونه ولی عصر اصفهان ضبط کردن رو حتما ازشون استفاده کن. خییییییلییی خوبن، خیییلیی میتونن بهت کمک کنند. ایشالا سال بعد تهران ببینمت موفق باشی

کم کم حلول ماه خدا دیده میشود، صد شکر این بساط که گسترده میشود. با عرض سلام خدمت هممحلیهای گرامی و عرض تبریک بمناسبت فرارسیدن ماه مبارک رمضان و آرزوی موفقیت همگی در انجام طاعات و عبادات شما گرامیان و نهایتا، قبولی طاعات و عبادات همگی شما. هدیه ای بمناسبت این ماه مبارک تقدیم به شما دوست عزیز و بعد به همگی هممحلیهای گرامی میکنم. باشد که مورد عنایت و توجه شما گرامیان قرار گیرد.

سلااااام مریممممم جووووونم
خوااااااهر زاااده ی عزیییییییزم
ورووووووودت رو به محل خودت تبریک میگم
امیدواااارم توو این محل چیزهای خوب از جمله دوووستااای خوب پیدااا کنی
و هر روز تو این محله شاهد موفقیتت باشیم
و باهم موفقیتت رو جشن بگیریم.
یادمه اون روزی ک من وارد این محل باصفا شدم حدود ۴ سال پیش
توسط چندتا از دوستای عزیزم مثل عادل , پریسا, سارا, یاسر و…
و مخصوصا به کمک دوست عزیزم عادل جان که خیلی بهش مدیونم و تمام اندیشه های کامپیوتری نرم افزاری خودم رو مدیون اون هستم
و کلا باعث شد من, تو و همه ی بچه های غرب مازندران تو این محلِ ی با صفا زندگی کنیم عادل هستش
اون باعث شد من دوستای زیاادی پیدا کنم و عقاید و باور و مقدااری اندیشه هایم رو با هم محلی هام به اشتراک بزاارم
و در پایان ازت میخوام تو این محل فرد مفیدی برای دوستای هم محلیت باشی
و برای دوستای کوچک تر و بزرگ تر از خودت احترام قاعل بشی
به امید موفقیت روزافزون تو مریم جان
دوستااار تو ***دایی مهران***

دیدگاهتان را بنویسید