خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

از جنس جنون

گاهی دلم عجیب کوچیک میشه. اندازه1مشت خاطره باطله که1وجب خاک روشون نشسته.

گاهی از خودم خسته میشم. از همه چیزم. از خندیدن هام. از بیخیال گذشتن هام. از بودن هام. بودن هام!

گاهی حس می کنم هوا واسه حضورم عجیب سنگین و سرده. گاهی سردم میشه از فشار دست های عبرت.

گاهی دردم میاد از شدت ضربه هایی که فرودشون روی جسم و روان من نیست. گاهی نفسم می گیره از اینهمه تماشای تاریک.

گاهی دلم هوار می خواد. که داد بزنم. که بپرم وسط آتیش و با دست های باز عربده بزنم که آهایی محض خاطر خدا بیدار شید! چشم هاتون رو باز کنید ببینید چشم بسته دارید ضربه ها رو کجا فرود میارید.

گاهی دلم می خواد خوابگردی رو ممنوع کنم. کاش زورم می رسید! کاش می تونستم!

گاهی پرسش ها به دیواره های ویران ذهنم فشار میارن و جنونم رو بیدار می کنن.

گاهی دلم می خواد بپرسم. بدونم. بفهمم.

که ما از چه جنسی هستیم. که واسه چی اینهمه ناچیزیم. که چی در سرهای پر از هیچمون می گذره زمانی که واسه پرچمدارها سر تعزیم فرود میاریم، و فردا شب زمانی که به هر دلیلی اون پرچم ها خوردن زمین، به جای توقف و تأمل، با افتخار و سر بالا گرفته از روی شونه هایی که تا دیروز تکیه گاه پرچم های بالا گرفته بودن رد میشیم. قهقهه می زنیم و مباهات می کنیم و …

گاهی دلم می خواد صدایی داشتم چنان بلند که تمام دنیا می شنیدنش. تا بتونم با تمام وجودم هوار بزنم که:

همرهان! آخر خدا را! عشق حکمش دار نیست!

گاهی دلم می خواد می شد انتقال دهنده بهتری بودم تا می تونستم توضیح بدم که هر کسی واسه گفتن گفتنی هاش1زبونی داره نمیشه همگی شبیه باشیم. گاهی دلم می خواد می شد ببینیم و بدونیم اگر کسی هوار کشید شاید از درد زخمی باشه که خورده نه از سر هوای مستی و عربده کشی. این درد درمون می خواد نه مجازات. گاهی دلم می خواد می شد خاطرمون باشه که هر کسی واسه آخ گفتن از درد زخم هاش1راه بلده. یکی ناله می کنه. یکی ضجه می زنه. یکی عربده می زنه. این آخریه هوای قهرمان شدن به سرش نزده. درد داره. درد!

گاهی دلم می خواد می شد زورم برسه تا بیشتر بفهمم. بهتر ببینم. درست تر درستش کنم. گاهی دلم می خواد می شد شعر شاه و شاهباز سراسر ایراد خودم رو قاب کنم بزنم روی سینم تا سنگینیش فراموشم نشه.

گاهی دلم می خواد می شد دست بذارم روی شونه های تمام دنیا که هی! بسه. نخند. سکوت کن. متوقف شو. دست از تمسخر و هدفگیری بردار. هی! مواظب باش. روزگار الاکلنگ ترسناکیه.

گاهی دلم می خواد می شد بگم به اون تماشاگر نه چندان بیخیال اما بی حرف که این عادلانه نیست. توجیهت عادلانه نیست. تو نمی بینی ولی به خدا من شونه هام هنوز درد می کنن. تکیه سکوتت به نشنیدن های من عادلانه نیست.

گاهی دلم می خواد می شد دست هایی داشتم که تا خدا بالا می رفتن. تمام ای کاش های یواشکیم رو دسته می کردم و می دادم دستش.

گاهی دلم می خواد می تونستم اگر درمون نیستم درد نباشم.

گاهی دلم می خواد، …

تلخم این روزها یواشکی. خیلی می خندم تا دیده نشه این تلخ بودنم.

تلخم این روزها از شادیِ شلوغ و خاکآلودِ پایانِ قصه. تلخم خدایا!

گاهی دلم می خواد می شد زمان بره عقب. خیلی عقب. به زمان های در به دری های شب زده و تبدار من. تا هرگز پشت اون در طلایی متوقف نمی شدم. وارد نمی شدم. نمی شناختم. نمی دونستم. نبودم!

گاهی دلم می خواد می شد زمان بره عقب تا رد بشم. تا جای دیگه بی افتم زمین. جایی دور و بیگانه با اون خاک عطرآگین، که هم درمونم شد و هم دردم. ای کاش هرگز این جاده رو نشناخته بودم! ای کاش!

گاهی دلم می خواد می شد1پاک کن می گرفتم دستم و این مسیر سبز رو از همون ابتدای ماجرا، از ذهنم، از خاطرم، از خاطره هام، از روی نوار زندگیم پاک می کردم.

گاهی دلم می خواد به خدا نق بزنم که خدایا! من زورم نرسید و یکی دیگه دستش. تو که هم زورت می رسه هم دستت خسته نمیشی از اینهمه تماشا؟ نمی خوایی بیدار باش بزنی؟

امشب زیادی زده به سرم. داخل تیمتاکم ولی جدا از بقیه. گفتم می خوام درس بخونم. دروغ نگفتم. دارم درس می خونم. دارم درس هام رو مرور می کنم. لازمه به خاطرم بمونن درس های من. کاش دیگه هرگز هیچ کجای عمرم به کار نیان!

خوشم میاد حضورهای آشنا رو ببینم. ولی حس هم صدا شدن با شلوغی هاشون نیست امشب. می خوام باهاشون باشم ولی جدا. جدا از شلوغی ها. جدا از خنده های خودم، همون خنده هایی که هرچی پریشون تر باشم بلند تر میشن. پریشون نیستم امشب. پریشون نیستم این روزها. این شب ها. تلخم. اندازه1چشمه زهر تلخم این شب ها.

گاهی دلم می خواد می شد نفس گفتن داشتم. دلم می خواد حرف بزنم. دلم می خواد سرم رو تکیه بدم به1شونه عادل و محکم و بی طرف و حرف بزنم و بزنم و بزنم تا برسم به انتهاش. دلم می خواد آشکارا و بلند تلخی های این شب هام رو آه بکشم. دلم می خواد معترض بشم. بپرسم. بگم. بشنوم. متقاعد بشم. خلاص بشم از این تلخ کامیِ تلخ، که هیچ مدلی از کام روحم رفتنی نیست. می مونه شبیه تلخیِ سیگار، که هرچی می کنی از کامت نمیره و کلافه ات می کنه. خسته میشی از تلخیش. هرچی هم عاشق حس مثبت حاصل از محتوای سیگارت باشی، از نفرت این تلخکامیِ موندگار حالت عوضی میشه.

واسه چی دارم نصفه شبی این ها رو می نویسم؟ من واقعا باید درس بخونم. بیدار موندم واسه درس خوندن هام. واسه امتحان صبح1شنبم. واسه تمرین های کلاس2شنبم. واسه دوره درس های پیش و نوشتن لغت های درس های بعدی. پس واسه چی اینجا دارم برای توصیف هوای تلخ یواشکیم کلمه گدایی می کنم؟ مگه نه اینکه می نویسم و پاک می کنم؟ شاید هم نکنم. شاید جنون شبانه لعنتیم اوج بگیره و جایی منتشرش کنم. کاش نکنم!

دلم فهمیده شدن این خط ها از طرف هیچ کسی رو نمی خواد. دلم جوابی به سیاهیه این حال و هوا رو نمی خواد. دلم سکوت می خواد و آرامش. آرامشی که در پایانِ قصه هم نبود.

شاید اینهمه سخت نباشه. شاید من زیاد سخت گرفته باشم. شاید، … سخت نیست. من سختم. کاش، … چه فایده داره این کاش ها! بد نیست تمومش کنم این نوشتن رو. دیره. خسته ام. فردا باید فهمم کامل بیدار باشه تا درس های هفته آینده رو درست بفهمم. فردا میاد. و من باید برای یاد گرفتن درس هایی که فرداها به کارم میان بیدار و آماده باشم. امشب گذشت و دیگه نمیشه کاریش کنم. نمی تونم. زورم، دستم، نمی رسه. امشب رو هیچ کاریش نمیشه کنم، جز اینکه این صفحه رو هم بذارم پشت باقیه صفحه های درس هام. درس هایی که هرگز نباید فراموشم بشن. کاش می شد امشب رو پاک کنم و از سر بنویسمش! بدون اینهمه خط خوردگی، بدون اینهمه لک، بدون1نقطه سیاه، در انتهای قصه!

-از شب نوشت های پریسا-

۳۸ دیدگاه دربارهٔ «از جنس جنون»

سلام پری
قرص گاهی خوردی آیا؟؟
ولی عجیب این روز ها با گاهی ها کاش هایی که خودت میدونیشون و حرف اون روز تو دارم دست و پنجه نرم میکنم و حتی گاهی بیخیال بودن هم جواب نمیده و …..
امیدوارم حالا حست بهتر از اون موقع باشه و صبحی که دنبالشیم هم بابا زمان بیشتر از این ما رو دنبالش ندوونه و ما رو بهش برسونه خیلی خسته شدم
شاد باش و تا جایی که امکانش هست بیخیال

سلام ابراهیم. قرص گاهی خخخ. موافقم گاهی بیخیال گفتن ها بدجوری سخت میشن ابراهیم. ولی گاهی هم هیچ کاری جز این بیخیال گفتن ها نمیشه کرد. این گاهی ها من باید۱مدلی تخلیه بشم پیش از اینکه نگفته ها خفهم کنن. خسته شدن رو می فهمم. گاهی چنان خسته میشم که به نظرم میاد۱قدم دیگه بردارم میمیرم. ولی باز میگم فقط۱خورده دیگه. فقط۱خورده دیگه. فقط، … این بابا زمان هم حسابی داستان داره. ابراهیم! سخته ولی سعی خودت رو کن که سخت نگیری.
شاد باشی!

درود. تو بهترین قلم رو واسه فریاد زدن داری. چرا نمیخوای قدرشو بدونی آخه.
اگه میخوای متوجه حرفام بشی, به حالت قبل و بعد نوشتن توجه کن و ببین که چه نعمتی داری.
با همین همه ی گاهیها رو میشه فریاد کرد.
از همه ی ناگفته ها و نشنیده ها میشه نوشت و حرف زد.
خیلی از اذهان رو میشه قلقلک داد.
آبهای بسیار سردی میشه ریخت روی مغزهایی که خیلی وقته به خواب زمستونی رفتند.
حتی همون بابا زمان رو هم میشه متوقفش کرد.
چی نوشتم خَخ. خداییش میدونم خوب ننوشتم, ولی فکر هم نمیکردم دیه تا این حد بنویسم خَخ.
خلاصه که سختی زندگی رو, مشکلات سر راهتو, خستگیها رو, با بودنت از رو ببر و از نفس بنداز. من برم تا بیشتر از این گند نزدم به ادبیات پارسی خَخ. مرسی که هستی.

نمی دونم چی بگم علی! بله قلمم هم شبیه خودم نق می زنه خخخ. قدرش رو چه مدلی بدونم؟ به نظرم دوستش دارم. مخصوصا زمان هایی شبیه این، که از انفجار نجاتم میده. درست میگی حالم پیش و بعد از این نوشتنه، … علی! کاش دست هام اندازه نصف این توانی که میگی قلمم داره رو داشتن! گاهی واسه بیدار کردن ها به تکون هایی بیشتر و شدید تر از آب سرد نیاز هست و من، … کلی اینجا در جواب کامنتت نوشتم ولی پاکش کردم علی!
بابا زمان متوقف نمیشه. میره و ما رو با خودش می بره. نمیشه متوقفش کنیم. فقط باید همراه های تیز و سریعی براش باشیم.
چه خوبه که باز هستی!
همیشه شاد باشی!

سلام دوست جوان. داخل جسم خودت بمون من روح جز روح خودم داخل جسمم راه نمیدم مهمون دوست ندارم خخخ.
می دونی؟ خاطرم هست۱دفعه کسی می گفت زبون درد یکی از آشناترین زبون هاست. آدم ها همه می فهمنش. آدم ها رو نزدیک می کنه به هم. آدم ها رو صیقل میده و پاک می کنه از خیلی چیزها. شاید اون زمان سن حالای تو بودم. شاید هم کمی بیشتر یا کمتر. در هر حال نمی فهمیدم. حالا می فهمم. به نظرم خیلی بی راه نمی گفت. هر کجا هست خدایا به سلامت دارش!
امیدوارم شادی های تمام دل های دنیا با روحت آشنا بشن.
موفق باشی!

سلام مسافر عزیز. جدی؟ قلمم از نظرت قشنگه؟ ایول! اهل خودداری نیستم ذوقم که بگیره شبیه الان ذوق می کنم. نمی دونم این مثبته یا منفیه ولی من مدلم اینه خخخ.
ممنونم از تعریف قشنگت. خاک و خاطره. ترکیبش میشه دل. آخ از دست این دل!
همیشه شاد باشی دوست من.

سلام پریسا. چه جالب انگار حرف دل من رو نوشتی!!! من دیشب دقیقا همین مدلی بودم. باورت میشه تنها رفته بودم توی سرور قدیمی تیم تاک نشسته بودم به دور از هیاهو و شلوغی دوست داشتنی بچه ها!!! چون نیاز به تنهایی و آرامش داشتم… هرکی میومد اون طرف میگفت وا چرا تنها نشستی اینجا مگه دیوونه شدی!! خخخ هیشکی نمیفهمید که من چرا تنهایی رو میخواستم برای خودم. خوش بحالت که میتونی بنویسی، میتونی تک تک لحظاتت رو با قلم خودت فریاد بزنی، ای کاش منم میتونستم بنویسم تا لااقل خودم بفهمم چمه… خخخ

سلام سمانه جان. دفعه بعد اگر خواستی داخل تیمتاک تکی بشینی شبیه دیشب من بگو درس دارم خخخ. جدی جواب میده. حس می کنم تو هم می تونی بنویسی. فقط لازمه شروعش کنی تا باقیش بیاد. شبیه دیشب که من شروعش کردم. دیدم دیگه نمی تونم تحمل کنم واقعا نمی تونستم. حس و هوای گریه زاری رو هم نداشتم. داشت نفسم رو می گرفت سنگینیه هوای دیشبی. سیستم رو گرفتم بغلم و شروع کردم. باقیش دیگه چندان دست من نبود. خودش رفت.
خوشحالم که دوست منی دوست من.
پاینده باشی.

سلام پَرپریسا. خوبی؟
همون چند جمله اول پستت کافی بود که بفهمم نویسنده اش کیه.
نمیدونم در مقابل قلمت چی باید بنویسم.
این جمله ات خیلی بهم چسبید.
گاهی دلم میخواد میشد انتقال دهنده بهتری بودم تا میتونستم توضیح بدم که هر کسی واسه گفتن گفتنیهاش یک زبونی داره نمیشه همگی شبیه باشیم.
امیدوارم خیلی زود از این حالت بیرون بیای و حد اقل تو دیگه اینطوری نباشی.
میگم شماها هم دنیایی دارین برای خودتون تو تیمتاک. حیف که بلد نیستم زیاد باهاش کار کنم. وگرنه من هم میشدم یکی از شماها.
خب پسر جان! بلد نیستی کار کنی، سعی کن یاد بگیری دیگه! این که نشد دلیل!.
منتظر پستهای زیبای بعدیت هستیم.
موفق که هستی. موفقتر باشی.

سلام امین. بله هر کسی به۱زبونی دردش رو، حرفش رو، مهرش رو خشمش رو میگه. فقط لازمه۱خورده زبون هم رو بفهمیم. به خدا دنیا جای بهتری میشه اگر بیشتر هم رو بفهمیم.
تیمتاک مثبته. از خیلی نظرها مثبته. کار کردن باهاش سخت نیست. تمرین کن و کار کن و یاد بگیر. زود قواعدش میاد دستت.
ممنونم که اومدی و ممنونم از نظر لطفت.
موفق باشی!

سلام پریسا جان. جنس این گاهی ها رو میفهمم. اصل حالتو, حرف هایی رو که نمیشه گفت, تنهایی و سکوت مطلق و یا حتی خنده های بلند رو میفهمم دوست من ولی یکی هست که همیشه میگه صبح میاد. واسه هممون. مگه نه پریسا؟ امیدوارم به زودی شاد ببینمت عزیز.

سلام مهرناز عزیز. می دونم زمانی که میگی می فهمم، همین طوری نمیگی. مهرناز! صبح میاد. من گاهی دست تکون دادن هاش رو از اون دورها می بینم. ولی می دونی چی اذیتم می کنه؟ اینکه دلم می خواد هیچ کسی از تماشای طلوعش برکنار نباشه. دلم می خواد همه باشیم. خوب، به نظرم بد نیست من فقط در۱سری زمینه ها گاهی۱خورده عاقل باشم.
ممنونم که هستی عزیز. ممنونم از حضورت.
شاد باشی.

سلام بر شما .احوال شما ؟
نفهمیدم .این خط ها را نفهمیدم .
شاید برایم بهتر باشه که نفهمم .
شاید هم چون خودتون گفتید که نمی خوام کسی بفهمد، نفهمیدم (لبخند).
احسنت قلم زیبایی داری.
روز نوشتها تون رو هم می خوام .
شبانه روزی هاش رو هم دوست دارم .
دلتون دریایی .روحتون آرام .

سلام دوست عزیز. گاهی ندانستن ها کمک های بزرگی هستن. من خودم هرگز در زمانی که باید و به اندازه ای که باید نفهمیدم اما گاهی واقعا آرزو می کنم که ای کاش همین کم رو هم نمی فهمیدم!
روز نوشت هام معمولا کمتر هستن. قابل تحمل ترهاش رو می ذارم داخل محله. یکیشون همینجا یکی۲صفحه عقب تره. اما خوندنش رو به شما توصیه نمی کنم. من خیلی پر حرفم. کوته نوشتن رو هرچی تمرین کردم بلد نشدم. این کوتاهش بود ولی نوشته هام واقعا حوصله سر می برن. از باقی اهل محله بپرسید بهتون میگن.
چه دعای قشنگی! روح آرام! واسه همه عزیز هام این رو از خدا می خوام.
ممنونم از حضور مهرآمیز شما دوست عزیز.
همیشه شاد باشید!

سلام دوست من.
موافقم گاهی واقعا نوشتن شهامت می خواد و معمولا من اینهمه شجاع نیستم. این دفعه هم نبودم ولی نمی تونستم ننویسم. با خودم گفتم خوب می نویسم و پاکش می کنم بره دیگه. نوشتم و در جواب۱کسی که گفت چیکار داری می کنی خودم رو لو دادم. بعدش، …
کاش شجاع تر بودم!
شما هم بنویسید. مطمئنم برای شما به امتحانش و برای ما به خوندنش می ارزه. خیلی هم زیاد مطمئنم.
ممنونم از محبتت دوست من.
پیروز باشی!

به نظرم فهمیدم گیر کجاست. ولی بیا در موردش۱کوچولو حرف بزنیم. یعنی من حرف بزنم تو هم گناه داری ولی گوش کن.
ببین امیدرضا فرض کن تو۱نظری در مورد۱چیزی داشتی، یا مثلا حس و حالت چه مثبت و چه خدای نکرده منفی خاص بوده، و اون نظر یا اون حال رو توصیف کردی و نوشتی. پریسا اومد زیر نوشته تو چرت گفت یا خندید و مسخره ات کرد. بیا از نگاه۱تماشاگر بی طرف به ماجرا نگاه کن ببین از نگاه تماشاگر ایراد از کیه؟ تو ایراد داشتی که نظرت رو یا حس و حالت رو نوشتی؟ یا پریسایی که اومده جفنگ گفته یا اومده مسخره ات کرده؟ اجازه بده خودم بگم. من به عنوان کسی که بارها در اطرافم از این چیزها تماشا کردم، و تجربه تماشاگریم بد نیست، میگم از نظرم ایراد به پریساست. کسی که تو رو به تمسخر گرفته خودش اون قدر سرش نمیشه که بفهمه این کار درست نیست. اگر حرفی داره باید درست بزنه. اگر ایرادی در نوشته تو می بینه باید به زبون درست بگه. و اگر فکر می کنه خودش بهتر از تو می تونه بنویسه به جای اینکه تو رو به تمسخر بگیره می تونه بیاد نقاط ضعف و قوت نوشته تو رو واست بگه و کمکت کنه که تو هم بلد باشی. اگر هم نمی تونه یا دلش نمی خواد کمک کنه دسته کم می تونه اصلا چیزی نگه و آهسته از کنار قلمت رد بشه بره. جز این اگر باشه و کار دیگه ای اگر کنه، این وسط تو نیستی که سرت باید پایین باشه. اونی که طرف اشتباهیه پریساست تو نیستی. مطمئن باش اگر همه تماشاگرها نظرشون شبیه من نباشه، باز خیلی ها هستن که شبیه من فکر می کنن. پس اجازه نده ناحساب گفتن ها و تمسخر اطرافیان مایه ترس از نوشتنت بشن. ببین من خیلی پر حرفم همه محله می دونن. خیلی طولانی شد معذرت.
امیدوارم بیشتر و محکم تر این اطراف ببینمت.
موفق باشی!

دیدگاهتان را بنویسید