خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

رضا و عبدالله بابت حضورتون ممنون خیلی خوش گذشت!

سفر داریم چه سفری. خوشگذرانی داریم چه خوشگذرانی. مهمان داریم چه مهمانی. میزبان داریم چه میزبان‌هایی. اصلا یک حس با‌حال و غریب و عجیب. حسی که از وصفیدن ماجرای من به خواننده منتقل میشه هرگز به گرد پای حس تجربه کردنش نمیرسه. جای شما خالی من طی یه حرکت از پس برنامه‌نریزی‌شده، زدم به مغز شیراز. واقعا حضرت شلغم یارم بود و خرد نگهدارم وگرنه که معلوم نبود غیر از در رفتن کش عصام در وقت اضافه، چه بلا‌های دیگه‌ای سرم میومد و اصلا ممکن بود به ضربات پنالتی بکشه ببازم. هوچ دیگه. شما که میدونید. سفر‌های من یک پروسه‌ی تکراریه از خوشگذرانی‌های قبلیم البته به همراه یک سری خوشگذرانی‌های احتمالا جدید.

خوب بود. همه چی خوب بود. از کلیشه‌هاش که بگذریم، از اتوبوس و بلیط و اسنپ و پیدا کردن محل میزبان و آداب مرسوم سفر، نمی‌برگردیم یعنی می‌رسیم به جدید‌های سفر. قبل از سفر قرار شد داداشم بیاد بریم بخریم پرش کنیم یه ساک مسافرتی رو که وقتش اجازه نداد. از اونجا که من مجردم و برادرم متأهل، درک این قضیه واسم سخت بید ولی تا جایی که توان داشته باشم و سعیم رو می‌کنم. یه کم این جمله‌ی قبلی نامأنوس بود ولی خودمم میدونم. خب. چی بودیم؟ آهان. نمی‌شنیدیم یعنی می‌گفتیم. جدید‌هاش. وای از این جدید‌هاش. قرار شد از جدید‌های سفر بگیم که اتفاقا اگه کاریمون نداشتن داشتیم همین غلط رو می‌خوردیم. داداشم واسه لباس اومد ولی واسه ساک نه. خب بعد از داداشم، افتخار ساک رو نصیب اسنپ کردم. رفتیم و روز تعطیلی پیداش کردیم و اصلا باورم نمی‌شد واسه ساک به اون خوبی همش هشتاد هزار تومان ازم بیشتر نگیره. فرقش با دیگران این بود که چرخ‌هاش توی خودش پرس شده بود و به پاهای پلاستیکیش وصل نبود که کلا جدا بشه پیچش خودش بیفته زهوارش در بره نشه گرفتش مصیبت به بار بیاره بدونه بارنامه.

خوب‌های بعدی، شامل مهماننوازی صرم و گمیمی، یعنی گرم و صمیمی رضا رجبی و خانواده‌ی دوست‌داشتنیش، تجربه‌ی قدم زدن و نشستن و خندیدن و خوردن نسکافه و نوشیدن چیپس در پارک آزادی، تلاش بی‌فایده برای یافتن بخش اندازهگیری ضربان قلب سامسونگ‌هِلث، لذت بردن از سه بازی هیجان‌انگیز یعنی فیریزبی، کشتی صبا، و ترن پر‌شتاب، و صرف بهترین شاوِرمای شیراز با اون سسِ سیرِ خوشمزه‌ی منحصر به فردش واقع در خیابان محمدیان‌فرد، به همراه همراهی و صبر غیر قابل توصیف خانواده‌ی عبدالله در کل طول دوره‌ی جریان لذت بردن‌ها بود.

رضا بود، عبدالله بود، منم حتما. که اگه اونا نبودن، خوشگذرانیم نصفه نیمه می‌شد. دیگرانی هم بودند که شاید می‌خواستند باشند ولی نشدند. خب. اگه خوب نگاه کنید، نمی‌شنوید یعنی می‌بینید که سفر یک‌روزه‌ی من به شیراز با وجود تجربه خستگی ناشی از چهارده ساعت رفت و برگشت اتوبوسی مسیر اصفهان شیراز اصفهان به دلیل صرفهجویی در پول و مال و ذخیره‌اش در عوض برای حول و حال، به همه‌چیش می‌ارزید و وصف‌ناپذیر بود. لحظاتی بود که ممکن بود از شدت خوشی سکته کنم. لحظه‌ای که اولین بار با رضا رجبی دست دادم و حس خوشحالی که توی صداش موج می‌زد رو عینا نه تنها با گوشام بلکه با تمام وجودم تجربه کردم و ذوب شدن خستگیم از گرمای دست‌های پرمحبتش رو شخصا شاهد بودم. لحظه‌ای که عبدالله با همون شیطنت همیشگیش در تیمتاک و هات‌گوش‌کن، این دفعه البته در فضای واقعی، بازم خندان و پر‌انرژی ظاهر شد و با یک سلام احوالپرسی از جنس حقیقتی غیر قابل انکار، عطری خوش که نویدبخش ساعت‌هایی بی‌نهایت لذتبخش و غیر قابل تکرار در آینده‌ای نزدیک بود رو در سرتاسر تمام ابعاد فضای ذهنم پخش و پلا کرد. لحظه‌ای که حقیقتا درک کردم چقدر خانواده‌های این دو نفر وقت گذاشتن تا به ما خوش بگذره و چقدر بی‌توقع. لحظه‌ای که در بدترین و در عین حال بهترین جای کشتیِ صبا یعنی لبِ لبِ کشتی در اوج سرعت، به هوا پرتاب شدم، و مطمئن نبودم حالا که از دستگاه جدا شدم، آیا مجددا روی صندلی سقوط می‌کنم یا مثل تجربه تلخ سرسره پارک مَلِک‌شهر اصفهان، کج میشم پرت میشم بیرون. لحظه‌ای که در یه ترن پر‌شتاب و پر‌سرعت و عینا خطرناک، حین اینکه در حال تجربه‌ی سقوط از یک سرازیری بودم، دستگاه فورا نود درجه منو چرخوند و چند بار به اطراف تکان‌های شدیدی خورد که حس کردم الان کلیه‌ام از جزئ‌ایه‌ام جدا میشه و چنان چند مرتبه بی‌هوا با شدت به میله‌ی مقابلم برخورد کردم که یک کوچکولو از پوست یکی از انگشت‌هام بگی نگی ساییده شد. لحظه‌ای که خوشی‌هامون رو با بچه‌های تیمتاکی چه توی گوش‌کن و چه توی راه سفید دانش‌آموزی به اشتراک گذاشتم و همگی هیجان‌زده شدند و لذت بردند و از خاطرات خودشون واسم گفتند.

من شخصا حامی دوستی و خوشگذرانی گروهی میان نابینایان هستم و معتقدم با وجود اینکه ما هم انسان‌هایی کاملا عادی هستیم، اما هیچ کس غیر خودمون ما رو اون اندازه که باید درک نمی‌کنه و خیلی وقتا وقتی خیلی بیشتر بهمون خوش میگذره، که علاوه بر افراد بینا، از همنوعان خودمون هم توی گروه دوستی و خوشگذرانی وجود داشته باشن. این تجربه‌ی امروز و دیروزم نیست. من حد اقل از هفت هشت سالگی تجربه‌ی مسافرت‌ها و خوشگذرانی‌های جمعی رو داشتم و اتفاقا خوب یادمه چه وقت‌هایی بهم خوش گذشته و چه وقت‌هایی نه. یادمه هر وقت که شهروز مدیر سابق فعال محله اینجا سفرنامه‌هاش رو می‌نوشت، بینشش این بود که نابینایان میتونن و باید گروه‌های دوستی تشکیل بدن و سفر‌های اینچنینی داشته باشن و سفرنامه‌هاشون رو توی محله به اشتراک بگذارن. دیدگاهی که منم طرفدارش بودم و هستم و خواهم موند. پس شما هم معطل ننشینید. گروه‌های دوستیتون رو تقویت کنید. قرار بذارید. جمع بشید. خوش که گذروندید، اینجام بنویسید. اصلا هرجام خواستید.

خب؟ همه چی رو گفتم، اما یکی از موضوعات اصلی تیتر رو گذاشتم واسه آخر کار یعنی الان. اونم تشکر از دو تفنگدار باحال و خانواده‌هاشونه که باعث شدند گروه سه نفره‌ی ما از نظر شدت خوشگذرانی و خوشحالی و میزان انرژی موجود، مثل یه گروه ده پانزده نفره بشه. رضا مرسی عبدالله ممنون. از طرف من از خانواده‌هاتون تشکر کنید. اصفهان منتظر شما می‌مونم. هر وقت اومدید، قدمتون روی چشم. شما نمونه‌اید. شما کولاک کردید. بیستید. بیست. دیگه چی بگم؟

۳۹ دیدگاه دربارهٔ «رضا و عبدالله بابت حضورتون ممنون خیلی خوش گذشت!»

خعلی چاکرم. کاش دفعهات بعدی طوری بشه تو هم باشی بیشتر خوش بگذره!
امیدوارم باشی و بشه حتی رِنجِر سوار بشیم. وسیله‌ای که من شخصا به شدت ازش می‌ترسم و یه بارم امتحانش نکردم ولی تو شاید بتونی و کمتر از من بترسی.
خلاصه من به دور‌همی‌های اینچنین اونقدر علاقه دارم که می‌میرم اگه ننویسم‌شون.

چقدر خوشحالم اینجا میبینمت علی. البته اگه اونجا میدیدمت شاید از خوشحالیت کم میشد چون شاید یه آبمیوه‌ای چیزی مهمونت میشدم. هههه. خلاصه که دروغ چرا؟ منم آرزوم بود جمعمون بزرگتر و تعدادمون بیشتر بود و کاش بودی. به امید دفعات بعدی با حضور خودت.

مرسی رضا. سادگی و صمیمیت تو و عبدالله در طول دوره‌ای که کم بود ولی لذتبخش، تجربیات جدید و دست‌نیافتنی‌ای رو برای من دست‌یافتنی کرد. ایشالا هم تو بیایی اصفهان و هم من باز میام شیراز. از خانواده‌ات از جانب من حسابی تشکر کن و امیدوارم هرچی زحمت دادم حد اقل یه گوشه‌ایش رو بتونم به زودی جبران کنم.

خب توی تیمتاک بابت یه چیزی ازم تشکر کردی، باید اینجا هم تشکر می کردی. درسته من شیراز نبودم، ولی دلیل نمیشه تو منت منو بالای سرت حس نکنی. پس، منتظر تشکر تو بابت اون موضوع در ملأ عام خواهم ماند و اگر تشکر نکنی، خودم میام اصفهان برگشتنه ازت تشکر می کنم. خود دانی.

راستی جدای از اون جمع و اون دور‌همی، همینجا از مهر‌انگیز بابت تمام الطافی که تا اینجای کار به من داشته تشکر میکنم و امیدوارم سال‌های سال عمرش دراز باشه و تا آخر عمرش زندگی کنه. معلوم نبود اگه نبود چقدر از خوشی‌های من قبل از اینکه دور‌همیِ گروه نابینایان رو شروع کنم کم میشد.

آره امید. منم همهتون رو به همین سبک دوس دارم. البته عبدالله خیلی پایه بود واسه شهر بازی و واقعا اگه نبود شاید من یا بازی سوار نمیشدم یا همش در حد یه بازی سوار میشدم. حیف که نشد باشی و از کشتی پرتت کنم پایین. ایشالا فرصتی دست بده شاهد مرگت توی شهر بازی باشم که به شادی مرده باشی و در اوج خداحافظی کرده باشی. اما از جدی گذشته خیلی دوس داشتم میبودی و میدیدی این عبدالله و رضا چطور شور نوجوونی رو با انرژیک بودن‌شون و هیجان داشتنشون در کل فضای اطراف پخش می‌کردن! میدونم خودتم اهل شهر بازی و بزن بکوب از نوع دست و پا کوبیش و حتی خیلی کوبیش های دیگه هستی و اینه که واقعا بودن تو میتونست بهونه‌ای باشه برای منی که کمتر از تو جسورم، تا بیشتر شیطنت کنم. هر وقتم میایی تیمتاک همین بساطه و ملت رو اون قدر از خنده میترکونی که بعضیا چند وقت که از نبودنت میگذره سراغتو میگیرن. هرجایی که باشی، سراغتو میگیرن. خدا کنه که یه روزی دوباره پیشم بیایی. با اون چنگو ادات بهم بگی دوسم میداری. اگه یه دفعه دیگه بازم تو رو به چنگ بیارم، کسی بخواد تو رو ببره، او‌وخ من نمیذارم! ما که دعوا نداریم. با کسیم کار نداریم.

درود. این کارت به بچه ها مخصوصاً دانشآموزا خیلی انگیزه میده.
گاهی وقتا یه سرکی به کانون نابینایان شهر خودمون میزنم و با وجود اینکه همشون دانشآموز هستند, با وجود اینکه کلی انگیزه هم دارند, ولی خانواده هاشون بهشون اجازه نمیدند دور همی داشته باشند, با هم برند بگردند و تفریح کنند.
یعنی دهانم صاف شد از بس واسه مادر یکی از بچه ها توضیح دادم که اشتباه فکر میکنید و بیایید یه سری هم به محلمون بزنید.
جالب اینجاست که زنه سواد هم داشت. ولی میگفت وقت ندارم. بعد همون جا نشسته بود و داشت با زنهای دیگه غیبت میکرد خَخ.
همش میگفت فامیلام این طورین, فامیلام اون طورین.
بهش گفتم آخه این حرفا به چه درد آینده بچت میخوره که میگی. تازه بعدش هم میگی وقت نداری. ای کاش میشد یه کاری کرد واسه جهت یابی دانشآموزا, واسه تفریحشون, و واسه هر چی که میخوان و بعضی از خانواده ها با نهایت جهالت ازش جلوگیری میکنند.
مرسی از پست. حسابییی حالیدم و لذت بسی بسیار بردیدم.

قربانت. خب دیگه. فضای مجازی ارتباطات و تجربیاتی فراهم میکنه که قبلش آدم فکرشم نمیکرده، از جمله اتفاق‌هایی که این چند ساله برای من افتاد. من فکرشم نمیکردم بتونم روزی شهروز و پریسیما و پریسا و عادل و امیر و تبسم و خیلی، خیلی از افراد دیگه رو که آرزوی دیدنشون رو داشتم از نزدیک ببینم. فکر نمیکردم با حمیدرضا فلاحنژاد از نزدیک مصاحبه کنم. بتونم با طه برف‌بازی کنم و باهاش کنار دریا بدوم. با شهروز کویرنوردی کنم. با آگاهی بگم بخندم. با عدسی خاطرهبازی کنم. خونه فامیل‌های خانم جوادیان استراحت کنم. میگو پلوی خانمها ساناز و کاظمیان رو تجربه کنم و آفرین بگم به صاحبان اون دستپخت. کنار عبدالله توی کشتی صبا به هوا پرت بشم. با رضا رجبی سر یه سفره باشم. با امید صالحی و خانواده مهربونش از مزه خورش ماست اصفهان و کلم‌پلوی شیراز لذت ببرم. و کلا با تمام کسایی که از قلم انداختم خاطرات خوشی تجربه کنم که دلم دوباره و چندباره تکرار اون تجربه ها رو هنوزم که هنوزه طلب میکنه. فرهنگسازی برای جمع شدن های گروهی نابینایان و افکار باز و پیش برنده استقلال، زمان میبره و خیلی حوصله و البته امکانات میخواد علی.

سلام و درود
بسیار حال کردم از این سفرنامه باحال. رفتی شیراز پیش دو تا بچه باحال مثل خودت و جای همه گوش کنیا خالی. خخخخ
با این گردش ها و دورهمی های گروهی کاملا موافقم موافقم و امیدوارم شاهد بیشتر شدنشان باشیم. بسیار تشکر از اشتراک گذاری این تجربه باحال
خب ببینم برنامه ریزی کنم کجا برم؟ خانم جوادیان گیلان؟ احمد رضا فارس؟ کامبیز سنندج؟ محسن سمیرم؟ هادی عشقی نایین؟ علی حضرتی اردبیل؟ شهروز تهران؟ امیرحسین مشهد؟ واااای چقدر جا هست و وقت کم. اما بدون هر جا برم پست و تجاربی که با ما در میان گذاشتی دلیل اصلی این انگیزه برای سفر است. تشکر
موفق و شارژ باشی

سلام به داداش مجتبی مهربان و دوست داشتنی خوب دادا انشاللخ که همیشه خوب و خوش باشی خیلی خوشخالم تا اینکه می بینم خوب و شاد و خرمی و پرنشاط !کیف می کنم تا شادیت را می بینم اما پچرا با قطار شیراز نرفتی که راحتتر باشی و همه جوره با امکانات تره برای ماها و قیمتش هم مناسبتره البته شما باید ایستگاه سگزی را صوار بشی برای قطار شیراز که می توانی با اسنپ بری و مجددا برگردی داخل شیراز هم برای ایستگاه قطار اسنپ داشت امیدوارم شاد و خرم باشی

اصفهانم تشریف بیارید. ببریمتون سی و سه پل بازی و نقش جهان سواری. خخخخخخخخخخخ. ما اصفانیا خییییلی خوبیم. از شیرازیا بهتر تر حتی. عبدالله همین عبدالله حقوق میخونه ی خودمونا گفتی؟ که هی میاد میگه فلانی زن گرفتی بدبخ شدی؟ منم زن میخوام؟ خخخخخخخخخ

نعععععععععععععععععععععععععع. غلط نکنم، اینکه میگن سبزیجات زیادیشم خوب نیست و یه حالت زنگ‌زدگی توی مغز ایجاد میکنه در خصوص تو صدق کرده. کمتر جعفری و تره و ترب و خصوصا کمتر اسفناج بخور خو!!!
من منظورم عبدالله کَهنِزاده محلهست که توی سایت نه ولی توی تیمتاک خصوصا تابستون و قبلش زیاد میومد و توی تیم نونهالان فوتبال نابینایان شیراز خوش درخشیده!
اما واقعا اگه بیان اصفهان رو راس گفتی. من با خودم قرار گذاشتم واسشون سنگ تموم بذارم.

سلااااام.
آفررین آدم تا زندست باید خوش بگذرونه باریک الله
منم هرسال میرم شیراز یعنی ۴ ساله که پشت سر هم شهریورها برای چشمان محترمه میرم ولی وقت نکردیک زیاد شیراز گردی کنیم متاسسسفاانه.هیی
امیدوارم همیشه خوش باشین و خوش سفر کنین

سلام حسین با‌حال
بابت تذکر املایی ممنونم اما نمیدونم چرا توی اینترنت سرچیدم خیلی جاها با صاد نوشته بودن منم مرتکب شدم.
و اما مطمئن باش اگه هر وقت بیام شیراز و بدونم باشی و شرایطت اوکی باشه حتما مزاحمت میشم. کلی هم خوشحال

سلااااام مجتبی.
اتفاقا منم توی تیمتاک شاهد لحظات بی نظیری که داشتید بودم و زمانی که این لحظات رو با ما هم به اشتراک میزاشتی منم خیلی خوشحال و هیجان زده میشدم و واقعا برام خیلی جالب و جذاب بود.
رضا و عبدالله هم خیلی خون گرم، مهمون نواز و دوست داشتنی هستند که بودن در کنارشون واقعا لحظات خوب و شادی رو برامون رقم میزنه.
از تو هم تشکر میکنم که این نوشته رو اون قدر بی نظیر نوشتی که حتی کسانی که در کنارتون نبودند هم احساس کنند در کنارتون هستند و اتفاقات شیرینی که تجربه کردید رو تجربه کنند و با شادی شما شاد بشند.
منم دوره همیها و کناره هم بودنها رو خیلی دوست دارم و ایشالا ی روز همگی کنار همدیگه باشیم و خاطرات به یادموندنی و لحظات خوشی رو در کنار هم بسازیم.
بازم از بابت این نوشته ی عالی و بی نظیر، ازت تشکر میکنم.

سلاااام احمد
از اینکه اینجا میبینمت خیلی خوشحالم. میدونی؟ من خیلی واسم جالبه کسایی توی پستم و توی کوچه‌ام میان که توی کمتر پستی میبینمشون. تو جزو اون استثناهای کم‌کامنت ولی دوست‌داشتنی هستی.
خیلی خصوصیت خوبیه که از خوشحالی یکی خوشحال میشی و من خوشحالم باهات هم‌محلیم.
رضا و عبدالله رو که نگو. بیستن. بیست.
خوشحالم طوری نوشتم که قابل تحمل و حتی گاهی وقتا قابل تحسین بوده.
امیدوارم این دفعه یه اردویی باشه، من باشم، تو باشی، کلی از بچه‌های دیگم باشن. اونقدر خوش بگذرونیم که از شدت شادی قش کنیم ببرند ما رو بیمارستان. خخخ
خیلی حال دادی اومدی توی پستم.
ایول!

سامالام علیکم!
ضمن اینکه منم مثل احمد از لحظات شیرینتون اطلاع داشتم و لذت بردم، منم عاشق اینجور دور همیها هستم!
آقا اینجا هم میگم که نزنین زیرش ها!
قرار شده مجتبی تابستون منو ببره شمال!
احمدم یکی دو ماه دیگه رضا رو بندازه تو گونی بیاره اصفهان!
حالا اگه آدمای بیشتر توی گونی جا شدن که چه بهتر
خلاصه گفتم که شاهد جمع کنم اینجا، لذت ببرید همگی

اون‌که احمد چیکار کنه رو من نمیدونم مهدی جان ولی من گفتم اگه پایه بودید، برنامه‌ریزی می‌کنیم باهم همگی بریم نگفتم شخصا میرم یا کسی رو می‌برم. گفتم بیایید تا باهم بریم. هنوزم سر حرفم هستم خداییش.

سلام
خیلی خوب توصیف کردی!
احساس کردم اونجا هستم.
خدا کنه همیشه خوشحال و سر حال باشی.
راستی اگر خواستید شمال برید اگر خانم ها هم هستند به ما هم اطلاع بدید اگر شرایطش بود ما هم بیاییم.
راستی ما خونمون را فروختیم و یه خونه خریدیم
البته خیلی برامون خرج داشت هنوز هم نرفتیم توش.
هروقت جا گیر شدیم بیا بازم غلیه میگو بخور!
راستی قلیه درسته یا غلیه؟

سلام و تبریک بابت خونه.
باورم نمیشد توی پستم بیایی و خیلی واسم سورپریز کننده و خوشحالی آور بود این کارتون.
دستپخت شما رو حتما پایه‌ام برای امتحان کردن و لذت بردنِ مجدد.
چقدر لذت میبرم خونه‌دار شدید از نوعِ جدیدتر و جادارتر.
املای هر کلمه‌ای رو که شک داشته باشم توی گوگل میزنم واسم میاره و اینو که گفتی واقعا املاشو بلد نیستم وگرنه مینوشتمش.
خلاصه که مِقسی دوباره از اینکه به کوچه‌ام سر زدی
لذت ببر از زندگی

آقا چه خبره اینجا اوووووووووووووو خوش بحال همه تون ما که فق اسممون تو محلست و چیزی و کار برای خودنمایی و خوشحال کردن و خوشحال شدن نداریم. ایشالا همیشه بهتون خوش بگذره. راستی کافیشاپ محله کجاس یه سر به اونجا بزنم ببینم چه میگذره

سلام به شما, خیلی مهیج و جالب بود و اما من هم تجربه مهمان نوازی و صمیمیت خانمها کاظمیان و امیدی عزیز رو داشتم, قلیه میگوی خوشمزه ای هم که خانم امیدی عزیز پخته بود رو نوش جان کردم. اینجا بازم ازشون تشکر می کنم.

پاسخ دادن به رهگذر لغو پاسخ