خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

دانلود گزارش صوتی محله نابینایان از نمایشگاه نادیده های دیدنی در موزه ملی مَلِک

سلام به همگی!

حالتون چطوره؟

امیدوارم که حسابی حالتون خوب باشه.

 

بچه ها امروز یکی از دوستای خوب محله رو به صورت حقیقی دیدم.

من و رهگذر قرار گذاشته بودیم که بریم و از نمایشگاهی که توی موزه مَلِک افتتاح شده دیدار کنیم.

اولین بارم بود که رهگذرو میدیدم و حسابی خوش گذشت.

بیاین یه کم بیشتر درباره این نمایشگاه بخونیم.

 

به نقل از باشگاه خبرنگاران پویا، نمایشگاه «نادیده‌های دیدنی، داستان‌های شاهنامه برای نابینایان» برنامه ویژه موزه ملی ملک با همکاری «گروه فرهنگی نِگره» و با هدف آشنایی روشندلان با فرهنگ و هنر اسلامی- ایرانی و پیوند نزدیک آنها با مفهوم موزه و آثار موزه‌ای برپا شده است.

تابلوهای این نمایشگاه از آثار بهنام تقی‌لو، فاطمه حسین‌پور و سارا شیرازی پیام از اعضای گروه هنری نِگره به شمار می‌آیند که به شیوه نقاشی‌ها و آثار سه‌بعدی حجمی برپایه استانداردهای هنری برپایه داستان‌‌های شاهنامه پدید آمده است. 19 تابلوی نمایشگاه «نادیده‌های دیدنی، داستان‌های شاهنامه برای نابینایان»، داستان‌هایی چون سیمرغ، رستم و سهراب، رودابه و زال، زایش رستم، ضحاک، رستم و اسفندیار، امید زال، زایش سهراب، مرگ اسفندیار، نبرد رستم و فیلم را دربرمی‌گیرد. امکان ویژه این نمایشگاه برای بازدیدکنندگان به ویژه نابینایان، روایت داستان‌گونه هر تابلو است که در قالب فایل شنیداری و ابزار شنیدن در کنار هر اثر جای دارد. برپایی کارگاه‌های‌ آموزشی در فضای نمایشگاه برای روشندلان و ساخت آثاری برپایه تابلوهای آن، از دیگر برنامه‌های پیرامونی نمایشگاه «نادیده‌های دیدنی» به شمار می‌آید.

کتابخانه و موزه ملی ملک، دوستداران فرهنگ و هنر اسلامی- ایرانی به ویژه نابینایان و روشندلان گرامی را به بازدید از نمایشگاه «نادیده‌های دیدنی؛ داستان‌های شاهنامه برای نابینایان» فرامی‌خواند. این نمایشگاه در دهه نخست آبان برپا خواهد بود.

نمایشگاه «نادیده‌های دیدنی، داستان‌های شاهنامه برای نابینایان» تا دهم آبان‌ماه هر روز به استثنای جمعه‌ها و تعطیلات رسمی، از ساعت 8:30 تا 16:15 (پنج‌شنبه‌ها تا ساعت 15:15) در ساختمان کتابخانه و موزه ملی ملک در محوطه باغ ملی تهران به نشانی «میدان امام خمینی (ره)، سردر باغ ملی، خیابان ملل متحد (میدان مشق)» از دوستداران فرهنگ و هنر اسلامی- ایرانی به ویژه روشندلان گرامی میزبانی می‌کند.

 

 

خوب من و رهگذر علاوه بر دیدن از نمایشگاه و گپ و گفت با همدیگه یه گزارش صوتی هم از این نمایشگاه تهیه کردیم.

پس شما هم اگه تهرانی هستید، گزارش رو گوش کنید. حتما دلتون میخواد که یه سر برید اونجا رو ببینید. اگه هم نیستید، با این گزارش ما رو همراهی کنید.

دانلود با حجم 54 مگابایت.

دلتون شاد.

۳۳ دیدگاه دربارهٔ «دانلود گزارش صوتی محله نابینایان از نمایشگاه نادیده های دیدنی در موزه ملی مَلِک»

درود بر شما.
خب گزارش جالبی بود و از شنیدنش و بیان اونچه که شما به عنوان یک نابینا از لمس این تابلوها درک کردید من هم با اینکه اونجا نبودم به یه درک مشترکی رسیدم.
شاید برم و یه سری به این نمایشگاه بزنم.
باید ببینم رفقای همیشگی من حاضر به همراهی هستند یا نه؟
آخه تنهایی رفتن به اینجور جا ها چندان خوشایند نیست.
از شما ممنون که مشاهدات خودتون رو با ما به اشتراک گذاشتید.

زهره رو لایک.
کار عملی ایول! خسته نباشید مینا و رهگذر. من هنوز زمان پیدا نکردم واسه دانلود و گوش. الان هم باید برم سر کار ولی دلم نیومد نیام اینجا کامنت خدا قوت رو به شما۲تا نفرستم و درضمن به نظرم رهگذر از خیلی از بیناهایی که داخل اون نمایشگاه بودن و هستن بیشتر نابینا رو می شناسه. حدسم اینه که اگر بحثی و سؤالی و صحبتی بین ایشون و بیناهای اونجا در مورد نابیناها پیش بیاد، رهگذر از خیلی هاشون بیشتر اطلاعات واسه رو کردن و حرف واسه گفتن داره.
صبح سر کارم عصر کلاسم و باید تا شب واسه شنیدنش منتظر بمونم. خوشم نمیاد این چیزها رو لا به لای روزمرگی هام مثلا همون مدلی که دارم ظرف می شورم بذارم بخونه. دلم می خواد با ذهن متمرکز و گوش های باز بشینم گوش کنمش.
ایول بچه ها دمتون آتیشی.
موفق باشید!

به به سلاااام ابراهیم سراغ تکبالو از من میگرفت عجیبه هاا یعنی نمیدونه باید بیاد سراغ تکبااااال رو از شما بگیره؟ درباره اطلاعات رهگذر از نابیناها هم خیلی موافقم جایی از فایل هست که رهگذر به نم میگه که رفتار خانم تاجیک با من و تو فرق داشت من فکر میکردم بیناها متوجه اینطور چیزا نمیشن. واقعا حال کردم که به این مسیله اشاره کرد.
ضمنا منتظر نظرتون بعد از گوش دادن به فایل هستم. به تکبال سلام برسونین فرااااار

سلام مینا خانم
خودتون خوبید تکبال خوبه خخخخ
راستی چرا رهگذر همه جا پیداش میشه
رهگذر اصفهان
رهگذر تهران و رهگذر تو کل ایران
نکنه واقعا یه روح سرگردونه
الفراااااار
من میرم فایل رو گوش بدم
موفق باشید هر دوتون

سلام مینایی جون. رهایی اونجاست؟
طفلکی چون میدونسته میرم سر کار و کمر درد دارم بهم نگفته که نیفتم توی زحمت خخخ بهم گفت مسافرتی در پیش داره ها. ولی نگفت که میاد تهران.
خوش و خندون باشید. هوای تهرون سرد نچایید؟

ممنون از دوستای گلم مینا و پریسا و ابراهیم و رعد بزرگ و بقیه بر و بچ. من کاری نکردم. رشته تحصیلیم نقاشیه. طبیعیه که یه پام تو گالریهای تهران باشه یه پام تو نمایشگاههای اصفهان. خخخخخخخخخ. داشتم میرفتم چن تا نمایشگا سر بزنم. مینا هم لطف کرد همراهم شد برای این گالری. تجربه خوبی بود.

هاهاههاهاهاها. وای زهره بقبقوی خودمو چرا ندیدم؟ مرگ بر من باد پس. خخخخخ
صب بود تازه وخساده بودم گیج و واگیج بودم یخ یخیا دیروز هنوز تومه. گرم نمیشم بسکی سرما رفته توم.
من تو رو نمیفروشم. تو عزیز دلمی. یه تار موتا بدنیا نمیدم. ای دل بلایی دلبر بالا بلایی دلبر. حالا باز یکی میاد میگه رهگذر خودتا جم کون شر درست میشه مث چن سال پیش. هاهاهاهاها. شیطونی نکون زهره

میگما رهگذر این خانم تاجیک خیلی برو بیا داشت! میخاسی بش بوگوی یه کارم واسه تو و من پیدا کونِد!
و اینکه میگی پژوهشی نباشه و واسه لذت باشه، من برداشتم این بود که تاجیک جون هم منظورش همین بود یعنی پیشرفت کنند که بچه ها بیش از پیش لذت ببرند. راستی مینا تو هم مرسی.
برا رفیق ما یه بستنی میخریدی خب!

آره خانم نازنینی بود. ما هم نقد کردیم البته ولی از حق نباید گذشت قدمای خوبی دارن برمیدارن و نباید تلاشهاشون نادیده گرفته بشه. خدا خیرشون بده. آ چیچی دوست و آشنا داش. اص بعقلم نرسید بگم دسی مارم بیگیر. شماره تلفنمو گرفت تکم زد رو گوشیم ولی اینقد از دیروز شماره غریبه زنگ زدن رو گوشیم شمارش گم و گور شد سیوم نکردم. هاهاهاهااهااه. اون اطرافم در و دکون نبود بتونیم بستنی بخوریم. بعدم من اونقدر عجله داشتم به گالریای دیگه و بچا برسم که نشد یه تیغی بزنم مینا جان را خخخخخخخخ
ولی حالا جدی بشم که خوبه بچا برن ببینند و استقبال بکنند که خانوم دکتر تاجیک جون هم تشویق شن قدمای بزرگتری بردارن ایشالا. نیتشون نیت خوبیه. مشکل از هنرمنداس که باید همکاری بیشتری بکنند و دل بدن بکار.

مینا جون منو تو (آخ سانسور نشیم) من و شما و ما همو دیدیم؟
دخترم هوا یکشنبه سرد بود. میدونی چرا؟ سرد احساسی بود. یعنی بدن آدمیزاد بهش میگفت سرده. چون روز قبل ۲۵ درجه بود و یکشنبه ۱۵ درجه بود. بدنمون توی شک بود هههه
منم دوست داشتم هوا رو. خیلی دلچسبه این فصل

سلااام بچه ها چی میشد منو هم با خودتون میبردید. خب منم دلم تابلو از نوع لمسیش میخواااد، میدونید چند ساله نتونستم تابلو نقاشی ببینم و ازش لذت ببرم هی خدا چقدر دوست داشتم منم همراهتون بودم و تابلو نقاشی رو با دستانم تماشا میکردم… فایلو گوش کردم و هی افسوس خوردم که نبودم خخخخ اصلا هم لذت نبردم خخخخ ولی بی شوخی عالی بود و خوشا بحالتان که رفتید و ما رو باخودتون نبردید و تنها همراه شنیدن صداتون کردید خخخ ولی بنظرم درک این تصویر نگاری ها برای کسی که نابینای مادر زاد نیست و بخشی از عمرش رو صرف دیدن کرده بهتر و ملموس تر باشه، حتی بنظرم من اگر میبودم همون تابلوهای خوش نویسی هم برام جذاب میبود چون خط بینایی رو به خوبی میشناسم و حتی خوش نویسی های زیبا رو قبلا با چشم سر میدیدم و حالا دیدنشون با چشم دست هم قطعا جذاب میبود برام بعد از مدتها…

سلام سمانه ما هم خوشحال میشدیم اگه باهامون میومدی اتفاقا من به شدت دنبال یکی بودم که باهام بیاد چون خجالت میکشیدم که گزارش ضبط کنم و اما خوشنویسیها اکثرشون کاملا صاف بودن مثل یه کتاب بینایی یعنی اگه شما هم بودی عمرا نمیفهمیدی چی به چیه فقط یکی دوتاشون برجسته بود منم اکثر حروف بیناییرو بلدم اما خوب از بس حروف به هم پیچیده و درهم بود من که هیچ رهگذرم به زووور میتونست بخونه. درباره مادرزادی نبودن و درک بیشترم موافقم واقعا من تصویر خاصی از اجسام ندارم به اون صورت صرفا مثلا بدن یه اسبو لمث کردم یا عروسکشو در کودکی با حس لامثم لمث کردم بنا بر این شایدخیلی نشه از من انتظار درک تصاویر رو داشت البته نابیناهای مادرزاد دیگه هم باید بیان و درستی حرف منو تایید یا تکذیب کنن.

درود بر مینای گرامی.
سپاس بخاطر ضبط و انتشار این بازدید. همه را شنیدم. نمیدونم چی بگم، اصلا بگم، نگم، آخه همینطور که گزارش پیش میرفت، هی احساسات متضاد بهم دست میداد. واقعا نمیدونم اصولا این کار درست و منطقیه که پافشاری کنند که نابینا بتونه نقاشی ببینه آیا اصلا شدنیه! آیا وقت تلف کردن نیست! آیا تا حالا این فعالیتها نتیجه داشته! و خلاصه هی با خودم و احساساتم کلنجار رفتم. زمانی میگم که خوبه باید کار کرد باید راههای مختلف و تازه را آزمود. شاید نابینا بتونه نقاشی ببینه نقاشی بکشه و گاه هم میگم که تا حالا که ظاهرا کاری از پیش نرفته و فکر میکنم یه جورایی مسخره کردن نابیناست که بش بگند دستتو بکش رو این کاغذ ببین میتونی آدم رو فیل رو بچه بغل کردن مادر رو تشخیص بدی یا نه خلاصه که واقعا نمیدونم چی به چیه، چی خوبه چی بده تلاش خوبیه یا خیلی خوب نیست. چند روز پیشم یه شبکه تلویزیونی با اسکندر آبادی مصاحبه داشت هی خانم خبرنگار گیر داده بود که تو الآن چه تصوری از من داری اونم نه گذاشت و نه برداش و گفت وقتی بوسیدمت فهمیدم که پوستت خیلی نرمه قدت هم از من بزرگتره خخخخ، یا رفتند تو محل کار اسکندر، آقای آبادی داشت درباره ساختمان توضیح میداد که این ساختمان قشنگیه که خانم خبرنگار فرتی گفت از کجا میدونی که ساختمان قشنگه. واقعا نمیدونم در مقابل این سؤالها چی باید گفت! آیا بهتر نیست که یه کلام بگیم آقاجون خانم جون ما تصور خاصی از رنگها نداریم از زیبایی اون طوری که مورد نظر شماست نداریم اون قدر گیر ندید! ما تو ذهنمون برا خودمون تصویرسازی خودمون رو داریم. خلاصه که اینم شده ماجرایی و قوز بالا قوز.
شرمنده مینا بانو که خودمم نفهمیدم چی گفتم اصلا خودتو خسته نکن پاسخم لازم نیست چون درهم برهم گفتم. اولش هم گفتم که احساس متفاوت و متضادی بهم دست داد. لهجه اصفهانی رهگذر برام خیلی جالب بود و خلاصه که پیروز باشید همگی.

سلام عمو حسین گرامی
والا من احساس میکنم که نابینا هم از نقاشی سر در میاره من خودم توی بچگی به کمک مادرم نقاشیهای زیادی میکشیدم و نقاشی هم درسته قسمت شایانیش به رنگ بستگی داره اما همش رنگ نیست این که بتونیم تصورمونرو روی کاغذ بیاریم و تصور دیگرانرو بفهمیم چندان هم چیز سختی نیست..

سلام به شما دوست عزیز. خدمت شما رسیدم تا از زحمات رهگذر تشکر کنم وگرنه شما کار خاصی انجام ندادید. از اونجاییم که از ریاضی خوشت نمیاد یه جمع و تفریق برات انجام بدم حال کنی. تمام مجموعه ی داستانهای محله +تمامی شبنشینیها و کامنتهایشان +تمام پستهای خودم و خودت و خودشان، کوچکتر از شناسنامه مینا ملکی! به این شناسنامه میگن شناسنامه ی رعد پسند، فکر کنم اون زمانی که مینوشتی در زمینه های ورزشی، اعم از وزنه برداری فعالیت داشتی که اینقدر حال داشتی بنویسی. ِ نه یعنی خودت چطوری؟ مرسی که این همه وقت میذاری و گزارش عالی درست میکنی بازم از این گزارشا برای ما و محله درست کن. سلام مینای عزیز!
سلام بچه ها تق!
هیچی چیزی نبود! داشتم گزارشتو گوش میدادم.
پیروز باشی مینا جان! فقط اگر خواستی پیدام کنی بدون من به دورترین نقطه ی زمین پناهنده شدم.

سلام و زهر مار تینا.
برای اولین بار درباره شناسنامه به نکته مهمی اشاره کردی الان رفتم نگاش کردم واقعا از زیادیش سرم گیج رفت خخخخخخ
وای خدایا از دست تو!
کلی خندیدم از دستت مطمین باش بالاخره ما همو خواهیم دید و من جای تو بودم شده پناهنده بشم به آفریقای جنوبی این کارو میکنم قطعا اگه ببینمت اتفاقات خوشی در انتظارت نخواهد بود. برای خودت گفتم. خخخ

پاسخ دادن به مینا لغو پاسخ