خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
کودک امروز پاسخ می خواهد نه دهنت را ببند

درود بر عاشقان و همراهان همیشگی گوش کن،
در طی این 30 سالی که از عمرم می گذرد به کرات، در خصوص نوع رفتار با کودکانمان در جراید خوانده و یا در رسانه های صوتی و تصویری ملی شنیده ام.
ولی در واقعیت، تا چه اندازه این توصیه ها درست به مخاطب منتقل شده است؟
تا چه اندازه این توصیه ها و بیان این تئوری ها توانسته نمود خود را در جامعه به رخ بکشد؟
در قالب دو خاطره، یک مورد از چالشهای فرهنگی نوع رفتار پدر و مادرها در مقابل ذهن پرسشگر کودکانشان را بازگو می کنم.
امید است مؤثر واقع شود.
توجه: تاریخ ها به علت اینکه دقیقاً یادم نیست، یا حذف می شوند و یا به شکل حدودی مطرح می شوند.

خاطره ی اول

تو اتوبوس نشسته بودم و داشتم از دانشگاه برمیگشتم. یهویی تلفنم زنگ خورد. به قول قدیمی ها دکمه ی سبز رو زدم و گفتم: بفرمایید. یکی از دوستان صمیمیم بود. می خواست احوالم رو بپرسه و آخرش هم یه درخواست داشت. بهم گفت: “داوود می تونی فلان کتاب انگلیسی رو بهم بدی؟” بهش گفتم عزیزم خیلی متأسفم ولی کسی که این کتاب رو بهم داده، ازم قول گرفته که کتاب رو به کسی ندم.
پاورقی: من این کتاب رو از یک دوست آمریکایی گرفته بودم که خودش اون رو خریده بود ولی به دلیل درک کاملی که از اوضاع کشورمون داشت و از روی دوستی با من، تصمیم گرفت بهم بده.
پایان پاورقی
به دوستم گفتم با این اوصاف اخلاقی نیست که این کار رو بکنم.
وجدانم اجازه نمیده.
همین که جمله ی “با این اوصاف اخلاقی نیست که این کار رو بکنم.” رو گفتم، بی اختیار پسر بچه ای که روی پای پدرش، که کنار من نشسته بود، از پدرش پرسید: “بابا اخلاقی نیست یعنی چی؟”
انگار که به این پدر گرامی برق 3 فاز وصل کردند.
دیگه شروع کرد.
“میشه ساکت باشی؟ آدم در مورد هر چی که میشنوه که نباید سؤال بپرسه. معلوم نیست مامانت تو خونه چی بهت یاد می ده.”
همی جوری که بابای بی اعصاب داشت سخنرانی می کرد، منم به تلفنم داشتم ادامه می دادم.
وقتی تلفنم رو قطع کردم، کمی با استرس ولی با اعتماد به نفس کامل و در عین ادب سعی کردم سر حرف رو با بابای گرامی پسر بچه باز کنم.
گفتم: “جناب شرمنده ولی چون کنارتون نشسته بودم نصیحت های شما به فرزند گلتون رو شنیدم. اگه فضولی نباشه، فکر نمی کنید بهتر بود به پسر گلت می گفتی: “صبر کن عزیزم. بعداً وقتی رسیدیم خونه قشنگ برات توضیح میدم.”
بهم گفت: “حرفتون رو قبول دارم ولی این بچه هر چیزی رو که میبینه یا میشنوه، همش راجع بهش سؤال می کنه و آدم خسته میشه.”
گفتم: “اتفاقاً جناب شما باید افتخار بکنید به این فرزندی که اینقدر ذهن پرسشگری داره. این نشون میده که اگر مدیریت بشه، آینده ی درخشانی رو پیش رو داره.”
دیگه حرفی برای گفتن نداشت جز اینکه بزنه به جاده خاکی و شروع کنه به پرسیدن نحوه ی زندگی نابینایان و مشکلاتی که تو این جامعه باهاش رو به رو هستند.
آخرش هم اون زودتر از من پیاده شد و قبل از پیاده شدن با یک دست ترکی گرم که هاکی محبت قلبی خودش به من بود، من رو خوشحال و از من جدا شد.

خاطره ی دوم

مترو بر خلاف همیشه اصلاً شلوغ نبود. فقط صندلی ها پر بودند و راهروی واگنی که من توش بودم میشه گفت تقریباً خالی بود.
تازه مثل همیشه مردم هم با هم حرف نمی زدند.
انگار نمی دونم به چه علتی یه سکوت خاصی واگن ما رو فرا گرفته بود.
اونایی که تو متروی تهران رفت و آمد دارند، دقیقاً می تونند تعجب من رو درک کنند.
آخه تو تهران وقتی وارد مترو میشی، همه با هم با صدای بلند یا دارند با هم حرف می زنند یا به علت کمی جا دارند به هم فحش می دند و جفتک پرت می کنند.
تصمیم گرفتم جلوی در واگن واینیستم و برم تو قسمتی که صندلیها چیده شده بودند.
به علت ضعف بیناییم متوجه خالی بودن یک صندلی نشدم.
نگو انگار همون موقعی که وارد واگن شدم، یه خانمی که با دختر بچش روی صندلی اول نشسته بود به من اشاره کرده بود برم روی صندلی دوم که خالی بود بشینم.
ولی به قول رعد یا رهگذر که درست یادم نیست، این کلمه ی پر مهر مال کدومشون بود، نبینک که نمی دونه اشاره چیه. البته اصلاح می کنم می دونه چیه ولی به دردش نمی خوره.
پاورقی: من معمولاً اگر از خالی بودن صندلی در واگن مترویی مطمئن نباشم، اصلاً حتی ریسک این کار رو هم نمی کنم که دست بزنم ببینم خالی هست یا نه. معمولاً میسپرم به بیناهای عزیزی که انصافاً وقتی متوجه حضور نابینا میشن در 90 درصد مواقع خودشون پیش قدم میشن و جای خالی رو بهت نشون میدن. حتی بعضی وقتها پا رو فراتر میزارند و از روی لطف و محبت یا ترحم و یا هر چیز دیگری که برایم مهم نیست، جای خود را به ما نابینایان تعارف می کنند.
ولی موارد اندکی هم هست که طرف به علت یا ضعف فرهنگی و یا بی توجهی نسبت به وضعیت شخص نابینا، یهویی با انگشتش جای خالی رو نشون می ده و انتظار داره نابینا هم بره زود بشینه.
پایان پاورقی
وقتی رفتم تو راهروی صندلیها، تازه خانم دوزاریش افتاد که بابا این همه انگشتم رو خسته کردم، طرف نابینا بوده که!
منو صدا زد و گفت: “آقای روشندل یکم بیاین جلوتر می تونید بغل من بشینید.
اینجا صندلی خالی هست.
خلاصه ازم عذرخواهی کرد، قضیه رو برام تعریف کرد و من هم الان برای شما تعریف کردم.
بعد از اینکه صحبت های مادر بچه تموم شد و در حالی که همون آرامش و سکوت مرگبار قبلی همچنان حاکم بود، در عین ناباوری و با صدای بلندی دختر بچه پرسید: “مامان عمو کور هست؟”
همون مادری که تا قبل از اینکه این حرکتی که براتون تعریف خواهم کرد، رو بزنه، در نظرم یک شیر زن ایرانی باوقار و با شخصیت بود، کمی من رو در مورد شخصیتش دچار تردید کرد.
به یکباره دهن بچه رو گرفت و گفت: “دهنت رو ببند، وگرنه ……”
یه جوری دندوناش رو به هم می سایید که یه لحظه حس کردم اگه ادامه دار باشه حد اعقل تو این گرونی باید 10 میلیون تومن خرج دندوناش بکنه.
رو کردم به مامان بچه و گفتم: “من برای شخصیت شما خیلی ارزش قائل هستم. شما جزء معدود بینا هایی بودید که رفتار درستی با یک نابینا داشتید. ولی با تمامی احترامی که براتون قائل هستم، این رفتارتون رو تأیید نمی کنم. خیلی از معزلاتی که الآن جامعه باهاش دست به گریبان هست، نتیجه ی رفتار های غلطی است که در گذشته نسبت به کودکان دیروز که ما باشیم اتخاذ شده است.
شما به جای این نوع رفتار خشونت آمیز خیلی راحت می تونستید به بچه بگید که کور کلمه ی زشتی هست و بهتر بگی نابینا یا روشندل.
البته من روشندل رو تأیید نمی کنم ولی حد اقل توهین آمیز نیست.
بعدش هم بهش توضیح می دادی که بله مامان عمو نابیناست.
مطمئن باش که اولاً این قضیه تا آخر عمر تو ذهن بچه می موند و قطعاً در برخوردهای بعدی که با نابینایان احتمالی خواهد داشت به خوبی تصویر امروز در مغزش ظاهر می شد و رفتاری درخور یک نابینا را صورت می داد.
ثانیاً اگر دختر بچه ی دیگری را می دید که به نابینا کور می گوید، تردیدی نداشته باش که دختر بچه ی شما به او تذکر می داد که نابینا و نه کور.
کور خیلی کلمه ی زشتی هست.
این حرکت احتمالی دختر بچه ی شما، خود معرف تربیت درست و دقیق پدر و مادرش که شما باشی می شد.
ولی با این حرکت شما ممکن است این بچه وقتی یک نابینا را ببیند، خاطره ی تلخ امروز را به یادش بیاورد و تا دنیا دنیاست از نابینا متنفر باشد.
در نتیجه ی همین تنفر، ممکن است روزی دست به تمسخر یک نابینا نیز بزند.”
زبونم خسته شد.
از منبر پایین اومدم.
زمان رو به مادر بچه دادم تا دفاعیش رو ارائه بده.
واقعاً حرفی برای گفتن نداشت.
فقط بهم گفت: “امروز فهمیدم که روشهای تربیتی رو نمیشناسم و حالا حالا ها باید بخونم و از تجربیات دیگران استفاده کنم.”
تو ایستگاه طالقانی پیاده شدم و بهش گفتم: “اگر تندی یا بی ادبی کردم جداً عذر خواهم. شاید زیاده روی کردم و به خاطرش مجدد عذر می خوام.”
با لحنی محبت آمیز گفت: “خدا گر ببندد ز رحمت دری،
ز رحمت گشاید در دیگری.
موفق باشی پسرم و مراقب خودت باش.”
امیدوارم خوشتون اومده باشه و قلمم اونقدر گویا و مهیج بوده باشه که شما رو جذب خوندنش کنه.
تو بخش کامنتدونی منتظرتون هستم.

با هم، در کنار هم و برای هم تا فتح قله های افتخار

۳۹ دیدگاه دربارهٔ «کودک امروز پاسخ می خواهد نه دهنت را ببند»

سلام رعد،
به روی چشم
نوشتن خاطره همیشه جذاب هست.
من خودم خیلی از وقایع شخصیم رو ثبت می کنم.
یه وقتهایی هم به فکر نوشتن زندگینامم میفتم.
ولی از یه طرف هم میگم زندگی نامه ای که توش رزومه ی درخشانی نیست به چه درد می خوره.
شاید هم غلط فکر می کنم.
مرسی که بودی

ی بار داشتم از اتفاقاتی که بعد از شنیدن خبر فوت خواهرم بهم رسید برای همکارم میگفتم . به من گفت چه آدم قوی و خاصی هستی . اما من اصلا در رفتار خودم قوی بودن و صلابت چیزی ندیدم .
پس شما تعریف کن . شاید برای دیگران جذاب باشه و چیزی دستگیرشون بشه

دقیقاً چی رو باید تعریف کنم؟
ولی فکر می کنم هرکس به اندازه ی خودش و برای حفظ خودش دارای قدرت هست.
این شکسته نفسی شما رو احتمالاً میرسونده.
ولی من شدید واقعگرا هستم.
به همین دلیل هم هست که تا حالا کسی نتونسته نظرم رو در مورد داشتن بچه تغییر بده.

نبینک و نبین از اصطلاحات و واژه های لغت نامه رعد بزرگه خخخ
چون دخترها رو دوست دارم به نبین ی کاف که نشانه تحبیب و دوست داشتنه اضافه کردم .
نبین هم که به آقایون نابینا میگم ولی کلا نبین کلمه ای عام و برای کل نابیناها اضافه میشه .
ان شالله که در آینده خودت صاحب فرزند میشی و ما میاییم و به تربیتت بهبه و چهچهه میکنیم

من و همسرم بعد از ۱۷ سال فرزندی نداریم و البته با فرهنگ پایین جامعه سر کوفتها و سرزنش ها و ترحم ها و قضاوت ها دامن زن خانواده رو میگیره . ولی خب وقتی هر دو نفرمون به این تفاهم رسیدیم که بچه نمی خواهیم ،حتی سرزنشها و نصایح رو برای همسرمم تعریف نکردم . البته بعد از ۱۷ سال دیگه غرغر ها و حرفها خیلی کم شده .

این فقر فرهنگی که همیشه بوده ولی به قول یکیاز نویسندگان بریتانیایی:
“It’s not important what people think about you. It’s important what purposes you have.”
فارسیش میشه:
“مهم نیست مردم راجع به تو چی فکر می کنند. مهم این است که تو چه اهدافی داری.”
مرسی که هستی

سلامم.
خاطره جالبی بود.
دقیقا این موضوع تو کشور ما و شاید خیلی از کشورهای دیگه رایج هستش و خانواده ها فکر میکنن با توپ و تشر میتونن ذهن کنجکاو بچه های امروزی رو خاموش کنن.
مطمئنا اگر تو خانواده این موضوع حل نشه اون بچه سوالش رو بیرون از خونه به پاسخ میرسونه.
“اوخ جمله بندی هام خیلی بد شد ببخشید.خخ”
شاد و موفق باشین

سلام خانمی،
با کلیت حرفت موافقم.
ولی همه ی کشورها
نمی دونم شاید
فقط امیدوارم پدر و مادر های امروز، همونقدر که برای کلیپهای اینستاگرامی ارزش قائل هستند و با جون و دل وقت می گذارند، کمی هم به فکر فرزندشان و صد البته آینده ی او باشند.
موفق باشید.

سلام دوست گرامی.
واقعیتش اینه که توی کشور ما کسی به رشته ی علوم تربیتی و شاخه های مختلف اون اهمیت نمیده.
همه با دوتا کتابی که خوندن یا کلیپی که دیدن خودشون رو صاحب نظر میدونن.
خب، وقتی پدر مادری بلد نیست که با بچه به چه شکلی رفتار کنه. نتیجش میشه این همه ناهنجاری در جامع ی ما.
منظورم این نیست که کتاب های تخصصی رو کسی بخونه. منظورم اینه که دست کم باید دوره هایی گذاشته بشه که
پدر مادرهای محترم به اجبار به این کلاسها برن.
میگم اجبار چون توی کشور ما یه مقاومت عجیبی در برابر یادگیری وجود داره.
در مورد روش یادگیری هم ما هنوز خیلی عقبیم.
ما توی دنیایی زندگی میکنیم که در هر لحظه چیزهای جدیدی به علم اضاف میشه. پس پُر کردن ذهن بچه از اطلاعات در قالب آموزش یه کار بیهوده به حساب میاد به هر حال.
ما باید ضمن پاسخ دادن به پرسشهای بچه‌ها، یادگرفتن رو یاد بدیم، فکر کردن رو یاد بدیم. و ….،
ببخشید که کامنت من به سمتی رفت که شاید به نظر بیاد نامرتبط باشه.
ممنون از پستت. تلنگر خوبی هست.

درود بر داوود خوبی پسر؟ آی گفتی پسر چی بگم که قبلا از این قضیه چی کشیدم و الآن می بینم بعضی از بچه ها چی می کشن. ولی خداییش بعضی اوقات آرتیمان یه سوال هایی می پرسه نه این که نخوام جواب بدم نمی تونم جواب بدم خخخخخ یعنی واژه کم میارم یا برام سوال پیش میاد این بچه این سوالات را از کجا آورده. بعدشم داوود جون رفیق عزیزم تو اول برادریت را ثابت کن بعد ادعای ارث کن تو اول زن بگیر بعد بگو بچه نمی خوام بگذار زن بگیری اگر اراده ملوکانه بر این باشه که بچه دار بشه تو که سهلِ یه لشکر آدم هم حریفش نیست

سلام گلم، در مورد بخش آخر حرفهات که بی خیال یه بحث مفصل می طلبه.
اما پسر، حتماً با صبوری سعی کن برای سؤالات فرزندانت پاسخی درخور تهیه کنی.
که اگه غیر از این باشه
شاید پاسخ اون رو یه جای دیگه و با یه تفکر خلاف تفکر تو پیدا کنه.
نگی نگفتم ها

درود. بعله. کودک امروز پاسخ میخواهد نه دهانت را ببند. منتها نه در هر سنی و هر زمان یا مکانی.
ولی کاربر امروز هم پاسخ میخواهد نه پیچاندن.
عزیزم اون برنامه چی شد خَخ. حالت به وای اگه بخوای مرده خوری بنمایی خَخ.
در کل که با پستت شدید موافقم.

سلام،
اتفاقاً آن کودک، کودک است و مکان و زمان نمیفهمد.
این شما هستی که با اتخاذ یک سیاست درست، در هر زمان ومکانی کودک خود را باید مهار و هدایت کنی گلم.
علی باور کن همین الان که به محله هی سر می زنم، مثل چی دارم ترجمه می کنم.
اونقدر سرم شلوغ هست که هنوز نرسیدم ۱۰۰ درصد بررسی کنم.
این خاطره رو هم قبلاً و سالها پیش نوشته بودم. فقط طبق قوانین جمهوری اسلامی سانسور و تقدیم کردم.
یعنی فقط ازم ۱۰ دقیقه گرفت.

سلام خدمت شما خاطراتتون جالب بود و البته قابل تفکر, گاهی اوقات مردم از کنار خیلی چیزای مهم ساده می گذرند. متاسفانه ما در کشوری زندگی می کنیم که مهارتهای زندگی متناسب با مراحل مختلف زندگی آموزش داده نمی شه و فرد در طی آزمون و خطاهای چه بسا مهلک بعضی از اون مهارتها رو یاد می گیره البته خیلی دیر تر از زمان مفید و اثربخشی اون. موفق و کامیاب باشید.

سلام! بر داوود عزیز! خوشحالم که میبینم یک خاطره از خودت نوشتی, خیلی خوب مینویسی! و اما راجع به این نکته باید بگم که در اینجا هم یک سری پدر مادرها رفتار درستی در مقابل پرسشهای کودکان ندارند. که در اینجا یکی از دلایل مهم این امر خانواده های این والدین هستند. یک کودک تا سن ۱۲ سالگی نمیتونه یک سری مسائل رو درک کنه, مثلا در این سنین از اصطلاحاتی چون نکن, اجازه نداری و یا اینکه این موضوعی که خودت بهش اشاره کردی عصلا درست نیست! بچه هایی که در این سن کنجکاو هستند خیلی موفقتر هستند. بهتر است به جای اینکه به بچه بگویم نکن, اجازه نداری یا چیزهایی از این قبیل سر کودک رو با چیز دیگری گرم کنیم, تا اون کاری که نباید انجام بده رو یادش بره. درمورد سؤالاتی کودکان میپرسند, خیلی خوبه که پدر و مادرها با لحنی آرام جواب کودک رو بدهند. مثلا بگویند که عزیزم این چیزها مال بزرگترهاست یا مثلا وقتی رفتیم خونه مفصل راجع بهش حرف میزنیم. ببخشید که طولانی شد! ولی باید توضیح میدادم.

سلام هاجر عزیز،
خوشحالم اینجا هم می بینمت.
لطف داشتی.
متأسفانه انگار سرکوبگری از سیاست وارد زندگی شخصی خونواده ها شده.
انگار سرکوبگری تو خونمون هست.
تو دیدگاه مسافر هم گفتم.
یه احیاگری درست و حسابی احتیاج هست.
ممنون که شرکت کردی.

راستی یک نکته بسیار مهم رو باید اینجا بنویسم؛ کودک در سنین ۶ و ۷ سال به بالا قادر است خیلی از مسائل را درک کند, بنابر این توصیه میکنم که پدر یا مادر در این سنین یک سری مسائل را برای کودکانشون به خوبی توضیح بدهند. تربیت کودکان از ۴ سالگی آغاذ میشود, در همین سن سؤالات کودک شروع میشود. اما بعضی از پرسشهای کودک رو در سن ۶ سال به بالا میتوانیم پاسخ بدهیم. مثلا یک بچه ۳ ساله نمیتواند درک کند که نابینا یعنی چه و چطور با یک نابینا باید رفتار کرد, اما اگر برای یک کودک ۶-۷ ساله این موضوع را با یک سری جزئیات توضیح بدهیم درک خواهد کرد. این موضوع قصه درازی دارد که اینجا نمیشود درموردش بحث کرد. همین الآنش هم طولانی شد. نمیخواهم اینجا کل روانشناسی رشد انسان رو توضیح بدهم. موفق باشید!

درود بر داوود نظری بزرگوار،
می دونی، حقیقتش این هست که فکر می کنم نویسنده ی خوبی نیستم.
نمی تونم نوشتم رو طوری بنویسم که نه تنها واقعیات زندگیم رو نشون بده، بلکه نوعی زیبایی داشته باشه که خواننده رو جذب کنه.
ولی حتماً می نویسم
وقتی آدمهایی از جنس شما می خواند که بنویسم
چرا ننویسم

سلام!
اتفاقاً این مسأله در جامعه ما بسیار شایعست. من از همون نوجوونی هر وقت بچه‌ای درباره نابیناییم می‌پرسید جوابشو متناسب با فهم او و درک خودم از بچه‌ها می‌دادم. وقتی بزرگترها هم بهم می‌گفتند: «ناراحت نشیا»، می‌گفتم: «نه، هرچی می‌پرسند، جوابشونو بدین». ولی ما که وقتی چیزی می‌پرسیدیم، در بهترین حالت می‌گفتن: «خودت بزرگ میشی میفهمی». حالتای بدترشم که همه می‌دونیم و گفتن نداره.

سلام مجدد! اتفاقً بعد از خواندن این پست این ایده به نظر خودم رسید که در این موارد پست بزنم اینجا, تا اینکه پدر و مادرها و همچنین والدین آینده این چیزها را از قبل بدونند. علاوه بر این مسائل دیگری نیز هست که میتونم درموردشون اینجا پست بزنم. ممنون!

دمت گرم داوود.
عالی بود و موافقم.
من خیلی افراطی فکر میکنم، این که اگر کودک بخواهد به اطلاعاتی دست یابد که به نظر امثال من و تو خطرناک باشه ایرادی نداره.
یعنی اصل بر آزادی اطلاعاتِ.
فکر کنم منظورم رو گنگ رسوندم، باید یه پست درباره اش بزنم

پاسخ دادن به آرتیمان لغو پاسخ