خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

دعوت یک دوست از خارج اومده برای دور همی دوستان نابینا!

ضمن درود فراوان و عرض ادب!
خب دوستان عزیز حال و احوالتون چه طوره؟
خوبید خوشید سلامتید؟
امیدوارم همیشه خوب و خوش و شاد و خندان باشید و هیچ وقت غم و اندوه به خودتون راه ندهید.
من امروز اومدم تا کمی براتون حرف بزنم و مانند گذشته براتون خاطره تعریف کنم.
خاطره از خوش قولیام با دوستانم.
یادش به خیر! سال هاست که در اسکایپ با دوستان نابینا که در خارج از کشور زندگی می کنند دوست شدم، و بارها پیش آمده که با دوستان گفتیم اگر روزی برای دیدار خانوادتون به ایران اومدید ما یه جمع دوستانه تشکیل می دهیم و نابینایانی را دور هم جمع می کنیم و شما هم دعوت می شوید و چند روزی را دور هم خوش می گذرونیم و می گوییم و می خندیم.
وای چه قدر خوش می گذشت در اسکایپ و در واتساپ وقتی قول می دادیم که وقتی فلان دوست نابینا از خارج به ایران اومد چه برنامه هایی تدارک ببینیم و دور هم خوش باشیم!
بالاخره دوتا از نابینایان در فصل زمستان به ایران اومدند اما متاسفانه کسی که با من هماهنگی می کرد نتوانست برنامه را برپا کند، و من هم نتوانستم کاری بکنم و فقط یه روز عصر توانستم چند ساعتی را در خانه ی دوستی با یکی از دوستان نابینای از خارج آمده خوش باشم، ولی خیلی کم بود…
بگذریم— بیش از یک ماه پیش دوستی از خارج برای دیدار خانواده اش به ایران اومد، و من و فلان دوستم در اصفهان هماهنگی کردیم تا آن دوست به خانه ی خالی مادرم بیاید و دوستان نابینا را هم خبر کنیم و چند روزی را دور همی خوش باشیم.
آن دوست عزیز بارها سالهای قبل خواسته بود این دوست نابینای از خارج آمده را به خانه اش دعوت کند اما موفق نشده بود،
اما من پایه ی کار و تلاش بودم و به آن دوست گفتم تو می توانی با من همکاری کنی و کمکم کنی تا او به اصفهان بیاید و هم می توانی کاری کنی که نیاید. پس بیا و با من هم عقیده شو و مرا در این موضوع یاری کن.
البته بگویم که شخص از خارج اومده بیشتر به آن دوست اعتماد داشت و مرا حدود یه سال بود که در واتساپ و اسکایپ می شناخت.
خلاصه دوستان عزیز سرتون را درد نیاورم.
پس از مدتی تلاش و کوشش موفق شدم شنبه ی گذشته نهم تیرماه 97 آن دوست را به خانه ی خالی مادرم وارد کنم.
البته وقتی او به خانه آمده بود من برای خرید بیرون رفته بودم و خواهرانم آنجا بودند.
فردای آن روز دوستم که توسط دوستان متوجه شده بود که دوستمان آمده با من تماس گرفت و من به شوخی جواب درستی بهش ندادم و اتفاقاتی به شوخی افتاد، و عصر همان روز بود که به او زنگیدیم و از دلش در آوردیم و او آدرس خانه را گرفت که بیاید و دوستمان را به اصفهان ببرد و پس از گشت و گذار با دوستان دیگر در خانه ی خودش با دوستان دیگر دور همی داشته باشند،
اما نمی دانم چه طور شد که دیگر به تماس های من جواب نداد و با دوست از خارج آمده هم تماسی نگرفت.
من نفهمیدم که کدام کار من اشتباه بود که کسی که خیلی دوست داشت دوست از خارج آمده را به خانه اش ببره حالا به خاطر من از این کار بیخیال شد و نیمی از برنامه های از پیش تعیین شده را به هم زد.
من هم تا عصر دوشنبه صبر کردم و وقتی دیدم بی فایده است برنامه های بعدی را اجرا کردم و به دوستانی پیام دادم که از ساعت 4 عصر سه شنبه تا… بیایند در جلسه ی دور همی شرکت کنند و باهم خوش باشیم و اگر ماندند عصرانه نان و پنیر می خوریم.
بالاخره دوستان یکی یکی آمدند و تعداد ما جمعا به یازده نفر رسید و 4 نفر زودتر رفتند و بقیه ماندند و به بحث و گفتگو نشستیم و خوش بودیم.
البته باز هم با آنکه آن دوست را دعوت کرده بودم نیامد و من هنوز نمی دانم که چرا نیامده.
راستی دوستان عزیز ما که همیشه در گروه ها می گوییم با جنبه باشید و ظرفیت ها را بالا ببرید چرا خودمان این قدر بی جنبه و کم ظرفیت هستیم و به خاطر یه شوخی کوچک راضی می شویم برنامه های از پیش ریخته شده را به هم بزنیم…
واقعا من در عجبم که دنیای مجازی چه دنیایی است که ظاهرا خیلی جدی بعضی ها دوستان را دعوت می کنند و وقتی برنامه داره جدی میشه فرار می کنند و مثلا شوخی من نوعی را بهانه ی ناراحت شدنشان قرار می دهند…
خب بهتره کمتر حرف بزنم و سرتون را درد نیاورم.
مگر دعوت کردن دوست اجباریه که بعضی ها این قدر لاف می زنند و یا تعارف الکی می کنند و ریا می کنند و مثلا می خواهند بگویند کسی را خیلی دوست دارند…
باور کنید مهمانی که دعوت الکی ازش می کنند خوب می فهمد که کدام دعوت واقعی و کدام دعوت الکی و لاف و ریا است…
خب راستش دوستان من این حرف ها را هیچ جایی نمی توانستم بزنم و تصمیم گرفتم بیایم به محله ی خودم و همینجا تعریف کنم
چون هیچ کجا محله ی نابینایان نمیشه. اینجا محله ی من است که از سال 92 هرچی روی دلم سنگینی می کنه را همینجا میگم.
یادش به خیر اردوی اردیبهشت 94 و مرداد 96 که دوستانه ترین اردوهای دنیای مجازی در دنیای واقعی بیریا برپا شد و کسی هم نتوانست اخلالی در برپاییش ایجاد کند.
البته در این دوستی دور همی هم کسی نتوانست اخلالی ایجاد کند و تا جمعه صبح ادامه داشت و من خیلی خوشحالم که بار دیگر موفق شدم تعدادی از نابینایان دنیای مجازی را در دنیای واقعی دور هم جمع کنم.
به امید برپایی اردوهای آینده و دور همی های بیشتر نابینایان از دنیای مجازی در دنیای واقعی در محل های مختلف به خصوص نجف آباد!
شاد و موفق و خندان باشید!!!

۱۳ دیدگاه دربارهٔ «دعوت یک دوست از خارج اومده برای دور همی دوستان نابینا!»

سلام عدسی عزیزم
میگما
دوست داری با دوست من که دوست داره با دوست تو دوست بشه دوست بشی؟ خخخخخخخ
خیلی باحال بود. دلم برات تنگ شده. امروز بهت زنگ میزنم یک خورده تلفنی خوش بگذرونیم.
در کل حرفهاته رو خیلی می لایکم و جات خیلی خالیه تو محله. زودتر بیا. موفق و شاد باشی.

درود!
من دوست دارم با دوست تو که دوست داره با من دوست بشه دوست بشم عزیزم
خب چرا زنگ نزدی تا باهم بحرفیم خخخخخخ
من همیشه هستم و خواهم بود و هیچوقت محله ی خودم را فراموش نمیکنم عزیزم!

درود!
من همیشه شاد بوده و همیشه شاد هستم و دوستان را به شادی و خنده دعوت میکنم
اگر فرصت داشتی پستهای مختلف از جمله خاطرات مرا در محله بخوان و همیشه شاد و خندان باش
با تشکر از حضور گرمت!

درود!
به نظر من تا شادی و خنده است چرا غم و ناراحتی
پس ما همیشه باید شاد و خندان باشیم
البته من بارها گفته ام که من به تمام آرزوهایم رسیده ام و زنده مانده ام تا فقط بخندم و شاد باشم و دوستانم را به شادی و خنده دعوت کنم
با تشکر از حضور گرمتان!

درود! خب من هرچی به اینجا سر میزنم کسی را نمیبینم تا باهاش حرف بزنم
من روز یکشنبه به اردو میروم و جمعه برمیگردم و اگر فرصتی بود از خاطرات اردو پستی براتون تعریف میکنم!

سلام. به نظرم کار شما هیچ گونه ایرادی نداشت. شما قصدتون این بوده که بچه ها را دوره هم جمع کنید و فضای نشاط و شادی را ایجاد کنید. ایراد از بیظرفیتی ماست که تحمل شنیدن حرفهای مطایبه آمیز را نداریم. در هر صورت ای کاش مثل شما در استان ما یعنی قم هم بود تا مقداری بچه های نابینای شهرمون را از خونه بکشونه بیرون. موفق باشید

درود!
بله درسته
من بارها تلاش کرده ام اما چه کنم که کمتر به نتیجه رسیده ام و دوستان انتظار دارند که یا سنگ تموم بگذاریم یا اصلا دورهمی نداشته باشیم
شاد و خندان باشی!

دیدگاهتان را بنویسید