خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یه یادداشت دیگه این دفعه حوالی دهم شهریور

کار هام زیادن و سرم شولوغ و وقتم کم. گاهی وقتا با خودم میگم ایول مجتبی. ایول که کار داری. پول داری. ایول که سرت شولوغه و از بیکاری نمی نالی. ولی گاهی ه میگم کاش مثل خیلی ها بیکار بودم و یه پولی هویجوری میومد تو زندگیم و از بیهودگی کردن لذت می بردم. بعدش میگم وای نع. اون موقع ممکن بود خسته بشم و بیشتر از الانم به پوچی برسم. نمیدونم. حرف غیر تکراریتری گیرم نیومد اینجا بزنم. دیگه هرچی توی این هفت سال به عنوان یه پست فرست نوشتم، تکراری شدن و تنوعشون رو از دست دادن. خیلی دنبال پول زیادم که قبل از طی شدن دوران جوانیم به دست بیارم ولی نمیدونم از کجا شروع کنم. کاش آدم ریسکپذیری بودم.

یه کانال و وبسایتی پیدا کردم به نام هوش مالی. کانالشون حدود هفتصد هزار نفر عضو داره که تحقیق نکردم ببینم چند نفرشون واقعیند. تبلیغاشونم دادن منوچهر والیزاده ای که خیلی دوستش دارم گفته. یه بسته ای دارن با نام هوش مالی پلاس، که ادعا می کنن با گذروندنش طی 21 ماه، میتونی یا یه کسب و کار راه بندازی پولدار بشی، یا از شغلی که همین حالا داری پولدار بشی. یه نفر رو توی بخش ویدیو های نتایج خانواده هوش مالی آورده بودن که می گفت درآمدش با انجام تکنیک های هوش مالی پلاس طی پنج ماه پنج برابر شده. می گفت ابزار فوروشه و یاد گرفته چطور بیشتر بفروشه و پولشو بیشتر رشد بده. توی اینترنت که تحقیق می کردم، هوش مالی تشکیل می شد از تکنیک هایی در خصوص درآوردن پول، حفظ کردن پول، بودجهبندی پول، رشد دادن پول، و دانش مالی. قیمتشون حدود سه میلیون تومان برای یه دوره آموزشی بود که نوشته بود تا یکی دو روز دیگه با پنجاه درصد تخفیف ارائه میشه و هرکی خرید میتونه به دو نفر دیگه از دوستانش دسترسی بده که رایگان از دوره استفاده کنن. حساب کردم اگه بخوام ریسک کمتری کنم، من و دو نفر دیگه باید سه تا پانصد هزار تومان بذاریم وسط و یه دونه با پنجاه درصد تخفیف بخریم و سه تایی استفاده کنیم. توی ویدیو های رایگانی که ازشون می بینم و عمومیه، الکی شعار نمیدن. یعنی حرف هایی می زنن که واقعا عملیه. ادعا می کنن که توی ویدیو ها و آموزش های پولی، ایده های بیشتری مطرح شده و به صورت عملی و گام به گام توضیح داده شده. فعلا مرددم و در این تردید به سر می برم تا بینم پسفردا قیمتشون که رفت بالا، چطور پشیمون میشم برای نخریدن بسته آموزشیشون.

اصلا همه چی رو به زواله. پراید پنج میلیونی شده چهل و سه میلیون. دوباره تابستون داره میره و پاییز و زمستون سرد و لعنتی داره میاد که روی شهرک ما خاک مرده بپاشه. تا هیچ بچه ای و هیچ بزرگسالی دیگه توی فضای باز شهرک نباشه و همه جا سرد و ساکت بشه. و میدونید؟ متنفرم از این حس و حال. باید صبح تا عصر توی شرکت کار کنم، عصر هم بیام خونه تا نیمه های شب کار کنم، بعدم بخوابم تا دوباره صبح بشه برم سر کار، و این چرخه ی تکراری ادامه پیدا کنه. همه اش یه جا ساکن، همه اش در حین کار، تا همیشه، تا مادامی که پول بخوام برای ادامه ی زندگیم. کاش یکی منو می فرستاد یه خانه سالمندانی که مفتی ازم نگهداری می کردن. یه غذایی می خوردم، یه جا می خوابیدم، و کمی اینترنت گردی می کردم شاید.

راستی پریشب با بن یک میلیون ریالی عید غدیر که از طرف شرکت بهمون دادن، رفتم یک استیک خوشمزه، که پوشیده شده بود از سسِ خامه و شیر و قارچ، توی رستوران آراخان تجربه کردم. اونقدر پرسنلش با من خوشبرخورد بودن، که شرمندهشون شدم و کاری جز تشکر و تشکر و تشکر ازم بر نیومد که در مقابل محبت هاشون به خرج بدم. یک کاسه زیتون پرورده، سه عدد دلستر، یک عدد نوشابه، یک بشقاب سالاد میکس، یک بشقاب خورش ماست، و یک استیک وحشتناک عالی به همراه دورچینی خاص، به قیمت حدود هفتاد هشتاد هزار تومان، تمام سفارش منو تشکیل می دادن. راستی در جریان باشید که استیک قارچ، یک ورقه از گوشت گاو یا گوسفنده که به صورتی شدیدا خوشمزه سرخ شده و با سسِ خامه و شیر و قارچ، پوشیده شده. میتونی خودت با کارد تیکه تیکه اش کنی یا بدی کسی واست این کارو بکنه. وقتی مطمئن شدم که محتویات تمام ظروف به بدنم منتقل شدن، بی خیال شدم و از رستوران زدم بیرون و یک ساعت قدم زدم تا معده ام سنگین نشه و برای گوارشش به مشکلی بر نخورم. بعدشم تا بیستو چهار ساعت بعد یعنی تا همین دیشب، هیچی نخوردم. دیشب یه چلو میگو کبابی با دلستر و خورش ماست به همراه مالیات به قیمت چهل و هفت هزار تومان البته این دفعه از جیب خودم توسط برنامه ی اسنپ فود سفارش دادم که اونم واقعا عالی بود.

توی این تعطیلات یه برنامه ی مسافرتی داشتم که متأسفانه بطور ناخواسته لغو شد و واقعا این موضوع کلی فکرمو به خودش مشغول کرد. هیچی دیگه. همه چی نه خوبه و نه بد. شاید خنثی. هی می خواستم از رستورانه پادکست ضبط کنم ولی نکردم. گفتم مگه بیکارم مثل دوران جوانی بچگی کنم؟ نمیدونم چرا انگیزه ی پادکست ساختن رو دیگه ندارم. از بیرون رفتن هام، از خوشگذرانی هام، از غم هام، از دانسته هام، از ترجمه ی مقاله ها و خبر هام، از طنز هام، دیگه خبری نیست. انگاری یه ماشین کوکی شده باشم که فقط کار می کنه و گاهی هم اگه پیش بیاد و پا بده، یه خوشکی میگذرونه وگرنه که نه.

راستی کاش اینجا و اونجا همه با هم می شدید یه نشریه ی صوتی منظم و مرتب بطور هفتگی منتشر می کردید که زمانش زیر پانزده دقه می بود تا می شد مطالبش رو توی هفت روز جور کرد و نیازی به محتوا های زیاد و پرحجم نداشت. اون وقت منم دانلود می کردم و گوش می دادمش، و شاید خودمم انگیزه ای پیدا می کردم برای تهیه ی یکی از آیتم هاش.

دیگه اسکایپ و تیمتاکم شاید هفته ای یکی دو بار برم و چک کنم و شایدم اصلا کلا نه. یه آدم پایه میخوام بریم یه چرخی جایی با هم بزنیم یا بیاد با هم تخمه بشکنیم و یه فیلمی سریالی چیزی ببینیم یا نمیدونم. اصلا نمیدونم. خودم واقعا نمیدونم از زندگیم چی میخوام. ازدواجم نمیخوام. سالمندان میخوام. یه مرکز نگهداری. یه مرکز تفریحی. یه جایی که خبری از دغدغه توش نباشه. یه جایی حوالی ده یازده سالگی. مهد کودک. دبستان. اصلا میخوام برم تیمارستان. شاید آره. شاید همین بهترین گزینه باشه. تیمارستان. شاید.

۴۲ دیدگاه دربارهٔ «یه یادداشت دیگه این دفعه حوالی دهم شهریور»

خب خیلی عجیب نیست کلا خصلت آدماست که بعد یه مدت از دست آوردا و داشته هاشون خسته بشن!.اره موافقم ادم مگه همش چقدر زندست و زندگی میکنه که همه وقتشم صرف کار کنه و هی دغدغه های جورواجور داشته باشه!.اما خب کار نکنه که دقیقا چی بشه!!!؟ هردوش باید باشه .کار و تفریح که آرومت کنه از یکنواختی آدم رو خلاص کنه و…

اتفاقا من دنبال باقیشم سعید. فعلا پول در بیارم تا بعد که از کار افتاده شدم داشته باشم بخورم. نه؟ خب من اینو نمیخوام. میخوام الان که از کار نیفتاده هستم داشته باشم بخورم. نه اینکه کار کنم برای روز پیریم. مشکلم اینه!

پیروزی پایدار و انتخاب عالی. این دو تا کتاب رو بخون در ارتباط با پولدار مولدار شدنه. خخخخخخخخخ
من بعضی از مواردش رو اجرا میکنم. هنوز پولدار نشدم ولی بزودی پولدار میشم. ایشالا. ماشالا هر کی نگه ماشالا سوار الاغ شه شالا سولاخ سولاخ شه شالا. خخخخخخخخخ. توی این کتابها مثالهای عالی در مورد پولدارای دنیا هست و راه روشی که در پیش گرفتند و به موفقیت رسیدن. بعدم کارد تو شیکمت بخوره چقد میخوری؟ یه نون پنیر بخور پولاتا جم کون تا پولدار شی. هی استیک و میگو و چلو نمیدونم چیچی مُسَما پلو میخوره بعدم میگه پول ندارم.

اینقدر از این کتابا خوندم که نگو! ببین. پولدار شدن یعنی یا از کسی بهت برسه، یا خودت ایده و شم اقتصادی خوبی داشته باشی. من نه از کسی بهم رسیده و نه ایده هام اجراییند. فقط یه راه واسم مونده. مثل خر کار کنم تا یه چی مثل سگ بندازن جلوم.

سزای کسی که در کارگاه مثبت اندیشی رعد دونا شرکت نکنه همینه .ههههه
این همه در خوشبختی غرقی و باز نمی بینی . خوشبختی هم میگه به جای بغل کردن من چشش دنبال خوشی های دیگس. بعد دلش میسوزه . میذارت و میره و نسلش هم زبونم لال منقرض میشه .
تا دیر نشده دل خوشبختیو به دست بیار . ازش تعریف کن . قربون صدقش برو ..

من فکر نمی کنم این جذب و انرژی که میگی به صورت آزمایشگاهی قابل اثبات باشه. البته خب این فکر منه. یه وقتم یکی تونست با وسایل اندازهگیری، انرژی و ارتعاش ارسال شده از شما به کائنات که میگید رو اندازه بگیره. اونا که میگی از نظر من، یک سری تلقینه برای تغییر افکار. نه اینکه واقعا ما چیزی رو جذب کنیم و مثلا طبیعت بیاد واسه ما ماشین بخره یا به ما پول و سلامتی و آرامش و امنیت و رفاه و خوشبختی بده.
قصد بحث ندارم. فقط شخصا نظرمو گفتم.
برای تو و شرکت کنندگان کارگاهت آرزوی موفقیت و رسیدن به دلخواهتون رو دارم

سلام مجتبی جان والا توی این زمونه به جرات میشه گفت ۹۰% این شکلی شدند. در مورد کانال هوش مالی من خودمم عضوش شدم ولی نمیدونم چقدر میشه بهشون اعتماد کرد چند تایی از ویدیوهاشون را هم گوش کردم ولی اگر همه چیز این شکلی باشه که اینها میگند و به راحتی که اینها میگند بشه پولدار شد پس قاعدتا نباید فقط تعدادی خاص توی این کشور پولدار باشند و باید خیلی ها درامدشون بیش از ۳۰ ۴۰ ملیون باشه ولی من خودم نمیدونم چقدر بشه به اینها اعتماد کرد. اگر نکته جالبی در مورد اینها داشتی خوشحال میشم که استفاده کنیم.

مشتبهی با حرفهای کمیل خان متوجه شدم که این هوش مالی وعده پول فراوانی رو بالغ بر سی میلیون وعده میده .
خب اینجانب رعد بزرگ کارشناس قانون جذب با توجه به آموخته های اندکش میگه شک نکن که یک عده موفق میشن و ماهی ۵۰ میلیون هم درآمد دارن .
اما و اما بریم با توجه به قانون ارتعاش ببینیم شما موفق میشی یا نه ؟
این قانون میگه شما بر مدار ثروت و هر مدار دیگه ای نمی تونید جهش بزرگ داشته باشید مگر اینکه ذهنی و عملی پله های دیگه ایو طی کرده باشی .
نشانه اش هم اینه که اگر کاری بهت با مبلغ هشت میلیون تومان پیشنهاد بشه ایا قبول می کنید ؟؟کسی که مدارهای موفقیت ذهنیو طی کرده باشه قبول نمی کنه و میگه من به زودی می خوام درامدی بیشتر از این ها داشته باشم .
مشتبهی خودت میدونی که بهت ارادت دارم . به نظرم اگه سه چهار نفری جمع شید و ی مبلغ کمی بذارید چرا که نه ؟مسلما هر کاری انجامش بهتر از دست روی دست گذاشتنه .
ولی خوشحالم که قانون جذبی و ارتعاش اومد منو انتخاب کرد . درسته از نظر مالی هم تا حدود خیلی کمی پیشرفت کردم ولی آرامش خاصی پیدا کردم .
کمیل معذرت .

چه منفی و سخت شدی. حالت خوش نیس. اگر کمکی میکنه یه دورهمی بذار تو اصفهان. یه اردوی نصفه روزه مثلا پل خواجو. فراخوان بده بچا بیان همه دور هم بشینیم بگیم بخندیم شاید روحیه ت درست و درمون شه از این تلخی بیرون بیای. سخت نیس. بچه ها همه راس ساعت ۹ صبح سر پل خواجو. ناهارم هر کی موظفه دستپخت خودش رو بیاره. دستپخت ننه بابا هم قبول نیس. فقط و فقط خودش. خخخخخخخخخ. کلی پایه خنده جور میشه. خود دانی. من پایه م برا کمک. نخواستی ام بهتر. میشینیم سر کار و کاسبیمون. خخخخ

سلام میگم چرا نمیایید از بچه ها و کسانی که مهارت دارند کمک بگیرید و توی بورس و یه سری سهام ها سرمایه گذاری کنیم و بشیم بورس باز واقعا شاید بشه بچه های دیگه هم بتوانند فعالیت کنند و درامد کسب کنند .راه و رسمش را پیدا کنید بیبینید این محله چقدر کاربر داره یه نقطه ای برای خوده بچه ها وارد کنید که فقط بتوانند خودشون ورود پیدا کنند با نام کاربریشان و بتوانند تحلیل هایشان را بگویند و کمک همدیگه کنند تا بهترین خرید را داشته باشند

راستی کجا خوندم برای پول دار بودن یا باید بابات پول دار باشه یا پدر زنت
یا پدرت دربیاد پول پیدا کنی یا پدر کسی رو دربیاری پول به دست بیاری خخخخخخ
من برم بشینم ببینم این رو کجا خوندم؟؟
راستی یه سوال جدی اونایی که از راه های پولدار شدن مینویسن خودشون پولدار هستن یا اینکه کتاب نوشتن پول دربیارن آیا؟؟؟!

آره. آخجون. پول. مال همه هست ولی نمیدن بهمون که! حعیف. اگه این مملکت سه نقطه نبود، الان ما هم سه نقطه نبودیم. مطمئن باش این سه نقطه ها واژگان عجیبی توی ذهنم بودن که نشد بنویسمشون وگرنه از این کلیشه استفاده نمیکردم. مرسی از بودنت!

سلام. اولا mr توروخدا فکر کسایی که در حال گرسنگی پستای شما رو میخونن هم بکن. من الان استیک با سس قارچ از کجا بیارم؟؟؟ بعدم به نظرم اینجور ویدیوها و کتاب ها اصلا چیز بدی نیستن درسته. اگه اگر این جوری که اینا میگن پس همه باید پولدار باشن اما مسئله همینجاست. اینکه اکثرا کارایی رو که این دست از کتابا میگن یا درست حسابی انجام نمیدن یا بعد از ی مدت خسته میشن. شاید خریدنش بد نباشه ولی اول به این فکر کنید که تا کجا پایه انجام دادن کارایی که میگه هستید. راستی منم صدای منوچهر والیزاده رو خیلی دوست دارم مخصوصا توی سریال فرار از زندان.
در هر حال امیدوارم خدا یکی ی گونی دلار از اون بالا پرت کنه تو خونه های هممون. روزگار خوش

سلام آقای خادمی
خوش به حالتون باز شما کار و مشغله دارین.
ما که باید پا به دست بشینیم تا مهر!
اومدم سه تا چیز بگم
۱: خیلی دلم واستون تنگ شده.
۲: با این اقتصاد افتضاح کشورمون والا سه سال دیگه ارزش ۶۰۰۰۰۰۰۰ تومن اون موقع میشه ۵۰۰۰۰۰۰ الآن!
من خودم جمع میکنم تا به وقتش که رفتم یه کشورِ اِستِیبِل اون موقع خرج میکنم.
۳: اگه اون نشریه صوتی که گفتین بقیه همت کنن راه بیفته من از همین الآن اعلام مشارکت میکنم.
خلاصه آقای خادمی اگه میخوایید موفق باشید هر کاری که فک میکنین درسته انجام بدین و اصا شک و تردید به دلتون راه ندید..
فرانکلین روزولت میگه: “تنها محدودیت در تحقق یافتن فردای ما شک و تردیدهای امروز ماست.”
مشتاق دیدار…

سلاااام حسین جونم.
خوبی؟ خوشی؟ شاید تا حالا بهت نگفته باشم. شایدم گفته باشم. ولی من همیشه از زرنگ بودنت، از پشتکار داشتنت، و از هوش‌بهر بالات لذت می برم و بهت افتخار می کنم. تو از این نظر با بقیه همنوع هات متفاوتی که واقعا چیزی که میخوای رو اونقدر دنبال میکنی تا بهش برسی یا حد اقل نحوه پیدا کردن راه رسیدن بهش رو بفهمی.
یادمه همیشه به اعضای خونواده ام که بزرگتر از من بودن و درس و مدرسه یا دانشگاه نداشتن می گفتم خوش به حالتون شما درس ندارید و نیاز نیست مشق بنویسید. اونا بهم می گفتن کاش ما درس و مشق داشتیم ولی اینقدر مشغله نداشتیم. الانت رو لذت ببر که بعد سخت پشیمون میشی.
۱. منم خیلی دلم تنگ شده. کاش بشه یه روزی، یه جایی، ببینیم همو!
۲. حتما جمع کن ولی سرمایه ات رو در قالب ریال ذخیره نکن. به امید مهاجرت تو به زودی!
۳. اون نشریه صوتیه؟ آها! اون. خب اون رو باید یه نفر که سرش درد می کنه و حس و حال دردسر و تهیه کنندگی داره و انرژیش زیاده بیاد وسط. اگه اومد، منم هستم.
فرانکلین روزولت و خودتو دو تایی عشقه، البته خودتو خیلی بیشتر عشقه.

سلام مجتبی جان
همه نکات پستت به کنار, رادیو گوش کن و تولید برنامه کوتاه هم به کنار. من حاضرم نمایش کوتاه رادیویی بنویسم و دوستان اجرا کنند و برای قدم اول این هفته اولین نمایش رادیویی را می نویسم و برای محسن میفرستم. باشد که دوستان هم فعال شوند.
موفق و شاد و شارژ باشی و سعی کن از تنهایی بیرون بیایی. منظورم ازدواج نیست ولی تلاش کن کمتر در خانه تنها باشی.

سلام مهدی
یه فکری توی سرمه اگه بتونم اجراییش کنم عالی میشه.
نمیدونم الان که داره سرما میاد و پاییز و زمستون توی راهن بشه یا نه، چون امنیت به نسبت میاد پایینتر. ولی قصد دارم یه مینی لپتاپ کوچیک بخرم، ترجمه هام رو از عصر تا شب ببرم بیرون جایی مثل پارک هایی که تا آخر شب خلوت خلوت نمیشن و امنیتشون نسبیه انجام بدم. اینطوری شاید خیلی بهتر باشه.
بابت نمایشنامه هم نمیدونم. بالاخره خودش یه حرکت خوبه و بستگی داره پایداریتون توش چقدر باشه. شروعش شاید خالی از لطف نباشه. من قصدم نشریه ای بود شامل یک ربع از محتوای صوتی که بین سه تا شش بسته ی پربار و فشرده داشته باشه، هر کودوم بین یک تا چهار دقیقه.

درود بر تو چگونه ای خوبی مجتبی هرچی بگی نمونش دیگه تو منیم که ازدواج کردم و یه بچه هم دارم دیده میشه ببین به قول خودت یا باید فکرت خوب کار کنه که من مطمئنم فکر تو صد برابر بهتر از منه پس از من کار میکنه و دوم اینکه پارتی نداریم که دوتایی نداریم در مورد منوچهر والیزاده که گفتی باید بگم من خودم این و خیلی از امثال این را هم به هنرشون علاقه وافری دارم هم بهشون احترام میذارم اما وقتی ناصر ممدوح با اون صدای زیباش پیام بازرگانی که شاید خودشم اون محصول را تست نکرده داره تبلیغ میکنه از اون بنده خدا دیگه بعید نیست ببین بیپولی و بیکاری چه به سر هنرمندا هم آورده اگرم کسی عضو اینجور کانالا شده به اعتبار همین عزیز هستش. در مورد کار هم باید بگم من خودمم به شخصه صب تا شب مشغولم با هفتصد تومن حقوق بدون بیمه آیا این حقوقه در مقابل زندگی نکردن درست من. در مورد آزمون استخدامی هم که خوب در جریانی چه بلاهایی که سرمون نیوردن ولی من خوبیش این بود که یه ریکوردر هم گذاشته بودن که موبه موی جلسه امتحانو بضبطه و خوب قبولم شدم تمام آزمایشات و مراحل اداری را هم انجام دادم ولی در آخر یه پزشک بدون کمک گرفتن از کمسیون پزشکی بدون هیچگونه اطلاع داشتنی از نابینا من را با این مزمون رد کرده که عدم توانایی جسمی برای انجام شغل یعنی بهزیستی اگه ۹۷ درصد دیگه را هم سهمیه بذاره همچین آدمای نادونی بس هستن برای زیرآب زدن. در مورد مسافرتم اتفاقا منم برای این دو روز برننامه داشتم ولی نشد اتفاقا یاد تو افتادم که بیای پیشمون پیام برات گذاشتم ولی بیپاسخ بود به همین دلیل نخاستم مزاحمت بشم به امید خوشگذرونی های پرپول هممون

سلاااام
ههه
چه خبرا؟
اینجا میبینمت!
آره. صدا‌پیشه‌ها رو عاشقشونم. قدیمی‌ها رو که متأسفانه باید بیشتر قدرشون دونسته بشه و نمیشه و فقط وقتی رفتند ناراحتی می‌کنیم. کاش می‌شد می‌رفتم می‌دیدمشون صدا‌پیشه‌های مورد علاقه‌ام رو. منوچهر جونم که تکه. تک!
اون کانالم عضو شدم ولی بسته‌شون رو نخریدم چون فعلا از عادت به پول درآوردن تدریجی ولی مطمئن بیشتر لذت می‌برم تا اینکه یه آدم ریسکپذیر حساب بشم و بعدش شاید کلاه سرم بره.
عدالت که نیست که نیست. منو سال قبل نذاشتن با اینکه قبول شده بودم که برم سیستان توی بدترین جاها درس بدم و روستایی ها رو بکشم بیرون، گفتند نیروی متخصص که به کودکان نابینا و کمبینا درس بده نیازی نداریم، حالا یه معلم بینای بدون تخصص رو فرستادن اصفهان که یاد بگیره چطور با نابینایان کار کنه که برگرده توی سیستان و بلوچستان شروع به کار کنه. منی که اونقدر جوش زدم و قبول شدم و امتیازم و مهارتم یک بود و تا مجلس و وزارتخونه رفتم و برگه ی قبولی داشتم رو هم رد کردند. نترس. همه‌اش همین نیست. ولی خب باید بود و موند و جنگید، یا هم که رفت و مرد و نابود شد. این انتخاب هر شخصه که خودش چیکار کنه و به نظرم نمیتونیم بگیم چرا اون یکی فلان کارو کرد یا نکرد. همین که من و تو واس خودمون خوب تصمیم های آینده‌ساز بگیریم، کفایت می‌کنه به نظرم.
پیامتو واسه با هم بودن دیدم ولی نمیدونم جواب دادم و نرسیده و یا جواب ندادم و نرسیده. خخخ. به هر حال که فرصت با هم بودن بازم و به دفعات پیش میاد اگه بخواهیم. مطمئنم.
به امید دیدار ممد جون!

خیلی مخلصیم بله اون که صد درصد من آفریده شدم واسه جنگیدن و این کارم حتما خاهم کرد ضمنا زمونه خیلی از آدما را هم عوض میکنه من خودم خیلی تغییر عقیده دادم بازش نمیکنم چون ما دوستای خانوادگی بودیم و هستیم و میفهمی وقتی میگم تغییر عقیده دادم یعنی چی. آره منم اتفاقا دوس داشتمخیلیاشونو ببینم و هنوز نشده. در مورد پیامتم نه متأسفانه چیزی به دستم نرسیده ولی اون که صد درصد مطمئنا بازم فرصت هست و حتما هم به یادت هستم پس به یادم باش بدرود

سلام.
راستش نمیدونم چی بگم. میدونین شما با سی و یک سال سن دچار این بهران شدین من با هجده نوزده سال سن.
سعی میکنم شاد باشم ولی نمیشه. بعضی وقتها وسط خنده بغض بدی میشینه تو گلوم.
انگار آفریده شدیم برای اجبار. زندگی ما پر شده از اجبار اجبار اجبار و باز هم اجبار.
فقط اومدم بگم دردا مشترکه همین و بس.
امیدوارم بتونین باز هم شاد باشین

پاسخ دادن به مجتبی خادمی لغو پاسخ