خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

روز چهارم نمایشگاه

نیلوفر تلفن کرد تا ببینه امروز برای اختتامیه میرم یا نه گفتم حتماً میرم. اونم گفت که میاد بهش گفتم اگه دوست داره باهم بریم. گفت ساعت پنج میاد دنبالم. نیلوفر همونه که روز اول برام اشک مصنوعی خریده بود.
ساعت سه از اداره به خونه رسیدم و ساعت پنج هم باید از خونه خارج میشدم. توی این فاصله باید ناهار میخوردم، یه کتاب آپلود میکردم و چند تا کار دیگه هم انجام میدادم. دلم میخواست باز هم برای بچه ها دم نوش ببرم. دیروز خیلی خوشحال شده بودند. اونجا که خبری از پذیرایی نبود. از همه مهمتر این که تصمیم گرفتم قدری هم ذرت بو داده درست کنم. به همه کارها رسیدم. اینم سندش. ولی بر خلاف همیشه این بار نیلوفر زودتر از من رسید.
آقا مسعود و متین هم اومده بودند. بماند که چه استقبال گرمی از ذرتها کردند. باخبر شدم صبح که آقای ملایی تنها بوده یه توپ مستقیم اومده و بود و نبود غرفه رو بهم ریخته و افتاده توی چنگش. اونم در نهایت دلاوری توپ رو دقایقی گروگان گرفته.
از طرفی اعلام کردند مراسم اختتامیه به فردا عصر موکول شده که من امکان حضور نداشتم.
حالا دیگه غرفه خالی نبود و من میتونستم با خیال راحت از چند غرفه دیدن کنم. از این که این قسمتها رو ضبط نکردم خودم هم متأسف شدم.
میز بیلیارد که مثل بشقابهای قدیمی لبه داشت و از پارچه ای پشمی پوشیده شده بود، توپهای کوچک صیقلیش که در اصل از عاج فیل تهیه میشه و چوب بلندش و راک مثلثی که 15 توپ رو در اون میچیدند تا در نقطه ای معین توپها رو مستقر کنند و راک رو بردارند و طبق قوانینی با چوب به توپ سفید بدون شماره یا همون cue ball بزنند تا اون توپ به توپهای دیگه ضربه بزنه برام خیلی جذاب بود. و جذابتر این که تمام این نکات رو یکی از بازی کنها با حوصله تمام برام عملاً توضیح داد و توپها رو جمع کرد و توی راک ریخت تا لمس کنم.
بازی دل چسب هندبال که پاسها رو با دو کف دست میگیریم و با یک دست مثل زمانی که دارت رو پرتاب میکنیم، به جلو پرتاب میکنیم.
و سر انجام پوشیدن دستکشهایی که پنجه اش به شکل کمانی نیمه باز بود. باید با پشت این پنجه ها به کیسه بکس ضربه میزدم. گفتم خب وقتی میزنم دوباره برمیگرده به طرفم. گفتند دوباره بزن تا بر نگرده. یه دفعه موتور کارتینگ در همون نزدیکی روشن شد. گفتم: هیچی نمیتونه در حال حاضر خشم منو به اندازه این موتور بر انگیخته کنه پس، شروع کردم به زدن. راست چپ، راست چپ، راست چپ. حالا نزن کی بزن. دیدم دستم داره از جا کَنده میشه. بی خیال شدم.
خوش رویی غرفه دارها خستگی این چند روز رو از تنم بیرون کرد.
من معمولاً از بیشتر نمایشگاهها دیدن میکنم چرا که فرصت خوبیه تا بتونم به اندازه افراد بینا با لمس بسیاری از دیدنیهایی که در تلویزیون و کتابها و سایر رسانه ها قابل مشاهده هستند، قدری به اطلاعاتم اضافه کنم و زمان همنشینی با سایر افراد حرفی برای گفتن داشته باشم.
وقتی آقای مهندس در مورد کوره های آفتابی و مشعلها در نمایشگاه مصالح ساختمانی برام صحبت میکرد، در تدریس این بخش از کتاب علوم احساس توانایی بیشتری داشتم.
نمایشگاه صنایع پزشکی، مبل و فرش، لوازم خانگی، غذاها، کتاب، تجهیزات و فنآوری، همه و همه توجهم رو به خودش جلب میکنه.
دستهایم همواره تشنه آموختن است.
« پایان »

۲۰ دیدگاه دربارهٔ «روز چهارم نمایشگاه»

اصلاً اون قسمت تأسف رو به خاطر هم دردی با شما نوشتم. باور کنید ضبط کردن چیزی نیست که از یادم بره اما امکانش نبود. رکوردرم بند یا گیره ای نداشت. لباسم هم جیب بغل نداشت که اگر هم داشت میرفت زیر شال یا مقنعه ام. عصا هم داشتم. ضمن این که میخواستم از دستهام برای لمس اجسام استفاده کنم. باید یه بند بلند بگیرم و دستگاه رو گردنبندش کنم. ممنونم که تا اینجا با ما همراه بودید.

سلام خانوم جوادیان. این قسمت هم مثل قسمتهای قبلی عالی بود. خیلی خوب محیط رو توصیف کردید. من احساس کردم خودم در اون محیط قرار دارم و حتی موتور خاطره انگیز هم از راه دور اعصاب من رو به شخصه به هم ریخت. خخخخ. از اینکه این لحظات رو با ما به اشتراک گذاشتید ازتون تشکر میکنم. ممنونم مرسی.
راستی من همونم که دیشب اسمشو درست کرد. میدونید دیگه. خخخ.

سلام خانم جوادیان عزیز. واقعا عالی بود فایل رو گوش کردم و با گوش کردن به تک تک لحظاتش علاوه بر کسب دانش لذت بردم. عالی بود عالی. امیدوارم این قبیل پستهای شما ادامه داشته باشه تا از تجارب گرانقدرتون استفاده ببریم. شاد و سلامت باشید همواره.

سلام و عرض ادب باید جمله ی دستهایم همیشه تشنه ی آموختن است رو هر روز برای خودم و بزرگمهر تکرار کنم و انجام بدم تشکر ویژه از اینکه دیدگاه من رو نسبت ب نمایشگاهها تغییر دادین اصولا میونه ی خوبی با نمایشگاه نداشتم ولی الان نظرم تغییر کرد سربلند و پیروز باشید

درود بر شما دوست و همکار نازنین. نمایشگاهها مجموعه ای از عرصه های مختلف زندگی ما هستند. حضور امثال ما در میان خیل بازدید کنندگان حتماً صاحبان تولید و فروش رو به فکر فرو میبره تا به ما به عنوان واقعیتهای زندگی بنگرند نه حاشیه هایی که فقط در صدا و سیما و مدال و مدرک خلاصه میشوند. همین حاضر بودنهاست که تولید ابزارهایی با آلارم یا نشانه های لمسی رو موجب میشه.
از این که با خوندن این سلسله پستها به این نتیجه رسیدید که تغییر نگرشی در خودتون ایجاد کنید، خوشحالم. چرا که شما از افراد مؤثر جامعه ما هستید و تغییر نگرش شما میتونه بر نسلهایی که در کنارتون به رشد و بالندگی میرسند، تأثیر مثبت داشته باشه.
موفق باشید.

درود بر خانم جوادیان عزیز و دوست داشتنی. از زمانی که با گوش کن آشنا شدم همه ی پستهاتون رو دنبال میکنم شاید کامنت ندم ولی طرفدار نوشته ها و گزارشهاتون هستم. توصیف هاتون از محیط عالیه با اینکه در اون محیط و اون لحظه حضور ندارم ولی کاملا میتونم تصورش کنم. شما قلم شیرین و دلچسب و روانی دارید و واقعا مخاطب از خوندن نوشته هاتون لذت میبره. ممنون که لحظاتتون رو با ما به اشتراک میذارین. من روز جمعه تو تیمتاک بودم و از شنیدن صدای نمایشگاه حس خوبی میگرفتم. آموزش درست کردن پفیلا رو هم شنیدم خیلی عالی بود شما یه آرامش خاصی دارید که این آموزشتون رو چندین برابر دلنشین میکنه و اینکه خیلی واضح نکات نابینایی رو توضیح میدید. من تو نوشته هاتون خیلی نکات ازتون یاد گرفتم مثلا من هیچ وقت از شمارش قدمهام در یک مکان استفاده نمیکردم و اینو تو یکی از پستهاتون خوندم و از اون روز به بعد ازش استفاده میکنم به جز این مورد خیلی موارد دیگه هم هست که ازتون یاد گرفتم و بی نهایت ازتون ممنونم. فقط کاش بشه آموزشهای صوتیتون رو بیشتر کنید و مثلا درست کردن غذاهای مختلف یا مواردی که یه نابینا باید یاد بگیره و انجام بده رو با روشهای یک نابینا برامون انجام بدید و ضبط کنید تا بتونیم ازش استفاده کنیم. شما کارها رو با رعایت ظرافت های یک خانم نابینا انجام میدید و توضیح کامل همراه با آرامشتون خیلی کمک کننده هست و اینکه من و همسن و سالهام به کمک افراد مستقل و با تجربه ای مثل شما احتیاج داریم تا خیلی موارد رو برای ادامه ی زندگیمون یاد بگیریم و استفاده کنیم و بتونیم کاملا مستقل بشیم. من خیلی دوست دارم که بتونم با شما ارتباط بیشتری داشته باشم و امیدوارم که بتونم. اگه راه ارتباطی خاصی دارید لطف کنید بگید البته اگه خودتون هم دوست دارید یا امیدوارم که بازم بیاید تیمتاک و من هم باشم ببینمتون.

سلام بر معصومه عزیزم. ممنونم از این همه لطف. این همه تواضع و فروتنی. بله عزیزم. اطلاع از فنون تحرک و جهتیابی لازمه زندگی همه ماست. عصا، قدم شماری، جهتیابی آفتابی، جهتیابی ساعتی و سایر موارد که گاهی باهم و گاهی به صورت تکی به کمک ما میان. معمولاً ساعت یازده شب یه سر به تیمتاک میزنم. اونجا فضای بهتری برای صحبت کردن هست چرا که هر کس که اونجاست، حتماً وقتش رو برای همین کار یعنی حضور در تیمتاک تنظیم کرده. امشب اگر نیومدم، بدون که کمی ناخوش احوالم.
برای خودت و همسالانت آینده ای درخشان رو آرزو میکنم.

اوه خدا اینهمه دیر کردم؟ حس کردم از وسط صدای ایسپیک که خط های این پست رو واسم می خوند سر و صدای شلوغی محیط نمایشگاه رو می شنیدم. حس خوبی بود. به خاطرش ممنونم.
اون توپ ها رو من دیدم. یکیشون رو لمس کردم. خیلی ازشون خوشم میاد. بین تجربه های لمسی خیلی خیلی مثبتم جاشون دادم. نمی دونم واسه چی. هیچ چی نبود فقط۱سطح خیلی صاف و کاملا گرد ولی لمسش عجیب به من حس مثبت داد.
اون موتوره واقعا باید اعصاب خورد کن بوده باشه که تونسته شما رو از جا در ببره. و دست هایم همواره تشنه آموختنند. دقیقا. هر چیز تازه ای توجهم رو جلب می کنه. از معدود دفعاتیه که از گفتن من هم همین طور پرهیز نمی کنم.
ممنون بابت اشتراک زیبای این تجربه زیبا.
همیشه شاد باشید!

سلام!
از قسمت اول باهاتون بودم، ولی خواستم تا آخرش بیام، بعد چیزی بگم؛ حالا نمی‌دونم چی بگم. توصیفتون اون‌قدر دوست‌داشتنی بود که آرزو کردم کاش چنین تجربه‌هایی رو داشته باشم.
موفق باشید!

سلام. درک میکنم. خوشحالم که همراه بودید. حتماً نمایشگاه ها رو جدی بگیرید. با غرفه دارها مکالمه کنید. اینجا دیگه محل کسب و کارشون نیست که صحبت شما بخواد مزاحمتی ایجاد کنه. اونا آماده هستند تا به سؤالهای بازدید کنندگان پاسخ بدند. هر چه مشتاقتر باشید اونها هم با اشتیاق بیشتری پاسخ میدند.
موفق باشید.

پاسخ دادن به فاطمه جوادیان لغو پاسخ