خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یادداشت هشت سپتامبر

خب؟ حساب کردم با وجودی که رعد نسبتا کویر سفارش کرده مثبتبین و پر‌انرژی باشیم، و به آینده امید داشته باشیم، و اتفاقات خوب رو تیک بزنیم، به نظرم اگه واقعبینی رو کلا از زندگی بذاریم کنار، ممکنه توی شوک‌هایی که بهمون وارد میشه و باعث میشه چپه بشیم که طبیعی هم هست، سکته رو هم بزنیم که این دیگه اصلا طبیعی نیست. پس من چپه شدن در مواجهه با شوک رو می‌پذیرم چون ذات شوک اینه که ضربه بهت میزنه و پرتت می‌کنه، اما اینکه در اثر ضربه و چپه شدنم بخوام سکته هم بزنم، واسم پذیرفتنی نیست. ال‌قصه. این همه که صغری کبری چیدم، تازه میخوام سپهر و سهرابم بچینم!

با خودم گفتم بذار ببینم یه آدم مجرد که هیچ تفریحی هم نداره، مسئولیت هیشکی هم گردنش نیست، چقدر خرجشه. رفتم سراغ مجتبی خادمی که خودم باشم. مجردم، هیچ تفریح خاصی ندارم، ماشین و موتور ندارم، مسئولیت کسی غیر از خودم گردنم نیست. میگن از دخل و خرجتون ننویسید. ازتون سوء استفاده میشه. ال میشه. بل میشه. من میگم و می‌نویسم. هرچی میخواد بشه تا حالا باید شده باشه چون خیلی جا‌ها گفتم و نوشتم و خوندم و اتفاقا طور خاصی هم نشد.

اینا خرج‌های منن که شایدم از قلم انداخته باشم گاهی‌هاشو:

  1. متوسط ماهانه پنجاه هزار تومان پول حمل و نقل که بخوام با تاکسی اینترنتی یا آژانس یا تاکسی خطی یا اتوبوس از جایی به جای دیگه‌ای برم.
  2. متوسط ماهانه پنجاه هزار تومان پول مریضی و دکتر رفتن‌هام. از سرماخوردگی، تا قوز قرنیه، تا ترمیم دندون، تا مسمومیت، تا ویروس‌های جورواجور.
  3. نود هزار تومان قسط وام اولم واسه پول پیش منزل.
  4. صد هزار تومان پول اجاره منزل.
  5. متوسط ماهانه صد هزار تومان پول قبوض آب، گاز، برق، تلفن، موبایل، اینترنت، و شارژ ساختمون.
  6. متوسط ماهانه صد هزار تومان واسه سر و لباسم در حد کفش صد هزار تومانی واسه یک سال، و انواع لباس زیر و رو، از شرت و جوراب و تیشرت گرفته، تا شلوار و شلوارک و زیرشلواری، تا کاپشن و ژاکت و سوییشرت.
  7. دویست و هفتاد هزار تومان قسط وام دومم واسه پول پیش منزل.
  8. متوسط ماهانه سیصد هزار تومان پول خورد و خوراک در حد روزی ده تومان. یعنی صبحانه و ناهار و شامم رو باید هر کودوم به اندازه سه هزار و سیصد و سی و سه تومان و سه ریال بخورم.

همه‌ی این‌ها که بالا نوشتم، و خودتون تصدیق می‌فرمایید از ضروریات بقا هستند، مجموعا شدند به عبارتی یک میلیون و شَست هزار تومان ماهانه فقط خرج زنده موندن و نه زندگی. نه اینکه برم شهر بازی. نه اینکه پیتزا و لازانیا سفارش بدم. نه اینکه اردو و مسافرت برم. نه اینکه اگه دلم خواست بتونم به کسی مقداری کمک کنم. تازه خدا رو شکر من مواد مخدر و دخانیات مصرف ندارم. مشروبات الکلی استفاده نمی‌کنم. وگرنه اسیر خرج‌های اون مورد هم بودم. تازه خدا رو شکر من زن و بچه هم ندارم. یعنی پول سر و لباس و خورد و خوراک و درس و مشق و زیور آلات و رفت و آمد و وسایل ارتباطی و مریضی‌ها و حمل و نقل و قبوض دو نفر دیگه هم به عهده‌ی من نیست. که اگه بود، با این فرض که هزینه‌های زن و بچه‌ام رو نصف هزینه‌هایی که بالا نوشتم حساب کنیم، هر کودوم برای خودشون پانصد و سی هزار تومان بودجه نیاز داشتند که روی هم میشد یک میلیون و شَست هزار تومان، که وقتی با مال خودم جمع میشد، عدد دو میلیون و صد و بیست هزار تومان برای یه زنده موندن سگی که خودم در حال تجربه‌اش هستم، برای سه نفر به دست میاد. دو میلیون و صد و بیست هزار تومان فقط برای اینکه بتونی با زن و بچه‌ات نفس بکشی و نگاه کنی. همین. تازه خدا رو شکر که من باشگاه نمیرم. من استخر نمیرم. من پارک نمیرم. من گوشت نمی‌خورم. و دور خیلی از کار‌های ضروری و روزمره‌ی دیگه رو هم خط کشیدم.

تعجبم از اینه که آیا من دارم اشتباه حساب می‌کنم؟ کم حساب می‌کنم یا زیاد؟ اگه من درست میگم، مردم چطور زنده‌اند؟ اگه من اشتباه میگم، درستش دقیقا چیه؟ کودومه؟ چطوریه؟ سبک دیگه‌ای هست من خبر ندارم؟ ریاضیم نم کشیده؟ سوادم نیاز داره به روز بشه؟

حساب کردم من از شرکتی که توشم حدود یک میلیون حقوق می‌گیرم. از ترجمه آزاد هم حدود یک میلیون. یعنی من میتونم خرج‌های زنده بودنم رو که کم کنم، دو شیفت که کار کنم، نهایتا فقط ماهیانه نهصد و چهل هزار تومان پس‌انداز کنم. که البته دارم این کارو می‌کنم. ولی اگه به هر علتی هم از شرکت و هم از ترجمه که قیمت مطلوبی به من پرداخت می‌کنه بی‌کار بشم، باید برم سراغ یه دار‌الترجمه. دیگه اون‌طوری باید توی یه مؤسسه یا مجموعه‌ای کار کنم که شاید یک چهارم قیمت الانم بهم پرداخت نکنند. از این نظر که تمام دار‌الترجمه‌های آنلاین و آفلاین رو بررسی کردم و دیدم که مثلا برای یه صفحه‌ی انگلیسی به فارسی با کیفیت برنزی درجه سه، همه‌اش سه هزار تومان دست مترجم رو میگیره. برای ترجمه‌هایی با کیفیت نقره ای و طلایی، به ترتیب شش و دوازده هزار به مترجم میدن. مشکل اینجاست که اکثر ترجمه‌هایی که سفارش داده و گرفته میشه، جزو اون درجه سومی‌ها یعنی سه هزار تومانی‌هاست. منی هم که کیفیتم مطلوبه و طلاییه، باید شش ماه تا یک سال واسشون ترجمه برنزی انجام بدم تا بعدا وارد مراحل نقره ای و طلایی بشم. تازه اگه بشم. اکثر ترجمه‌های قیمت بالا رو میدن به آشناهاشون و فرصت کمی برای یه مترجم عادی هست که بتونه ترجمه طلایی بگیره. مترجم‌های دوزاری زیاد شدن و از گوگل هم بدتر ترجمه می‌کنن اما از اونجایی که اکثر دانشجویان و استادان و یا افراد دیگه‌ای که ترجمه سفارش میدن، هزینه‌ی کمتر، واسشون بیشتر مهمه تا کیفیت بهتر، هرچی مترجم‌نما‌ها بلغور کنن رو می‌پذیرن به شرطی که هزینه اش کم باشه. اینه که ما‌ها کنار زده میشیم یا مجبور میشیم مفت کار کنیم و بَرده باشیم.

هیچی دیگه. من اگه بعد از بی‌کار شدنم برم سراغ اینها به عنوان آخرین راه، و اگه روزی ده صفحه هم کار کنم، یعنی از صبح تا شبم رو بذارم روی کار، نهایتا سر ماه که بشه، سی عدد سی هزار تومان دستمو میگیره. یعنی نهصد هزار تومان. یعنی من از یک میلیون و شَست هزار تومانی که برای زنده موندن لازمه و بالا نوشتم، صد و شَست هزار تومان هم عقب می‌افتم. دیگه پس‌انداز که فاتحه. اینه که خیلی نگرانم از موندن توی این مملکت و ادامه دادن به این زندگی سگی که پر از استرس و دغدغه‌ی بیخوده و غیر از پیر و خر کردن آدم کاری ازش نمیاد. نه پول دارم برم، نه پول دارم بمونم. نمیدونم چطوری میشه، ولی دوستم چشم‌بسته غیب می‌گفت. می‌گفت یه طوری میشه. شمام همینطور؟ معتقدید یه طوری میشه؟ یا فکر می‌کنید حتی یه طوری هم نمیشه

۴۵ دیدگاه دربارهٔ «یادداشت هشت سپتامبر»

والا من دیگه خسته شدم. ولی واقعا به این نتیجه هم رسیدم که میگی پوست کلفت شدیم. اگه نشده بودیم که تا حالا من یکی خودمو از لبه‌ی یه جای مرتفع پرت کرده بودم کف خیابون. کاش یه طوری بشه. یه تحول. یه تغییر. یه دگرگونی. یه اتفاق زیر و رو کننده.

سلام .
بازم معتقدم که باید مثبت بود . مثبت فکر کردن برای ما فقیر و فقراها لازمه و الا که اونی که غرق پوله که خواه نا خواه غرق مثبتها و خوشی هاست .
اگر نتیجه های خوبی از قانون جذب نمی گرفتم محال بود توی محله پستهاشو بذارم . نه خودم بلکه هر کسی توی این جاده قدم گذاشته ریز و متوسط و درشت های خوبی دیده .
میگم ما که چیزی واسه از دست دادن نداریم ،پس مفت و مجانی با مثبتی ها همقدم بشیم . حداقل نتیجش روانی آروم و قلبی امیدوار نصیبمون می کنه .
مشتبهی تا آخر برج ۶۰ میلیون لازم دارم . به قول آگاهی ۶۰ میلیون بالقوه دارم ولی بالفعلشو می خوام . خخخخ شک ندارم که جور میشه.
بیا ی مدت بازی فراوانیو انجام بده ببین چی میشه ؟؟
مواظب روح و روانت باش که اگه توی این اوضاع اقتصادی کشورمون عاقلانه و منطقی فکر کنه بی شک کارش به تیمارستان کشیده میشه . اگه دروغ میگم بگو دروغ میگی .
روز خوش
امضا رعد نسبتا بارانی خخخ

دروغ که نمیگی. همین پستم تا اومدم بنویسم صد بار به قسمت‌های مساوی و نامساوی قطعه قطعه شدم چون بدجوری منطقی بود. من مثبت‌هات رو تأیید کردم و انکار نکردم. فقط خواستم و سعی کردم کمی واقعبینی هم چاشنیش کنم تا ببینم فلفل سیاه که تنده، عطری هم امروزه دیگه واسش باقی مونده آیا؟

میگم۱چیزی. به خدا جدی. تو واسه چی از این جهنم نمیری؟ نگو پول به اندازه کافی نداری چون گفتی. عوضش زبانت حرف نداره و پیگیر هم اگر بخوایی هستی. خداییش من درک نمی کنم اگر خودم جات بودم۱لحظه منتظر نمی شدم و شروع می کردم به پیگیری. البته من از بیرون تماشا می کنم و نه از خودت چندان چیزی می دونم نه از پیگیری هات. فقط در پیگیری های خودم تا جایی که دستم اومده۱کسی در موقعیت تو خیلی ساده تر از۱کسی در موقعیت من می تونه از این خراب شده خودش رو نجات بده. ای کاش راهی مونده باشه که نرفتی و تصمیم بگیری که بری و خودت رو از اینجا که همگی داخلش گیر کردیم نجات بدی. واقعا دعا می کنم که بشه.

باید جونمو بذارم وسط. کمی می‌ترسم. همین. مجتبی رو خعلی دوسش دارم. واسه جونش خعلی ارزش قائلم. واسه آرمان‌هاش. کمِ کم، پنج شش هزار دلار میخواد تا قاچاق‌بر پروازش بده. یعنی چیزی حدود صد میلیون. می‌ترسم تیر بخوره، می‌ترسم دیپورت بشه، یا اصلا قایقش چپه بشه بیفته توی دریا، و می‌ترسم از دستش بدم. مجتبی خعلی واسم عزیزه. این لعنتیِ دوست‌داشتنی. این لعنتیِ جذاب. این لعنتیِ دیر‌جوش. این لعنتیِ بهمنیِ مودی. این لعنتیِ با‌هوش. این لعنتیِ باری به هر جهت. این لعنتیِ بدجنسِ خوش‌ذاتِ بدونه برنامه‌ی پارادوکسیکال. این لعنتیِ همیشه‌کودکِ بزرگ‌نشدنی.

یادم نمیاد آخرین بار کی بود گوشت قرمز خریدم ولی آخرین باری که گوشت خوردم سه ماه پیش بود که خونه پدرم ناهار مهمون بودیم خدا را شکر سوپری محل نسیه میده وگرنه از گرسنگی می مردیم ولی بدبختی این جاست که ما همیشه حقوق را پیش پیش خوردیم این ماه هم مجبور شدم ساعت بریلم را بفروشم تا کمی پول به دستم برسه خیلی شرمنده بچه هام هستم ولی جالب بود مجی چون من سالی صد هزار تومن هم نمی تونم لباس بخرم تو چه طور ماهی صد هزار تومن می خری؟ یه سال پیش یه کفش گرفتم هفتاد هزار که باید تا یه سال دیگه هم کار کنه باهاش همه جا هم میرم کوه و دشت و مدرسه

سلام
می‌فهمم چقدر سخته واسه یه مَرد، واسه یه آقا، واسه یه مسئول، واسه یه مدیر، واسه یه همه‌کاره و تکیهگاه توی خانواده، که نتونه بگه ندارم و در عین حال چیزی هم نداشته باشه. چقدر غرور باید محکم باشه و با‌دوام که خُرد نشه زیر بار این همه فشار.
تحسینت می‌کنم به خاطر دوامت و به خاطر ساعتت و آرزوی آوار خروار‌ها خاک بر سر کسی می‌کنم که باعث و بانی این فلاکت‌های حال حاضر ملت ایرانه!

سلام مجتبی امیدوارم حال دلت خوب باشه تو که چرتکه دستته برای ۴ نفر را حساب کن اون هم یه دوقلو یک ساله با پوشاک و شیر خشک سر به فلک کشیده ولی من معتقدم هیچ طوری نمیشه چون کرگدن پیش ما کم میاره و ما همینیم که هستیم و اونا میگن همینه که هست پس شما هم بگید همینه که هست موفق و پیروز باشی مجتبی شاد باش با لبخند

هادی گفتی لبخند؟
چشم. حتما.
خودت که میدونی من عاااااشِقِ بچه‌هام! حاضر بودم خودم چیزی نپوشم ولی یه دو‌قلو داشته باشم که همه چی بپوشن و شیطنت کنن تا لذت بزرگ شدنشون رو قبل از اینکه تمام بشه مزمزه کنم و قدر بدونم.
سخته ولی تحمل کن یا وانمود کن که داری تحمل می‌کنی. خخخ

این کاری که ما می‌کنیم زندگی نیست. صرفاً جنگ برای نمردنه. منم همین ۱۵ تیر یه آزمون استخدامی دادم و بعدشم مصاحبه. الان منتظر نتیجه مصاحبه ام که معلوم نیست آموزش و پرورش کی اعلام کنه. بعدش امیدوار نیستم به یه زندگی حتی معمولی برسم. فقط امیدوارم اگه کارم جور بشه نیاز‌های اولیه خودم رو برطرف کنم. راستی اگه دوست داشتی بگو که توی آزمون کدوم دستگاه اجرایی شرکت کردی و با چه استدلالی ردت کردن؟ اینو واسه این می‌پرسم که خودم درگیر این پروسه ام.

من واسه آموزش و پرورش سال قبل شرکت کردم که به بهانه‌ی سهمیه و عدم نیاز به نیروی متخصص که دروغی بیش نبود، گفتند نع! مترجمی رو تنها توی سیستان می‌پذیرفتند و از اون طرفم گفته بودند باید بومی سیستان باشی. یعنی تمام کسانی که مترجمی زبان خونده بودن اون سال یا باید مال سیستان می‌بودن و یا می‌رفتن یه جا می‌مردن.

درود!
آخرش اصفهانی بودنتو داری ثابت میکنی و حسابگر خوبی هستی
ما خیلی هم اینجوری حساب نکردیم و ازدواج کردیم و ضرری هم نکردیم و خوش به حالمونم شد خخخخخخخ
سال ۷۷ من در رادیو جوان در برنامه مجله بامدادی تلفن زدم و گفتم با ماهی سی هزار تومن هم میتوانم ازدواج کنم و آقای فکر کنم مهران دوستی بود که کلی حرف زد و تشویقم کرد و آفرین گفت و من کم نیاوردم و اقدام کردم و خوشبخت شدم
هرکی مثل تو بخواهد اینطوری حسابگری کند همان بهتر که تنها بماند و ازدواج نکند خخخخخخخ
خواستن توانستن است و نیازی به اینگونه حسابگریها هم نیست
باید بخواهید تا بتوانید
من خواستم و توانستم و با صبر و حوصله زندگی کرده و میکنم و حالا هم خوشبختم و شاد و خندانم!

الان که دارم فکر میکنم میبینم اکسیژن هم گرون شده.
نفس کشیدن هم یک میلیون و شصت هزاار تومن قیمت داره
پس قیمت زندگی یه نو جوون یه جوون که غرورش زیر نداشتنها له میشه چنده؟
وقتی الان همه چی رو با پول میسنجن یکی جواب بده قیمت روزهای بر باد رفته ما چنده.
هووف.
راستی سلام و … خداحافظ

من تا چند ماه پیش بیشتر از خودم غصه اقلیم و آب و بارندگی و آلودگی محیط زیست و خشک شدن تالابها و دریاچه ها رو می خوردم . به حدی ازین نابسامانی زجر میبردم که درد در قلبم رو حس میکردم . بهمن ماه سال گذشته که فعالان محیط زیست زندانی و بعد کشته شدن تا چند روز از خشم و ناتوانی دوست داشتم سر به بیابون بذارم . حالا مشکلات خودم و خانواده و کار و … بماند . اما خوشبختانه آموختم در حد توانایی خودم اگر میتونم برای بهبود مملکت کاری کنم و اگر نمی تونم حرص خوردن و غصه کار عاقلانه ای نیست . آموختم که در جهان فراوانی نعمت و ثروت است .من یاد گرفتم هر روز رو برای اون روز زندگی کنم . برای روحیه مافوق احساسی من کار سختی و غیر قابل انجامی بود . اما حس می کنم پنجاه در صد تونستم خودمو بی خیال کنم .
مشتبهی نمیدونم چقدر با روحیات واقعی من آشنایی داری ولی اینو بگم من اصلا آدم شوخی نیستم . خیلی نکته بین و دقیق .
ولی الان به یمن آموزشهای مثبت نگری استاد شریفی حرص خوردنم کمتر شده و بیشتر اهل عمل هستم .
جالبه که با آب حاصل از شستشوی سبزی و میوه و … درختهای کوچمون رو آبیاری می کنم . آب کمتری مصرف می کنم .
هر روز هم می بینم با توجه به گرانی ما خورد و خوراکمون مثل قبله …. و شاکرم که همه چی عالی . الان هم از یک عروسی آنچنانی برگشتم و دیدن اون همه تجملات و نعمت و ثروت حالمو صد چندان بهتر کرد . چون دنیا محل فراوانی ثروت و نعمته .

آره. حرفات همه‌اش درست. من صد بار قبلتر از اینم گفتم. درسته همه‌اش. ولی چیزی از تلاش من برای واقعگرایی و واقعبینی کم نمی‌کنه. و نباید بکنه. که اگه بکنه، اون وقت رویا‌زده‌ای فرسوده بیش نخواهم بود و ماند.

اوایل دهه ۸۰ ،ما کل پولی که برای رهن خونمون داده بودیم دو میلیون بود و صد تومن اجاره . خونه خریدن برام معجزه بود چون مثل تو حساب و کتاب می کردم که دخلمون این و خرجمون این . پدرم می گفت به زودی می فهمی که کار دنیا با حساب و کتاب چرتکه ای تو خیلی فرق می کنه دعا می کنم زودتر بفهمی . چند ماه بعد ی وام خیلی عجیب و غریبی به مبلغ ۱۲ میلیون اومد دستمون.به اضافه دو تومن پول پیش خونه شد ۱۴ . کمی طلا و کمی قرض تونستیم ی خونه ۲۰ میلیونی بخریم . اون موقع بود که فهمیدم حساب و کتاب من به درد مورچه های زیر زمین هم نمی خوره . اگه خدا بخواد همه کارها مثل آب خوردن انجام میشه . به امیر و تبسم هم قبل از خواستگاری و نامزدی گفتم نترسن که همه چی جور میشه . ترس یعنی اینکه به قدرت خداوند شک داریم .

این یکی از جملات قصار رعد و به قول ی عده رد و به قول یکی ارد بزرگ بود هاهاها
البته بگیم رعد علیه السلام مقبولتره شاید هم سزاوارتره و صد البته زیباتره خخخخ ???
وای از اینکه میبینم ی عده شوخی های منو پای از خود مچکری میذارن آی خندم میگیره که نگو .
راستشو بگو اعلی تو چی برداشت می کنی ؟

من هیچ نکته‌ای که ازخودمچکری شما رو نشون بده احساس نکردم. به نظر من، شما کسی هستید که با وجود تلخی‌ها و مشکلاتی توی زندگی شخصیتون سعی می‌کنید اونا رو به دیگران منتقل نکنید و در عوض روابط شاد و بانمکی داشته باشید! اینم مشکل منه که نمی‌تونم بانمک بنویسم و قلمم ناخواسته جدیه.

سلام.
می خواستم کامنت بذارم ولی دیدم باید وارد بشم و حال نداشتم اولش بعد گفتم ولش کن وارد شو وارد شدم و وقتی گفت حسین آگاهی جان قدم رو چشم ما گذاشتی دیگه نتونستم کامنت نذارم و همین جوری برم
چون حد اقل به جبران این که قدم هام روی چشمای شما بوده یه چیزی بگم و برم که چشماتونم دیگه خسته میشه از تحمل وزن من خخخخخ
به نظر من که با تمام اوصاف باید و باید و حتماًِ حتماً باید امیدوار باشیم باید امید داشته باشیم و هر جور هست در خودمون امید به وجود بیاریم.

سلام نمیدونم دارم میبینم که امروز تو ایران یه دلال بیشتر از متخصص در میاره یه بازاریاب سر و زبون دار و شاید هم دروغ گو بیشتر از یه معلم در میاره به نظر من باید روی شغلهای دیگه فکر کرد. راستی به بازار transcribtion که فکر میکنم اشتباه نوشتمش هم یه سری بزن. ولی در کل باید فکر کارهای دیگه بود الان من تو این فکرم که لیسانسم رو که یه ترم دیگه بگیرم چی کار کنم برم ارشد نرم؟ اگه برم دقیقا چی کاره میشم تو کشور ما مدیر آموزشی میخوان نمیخوان اصلا میزارن مدیر آموزشی هم بشیم یا اون هم چون اسم مدیریت توش داره هر چند مدیر نیست نمیزارن بشیم. از اون ور یه ساله برنامه نویسی کار میکنم میگم آخرش به جایی میرسه نمیرسه چی میشه ولی برنامه نویسیه رو بیشتر دوسش دارم.

کسری های حقوق من:
۱۵۰۰۰۰ تومان بیمه
۷۵۰۰۰ تعاونی شرکت
۶۵۰۰۰ تومان بیمه تکمیلی
۴۵۰۰۰ بیمه عمر
۲۰۰۰۰۰ تومان وام اضطراری
۲۵۰۰۰۰ تومان وام تعاونی
که همه شان اجباری کم می شود. دریافتی: یک میلیون و بیست هزار تومان
حالا مخارج
۳۵۰۰۰۰ تومان وام بانک ملی
حدود ۱۰۰۰۰۰ تومان قبوض
هفته ای ۱۵۰۰۰۰ البته حدودی برای میوه, پنیر, نان, ماست, و مایحتاج اولیه
البته این حساب کتاب ذهنی است و واقعا در عمل همان روز اول چیزی نمی ماند که بخواهد به هفته ای خرید برسد. وای به حال روزی که مریضی ای چیزی یا تولدی و جشنی پیش بیاد. یا نکنه ماشین یا وسیله ای در خانه خراب بشه.
ولی یک چیز را یاد گرفتم. واقعا حس کردم یک نفر دیگر پشت همه چیز است و هر وقت من دو دوتا می کنم همه چیز می ریزه بهم و هر وقت میگم خدایا من پول ندارم, با تو میرم خرید نه با پول همه چیز معجزه آسا جور میشه.
مثلا مدتی پیش ماشین خراب شد. هم باطری و هم سیستم برقش ریخت بهم و حدود ۶۰۰۰۰۰ تومان کم آوردم. به طرف با اینکه می دونستم حقوقم نمیرسه و از کسی هم رویم نمی شود قرض کنم چک دادم و گفتم خدایا تو رو دارم. چک به تاریخ دوم ماه بود و اول هر ماه حقوق می ریختند. هم دلهره داشتم هم خودم را به بی خیالی می زدم تا اینکه حقوق واریز شد و با تعجب دیدم ۶۰۰۰۰۰ تومان بیشتر است و مدیرعامل به من و دو نفر دیگر پاداش داده بود. ازا ین مسائل زیاد برایم پیش آمده و
با اینکه زندگی واقعا سخت است ولی به این باور رسیده ام که در بزنگاهها کسی مراقبم است. که البته اگر باورم بیشتر بود و بیشتر خدا رو قبول داشتم کارهای بزرگتری می کردم ولی چه کنم که یک آدم کوچولو و ضعیف بیش نیستم.
ببخشید سرت را درد آوردم … موفق و شاد و شارژ باشی

سلام آقای خادمی ما هم اگه بخوایم بشینیم و تک تک چیزهایی که داریمو نداریمو بشماریم شاید اوضاع مون بدتر از شما باشه ولی وقتی باور داشته باشی کسی بالاتر از همه چیز هواتو داره ، اون وقته که مثبتهاتو میبینی و برای مثبتها راهی باز میکنی که زودتر بهشون برسی بهترین راه هم انرژی مثبته . یه نکته ای هم بگم یه دفعه به ذهنم خورد دیدید هیییی حرف میزنن میگن طلبه ها پولدارند و از این حرفا…. همیشه برام سوال بود واقعا چطوریه هرکدومشونو میبینی بدونه دغدغه دارند زندگی میکنن ؟؟؟ تا اینکه یه روز رفته بودم خونه یکی از دوستانم که از اتفاق به تازگی شوهر کرده بود و شوهرشم طلبه بود به دوستم گفتم چقدر پول بهتون میدند اینقدر هست که خرج و دخلتون در بیاد باورتون نمیشه یه قیمتی گفت که داشتم شاخ در میآوردم آخ مگه با ۲۰۰ هزار تومن میشه زندگی کرد ؟ بهم گفت شوهرم ماهانه هاشو میزاره زیر قران نه میشماره نه حساب کتاب میکنه تا الانشم در نموندیم . فقط باید یکم اعتماد به خدا داشت بقیه اش درست میشه . ببخشید طولانی شد ولی مطلب ناگهانی به ذهنم اومد باید میگفتم
شاد باشید

میدونی مشکل کجاس؟ تو خیلی واقع بین و منطقی فک میکنی. زندگی لایه های دیگه ای هم داره. با گفتن من و بقیه فکرت عوض نمیشه. باید خودت بهش برسی. باید بتونی به اینجا برسی که باور کنی نیروهای مافوقی وجود دارند و همیشه و همه جا کمکت میکنند. یه کتابی میخوندم چن وق پیش. یه دختر کوچولویی میمیره و یه هوی می افته وسط اون دنیا. اونجا وارد یه مدرسه میشه که بچه هایی که میمیرن وارد اون مدرسه میشن. بچه های این مدرسه فرشته کوچولوهایی میشن که ماموریت پیدا میکنن که بیان زمین و به آدمایی که به کمک نیاز دارن کمک کنن. البته نه ملموس. بذار مثالش رو بیارم روی خودمون. رهگذر یه هو یه ایده بسرش میزنه واس یه تابلو. اون ایده هه رو یه فرشته کوچولو، به کله ش انداخته. یا مثلاً خادمی داره از غصه میمیره و تصمیم میگیره بره بیمیره. بعد یه هو یه نور امیدی به دلش می افته که نه هنوز زندگی قشنگیاشا داره و میتونه به بچه ها کمک کنه و مثمر ثمر باشه. اون نور امید کار اون فرشته کوچولوهه س. میبینی؟ چقدر شیرین و قشنگ خارجکیا این قضایای ماوراء طبیعی رو برای بچه هاشون جا میندازن؟ ولی ما مسلمونا یه خدای داعشی واس خودمون ساختیم که در کمین نیشسته تا آدما بمیرن و با گرزش بزنه تو ملاجش تا مغزش از حلقش بزنه بیرون و بعدم از موهاشو و زبونش و اینور و اونورش آویزونش کنه تو جهنم تا بیمیره. خخخخخخخخخخخ. خاک تو سرمون. که از همون اول بچه ها را میترسونیم از خدا که وقتی بزرگ میشن میزنن کلاً همه چیو از بیخ انکار میکنن و جونشون رو راحت میکنن. خخخخخخخخخ. توام با نصیحت مشکلت حل نخواهد شد. تو عاشق بچه هایی. آرزو میکنم یه بچه کوچولوی معصومی که تبدیل شده به یه فرشته بشینه رو زانوهات و عشق خدا را تو دلت بندازه و زندگیت رو شیرین کنه. الان فقط میتونم بگم بخند پسر. ما خادمی رو با خنده دوس داریم. با لذتهایی که از زندگیش میبره…

وای رهایی فک کردم می خوای بگی ی بچه کوچولو تبدیل به فرشته بشه بشینه توی دلت خخخ بعد دیدم نوشتی بشینه روی زانوت خخخ
میگم بهتر نیست فرشته تبدیل به بچه و پری نشه و خودش مستقیم بره دست مشتبهیو بگیره با هم برن به کوه و صحرا خخخ بعد کم کم فرشته کوچولویی هم بیاد توی زندگی مشتبهی . چون واقعا مشتبهی عاشق بچه مچه هاس . وقتی مشتبهی خانواده دار و عیالوار بشه کم کم اتفاقات ماورایی و متافیزیکیو توی زندگی میبینه .

هان اینم فکر خوبیه. اگه اذیت نکنه دستشا میذاریم تو دست یه فرشته تا برن و فرشته کوچولو تولید کنن. هاهاهاههاها. حرص میده. یه دختر توپ براش جسته بودما. گوشیشا جواب نداد دختره پرید. یعنی یه نفر دیگه شاید بسونتش. خخخخخخخخ. بنظرم آکله بیگیره راحت شیم از دسش بهترتره. خو دخترا تموم شدن. هاهاهاه

همون بهتر که جواب ندادم. آخه آیا میدونستی من هر دختری رو نمی‌پسندم؟
فرشته‌ی مورد نظر من باید: از استریو‌تایپ‌ها خصوصا در مورد نابینایی به دور باشه، جسور باشه، شب‌گرد باشه، خوش‌صدا باشه، از نظر مالی معقولانه متوقع باشه، روحیاتش لاکچری باشه، دستپختش قابل تحمل باشه، عاطفه‌اش آرامشبخش باشه، بچه‌دوست باشه، دوس داشته باشه هر هفته با من و بچه‌هاش بزنه بیرون، مودش شام خوردن توی یه شبِ زمستونیِ برفی زیر نور مهتاب و کویرنوردی توی یه ظهر یا شبِ پاییزی یا بهاری باشه، معتاد به تلویزیون یا همون جعبه‌ی احمق‌ها نباشه، به قول دکتر شریعتی “خر‌مقدس” نباشه، اهل کتاب باشه، روحیاتش رمانتیک باشه، اهل طبیعت‌گردی باشه، با تجربه‌ی گاه گاهِ دستپخت من توی خونه موافق باشه، تصمیمگیرنده‌اش فقط خودش باشه، گاهی مودی باشه، خوش‌خنده باشه، بی‌کله باشه، دیوونه باشه، سورپریز باشه، رفیق باشه، هنجار‌گریز باشه، توی قابلمه و کتری و قوری خلاصه نشده باشه، آنارشیست باشه، نسبت به جنسیت اشخاص از جمله خودم بی‌تفاوت باشه، ابزار نباشه، و کلا *مال باشه.
هر وقت یه همچین کسی رو پیدا کردی، زنگ نزن، بگو خودم زنگ بزنم.
خخخ

مجتبی جان سلام، این را که قبول داری؟ هر عملی را عکس العملی است مساوی و در خلاف جهت، قانون طبیعت هم همینه یعنی هر طور که به اطراف نگاه کنی همون طور پاسخ می گیری. آنهایی که به متا فیزیک اعتقاد دارند نیز به همان اندازه ی اعتقادشان نتیجه می گیرند، اگر بخوام خلاصه بگم با تغییر باورها میتوان نگاه خود را به زندگی تغییر داد و آن وقت در مداری واقع می شویم که آن چه را که می خواهیم به دست می آوریم، سعی کردم خلاصه بنویسم. ببخشید اگر پراکنده بود.

پاسخ دادن به ستاره لغو پاسخ