خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

چِرت‌نوشت هفتم مهر 97

جدی نگیرید:

***

کم‌پستی، کم‌کامنتی، بی‌پستی، بی‌کامنتی، بی‌محتوایی، بعضا محتوا‌های زرد و ضعیف، محتوا‌های هر‌جایی و همه‌جایی، چیزی شبیه به یک سکون نیمه‌مطلق در حال حرکت به سمت بدتر‌شدن، خبر از چه چیز می‌دهد؟ به نظر شما، چه چیز می‌تواند باعث بشود یک قشر به این بزرگی و پر‌ادعایی، نسبت به ایجاد یا شرکت در یا تقویت برنامه‌ها، مراسم، نشریات، رخداد‌ها، حق‌طلبی‌ها، و نسبت به اطراف خود چه در جامعه‌ی مجازی و چه حقیقی، چنین بی‌تفاوت و بی‌انگیزه و تنبل باشد و بماند؟ چرا برخی که تعدادشان کم است صرفا به کمیت اهمیت می@دهند؟ و چرا اکثریت که تعدادشان بسیار زیاد است نه به کمیت و نه به کیفیت اهمیت می‌دهند؟ چرا ما شاهد این همه محتوا‌های زرد و تکراری و دست هزارم هستیم؟ چرا یک مطلب که در ایران‌سپید منتشر می‌شود، به عنوان مطلب دست اول کانال و تارنما‌های شرکت پکتوس، محله نابینایان، دنیای برتر، شب روشن، اخبار نابینایان، و هرچه رسانه‌ی دیگر که در زمینه‌ی نابینایان فعال است در نظر گرفته می‌شود و منتشر می‌گردد؟ و چرا با وجود اینکه اتفاقا عکس این عمل نیز به وقوع پیوسته است، ولی دفعاتش به شدت کمتر بوده؟ کنار گود نشسته‌ام و می‌گویم لِنگش کنید؟ خب. اصلا به فرض که من اینطور باشم. شما هم باید همینطور باشید؟ چون من نشسته‌ام و در حال شکایت و نصیحت و حرف زدنم، فکر می‌کنید شما هم باید دقیقا همین کار را بکنید؟ چند درصد از ما نابینایان محتوا‌های خاص قشر خودمان را بدون کمک از منابع خارجی تولید می‌کنیم؟ اصلا آیا چنین تولیدی در میان هست یا نیست؟ و چند درصد از محتوا‌های خاص قشر نابینا را از ترجمه‌ی منابع خارجی وام می‌گیریم؟ و اصلا آیا چنین وامی در کار هست؟ و اگر هست، مبلغش چقدر است؟ دقیقا چقدر؟ چقدر شاهد برنامه‌ها، پادکست‌ها، و کلیپ‌های ویژه خودمان هستیم و آیا اصلا چنین چیز‌هایی در کشور داریم و تولید می‌کنیم؟ اصلا کسی باید متولی تولیدش باشد؟ اصلا اگر چنین تولیدی باشد، چقدر از کلیشه و ساختار‌های قدیمی و منسوخ و عهد دوغ را درون محتوا‌های رسانه‌ایمان به کار می‌گیریم؟ آیا تا به حال شده تلاش کنیم کلیشه‌ها را کنار بگذاریم و محتوایی تهیه کنیم که یک کودک خردسال نابینا، یک دانش‌آموز نابینا، یک دانشجوی نابینا، یک دانش‌آموخته‌ی نابینا، یک بزرگسال نابینا، یک زوج نابینا، یک میانسال نابینا، یک کهنسال نابینا، بتواند با آن ارتباط برقرار کند و از آن استفاده‌ای ببرد؟ چند برنامه‌ی دیگر باید آموزش داده شود تا ما دست از سر ضبط آموزش برداریم؟ یعنی هنوز آموزش برنامه‌ها به سبک قدیم و یک‌طرفه در چندین ساعت فایل صوتی جواب می‌دهد و قشر ما در استقبال از این متد اشباع نشده؟ هر سال چند پایگاه تابستانه فعال برای نابینایان داریم؟ همان آموزش‌های قدیم؟ گبه‌بافی؟ گلیم‌بافی؟ آموزش کامپیوتر؟ یعنی هر ساله باز همان آش و همان کاسه؟ پس آشنایی با ابزار و مهارت‌های مقدماتی و پیشرفته‌ی فنی در پایگاه‌های تابستانه‌ی احتمالی نابینایان چه جایگاهی دارد؟ محتوای برنامه‌های رسانه‌های ما دقیقا چیست و اگر به دردی بخورد به چه دردی می‌خورد؟ تا چه میزان اخبار روز را درون محتوا‌هایمان جا داده‌ایم؟ چقدر خودمان عامل تولید خبری خاص بوده‌ایم؟ صرف سخنرانی‌ها، مصاحبه‌ها، و اخبار از قبل شنیده و خوانده شده کفایت می‌کند؟ آیا هنوز هم انتشار صرفا فایل صوتی یک کتاب گویا به همراه صرفا اسم نویسنده و حجم دانلودیش یک مطلب جدید و ناب و دست اول تلقی می‌شود؟ آیا وقت آن نرسیده کتابخانه‌ای همگانی و دسترسپذیر وجود داشته باشد که مدام به‌روز شود و هر شخصی هر کتابی طلب کرد به سراغش برود؟ تا چه زمانی اخبار مربوط به سایت‌های مختلف نابینایی قرار است در چندین سایت به صورت همزمان و در فرمی مشابه منتشر شود؟ تا کی قرار است انتشار یک فیلم توضیحدار به عنوان یک مطلب دست اول و نه صرفا یک معرفی یا اطلاعرسانی تلقی گردد؟ آیا زمان آن نرسیده که فیلم توضیحدار دیگر برای خودش یک مرکز مجزا داشته باشد و صرفا از منابع مختلف تغذیه شود؟ آموزش‌های نصفه نیمه‌ی زبان‌های خارجی و بحث‌های کامپیوتری تا چه وقت باید شروع شوند و پایان نپذیرند؟ چقدر انگیزه داشته‌ایم به تولید دست بزنیم تا تقلید یا تکثیر؟ ظاهرا ما در تمام رسانه‌هایی که کار‌هایی مرتبط با نابینایان منتشر می‌کنند، از رادیو و تلویزیون گرفته، تا روزنامه و تارنما و کانال، در حال درجا زدنیم. در حال تکثیریم. یا در بهترین حالت، در حال تقلیدیم. ظاهرا عده‌ی کمی از نابینایان دستشان به جا‌های خوبی رسیده و دسته‌ای از آنان زمانی خواسته‌اند پاییندستی‌ها را بالا بکشند و چون مورد بی‌مهری قرار گرفته‌اند، حالا دیگر خیلی بی‌تفاوت شده‌اند، بیشتر از آنچه بشود جبرانش کرد یا شرایط را به سمت بهبود سوق داد. ظاهرا اکثر نابینایان در یک پیله ضخیم از جنس بی‌شغلی، بی‌سوادی، بی‌انگیزگی، رخوت، پر‌توقعی، و آری از هرگونه تلاش به سمت بهبود، گرفتار شده‌اند و خیال ترک آن را نیز ندارند. ما دیرزمانیست باید با ساختار‌های منسوخ‌شده وداع کرده باشیم که نکردیم. و باید ساختار‌های نو، طرح‌های نو در‌انداخته باشیم که در نینداختیم. این یک رشد کاذب نیست، حتی سپری کردن زمان در حالت سکون هم نمی‌شود اسمش را گذاشت، این را فقط یک چیز می‌توان نامید: افول تدریجی تا مرز نابودی. مرگ تدریجی یک رویا به دلیل عدم توانایی در ایجاد، پذیرش، و اجرای ایده‌های نو و عدم توانایی در انسجام.

۵۰ دیدگاه دربارهٔ «چِرت‌نوشت هفتم مهر 97»

سلام.
امم چرت نوشت جالب و قابل تاملی بود
حقیقت تلخیه که با گفتنی باز هم کسی به خودش نمیاد.هههه
تصور میکنم وقتی داشتین این متن رو مینوشتین پر از حرص بودین و با تموم حرصتون دکمه های کیبورد رو فشار میدادین.
به امید تحقق بهترین ها

سلام. داشتم اچ زنون از روی متنت می پریدم همچو آهو می چریدم برگ کاهو، که یهو خوردم به یه هدینگ که بهم التماس می کرد دیدگاه خود را بنویسم. بیبین بابا جان، یه طوری حرف نزن که انگار کل این مملکت رو انگیزه برداشته داره می بره اون وقت فقط ما جماعت نابینا توش بی انگیزه شدیم. نه بابا جان. ما هم بخشی از همین مردمیم. به من و خودت نگاه نکن. امروز مرضیه ساعت ۷ و نیم صبح رفته مدرسه ی کیان که بیست دقیقه ای برگرده، ساعت ده اومده. میگم داستان چیه، میگه یه بچه کلاس اولی اوردن دوست نداشته توی مدرسه بمونه. قرص اعصاب می خورده و حسابی گریه می کرده. خلاصه چسبیده بوده به مرضیه که منو هم با خودت ببر خونه. میخوام بگم فی الحال نکبت از سروروی مملکت می باره. حالا تو در میای میگی اینی که من میگم نقل امروز و دیروز نیست. باشه، اما واقعا توی این اوضاع و احوال به نظرم بذاری ملت به درد خودشون خوش باشن یا بمیرن، خودشون به خاطر همین قدرت انتخابی که بهشون میدی ازت قدردونی می کنن. خب جواب چرند پرنده، مگه نه رفیق دوست داشتنی من؟

دقیقا همینه که میگی امید جونم.
منتها خر شدم گفتم بلند بلند فکر کنم و یه کم دلم بسوزه واسه عده‌ای کثیر‌التولد.
من که حد اقل توی این تک‌لحظه‌ای که دارم واست کامنت میذارم، خودمو خوشبخت نمیدونم که میدونم. دو سه شغله نیستم که هستم. یه دوستِ خوب و صمیمی و گل و ماه و نمونه مثلِ تو ندارم که دارم. هر کاری بشه با چشمِ بسته انجام داد رو انجام نمیدم که میدم. به رخداد‌های اون‌طرف دنیا که خیلی وقتا لازمه‌اش دونستن زبانِ انگلیسیه دسترسی ندارم که دارم. برای همه نمیتونم در عین حال رل یه شخصیت دوست‌داشتنی و منفور رو بازی کنم که میتونم.
میدونی؟ چیزیم کم نیست. گاهی حتی حس می‌کنم زیاد هم هست. فقط گاهی با خودم میگم کاش می‌شد نابینایان ایرانم نه مثل جسمی‌حرکتی‌ها، نه به اندازه‌ی اونا، ولی حد اقل یک دهم اونا همت و عُرضه و جربزه داشتند در حمایت از پروسه‌هایی که ممکن بوده قویا به گرفتن حقشون منجر بشه.
راستی اون بچه‌ه رو بدید من میارمش خونه کلی هم باهاش پادکست شهر بازی و طبیعت‌گردی ضبط می‌کنم. اما کلا واقعا گناه داره. دلم درد گرفت.

این ناامیدی و بی انگیزگی و خمودی فقط تو نابیناها نیس. من از اقشار دیگه بی خبرم ولی توی قشر خودمون میبینم که طرف استاده و یک ساله کار نکرده. میبینم که توی گروه ۲۰ نفره ای که از دانشگاه فارغ التحصیل شدیم حتی یک نفر هم کار نمیکنه. یه نمایشگاه از بچه ها نمیبینم. همه بی حال و شل و ول افتادن و فقط ناله میکنند. وقتی میگم کار کن فلانی تو پر از استعدادی میگه واسه چی؟ میگم کار کن دستت خشک نشه میگه واسه کی؟ میگم شاید یه زمونی گذارت خورد خارج از کشور با دست پر برو. میگه با کدوم پول؟ یا خداااااا از اینهمه ناامیدی. هر چی میگی یه چی دیگه میگن. من فقط یه راه میبینم جلوی راه خودم. تا میتونم باید کار کنم. کار کنم. کار کنم. خسته شدم از نصیحت و ارشاد دیگران. بجهنم. من ولی نباید ناامید بشم. حدود ۱۵۰ تا تابلو توی انباری اتاق و زیر تخت و طبقه پایین کتابخونه و پشت کمد دارم. خخخخخخخ. هیچی تالا نفروختم. شاید هیچوقتم نمایشگاه نزنم. ولی ناامید نمیشم و کار میکنم. به توام توصیه میکنم فقط خودت کار کن. تا میتونی تلاش کن. بی خیال دیگران. این جماعتی که من میبینم با داد و فریاد بیدار نمیشن. کار کن شاید اونهام به تو نگاه کردن و جوونه ی انگیزه ای تو دلشون زده شد.

من برای خودم ننوشتم یا اگه واسه خودمم نوشتم، میزانش خیلی کم بوده. آخه من کارنامه‌ام حد اقل توی زندگی شخصیم پر از نمره‌ی بیسته. خیلی وقتا روزگار دلش خواسته بهم بیشتر نمره بده ولی بالاتر از بیست پیدا نکرده.
به شدت به کار کردن تراکتوری تا جوونم باور و علاقه دارم و اهدافم رو تا زنده‌ام، امید دارم بهشون برسم و سخت دنبال می‌کنم. اگه کسی یا اتفاقی تونست بهم ثابت کنه که نمیتونم، شاید دست بکشم. فعلا که اینطوری نشده و کسی یا اتفاقی نتونسته این کارو کنه.
خیلی حرف‌ها برای جامعه‌ی خودمون و محله‌ی نابینایان و فضای مجازی و حقیقیمون و کلا برای فعالیت‌های فیزیکی و شیمیاییمون دارم ولی نه حس و حال گفتنش هست، نه تأثیر مثبتی میذاره، و نه غیر از درگیری چیزی توشه. همین‌قدر اطلاع داشته باش که من خودم در حال نفعم و نه ضرر.
مِقسی از حضور شادت

جناب خادمی بهتر این نیست که پیش از انتقاد و نام بردن از سایتهای مختلف به عنوان سندی برای اثبات درستی صحبتهاتون، کمی وقت گذاشته و مطالب اونها رو مطالعه میکردید. شاید حرفاتون در خیلی موارد درست باشه اما درمورد وبسایت دنیای برتر نه. چون اگر پستهای این سایت رو مطالعه میکردید متوجه میشُدید که بیشتر پستها برگرفته از تجارب و خلاقیت کاربران این سایته و مناسب نیاز روز این قشر، به عنوان مثال اگر آموزش کار با رنگشناس TapTapSee, نیاز روز نیست پس چی اسمشو میشه گذاشت؟

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم. فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم.

می خوام بگم که با یک گل هم بهار میشه . مجتبی خودت دست به کار شو و ثابت کن به تنهایی میتونی . البته وقتی دلسرد نشی ی عده مشتاقانه به کمکت میان . مشتبهی تو فقط میتونی به خودت نهیب بزنی .
اگه یادت باشه من قبلا راهنمایی و دبیرستان بودم و سه ساله اومدم ابتدایی .هر سال جشن شکوفه ها کلی برای کلاس اولی ها کادو می خریدیم . امسال اما گرونی .
به مادرا گفتیم بیست تومن بدن . خودمم گشتم و گشتم خیر پیدا کردم و کمی ازش پول گرفتم . دوستمم گفت چون جای محرومه من بستنی رو میدم . غمت ندم از جاهای مختلف کمک رسید و جشن خیلی با شکوهتر اجرا شد . فقط به خاطر اینکه من و مدیریت مدرسه نخواستیم که غمبرک بگیریم .
خخخ اینایی که گفتم ربط به پست داشت یا نه ؟؟؟
اگه نداشت هم با ایگل و بقیه هندونه رو پیدا کنید و بزنید توی رگ??

ربط هم داشتو هم نداشت. میدونی باباکوچیک؟ من از سکونی که نباید باشه حرف زدم و تو یه مثال از حرکت زدی و جورش جور در میاد ولی خب فعالیت‌های اجتماعی، ترویجگری، و رسانه‌ای، بیشتر مد نظرم بودن.
به امید شکفتن غنچه‌های الانتون در آینده‌ای نزدیک برای نجات مملکت از وضعیت کنونی

سلام مجتبای عزیز.
هر آنچه گفتی درسته.
منم دلم برای روزای شلوغ پلوغ و پر و پیمون محله تنگ شده، هرچند خودم هیچ وقت اینجا پستی نذاشتم.
میدونم محکومم ولی خوب در حال یاد گرفتن بودم بیشتر!
اما برای یه تکونی خوردن هم که شده شاید یه حرکتهایی بزنم، البته اون قدری که ازم بر میاد.
یه نکته ی دیگه یا بهتره بگم یه سوال خیلی خیلی مهم برای من…
از بوک شیر استفاده میکنی آیا؟
اگر استفاده میکنی چه طور؟
از کسی اکانت و پسوردش رو گرفتی؟
و آیا آیپی رو بررسی میکنن؟
یعنی من اگر این کارو بکنم بعد مدتی طرف بن نمیشه؟
آخه خیلی خیلی دوسش دارم این سرویسو و جالب اینه که هر کتابی دانلود میشه تو متن کتاب حتی اسم صاحب اکانت رو مینویسه و این نشون میده که نظارت بالاست.
خوب برام خیلی زور داشت که تو سایت بلایند هلپ دیدم که ممبرشیپ رایگانش تا پاکستان هم اومده!
من یه مدت از سایتهای غیر قانونی کتاب میگرفتم به خاطر علاقه ی شدیدم به فرمت ایپاب اما یه ویروس باج افزار قشنگ گرفت سیستمم و من رو به خویشتن خویشم باز آورد. خخخ
حالا کمک به من و همه ی بچه هایی که زبانشون بد نیست و در عین حال بوک شیر موخوان…

درود زهرا
راستیاتش من از همون سایت‌های غیر‌قانونی کتاب‌هام رو میگیرم و یه رفیقِ شفیقم دارم که هر کتابی نتونم پیدا کنم اون بجام و واسم میتونه. این اطلاعاتی که میخوای رو باید کسایی مثل میثم امینی و امیرحسین سلیمانی و دیگر بچه‌های خارجکی جواب بدن بهت.
در مورد مطلبم شاید ده‌درصد از حرفام به سایت‌ها‌مون مربوط بشه ولی بیشترش راجع به سکونِ کلی‌ای هست که سرِ ما رو کرده زیر برف. خودمون که هیچ‌کجا رو نمی‌بینیم، فکر می‌کنیم همه چی همین سکونیه که ما توشیم، و فکر می‌کنیم کسی ما رو نمی‌بینه و حواسش به ما نیست. و اصلا به فرض که باشه. میگیم خب که چی؟

سلام مجتبی جان من اول نمیخواستم کامنت بزارم چون تقریبا تمامی حرفهای من رو زودتر دوستان نوشته بودند. ولی به نظر خود من متاسفانه بزرگترین عاملی که باعث این سکون میشه وضعیت جامعه نیست چون حتی اگر در جامعه بدترین وضعیت هم باشه ما میتونیم برای دل خودمون هم که شده حتی اگه ظاهری هم باشه درستش کنیم ولی متاسفانه به نظر من توی این قشری که تا حالا من باهاش سر کار داشتم هر کسی فقط به فکر خودشه و اگر خودش ok شد اونوقت شاید به فکر دیگران هم باشه. چنانچه در همین دانشگاه تهران چندین بار تا حالا خود هم قشریهای خودمون فقط به خاطر این که کار داشته باشند زیرآب خود من را سعی کردند بزنند. هیچ وقت یادم نمیره که یه بار توی همین دانشگاه قرار بود برای بهتر شدن خدماتی که به نابیناها داده میشه جلسه ای با مدیریت دانشگاه گذاشته بشه که شانس گندم من هم توی جلسه بودم خیلی قرارای خوبم گزاشته شد ولی ۱ روز بعد خود همین نابیناها بخاطر اینکه یه سری از کارهاشون ۱ روز مثلا زودتر راه بیفته زیراب همه چیز را زدند و گند زدند به همه چیز طوری که نیلی رییس دانشگاه النن گفت برید هروقت خودتون باهم متهد شدید بیاید. شرمنده فکر کنم زیاد نوشتم ولی نمیدونم چرا تا این پست را دیدم یاد خیلی چیزها افتادم. ولی تا خود بچه ها با هم متهد نشند هیچوقت کاری نمیتونند بکنند. و پیشرفتی هم نخواهند داشت. مثلا در مورد کتابخونه و سایت که گفتی خود ما بیش از ۱۰۰ بار با رودکی و … مذاکره کردیم و حتی بارها به کاربرای سایت هم گفتیم که به شرط متهد بودن میشه کل کتب را یه جا داشت ولی امان از دست خودمون. چرا من نوعی اگر دنبال کتابی میگردم اول باید سایت خودمون بعد گویاکتاب و بعد برلین و تازه بعدش هم تلفن بدست به رودکی و حسینیه ارشاد و خیلی جاهای دیگه زنگ بزنم. فکر کنم زیاد پرحرفی کردم ولی نظر من همینه که تا با هم یکی نشیم وضعیتمون همینه. با اجازه.

سلامی مجدد ولی مجتبی به نظر خودت که کارنامت پر بیسته باید چی کار کرد. یادمه یه زمانی تعداد پستهای همین محله حتی پستهای خیلی مفیدش هم زیاد بود و با اومدن تیمتاک تعداد پستها خیلی کمتر شد چون خیلی از آموزشها و گفتگوها و غیره به اون سمت رفت و در همین محله یه بنده خدایی پست منتشر کرد که چرا ولی در کامتهای همون پست بساطی به پا شد که نگو و نبین. به نظر خودت راه حل چیه؟

میدونی کمیل؟ من هدفم از اون نوشته، محله نبود. محله میشه زیرمجموعه‌ای از بحث‌هایی که داشتم.
کارنامه‌ام رو هم عرض کردم توی زندگی شخصیم بیست بوده نه اینجا یا جایی دیگه. اینه که به نظرم صحبتی که مطرح می‌کنی، از بحث‌های فرعیتری هست که نوشته‌ام بهش اشاره داشته.
تیمتاک باید در زمان خودش هدایت می‌شد. من شخصا باید هدایتش می‌کردم که نکردم. یعنی حس و حال و مود این کارو نداشتم. از طرفی دسترسپذیر شدن یه شبکه‌ی اجتماعی همگانی هم بی‌تأثیر نبود. مشکل بزرگی که فعلا به وجود اومده، تغییر مسیر انتشار محتوا به سمت شبکه‌های اجتماعی و چتی هستش. پراکندگی و افزونگی مطالب، ناپایداری، و قدرت پایین ضعیف جستجو، از جمله خصوصیات خیلی ناگوار این شبکه‌ها هست.
راه حل؟ واقعا نمیدونم. خودم اگه بودم، اگه حس و حال و مود داشتم، شاید به روش‌هایی، غیر اصولی، غیر علمی، نانوشته، و من‌درآوردی اتکا می‌کردم و ملتو جمعوجور می‌نمودم.

دادا هر وقت تونستی رفقایی مثل پوریا نامدار سعید بشارت محمود هژبری و یا احسان اسماعیلی و غیره و غیره که انصافا کم هم نیستند جمعشون کنی اون وقت میشه از خلاقیت و غیره صحبت کرد! چرا؟ چون بالاخره اونها یه زمانی سردم دار این چیز میزهایی بودند که گفتی! وقتی اونها ماستهاشون رو کیسه کردند دیگه امثال ماها باید لنگ بیندازیم خخخخخخ!

مشتبهی ی چیزی یواشی بگم خخخ
به نظرم زهرایی که بالا کامنت داده ی آقاست خخخ
الفررررارررر .
زهرایی خانوم اگه آقا نیستی صد هزار بار معذرت . و اگه آقا هستی که هیچ دستتو خوندم . آخه مثل مردا حرف میزنی خخخخ

نخیر . حس من بهم میگه زهرا آقاست .
اصلا مگه تو علم غیب داری ؟؟؟؟منو که میبینی علم های ماورایی و دوزخی و بهشتی و هفت آسمونی دارم .
به نظرم زهرا آقاست و اینجا دلش خواسته با اسم دخترونه تردد کنه خخخخ

معذرتخواهیت چی بود پس پارادوکس؟
من چون به عنوان نویسنده میتونم توی پست‌های خودم ویرایش انجام بدم، کاربریشو چک کردم و اینطوری علوم ماورایی و دوزخی و بهشتی و هفت‌آسمونیت کاملا ایزوگام‌لازم شدند.

خب معذرت خواهی کردم . چون اگه آقا نباشه و بهش آقا بودن رو نسبت دادم مسلما باید ازش معذرت که سهله . معذرت کمه ، جام توبه هم بنوشم . خخخ
******
مشتبهی چه خوب که هستی . واقعا دلم میگیره که اینجا اینجوری سوت و کور شده .
من حالم خیلی خوبه . تو چطور مطوری ؟میگم اگه میشه باز ی اردوی ی روزه تهرون برگزار کنید . این هفته که خیلی گرمه . ولی هفته بعد هوا بسی مطبوع ..
محسن هم باشه بلکم از نزدیک ببینیمش .
ای کاش یکی برای محسن صندلی داغ بذاره .

بابابزرگ من حالم خوبه. پروژه‌هام زیادن، سرم خیلی شولوغه به حدی که وقت خاروندنشو ندارم، به شدت هم امروز ییهویی ناگهانی صبح بیدار شدم دیدم سرما خوردم بدنم طوری درد می‌کرد به حدی که نتونستم برم سر کار، و تا همین حالا خواب بودم. البته چه خوابی! همه‌اش کابوس… فعلا بیشتر به پول درآوردن برای خرید خونه فکر می‌کنم تا اردو مردو.

بابابزرگ بمیره بیا تمرین اگه بشه چی میشه ؟رو انجام بده .
اگه ی خونه بتونم بخرم چی ؟
اگه خونه ام در اصفهان باشه چی ؟
اگه آسانسور و تمیز و شیک باشه چی ؟
خلاصه سئوالات رگباریو مرتب بنویس و هر خونه ای که دوست داری داشته باشی بگو . این تمرین با مقاومت ذهن تو به صورت زیرکانه مقابله می کنه و باعث میشه حس کنی خونه ای که می خوای میتونه نصیبت بشه

شدیدا منطقی بود این نوشته.
برای مثال، منی که سایت تولید کتاب های صوتی دارم، و دو تا سایت اینچنینی هست و فعالیت میکنن، باید دهنمو ببندم و حرف از اتحاد نزنم. زمانی میتونم حرف از این اتحاد بزنم که راضی باشم سایتمو جمع کنم و همه تولیداتم رو بذارم تو سایت دیگه که داره این کارو انجام میده..
جالبه، حرف از اتحاد میزنیم، اما تا حرف از یکی کردن این چیزا میشه میگیم نهههه، منظورم از اتحاد یچی دیگه بود. خخخ
به هر حال بازم میگم عااالی بود این متن. شاااید یکم فکر بعضیا رو درگیر کنه.
مرررسی

نه رضا جون. من فقط بخشی از نوشته‌هام مربوط به این بحث فضای مجازی و مربوط به سایت‌ها می‌شد. بیشتر انتقادم روی یه آسیبپذیری‌ای بود به اسم عدم اتحاد و انسجام و این به‌هم‌ریختگی و سردرگمی که همه‌ی ما رو فرا گرفته و اونی که گفتی یکی از مصادیق کوچیکش میشه. مرسی از حضورت توی این کوچه

سلام و ادب خدمت رعد بزرگ، مدیر مجتبای عزیز و بقیه ی بچه ها.
ادمین رعد کبیر بنده ی خدا حق داره اون طور فکر کنه چون این بنده روحی بیش نیستم کلا.
نه پستی نه کامنتی نه شناسنامه ی درست و کاملی… تازه کلا بین بچه های نابینا شاید انگشتشمار بشناسنم.
خوب همه ی اینا کنار همیه همچین ذهنیتی ایجاد میکنه به اضافه ی این که اون لوسی خاص دختر خانومها رو دوست ندارم تو نوشته هام داشته باشم.
ممنون که تحقیقات لازم رو برای رعد کبیر انجام دادی ادمین پیشین.
در مورد اون بحث هم یه وبسایت خوبی بود oceanofpdf.com که زدن پکوندنش و بعد یک بار وارد یه وبسایت سوییسی شدم که خیلی کامل بود ولی خوب ransomeware انداخت به جون سیستمم به خاطر همین آدرسشو نمیذارم اینجا.
oceanofpdf با دومین .org برگشته ولی امکان جست و جو بین نویسنده ها رو نداره و هر چند ثانیه هم یا به من میگه محدودی یا کلا میگه can’t reach.
میدونی مقصر خودمم داشتم کرال میکردم…
یعنی دقیقا کرال که نه… با ht tracker میخواستم کل دیتابیسش رو دانلود کنم اون هم خوب از خجالتم در اومد.
کلا هم خیلی از دسترس خارج میشه.
شما از چه وبسایتی استفاده میکنی آیا؟
ولی میدونم این رو شدیدا درک میکنی…. آخه پاکستان، بوکشیر… خیلی زور داره… به شخصه میگم خدایا منو لوبیا کن یا هر چیزی تو همین مایه ها.

والا من سایت های تورِنت زیاد میرم زهرا. اونجا از شیرِ سگ تا مرغِ آدمیزاد یافت همی‌شود.
بعدشم سرسختیم در خصوص رعد واسه این بود که نه بابابزرگ پا به سن گذاشته، کمی لجباز و یه دنده شده. هی اصرار می‌کرد منم لجم چیز شد.
بوک‌شِر و کلا امکانات بین‌المللی هم تا یه کشوری با رفتار‌های معمولی نشیم بعید میدونم در دسترسمون قرار بگیرن.

سلام.
من فعلاً به کمک احتیاج دارم.
زبان انگلیسی رو باید درست یاد بگیرم
واقعاً وقت خوندن آکادمیک رو ندارم
دنبال رایگان یاد گرفتن هم نیستم ولی میخوام یه جوری یاد بگیرم که بتونم به انگلیسی بنویسم
حس می کنم حرف های زیادی برای گفتن دارم
نمونه اش سایت و کانالمه که کتاب معرفی می کنم خاطره می نویسم و سعی می کنم دونسته هام رو انتقال بدم
ولی باید به زبان رسمی دنیا باشه نوشته های من
حالا چه طور انگلیسی یاد بگیرم؟
short story بخونم؟
متن های ساده ترجمه کنم؟
فایل های بی شمار صوتی گوش بدم؟
یا هر روشی که فکر می کنی جواب بگیرم.
من انگلیسی رو بیش از حدی که الآن همه بلد هستند میخوام بیش از کامپیوتر و گوشی و حتی پاس کردن درس ها در دانشگاه.
من میخوام انگلیسی حس کنم، فکر کنم، بنویسم، حرف بزنم و منظورم رو مثل آدم به همه کسانی که انگلیسی بلدند انتقال بدم.
شاید بهرتین راه، رفتن به کشوری انگلیسی زبان باشه ولی در حال حاضر پول ندارم و باید قبل از رفتن این کار ناتمام رو تموم کنم.
ببین به من کمک کن، هم استعدادش رو دارم و هم همتش فقط چون همه مدعی هستند راهش رو بلد نیستم الکی هم جوِ زبان نگرفته من رو.
در این قسمت از زندگی بهش احساس نیاز می کنم.
می دونم به پستت خیلی مرتبط نبود ولی جای دیگه نمی تونستم پیدات کنم.

از نظر من یه راه بیشتر نداری. از بس به زبان نزدیک بشی که در حالتی نزدیک به خفگی قرار بگیری. خیلی باید بخونی، بنویسی، بشنوی، حرف بزنی، تمرین و تمرین و تمرین کنی، و خب خوبه یکی هم باشه که گاهی بهت بگه به سمت چپ یا راست بپیچی، مستقیم بری، یا حتی گاهی دور بزنی.
تمرین و پشتکار، از هر چیزی زودتر به هدفت می‌رسوندت، به شرطی که از ابزار‌های زبان، یعنی دیکشنری مناسب، محتوا‌های متنی و حتی چند‌رسانه‌ای استفاده کنی.

سلام مجتبی اتحاد چیزی هست که دسترسی بهش سخته.
چون همیشه کسانی هستن که دست به تخریب قدیمی ها میزنن. تا خودشون که تازه از راه رسیدن رو مطرح کنن.
نکته ی غمناک اینجاست که این دسته هم دَم از اتحاد میزنن.
دیدی صادقانه کار کردی چقدر هم فحش خوردی؟
من هم کار میکنم. فحش میخورم.
واقعا کم بوده ایده و نو آوری شده آفت مردم ایران. جامعه نابینایان هم از این اصر مستثنا نبوده و نیست.
بجز ایده پردازی مشکل دیگه نابینایان این هست که به دنبال بومی سازی موارد مطرح شده در کشورهای دیگه نیستن.
یعنی منتظر می‌مونن که یکی کاری کنه بعد چند ده نفر همون کار رو تکرار میکنن.
بعدش هم اگر بگی اینجای کارت یکم مشکل داره میخورنت.
میل به شناخته شدن بین نابینایان باعث میشه که هر کس که از راه میرسه شروع به ساخت گروه و باند خودش کنه.
یه راه حل اینه که چنین افرادی رو رسوا کنی تا دُمشون رو بزارن رو کولشون در برن.
اما، راه بهتر و سختتر اینه که بهشون بال و پَر بدی و اجازه بدی تا در یه کانال درست رشد کنن.
من به شخص دیدم که تو افراد کم سن و سال رو بیشتر تشویق میکنی اگر پست بزنن. پس به نظر میاد تو هم چنین راه بردی رو بیشتر میپسندی.
ببخش که پُر گویی کردم. چیزهایی نوشتی که درد دل من هم بود.
شاد باش.

من فکر می‌کنم آسیبی که ما ازش حرف می‌زنیم، میتونه ریشه‌ای‌تر بررسی بشه.
به نظرت چرا همیشه کسانی هستن که دست به تخریب قدیمی ها میزنن تا خودشون که تازه از راه رسیدن رو مطرح کنن. و چرا خیلی‌ها کلا اونقدر بی‌تفاوتن که دنیا رو آب ببره اونا رو خواب میبره.
به نظرم مشکل اینه. اینکه ما چرایی پشت این قضایا رو نشناختیم.
مرسی از حضورت توی این کوچه

سلام.
مجتبی یه سری از مطالبی که نوشتی واقعا اذیت کننده بود، چون حقیقتن و تلخ.
اما،

خودمونیماا. مجتبی تو هم از وقتی دم از نمره بیست و زندگی عالی زدی که از بقیه نابیناها فاصله گرفتی. قبلا که هی برامون پادکستای باحال ضبط میکردی، هی آموزش میدادی، هی پست میزدی و خلاصه خیلی نزدیکتر بودی بهمون، لابلای حرفات همیشه از آرزو‌هات میگفتی. حالا که وضعت نسبت به قبل تغییر کرده تو هم کنار کشیدی و خیلی کمرنگتر شده حضورت. میدونی، شاید این حرف درستی نباشه ولی اگه یه نفر تنهایی بخواد کاری کنه خیلی زود خسته میشه و همراه هم وجود نداره برا همین فکر میکنم اینی که الآن هستیم فعلا خوبه. راستی، چرا فکر میکنی بقیه نباید مثل تو باشن؟
میدونی، فکر میکنم این خیلی بهتر جواب میده. هرکی وقتی فقط به فکر خودشه بیشتر پیشرفت میکنه. حد اقل الآن اینو خیلی خوب حس کردم. شاید تو الآن زندگیت با تصویری که برا خودت تو ذهنت داشتی فرق کنه ولی مهم اینه که تو خوشحالی و من نیستم.

علی؟
واقعا اینطور که گفتی نیست. من از بچگی هم به خودم توی زندگیم نمره بیست می‌دادم، همونطور که حس می‌کنم خودتم خودتو جزو اون بیست بگیر‌ها بدونی چون واقعیت هم همینه.
من اون مواقعی که پادکست می‌زدم، دقیقا از پله پله طی کردن مسیر پیشرفتم و سختی کشیدن‌هام به سمت تغییر وضعیتم پادکست میذاشتم. باشد که همگی با هم متذکر شویم. خخخ.
وقتی از آشپزی توی خوابگاه پادکست می‌زدم، وقتی از کوهنوردیم می‌نوشتم، همه‌اش این معنی رو داشت که بچه‌ها، من شخصا فکر می‌کنم یکی از مسیر‌های درست، شاید اینیه که من انتخاب کردم، یعنی عادی بودن تا حد ممکن، دوس دارم شمام با من بیایید.
این که اکثریت نیومدن و اقلیت اومدن، تقصیر من نیست، تقصیر اونا هم نیست. یه نظره. یه تصمیم. یه حق انتخاب که برای هر شخصی وجود داره.
من احساس کردم دیگه وقتی برای پادکست زدن ندارم چون مسیرم خیلی سختتر شده و وقتم خیلی کمتر. نه که کنار کشیده باشم. کنار کشونده شدم. زندگی، مسیر، شرایط، خود به خود منو کنار کشوندن. بهم گفتن اگه میخوای بری جلوتر، فعلا از وقت گذاشتن در جا‌هایی که ضرورتش کمتره دست بکش، فعلا به اصلیتر‌ها توجه کن.
بعد که سرم خلوت بشه، مطمئن باش اینی که الان هستم نخواهم بود و قطعا تغییراتم به سمت شوخ و شنگ بودن و شاد بودن و روال کودکانگی رو پیش گرفتن خواهد بود.
من زمانی از فضای مجازی کشیدم کنار که حس کردم میزان بیداری که نبود و باید حاصل میشد، حاصل شد. مطمئن شدم الان بچه‌ها همه‌جور آگاهی مورد نیاز رو دارن و اگه کاری نمی‌کنن، دلیلش کمبود اطلاعات یا خط مشی فکری نیست، دلیلش غفلت خودشونه. من هیچ وقت از تنهایی مسیر رو طی کردن کنار نکشیدم. خسته شدم. ولی کنار نکشیدم.
اینکه چرا فکر می‌کنم بقیه نباید مثل من باشن، بقیه‌ای رو منظورمه که هنوز نرسیدن به نقطه‌ای قابل اتکا. وقتی رسیدن، اوکی. مثل من باشن.
از نظرم حست تا حدی درسته و تا حدی هم نمیدونم.
من همیشه خوشحال بودم. با وجود مودی بودنم. با وجود کم آوردن‌هام. در اوج گریه خندیدم. در اوج عصبانیت نوازش کردم.
اینجا ایرانه و ما متأسفانه اولین دغدغه‌هامون توی تأمین خوراک و پوشاک و مسکن خلاصه شده در صورتی که نباید این باشه. واسه همینم هست که حس می‌کنی هرکی بیخیال کار‌های عام‌المنفعه بشه پیشرفتش زودتر اتفاق می‌افته. واسه همینم هست که میگم حست تا حدی درسته.

سلام مجتبی
خب، کلا حرفات رو قبول دارم، ولی حرف برا گفتن زیاده که اگه بخوای بگی یه کتاب میشه برا خودش
ولی من تا جایی که بتونم یه خُلاصکی میگم
نابیناها کلا تو راهی قرار نگرفتن که بتونن ایده پردازهای خوب و چشمگیری بشن، حالا به کسی بر نخوره خدایی، من کلی دارم میگم
مثلا بخوام یه مثال کوچیک و پیشِ پا افتاده ای بزنم، بیناها رو اگه به بازیاشون نگاه کنی اونقدر به بازیاشون سرگرمند که نمیدونن چیکار بکنن و چطوری وقتشونو توی کدوم بازی بگذرونن، حالا من نگفتم اینجوری بودن خوبه ها
ولی تو جامعه ی ما هرچی بازی هست یه جورایی تقلید طور از پلی روم و سم توپی و این حرفاست
مثلا یکی از بهترین مجموعه ی ایده پردازی اخیری که من دیدم مسابقه با موزیک چند چندین بود که واقعا عالی بود
خب همونطور که گفتم مشکلات به اینجا ختم نمیشه، قطعا ایده پردازی و فعالیت انگیزه میخواد، نیاز به حمایت داره، نیاز به مشوق و استعداد یابی و استعداد شناسی و این حرفا داره
که خب تو این جامعه ی مجازی نابینایانی که من میبینم از این نظر هم کم داریم، نمیدونم از این حرفم چه برداشتی میخوای بکنی ولی فکر میکنم اگه تو هیجاناتت مثل ۳ ۴ سال پیش میبود و فعالیتت هم مثل اون مواقع، اوضاع میتونست بهتر باشه
حالا خودمم نمیدونم چرا اینطور فکر میکنم ولی به هر حال، زندگی رو چه بچرخونی و چه نچرخونی خودش میچرخه، فقط در نهایت امیدوارم که توی فضای نابیناها اتحاد و حمایت پر رنگ تر بشه، چون قطعا فعالیتها بهتر و بهترتر خواهد بود
لذت ببر از زندگیِ پر چرخ!

درود. امیدوارم خوب باشی. تک تک حرفاتو قبول دارم, چون متأسفانه بد جور حقیقت تلخی هستند و لعنت بر منکرشون.
اما ما جامعه ی نابینایان تا همین جاش هم کم قدم بر نداشتیم. البته معنیش این نیست که باید به همین قانع باشیم. نه
من مطمئنم اگه همین محله از مجازی بودن در بیاد و به شکلی بشه که فاصله های فیزیکی از بین برند و مکانی داشته باشه واس فعالیت بیشتر, گرچه خیلی کم, ولی هنوز هم هستند کسایی که یاری دهنده باشند.
همون طوری که در قالب مجازی بودن جور همه انجمنها رو به تنهایی به دوش کشیده, اگه حقیقی بشه, به پشتوانه کارنامه موفقی که داشته, میتونه قدمهای مؤثرتری برداره.
پراکندگی بچه ها, تنوع فرهنگ, ضعف مالی اکثریت جامعه مون, عدم هزینه کرد نهادهای حمایتی و و و خیلی از مواردی که خودت خیلی بهتر از من میدونیشون و بهشون واقفی.
اینا و خیلی بیش از اینا موجب این رکود شدند. حالا واگرایی خواص جامعه مون هم بهش اضافه کن.
کلاً اکثریت جامعه این جوری هستند که نه امیدی واس زندگی و زندگی کردن دارن, و نه هم شجاعتی واس مردن. نه پا واس رفتن, نه جا واس موندن.
جامعه ی نابینایان هم, حالا با شدت ضعف بیشتر, با غلظت خیلی زیادتر, زیر مجموعه همین جامعه هست
تنها راه حلی که به نظرم میرسه و شاید بعدها بتونه جواب بده و مؤثر باشه, اینه که دانشآموزا رو بسازیم.
بهشون بیاموزیم حتی اگه علامه دهر هم باشند, باید همیشه با هم متحد باشند و اتحادشونو کنار نذارند.
اون روز دیر نیست که امثال مهدی عابدی ها جامعه نابینایان رو متحول کنند و من به این حرفم ایمان و باور دارم.

درود آقای کریمی گل گفتی، مشکل اینجاست که همین علامه دهر ها هستند که یادشون نیست کیی بودن و چی شدن و چجوری پیشرفت کردن، الان خودشونو گم کردن!
منی که دارم اینو میگم، همونطور که خیلی از بچه ها میدونن ۲۵ گیگ فایل کنفرانس دارم که شامل کالهای اسکایپی از ابتدای فضای مجازی تا به الان شده
تا حالا چندین بار شده که مواقع بیکاری مرورشون کردم و دیدم که اوایل فضای مجازی چقدر صمیمیت و اتحادها بیشتر بود و روز به روز کمتر شد
خلاصه چیزی که باید توی فضای مجازیمون کمرنگ بشه غروره بنظر من
درسته که دانش آموزان باید ساخته بشن، ولی سازنده هم اهمیت داره
مثلا اونی که میخواد یه قشری رو بسازه، باید تعسب رو کمرنگ کنه و خوب بودن و بی طرف بودن رو بهشون یاد بده و خیرخواه کل جامعه با

پاسخ دادن به رعد بارانی لغو پاسخ