خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دست و آستین رو بالا زدم و یه بندری پختم

سلام سلام. امیدوارم حالتون خوب باشه دوستای گلم. چخبرا؟ چطوریایید؟

میدونید امروز اومدم که دور هم باشیم و یه غذایی بپزیم و بخوریم. میدونید من اصلا اهل آموزش دادن و این چیزا نیستم. اسم آموزش رو هم روی این فایل نمیذارم این فایل رو صرفا برای یه انتقال تجربه و شاید یه کوچولو ایجاد انگیزه ضبط کردم. امیدوارم خانومای محله به من ایراد نگیرن چون خیلی آشپزی استانداردی نکردم و به روش مردونه و مجردی و تو شرایط نسبتا سخت سعی کردم یه چیزی بپزم. خب دیگه نه میدونم چی باید بنویسم و نه حالشو دارم بنویسم. خخخخخخخ. فقط مواد اولیه رو مینویسم و بعد هم میریم سراغ کار به صورت عملی.

مواد لازم برای درست کردن سوسیس بندری: دو عدد سیبزمینی متوسط،

دو یا سه عدد پیاز متوسط،

حدود سه قاشق روغن مایع،

نصف قاشق نمک،

یک قاشق و نصف رُب گوجه فرنگی،

فلفل قرمز و سیاه اونقدر که دلتون میخواد،

سوسیس که باید بیشتر از سیب‌زمینیتون باشه،

زرچوبه نصف قاشق چایخوری،

حدود نصف فنجون آب گرم.

خب حالا میریم سراغ فایل که میتونید از اینجا دانلودش کنید.

دوستون دارم خیلی زیاد.

۴۸ دیدگاه دربارهٔ «دست و آستین رو بالا زدم و یه بندری پختم»

یا امامی زمووووون رفته سر کوچه پیاز پوس بکنه. خب همونجا سر جات پوس بگیر بعد برو آشغالارو بیریز تو سطل. خخخخخخخخخ. چیچی ام آب اسراف میکنه. خیلی فس فس میکنی. کارام مونده ملت پشت در نیشستن کتاباشونا میخوان. بقیه شو بعد میگوشم. وای مربع متوازی الاضلاع زوایای قائمه پیاز خورد میکنه. برم سرمو بکوبم تو دیوار. خخخخخخخخخ.

خب یعنی میگی من برم دانلود کنم، گوش کنم، تو بپزی خودت بخوری؟ حق الگوش من چی پس؟ اما واقعا آفرین. از معدود آدم هایی هستی که به خاطر توانایی هات بهت حسودیم میشه و پنهونش هم نمی کنم. مثل همیشه موفق و دوست داشتنی باش، بذار منم از حسودی بترکم. یا آشپزی یاد می گیرم، یا یه روزی از همین روزا سرمو میذارم زمین و یکی واسم غذا می پزه و سال های سال در کنار همسر و فرزند زندگی می کنم!

سلام سلام آره میدونم. ولی خب دو تا مسئله هست یکی این که بذار حد اقل بخورم بعد بمیرم چون خوشمزست و دوم این که اینجا یه کوچولو بیشتر میشه به سوسیس کالباس اعتماد کرد. مرسی که بودی

واااایییییی. چه حاااالی کردم با این غذا پختنت. خب آبشم کشیدیو سرو کردی! خخخ.
من از غذای زیادی آبدار خوشم نمیاد. حیف بندری دوس ندارم ولی املت با پیاز داغ رو بدجوری می‌پسندم. هنو پنیر ورقهپ‌ای که گفتیو تجربه نکردم ولی میرم تو فکرش. ایول. این کارت بدجوری اعتماد به نفس بچه‌ها رو میبره بالا و خیلی باعث افتخاری.

سلام مجتبی جان. آاااااره فقط یه کم آب ریختم که سس به خورد مواد بره. عزیییییییزم کاش بودم یه املت ناب برات درست میکردم و مثل قدیما اینقدر میخندیدیم که نتونیم غذا بخوریم. خواهش میکنم دوستم. این لطف توه نسبت به من.

سلام وقت خوش مثل تمام کار های شما کم نظیر بود باز هم لذت بردم راستی در اون نمایش به راستی بی نظیر بودید اگر نگفته بودند که شما هستید اصلا باورم نمیشد خیلی عالی بود به نظرم بهترین بازی از شما بود منتظر هنر های بعدی شما هستیم ایام به کام

سلامم
آقا زشته عیبه گناهه
خوبیت نداره هی همتون آشپزی بلدین
آخه ییییعنیییی چییییییی که همه آشپزی بلدنننن؟ جییییغغغ
نچ نچ باید حواسم باشه نذارم پای مامانم به این سایت کشیده بشهه وگرنه بیا و درستش کن میگه بیاع ببین پسر مردم بلده غذا درست کنه ولی توو چیی؟
واه واه نکنین اینکارو تو رووو خوووودااا
گریییهه

سلام خانوم کوچولو ایشالله بزرگ شدی آشپزی هم یاد میگیری کار سختی نیست بخدا. بعدم شماره ی خونتونو بذار من یه صحبت کوچولو با والدینت بکنم و دعوتشون کنم به سایت. خخخخخخخخخ. مرسی که به پستم سر زدی ممنون ازت.

آفرین احمد. درود بر تو باد با این همه اعتماد به نفس. من بودم عمرً میرفتم جایی که شلوغ پلوغه چیز بپزم. ولی آخرش این قضیه نیم خلالی کردن پیاز و حبه قندی کردن سیبزمینی را نفهمیدم خخخخ. راستی چرا اینقدر گازش صدا میکرررررد. چه جالب که تا هواکش روشن نشه گازم روشن نمیشه. راستی اون جریان مکالمه چی بود اون خانم کجایی بود چه قشنگ گفت سلام و خدافظ. ولی کاش هموطنانی که به خارجیها فارسی یاد میدند از درود و بدرود استفاده میکردند تا فارسیشون واقعا پارسی بشه. در کل که بیستی احمد. نقشت در نمایش هم که حرف نداشت. بفکرم رسید حالا که آشپزیت خوبه بریم یواش یواش برای شوهر دادنت خخخخ. میسی احمد نازنین. پیروز و شادکام باشی.

سلام عموجان واقعا برام ارزشمنده که منو قابل دونستی و اومدی اینجا. این جریان خورد کردن رو یه موقع یه جایی که یه کم دست و بالم بازتر بود یه کاریش میکنم. این خانوم یکی از دوستای آفریقایی منه که با هم میریم کلاس زبان و آره واقعا خودم هم کیف میکنم که ارزش میذارن و فارسی یاد میگیرن حتی دو کلمه. اتفاقا بابا هم همینو میگفت وقتی عکس غذاهامو دید گفت برگرد ایران تا یه شوهر خوب برات پیدا کنم. خخخخخخخخ. بازم ممنونم ازت.

سلام. ای بابا دیر رسیدم تمامش رو خوردن! بی معرفت ها۱خورده واسم می ذاشتید آخه!
ایول احمد مجتبی درست میگه این اشتراک عملی تجربه هات بدجوری واسه ما مفیدن. لطفا ادامه بده با همین فرمون برو و خیلی بدجنسید بچه ها۱کوچولو واسم نگه می داشتید تماشا کن دور نشستن هی تشویق کردن هی خوردن تهش رو هم درآوردن.
به سوسیس های اینجا ابدا اعتبار نیست من برم۱مشت سیبزمینی واسه خودم سرخ کنم ناکامیه از دست دادن این که شماها خوردید از سرم بپره.
احمد کارت عالیه منتظر بعدیش هستیم.

سلام پریسا. بازم اومدی با کلی انرژی و حرفای خوشگل خوشگل. مرسی واقعا همیشه ازت انرژی میگیرم. حتما با وجود این همه انرژی که از شما دوستای گلم میگیرم چرا که نه. حتما بازم مرسی ازت.

سلااام بر آقای حیدری. مثل همیشه عالی بود. مثل تمام کارهایی که زنده و مستقیم در تیم تاک ازتون دیدم. آفرین بر انگیزه و اعتماد به نفس و استقلال و خودباوری شما که میدونید میشه بدون سنجاق کردن همیشگی یک نفر به خودتون به خاطر داشتن یک جفت چشم بینا هم زندگی کرد و برای کارهایی که میشه بدون دیدن هم انجامشون داد منتظر رسیدن یک فرشته نجات نمیشید. همیشه مستقل و موفق باشید.

سلام مهرناز خانوم. واقعا نمیدونم چی بگم شرمنده میشم از این همه لطف. شما هم واقعا دختر با انرژی هستید و همیشه به من لطف داشتید بدونید که هر وقت شما رو توی تیمتاک میبینم واقعا خوشحال میشم. مرسی مرسی از شما.

سلام. واقعا عالیه. دانلودش کردم ولی قبل از گوش دادنش یه سوال داشتم ازتون، آیا تضمین میکنید که من این فایل رو گوش بدم و گرسنه نشم؟ اگر تضمین میکنید تا برم گوشش بدم خخخخ راستی یه چیزی رو برای مواد لازمش جا انداختید بنظرتون چی میتونه باشه؟!!! بنظر من این کار واقعا یه آفرین خیلی زیاد هم لازم دااره. خخخ واقعا آفرین به این همه همت و استقلال

سلام!
از اون مطلب قبلی که منتشر کردی بدجور رفتم تو نخ زندگی از جنس اروپاییش. منظورم این نیست که دارم به مهاجرت فکر می‌کنم، ولی زندگی اونجا برام جالب شده. میشه از محاسن و معایب زندگی اونجا هم یه مطلب منتشر کنی؟؟؟

سلام آقای حیدری, چه عالی , مگه میشه, بدون این غذاها زندگی کرد, البته من چون تو ایران نمی تونم به سوسیس و کالباس صنعتی اعتماد کنم. یا سوسیس کالباس خونگی مصرف می کنم یا از مرغ نگینی تفت داده شده و مزه دار شده با پودر سیر و ادویه های دیگه استفاده می کنم. نسبتا هم بد نمیشه, همیشه َآشپزیاتون یه حس خوشگلی به وجود میاره, اعتماد به نفس و ازین چیزها. موفق باشی بیشترتر از همیشه.

نه باریک الا. هی میشوری دستاتا و سیب زمینی و پیاز میازو.
حیدری سیب زمینی رو اول بپز بعد برو پیازا سرخ کن که نخوای وسط کار اذیت شی. سیب زمینی رو بذار آبپز شه. بعد به موادت اضافه کن بندریت مث بیرونیا میشه همشم دس میده بدست هم. اینطوری که تو پختی ام خوبه ها ولی چرب میشه. بعد یه نکته دیگه آب خالی نریز. توی آبت رُب، زردچوبه فلفل سیاه آویشن و چن تا چیکه آبلیمو بریز و در ماهیتابت رو بذار تا خوب همه چی دس بدست هم بده. ولی این مدلی که تو پختی ام باس بپزم یه بار بینم چی میشه.

درود بر آقای حیدری مستقل. امیدوارم خوب و خوش باشین.
یاد دوران دانشجویی و خوابگاه افتادم. این شلوغی آشپزخونه حال و هوای آشپزی در جای شلوغ رو در من زنده کرد.
البته همیشه من تلاشم این بود که برای گریز از ترحم سایر دانشجویان تو ساعاتی این کار رو بکنم که کم تر می اومدن.
چون واقعا رفتار بعضیاشون نه تنها کمکی به من نمی کرد، بلکه بیشتر رو اعصاب بود.
غذاتون هم صدای اشکنه می داد، فکر کنم خیلی زیاد آب ریخته بودید.
ماشالله تجهیزات کنار غذاتون هم تکمیله ها. دقیقا شبیه منه یه سری از خلقیاتتون.
من چندین بار این مدل غذا ها رو درست کردم تا به حال و بد در نیومده و معمولا ترشی و خیارشور رو هم چاشنی کار می کنم.
تنها تفاوت آشکارم با شما اینه که شما می ذارید تابه گرم شه و بعد روغن بریزید اما من همه چیز اعم از روغن، زردچوبه، فلفل، رب و پیاز رو قبل از روشن کردن گاز داخل تابه می ریزم و خوب هم می زنم.
بد هم در نِمیاد معمولا.
وااااای، من مثلا دوباره کم خوری پیشه کرده بودم ها، چون شکمم برآمده شده بود، فعلا که موفق شدم کمی جمع و جورش کنم ولی این غذایی که شما پختید من رو ترغیب به پختن یه غذای این مدلی کرد.
ما هم مُخاااااااااام.
خدا نکنه که موقع آشپزی هاتون همزمان پاکستانی ها آشپزی کنن، قصد جسارت ندارم ها ولی ما یه سال رفته بودیم قم، تو مسافر خونه دو سه تا خونواده ی پاکستانی بودن، ضمن اینکه اصلا بهداشت رو رعایت نمی کردن، غذا هاشون به شدت بوی بدی می داد.
من تا به حال فکر می کردم منظور از کمپ حالت چادر ماننده.
ولی انگار حال و هواش شبیه خوابگاه دانشجوییه.
با این تفاوت که مثل خوابگاه ظاهرا اون جا نمیشه با شلوارک و رکابی در راهرو تردد کرد.
آخه پناهنده ها اکثرا مسلمون هستند و کمی متعصب، درست میگم؟
راستی! اینکه تو کارِتون دخالت نمی کردن خیلی خیلی سُتودنیه. از دلسوزی ها و ترحم های نابجا خبری نبود.
چند سؤال که امیدوارم ناراحتتون نکنه.
بعد از گذشت حدود دو سال همچنان تو کمپ زندگی می کنین؟
چرا این قدر سختگیری اِعمال میشه؟
تا کِی باید تو این شرایط زندگی کنین و در واقع کِی می تونین صاحب خونه بشین یا یه خونه اجاره کنین؟
این مستلزم اجازه ی دولت هلنده یا فعلا خودتون امکانشو ندارین؟
به خدا فضول نیستم ها ولی خیلی کنجکاو شدم.
آیا زندگی در هلند ارزش این سختیا رو داشت واقعا؟
خب اون طور که از شناسنامه تون بر میاد شما این جا شاغل بودید، غیر از یه سِری امکانات الآن اون جا چه چیزی بیشتر از ایران نصیبتون کرده؟
خیلی دلسرد شدم، فکر نمی کردم این قدر سختگیری بشه نسبت به مهاجرین.
این جا امکانات درست و حسابی نیست، از شرایط ناراضی ام اما خدا رو شُکر که فارق از تمامی مشکلات تو خونه ی خودمون زندگی می کنم و مجبور نیستم چیز ها و یا کسانی رو بالاجبار تحمل کنم.
معذرت می خوام که این قدر صریح گفتم.
امیدوارم هر چه سریع تر به امکاناتی که لایقش هستید برسید.
درسته که اون جا کمپه و همه هوای هم رو دارن اما واقعا غریبی چیز بدیه.
امیدوارم روز به روز به ایده آل های مَد نظرتون که شما رو به سمت هلند کشوند نزدیک و نزدیک تر بشید.
شاد و سرخوش باشید

سلام بسیار عالی نوش جان.
بله برای آقایون همین غذا های ابداعی هم خودش شاهکاری هست.
البته که شنیدم شما تبهرتون بیشتر از درست کردن یک بندری هست.
منتظر غذا های خوشمزه تر و دیدن هنرنمایی بیشتر شما هستم.
امیدوارم روزگار هم به اندازه دستپختتان خوشمزه و خوشآیند باشه.

دیدگاهتان را بنویسید