موضوع انشا: ترحم نعمت خداست
آورین جانآورین پاک را، آنکه کرد اندر سر ما خاک را. امروز که یکشنبه است به روال هر دوشنبه که آخرینش حدود شش ماه پیش بود، یک انشای دیگر از ما ساطع شد که امیدواریم عمرتان به خواندنش کفاف ندهد.
امروزه با پیشرفت علم و فناوری، ترحم در حق معلولان و به ویژه نابینایان زیاد شده است. اما متأسفانه هنوز هستند، معلولنمایانی که فرهنگ استفاده صحیح از این نعمت خدادادی را ندارند و با کردار و گفتارشان میکوشند با طرح مزخرفاتی مانند استقلال، خودباوری، بینیازی از دلسوزی دیگران و موارد مشابه، خود و سایر معلولان را از برکات و حسنات این سنت خجسته محروم کنند. ما میخواهیم در این انشا نشان بدهیم که اتفاقا ترحم نه تنها با استقلال و رفاه معلولان منافاتی ندارد، بلکه در تقویت آن نیز مفید است.
همان طور که هیچ کدامتان نمیدانید، استقلال مالی یکی از دغدغههای همیشگی جامعه معلولان بوده است. اما با توجه به مشکلات فراوانی که حتی آدمهای سالم در یافتن شغل مناسب با آن روبرو هستند، ما آدمهای ناسالم باید بتوانیم از ابزار جلب ترحم در جهت تقویت استقلال مالی خود استفاده کنیم. در واقع، ما اگر بتوانیم ترحم دیگران را به شکل مناسب جلب کنیم، میتوانیم وابستگی خودمان به بازار کار را قطع کرده بدین ترتیب به استقلال مالی کامل دست یابیم. مثلا ما خودمان یک بار برای خوردن پیتزا به یک پیتزافروشی در خیابان انقلاب رفتیم و بعد از صرف پیتزا متوجه شدیم که به لحاظ مالی شرمنده زن و بچه صاحب مغازه هستیم. همین شد که کیفمان را نهادیم، عصایمان را برگرفتیم و بیرون زدیم. بعد از نیم ساعت با دستانی پر و گامهایی استوار به مغازه برگشتیم، کیفمان را گرفتیم و از خجالت صاحب مغازه هم درآمدیم. اما متأسفانه حالا دیگر کمی پیر شدهایم و دیگر مثل قبل نمیتوانیم ترحم دیگران را جلب کنیم و برای دریافت حقوق ماهانه به اداره محل کارمان وابسته شدهایم و استقلال مالیمان هم به شدت به مخاطره افتاده است.
یکی دیگر از فواید جلب ترحم دیگران سهولت در تردد معلولان است. مثلا ما دوستی داشتیم و هنوز هم داریم و ای کاش نداشتیم که میگفت یک بار میخواسته از روی پل عابر پیاده رد بشود که یک نفر آمده و به او گفته که نذر کرده به معلولان کمک کند و حالا هم میخواهد این دوست ما را کول بگیرد و از پل رد کند. خلاصه دوست ما هم خر نذری را سوار میشود و تا نیمههای راه هم حالش را میبرد. اما متأسفانه خر نذری به دلیل سنگینی بار از انجام کامل تعهد خود سر باز میزند و عطای نذر را به لقایش میبخشد. چنان که میبینید، همین مقدار ترحم هم باعث شده دوست ما نیمی از راه را به سهولت طی کند.
فایده دیگر جلب ترحم ترویج فرهنگ دعا در میان آحاد جامعه است. ما خودمان شخصا عادت داریم هرکس به ما ترحم میکند به طور خودکار روی حالت دعا قرار میگیریم و هرچه از دهانمان در میآید از خداوند متعال برای آن فرد مسئلت میداریم. راستش دیگر وقت و حوصله پیگیری درخواستهایمان را از محضر باری تعالا نداریم، اما فکر میکنیم حتما موثر است که این همه تقاضا برایش وجود دارد.
اکنون که با فواید جلب ترحم آشنا شدید، وقت آن است که در هفته آینده با اصول و شیوههای موفقیت در جلب ترحم نیز آشنا بشوید. به امید روزی که هیچ معلولی تنها به جرم خودداری از جلب ترحم دیگران دستش خالی و دلش غمگین نباشد.
۳۹ دیدگاه دربارهٔ «زنگ انشا»
سلام, قلمِ جالبی دارید. امیدوارم همیشه ایام به کامتون باشه.
سلام. از لطف شما سپاس گزارم. متقابلا ایام به کام.
درود.
خدا بگم چکارت بکنه یا نکنه! حالا که تو برای ما خوانندگان بی گناه چنین آرزویی کردی منم دعا می کنم که به حق پنج تن آل عبا، و یا اصلا بهتره از تمامی چهارده معصوم تقاضای اجابت دعای خودم رو داشته باشم تا که زنده نمونی تا زنده بودن یا نبودن ما رو بتونی ببینی.
واسه نخوندن این انشای تو ما باید عمرمون کفاف نده! چرا عمر خودت باید کفاف بده که بتونی انشا بنویسی؟
با خودت نمیگی که اگه خواننده ای در کار نباشه تو واسه کی باید انشا بنویسی؟
اما واقعا از بس خندهدار می نویسی که آدم رو به شوخی وادار می کنی.
اگه بهت بر خورد بطور جدی و رسمی ازت پوزش میخوام.
آخه مگه تو کار و زندگی نداری که ما رو به خنده وا می داری؟
بابا برو فکر نون باش که هر دونه اش بین ۱۰۰۰ تومن تا دو هزار تومن شده.
فکر پوشک باش که نمیدونم چقدر شده، فکر هزار درد بی درمون باش که هر روز باید بریم چندتا از اونا رو بخریم تا بریزیم تو این خندق بلا تا زنده بمونیم و یا امورات دیگه ی خانواده رو باهاشون بگذرونیم.
خندیدن تو این شرایط بدون اشک ریختن ظاهرا محال بنظر میرسه.
ولی در مجموع تشکر از اینکه اوضاع نا مناسب فعلی رو با این نوع حرف ها تلطیف و شاید قابل تحمل می کنی.
راستش را بخواهید، ما وقتی نفرین می کنیم دیگر به آخر و عاقبتش کاری نداریم. حتی به این هم فکر نمی کنیم که اگر شما نباشید چه کسی انشایمان را می خوانَد. یک چیز دیگر هم خدمتتان بگوییم و آن اینکه ما هرگز و ماتحت هیچ شرایطی پوشک را به خندق بلایمان نمی ریزیم. درمورد نان هم رفتیم و فکرش هم بودیم، اما آدم که نمی تواند همه اش فکر نان و نوا باشد. در آخر هم از عذرخواهی شما به شدت متأسفیم و از خودمان می پرسیم مگر چکار کرده ایم که هرکس با ما حرف می زند، تصور می کند ما از دست و پایش ناراحت می شویم؟ اصلا وقتی خودمان را در آیینه ی شما دیدیم، یاد آن مجانینی افتادیم که در کوچه باغ های روستایمان می گشتند و هرکس از کنارشان رد می شد صلوات بر محمد و آل محمد را بر هر حرکت اضافه دیگری ترجیح می داد. در پایان، کفاف عمر شما و سایر خوانندگان و نخوانندگان گرامی را از درگاه پرداخت بانک سامان خرید نمایید.
اولش فکر کردم توهم را میگویی ولی بعدش فکر کردم توهم با استقلال هیچ تضادی ندارد.
اتفاقا باید درباره توهم اونم از نوع چهار بُعدی داد سخن بدهم و در پستی آن را بستایم.
باحال بود اما تو باور نکن
اگر انشای ما را درست می خواندید می فهمیدید که ترحم هم با توهم و استقلال هیچ مغایرتی ندارد و اینها سه روح پلید در یک جسم کثیف هستند. باحال بود، اما من باور نمی کنم. ضمنا منتظر شنیدن داد و فریادهای شما در پست کذاییتان هستیم.
سلام!
تا اونجا که ذهن مُنَوَر ما یاری مینماید، آخرینش یک سال قبل بود که مجردانه نوشتنتان را وتو نمودند و شما نیز تا کابینه بعدی فعالیتتان را مسکوت نمودید. نمودم، نمودی، نمود، نمودیم، نمودید، نمودند.
خب راستش ما فعل نمودن را مثل شما صرف نمی کنیم. صرف فعل نمودن از دیدگاه ما چنین است: نمودند، نمودند، نمودند، نمودند، یک مقدار استراحت کردیم، باز نمودند، نمودند، الی آخر!
سلام
بهتره وقت رو هدر ندیم و نفری یه زنبیل دست بگیریم و راه بی افتیم
ترحمات مادی و غیر مادی رو بگیریم توش بریزیم
بجوری که دیگه ملت هروقت زنبیل بدستی دیدن قرار رو بر فرار یا برعکسش ترجیح بدن
عالی بود.
متشکرم
پیشنهاد شما را به صورت قحطنامه درآورده تسلیم شورای عالی سیاست گذاری محله نمودیم، باشد که پند گیرند.
سلام
نمیشه ترحم میکنن درست ترحم کنن؟؟ مثلا یکی دخترش رو بده یکی هم وسایل زندگی و دیگری هم خرج زندگی را؟؟
والا. مردم خودشون رو مسخره کردن. ۵ تومن یا ۱۰ تومن دردی دوا نمینمایه.
ما فقط می ترسیم اگر کسی دختر، وسایل و خرج زندگی را به شما داد، توقعتان بالا برود و آن وقت بنده خدا سر پیری نتواند تقاضاهای به حق و ناحق شما را اجابت نماید.
درود. باهات موافقم. یه راهی هم واسه جلب ترحمی مثل چیزی که امیرحسین گفت پیدا کن.
ما هم با خودمان موافقیم. هفته دیگر شما و امیرحسین را به آرزوهایتان می رسانیم.
سلام خدمت شما .
ببخشید بی زحمت بفرمایید بین این کلمات و ترحم چه نسبت خانوادگی و طایفه ای و غیره وجود دارد.پیشاپیش از جوابتان مچکرم.
رحم داشتن.
مهربانی کردن.
بر سر لطف و مهربانی آمدن .
محبّت کردن.
بخشایش و بخشودن.
دلسوزی.
رقت .
شفقت.
عطوفت.
مهرورزی
به رحم آمدن. ≠
همدردی .
قساوت.
آخی .
زبون بسته .
بی گناه .
چون دلم درد نمی کرد که انشای شما را مطالعه کنم بنابراین :می تونم با ارفاق به انشای شما ۹ بدم .
دلتون دریایی ،روحتون آرام.
سپاس.
راستی ببخشید از آقای خادمی چه خبر ؟
.
راستش ما در همین مختصر عریضه ای که تقدیم داشتید دردهایی را مشاهده کردیم که کاش دلتان درد می کرد ولی آن دردها را نداشتید. ضمنا از اینکه سر و کله شما را در پست های خویشتن هویدا می یابیم بسیار خرسندیم و به خود بالبال می کنیم. آقای خادمی این هفته دعوت خانه ما بودند که البته به هفته بعد موکول فرمودند، پس جای خالی شما را نیز به هفته بعد موکول می کنیم. باز هم از خداوند متعال برای شما صفای عاجل مسئلت می نماییم. دست اجل پشت و پناهتان!
احسنت احسنت همه رو صاحب درامد و کسب حلال کردی خدا خیرت بده جوون
راستش اصل برای ما کسب درآمد است و حلال و حرامش زیاد به ما مربوط نیست. اصلا حلال و حرامش بستگی به طرفی دارد که قرار است به واسطه عواطف پاک و انسانی خود سرکیسه شود. شما را به ایزد یکتا، و ایزد یکتا را هم به شما می سپاریم. یکدیگر را ول نکنید.
خخخخ نصفه شبی کلی خندیدم. آقا از مزایای تو صف نموندن ننوشتی ولی!
در آخر هم آرزو میکنم بری زیر تریلی روغنشو عوض کنی بیایی بیرون!
اگر می دانستیم شما بر اثر انتشار این پست می میرید، قطعا آن را در سن پنج سالگی و در آبان ۶۸ منتشر می کردیم و دیگر هم لازم نبود برای پاسخ به شما وقت بگذاریم. ضمنا ما دقیقا منظور شما از صف و صوف را نفهمیدیم و لذا از واکنش به این بخش از اظهارات شما معذوریم.
خدا بگم چیکارت کنه. دیروزم که کلا روی هوا بود با درگیری های برون اینترنتی و امروز صبح اومدم ببینم دقیقا چی میگی و خخخ. چه جوری می تونی اینهمه تلخ رو مدلی بگی که آدم از موجودیتشون قهقهه بزنه؟ کاش من هم می تونستم!
ببین! ببینیمت!
فاتح شادی ها باشی!
راستش یک مدتی غم ها به صورت گروهی ما را فتح کرده بودند. فتح در لغت به معنای گشودن ناگهانی است و گفتیم شاید ندانید. خلاصه ما هم تصمیم گرفتیم حالا که زورمان به غم نمی رسد، شادی را فتح کنیم که البته چون اسم خاص است و ما در جرگه متأهلین جای داریم، از آن مهم نیز بازماندیم. در پایان، روزگاری به زیبایی قلب زیبایتان را برایتان از درگاه خداوند التماس می کنیم.
آره دقیقا. من که اون موقعها که بهم ترحم میشد خیلی هم دوست داشتم و استقبال میکردم. خب یه امتیازی که داریم و کارامون خود به خود انجام میشه چرا استفاده نکنیم.
متأسفانه شما بیشترین ضربه را با ندانم کاری های خودتان به فرهنگ ترحم زده اید. مثلا شما به دلیل سکونت در هلند می توانستید این فرهنگ را جهانی کنید، اما به جای آن رفتید آنجا، مستقل زندگی کردید و توی هرچه ما رشته کرده بودیم، دیدید! به شما توصیه می کنم اگر راحت دنیا و آخرت را می خواهید، مهارت هایی را که بلد هستید به فراموشی بسپارید و خاضعانه به آغوش پرمهر ترحم اطرافیان بازگردید.
منظورم واسه بانک و ایناست که کارمون رو بدون نوبت حل میکنند.
آره دیگه دیر جنبیدی. کاریش نمیشه کرد
ما در همینجا از بانک و اینا و بانک و اونا درخواست می کنیم کار ما را با نوبت انجام دهند تا همه چیز ارزان بشود، عهدیه در سالن دوازده هزار نفری مجموعه ورزشی آزادی کنسرت بگذارد و داوود نظری هم دوران همایونی را توی سر و کله ما نکوبد.
تا وقتی که چشات درآد مدام تو سرت خواهم کوبید. تا بفهمی که مسجد جای نماز خواندن است نه جای غیبت مسلمانان را کردن.
تازه عهدیه هم اگر بیاید دیگر کنسرتش به درد نمی خورد چون خیلی پیر شده.
دست کم از شهرزاد سپانلو یا شکیلا و از این دار و دسته تقاضای برگزاری کنسرت کن.
من تو را آدم بسیار با سلیقهتری فرض کرده بودم.
جوان امروزی و عهدیه خیلی عجیب است!
من که مال همون نسل هستم هم هیچ وقت یادم نمی آید که عهدیه گوش کرده باشم.
یادم هست مثلا مرجان یا بِتی را خیلی دوست می داشتم.
شما هرچه هم به ما فحش بدهید، صاحب اختیار هستید و گردن ما در برابر شما از درخت هم کلفت تر است! اما اگر یارانه را در دست راست من و سهام عدالت را در دست چپ من قرار دهند، من دست از عهدیه بر نخواهم داشت. خداوند مرجان و بِتی را برای شما حفظ کند. بِتی را نمی دانیم، اما مرجان توی کل عمرش یک ترانه حسابی بیشتر نخوانده که آن هم آن قدر پخش شده که عین شلوار بابابزرگ خدابیامرز ما ساب رفته و بعید می دانیم خودش هم بدون خوردن قرص ضد تهوع بتواند آن آهنگ کذایی را گوش بدهد. اما آهنگی هم با آغازِ «اونی که می خواستی تو غبارا گم شد» دارد که ما آن را خیلی بیشتر از تمام کتاب هایی که شما معرفی می کنید دوست داریم و هر سه سال یک بار توی هاردمان آن را این ور و آن ور می کنیم که خدای نکرده ته نگیرد.
ما غلط میفرماییم که به حضور آن استاد گران مایه ی عهدیه دوست کوچکترین جسارتی بنماییم.
مگر ما تخم شپش خورده ایم که خودمان را با یک شخص بسیار طناز درگیر کنیم و بعد هم از نیش طنز چون عقربش بتوانیم در امان بمانیم؟
اما بی شوخی اگه عهدیه به همون کار های گلها که شروع کرده بود ادامه می داد و یا همون کار های پاپ رو فقط می خوند بهتر بود ولی خب دیگه پدر پول بسوزه که آدم رو وا می داره بره سراغ خوندن تو فیلم فارسی های اون دوره که چندان هم مناسب نبودند.
ما صاحب نظر نیستیم، اما فکر می کنیم عهدیه برای پول قدم به عرصه فیلم فارسی نگذاشت، بلکه خودش کرم این کار را داشت و الحق والانصاف هم خوب از عهده برآمد! درمورد نیش خودمان هم عرض می کنیم که نیش ما نه از سر کین است، اقتضای طبیعتمان این است.
امید سلام. انشایت را خوندم خیلی لذت بردم. بازم از این انشا ها برامون بنویس. متشکرم.
فرامرز سلام. کامنتت را خوندم و خیلی لذت بردم. بازم از این کامنت ها بذار برامون. متشکرم.
سلام امید مُردم از خنده همیشه شاد باشی . در ضمن بازم تشکر میکنم بابت تفسیر ، خیلی عالیه مدتها بود دنبال یه همچین چیزی میگشتم چه جذب خوبی بود ممنون
سلام ستاره. از اینکه خندیدید خوشحال و از اینکه فوت کردید بی نهایت ممنونیم. امیدواریم بتوانیم در انشای بعدی مجددا شما را زنده کنیم. آمین.
سلام امید. آره تو محشری.
سلام مسعود. آره تو خُبی!
سلام دکتر، به محض این که کلمه ی زنگ انشا و اسم شما را دیدم، کوبیدم روی اینتر، کلی کیف کردم و مردم از خنده، مثل همیشه خیلی باحال بود، دستت طلا و تنت بی بلا.
چه توفیقی از این بهتر که خلقی را بخندانیم! ما نیز برای شما دستی زرین و تنی عاری از بلایای زمینی و آسمانی آرزومندیم.