خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

آیین بزرگداشت و رونمایی سردیس دکتر محمد خزائلی

دوستان خوبم سلام.
روز یکشنبه در این همایش پر شکوه حضور داشتم. استقبال گرم دختر دکتر خزایلی، دیدار با تعدادی از دوستان پیش از شروع و پس از پایان برنامه، لمس سردیس و اجرای گرم و کم نظیر بهروز رضوی برایم بسیار دلپذیر بود. خواستم گزارش مفصلی بنویسم اما دریافتم آنچه در دل دارم ممکن است در حوصله مخاطبان نگنجد.
سازمان اسناد ملی گزارشی را در همین زمینه منتشر نموده که خواندنش را به شما دوست فرهیخته گرامی پیشنهاد میکنم.
باشد که شما هم برای لحظاتی خود را در محل برگزاری برنامه احساس کنید و از گفته های نزدیکان ایشان بخشهایی از ابعاد شخصیتی این انسان بزرگ را بشناسید.
البته جا دارد آدرس پایگاه تخصصی دکتر محمد خزایلی را هم در اینجا بنویسم تا در صورت نیاز به دانستن مطالبی بیشتر از این شخصیت اندیشمند به آن مراجعه نمایید.
khazaeli.info
آیین بزرگداشت و رونمایی سردیس دکتر محمد خزائلی، صبح یکشنبه 11 آذر در تالار قلم سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران برگزار شد.
به گزارش روابط عمومی سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، «اشرف بروجردی»، رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران گفت: دکتر محمد خزائلی مردی منشا اثر بود و مایه امید برای همه کسانی که ناامیدانه به آینده شان می اندیشند.
او ادامه داد: جوانانی که نمی دانند به کدام سو می روند اگر نگاهی به زندگی این بزرگان داشته باشند، می توانند به این جمع بندی برسند که برای زیستن و بهترزیستن و توانمندشدن و منشااثربودن باید امیدوار بود و این نقطه ای است برای آغاز حرکتِ کسانی که می خواهند خودشان را پیدا کنند.
مشاور رئیس‌جمهور تصریح کرد: آنها می توانند نماد عشق و محبت و امیدواری را همراه خود داشته باشند و به جامعه منتقل کنند. خزائلی مردی است که لحظه‌لحظه حیاتش را برای زندگی بهینه انسان ها گذراند و به واقع سیاستگذار بود و تلاش کرد از همه فرصت های زندگی اش استفاده کند و موثر و تحول‌آفرین باشد و ما مباهات و تفاخر ما. افراد را باید با سهم تاثیرگذاری شان سنجید و کارنامه روانشاد خزائلی ملاک عمل اوست.
او تاکید کرد: یادمان باشد برای ماندگار شدن و ماندن باید تلاش کرد و امیدوار بود زیرا امید منشا تحول زندگی انسان ها است.
در بخش دیگری از این برنامه، «شایسته خزائلی»، دختر محمد خزائلی به بیان خاطراتی از پدر پرداخت و او را نابغه خواند و گفت: من درباره دکتر خزائلی حافظ قرآن، دانشمند، نابغه، خلاق، کارآفرین، مدیر و انسان درست خداپرست سخن به میان نمیآورم. از پدری صحبت میکنم که نابینا بود و رفتار و منشی دوست داشتنی داشت. بیشک تا سالیان متمادی احساس نمیکردیم که پدرمان با دیگر پدران متفاوت است. او همیشه باعث افتخار و شادمانی ما بود.
او ادامه داد: هنگامی که شروع به راه رفتن کردیم و بزرگتر شدیم، برای نزدیکتر شدن به ما، از ما میخواست که پاهایمان روی پای او بگذاریم و دستهایمان را میگرفت و در اطاق راه میرفت و با خواندن اشعاری که خود گفته بود، حروف الفبا را کم کم به ما میآموخت.
فرزند دکتر خزائلی افزود: به یاد دارم در خانه ما هرگز حرفی از چشم و دیدن گفته نمیشد. مادرم با داشتن 8 فرزند سخت مشغول بود، رفتارش با ما جدی بود و از همه مسئولیت میخواست. از زمانی که هر یک ما شروع به خواندن و نوشتن کردیم، کم کم مسئولیت خواندن کتابهای موردنیاز پدرم نیز بر عهدمان گذاشته شد. من در شش سالگی خواندن را با کارت تبریکهای عید که پستچی با گونی برای پدرم میآورد، شروع کردم. روزهای تعطیل پدرم همیشه با خود چند کتاب میآورد تا من و خواهرها و برادرهایم برایش آنها را بخوانیم. مادر و پدرم رابطه عاشقانهای داشتند، به طوری که ساعتها با هم حرف میزدند. او به مادرم بسیار احترام میگذاشت و بدون مشورت و نظرخواهی از مادرم کاری انجام نمیداد. موقعی که در خانه بود، بچهها از سر و کولش بالا میرفتند و مادرم همیشه به شوخی به پدرم میگفت: «تو وقتی در خانه هستی بچهها سرکش میشوند».
او افزود: دوران دبیرستان با هم به مدرسه آذر میرفتیم پدرم دبیر آنجا بود و من شاگرد آن مدرسه؛ با وجود دوستی با مدیر و همکارانش هیچگونه امتیازی برای ما نمیخواست و معتقد بود باید روی پای خودمان بایستیم. به طوری که بعد از دبیرستان مرا به فرانسه برای تحصیل فرستاد، در آن زمان، کمتر رسم بود دختری با آن سن تنها به خارج فرستاده شود. اما پدرم می گفت: «فرزندانم باید با فرهنگها و کشورهای مختلف آشنا شوند». فرانسه که بودم مرتباً برایم نامه مینوشت و راهنماییم میکرد. یکبار که برای دیدن من به فرانسه آمد و با هم به موزه لوور رفتیم. نگهبان موزه به احترام اینکه او نابینا بود، اجازه لمس مجسمهها را بخصوص در قسمت ایرانشناسی داد. بعد از بازگشت از فرانسه در اداره آموزشگاه شبانه خزائلی به او کمک میکردم. او در طبقه دوم آموزشگاه، دفتر بزرگی داشت که در وسط آن میز مستطیل شکل بزرگی با پوشش سبز رنگ وجود داشت و دور تا دور آن از قفسههای کتاب پر شده بود. کسانی که در کار ترجمه یا تألیف به او کمک میکردند، دور میز سبز رنگ مینشستند و از منابع موجود در کتابخانه با راهنمایی او فیش برداری می کردند و مطالب خواسته شده را برایش می خواندند.
شایسته خزائلی اظهار داشت: پدرم به سه زبان فرانسه، عربی و انگلیسی مسلط بود بارها به چشم خود دیدم که با کمک منشی ها به طور همزمان در المنجد، لاروس و بریتانیکا به دنبال یک موضوع مشخص جستجو میکرد تا حاصل کار جامعیت بیشتری داشته باشد. در خاطرم هست که گاهی اوقات باید به کتابی مراجعه میکرد. آدرس جای کتاب و مشخصات آن را به طور دقیق میگفت، مثلا: «قفسه پنج، طبقه 3 و قطر حدود 200 صفحه، آبی رنگ» و اتفاق میافتاد که ما نمیتوانستیم کتاب را پیدا کنیم، خود او برمیخواست به طرف قفسه مذکور میرفت و با لمس کتابها، کتاب موردنظرش را پیدا میکرد و به دست ما میداد و ما هم شرمنده از بینایی خود؛پدرم بسیار شوخ طبع و مهربان بود، از مصاحبت او، دیگران لذت میبردند و دوست داشتند با او کار کنند. در نهایت سادگی می زیست، تمام لباسهایش عبارت بود از دو دست کت و شلوار که به تناوب میپوشید. هرچه داشت دیگران را در آن سهیم میکرد. در آموزشگاه شبانه خزائلی، نابینایان بطور رایگان تحصیل میکردند و برای بینایانی که امکان پرداخت شهریه نداشتند نیز تخفیف زیادی قائل میشد. همیشه میگفت: «نداشتن پول نباید مانع تحصیل گردد». یادم میآید یک روز تعداد زیادی به او مراجعه کرده بودند و تخفیف میخواستند، پدرم گفت: «سهم مرا به آنها تخفیف بدهید» من هم در جوابش گفتم «مگر سهم شما چقدر است؟ ما باید پول معلم و کرایه و دیگر مخارج را بپردازیم» با لبخندی به من گفت: «اینها جای دوری نمیرود».
وی گفت: دفترش به روی همه باز بود، به طوری که بینایان و نابینایانی که مشکل داشتند، به راحتی نزد او میرفتند و مشکل خود را با او در میان میگذاشتند و کمک میخواستند و پدرم نیز که بخاطر دوستان زیاد و محبتی که افراد مختلف به او داشتند، با نوشتن نامه و… کار آنها راه میانداخت و بدین ترتیب مشکلاتشان حل میشد. این طرح مشکل و درددل افراد مختلف با پدرم تا آنجا بود که حتی به مسائل خصوصی و خانوادگی نیز میکشید. نسبت به کسانی که با او رفتار خوبی نداشتند، بخشنده بود. مدرسه ای را در کرج با مخارج و زحمت زیادی دایر کرده بود، بعد از اینکه مدرسه سروسامان گرفت، شرکاء و مدیر مدرسه همه چیز را در اختیار گرفتند، به پدرم گفتم: «چرا کاری نمیکنید؟ اینهمه خرج و زحمت بر باد رفت» در جوابم گفت: «اینطور نیست، میدانی من برای چند جوان کار پیدا کردم؟»روزی برف فراوانی باریده بود و من و پدرم به مدرسه آذر میرفتیم چالهای بود پوشیده از برف من آن را ندیدم و هر دو به چاله افتادیم. پدرم وقتی بلند شد، نگران من بود، مرتباً لباسم را میتکاند و حالم را میپرسید، مرا با خود به دفتر مدرسه برد تا خشک شوم، در آن لحظه هزاران بار خدا را شکر کردم که چنین پدری داشتم.
پدرم از پنج سالگی با قرآن آشنا شده بود و در همه زندگیاش این کتاب راهنمایش بود و راه را به او نشان میداد. کتاب اعلام قرآن و احکام قرآن، پژوهش و تحقیقات ارزنده ای در مورد قرآن است که از مأخذ معتبر قرآنی هستند. همیشه وقتی درباره مسلمان واقعی حرف پیش میآید، چهره پدرم برایم تداعی میشود، او مسلمان واقعی بود، به حضرت علی (ع) عشق میورزید و همه ساله تولد حضرت علی را در آموزشگاه جشن میگرفت. او راه پر نشیب و فرازی را در زندگی طی کرده بود و میخواست برای دیگران هموار کند. ایجاد آموزشگاه بزرگسالان و نابینایان براساس این خواسته بود. در اواخر عمر، بیماری قند داشت و تنها چیزی که در طول روز به جزء وعدههای غذایی میخورد،چای تلخ بود. هنگامی که ما و این دیار فانی را ترک نمود، جزء یک ماشین فرسوده و کتابخانهای بزرگ چیزی نداشت که کتابخانه را هم به حوزه علمیه اصفهان هدیه کردیم.
«ابوالفضل خزائلی»، فرزند دکتر خزائلی در این نشست گفت: دکتر محمد خزائلی، معتقد بود که روشندلان به دنیای ساخته شده توسط اطرافیان قناعت نمی کنند و نیازی به دلسوزی ندارند.
وی افزود: ایشان به چالش‌هایی تن می داد که برای آدم های معمولی هم سخت بود و توانایی هایی را در خود پرورش می داد که همیشه کم‌یاب و نایاب بود. خزائلی معتقد بود که اگر به روشندلان فرصت داده شود، می‌توانند به بهترین جایگاه‌ها برسد.
خزائلی به کمک نگرفتن پدرش در انجام کارهای شخصی اشاره کرد و ادامه داد: گاهی این احتیاج باعث می‌شود که روشندلان نتوانند با محیط ارتباط برقرار کنند اما مهارت های این چنینی را می توان به آنها آموخت که پدرم در این راه تلاش کرد.
او درباره روشندلان تحصیلکرده‌ بیان کرد: سی و چند سال پیش در آمریکا شنیدم که روشندلان در ایران بالاترین تحصیلات را دارند و ایران از این نظر پیشرو است. اولین روشندل ایرانی که دیپلم گرفت، به دانشگاه رفت و به مجلس راه پیدا کرد، دکتر محمد خزائلی بود. من به این مساله افتخار می‌کنم.
«سیدمحمود دعایی»، مدیرمسئول روزنامه اطلاعات، از محمد خزائلی با عنوان یکی از بزرگترین دارایی‌های ایران، یاد کرد و گفت: او درک روشن و کاملی از جهان داشت و همه جزئیات را متوجه می‌شد.
وی ادامه داد: ما در ایران بزرگان زیادی داشته‌ایم اما خزائلی یکی از بزرگترین‌ها و از مهم‌ترین دارایی‌های ایران زمین است. حتی در کانون دکتر خزائلی، بزرگان زیادی به جامعه ایران معرفی شدند که هر کدام اهمیت خاص خود را دارند.
دعایی خطاب به روشندلان، گفت: ما بینایان برای دعا کردن، باید چشم ببندیم و تمرکز کنیم اما شما همیشه در حال تمرکز و توجه هستید و قلب‌تان معطوف به خداوند است.
وی به انجمن عصای سفید اشاره کرد و افزود: من باید منشا این خدمات تشکر کنم، خانم دکتر اشرف بروجردی منشا اثر و باعث این همه توجه به نابینایی هستند و ثبت این انجمن کاری بسیار بزرگ و مهم بوده است.
«نصرالله شیرین‌آبادی»، موسیقیدان به اهمیت کار محمد خزائلی اشاره کرد و گفت: وجود او به قدری باارزش است، ما امروز بعد از چهل سال از این مرد بزرگ یاد می‌کنیم. او نه تنها برای علم کوشید، بلکه برای فرهنگ هم تلاش کرد و قدم‌های حساسی هم برداشت، هنوز هم دستورزبان او برای آموزش به کار گرفته می‌شود.
وی از تشکیل انجمن نابینایان سخن گفت و افزود: سال 1343 من و چند نفر از تحصیل کرده های نابینا نزد ایشان رفتیم و اصرار کردیم که ریاست این انجمن را بپذیرند، در این انجمن ما مجله‌ای به نام روشندلان داشتیم که کمی بعدتر به خط بریل چاپ شد. دکتر خزائلی اولین کسی بود که ماشین چاپ بریل و تلفن لمس شونده را به ایران آوردند.
این موسیقیدان افزود: تا زمان دکتر خزائلی، معلولان در قانون کشوری نمی‌توانستند استخدام شوند اما ایشان تلاش کردند که وکیل مجلس شوند تا قانون توانبخشی و استخدام معلولان را تصویب کنند و در موقعیت بسیار شایسته‌ای توانستند خود را به جامعه بقبولانند.
شیرین‌آبادی پس از سخنانش، قطعه‌ای را با ویولن نواخت و آواز روشندلان که با همراهی دکتر خزائلی ساخته شده بود را اجرا کرد.
«محمود حکیمی»، نویسنده و مترجم، از سال‌های تدریس در موسسه خزائلی، چنین گفت: من 33 سال تدریس کردم اما به 2 سال تدریس در مدرسه راهنمایی و دبیرستان خزائلی افتخار می‌کنم. ما در این مدرسه، تنها تدریس نمی‌کنیم بلکه خودمان هم از آنان می‌آموزیم و اخلاق‌شان یاد می‌گیریم. آنچه مرا به شوق می‌آورد که به کارم ادامه بدهم، تماس‌ دانش‌آموزان دهه شصت است که بیشتر آن‌ها از مدرسه دکتر خزائلی هستند.
حکیمی افزود: من این را نقص خود می‌دانم که چرا در این سال‌ها درباره زندگی محمد خزائلی چیزی ننوشته‌ام، وقتی یک زندگی آموزنده داستان شود، بزرگ و کوچک آن را می‌خوانند.
«غلامرضا امامی»، نویسنده و مترجم، بیان کرد: محمد خزائلی معاصر طه حسین، ادیب مصری بود. خزائلی 61 سال عمر کرد و طه حسین 84 سال و خزائلی در 18 ماهگی نابینا شد و طه حسین در 3 سالگی. طه حسین به انگلیس و فرانسه رفت ولی خزائلی در همان اراک، انگلیسی و فرانسوی را آموخت.
او ادامه داد: می گوین انسان محکوم جغرافیا است و او در اراک زاده شد و رشد یافت؛ شهر اراک و توابع آن، بزرگترین دانشمندان و ادیبان را به کشور ارائه کرده است. اولین کتابخانه عمومی کشور و نخستین دبستان ایران، هردو توسط دو روحانی در اراک ساخته شده‌اند. یکی از مهم‌ترین مفاخر شهر اراک، دکتر محمد مصدق است، قائم مقام فراهانی هم از زادگان این شهر است و من گمان می‌کنم تاریخ و جغرافیا باعث شده خزائلی، این مرد نامدار باشد. او در ابتدای نوجوانی، به گورستان می‌رفته و با دست کشیدن روی قبرها، با حروف ارتباط برقرار می‌کرده و آن‌ها را می‌خوانده است. و به واقع شرایط تاریخی و جغرافیایی سبب شد و برکشیده شد.
او خزائلی را از شگفتی‌های روزگار خواند و ادامه داد: خزائلی دکترای حقوق و دکترای ادبیات فارسی داشت، اعلام قرآن او هنوز مورد استفاده است. او در هر کاری وارد شد، پیشگام و پیشتاز بود، من امیدوارم نسل جوان ما با خزائلی آشنا شود. امروز تندیس این مرد بزرگ رونمایی می‌شود و من امیدوارم آغاز راه شناخته شدن او باشد.
در بخشی از این مراسم، «حسین عبدالملکی»، پژوهشگر نابینا در طی سخنانی به بررسی و تشریح اقدمات محمد خزائلی به مثابه یک سیاستگذار پرداخت.
وی در ابتدا گفت: خزائلی را مانند هر انسان برجسته دیگری از منظرهای مختلفی می توان بررسی نمود. خزائلی به عنوان مدیر، کارآفرین، شخصیت علمی، شخصیت فرهنگی و… که در اینجا به خزائلی به مثابه یک سیاستگذار می پردازم و از این منظر به یکی از خدمات بسیار مهم و به زعم من، زیربنایی او که در تغییر جایگاه فرهنگی نابینایان و احقاق حقوق آنها نقش بسیار راهبردی داشته، به طور کوتاه اشاره می کنم.
از دهه 80 قرن بیستم، سازمانها و نهادهای بین المللی و ان جی اوهای فعال در حوزه معلولین به این نتیجه رسیدند که مقوله فرهنگ نقش مهمی در تغییر نوع نگاه به افراد معلول و افراد با آسیب بینایی بازی می کند و در این زمینه باید به فرهنگ توجه و نگاهی بنیادین داشت. در دو دهه بعد و ذیل این رویکرد، نقش چرخش های زبانی در تغییر نگاه به نابینایان و معلولین مطرح شد.
فرض اصلی این رویکرد آن است که با تغییر کلماتی که ادبیاتی دور از واقعیت نسبت به نابینایان در حول آن سامان یافته است و در گام بعد، ترویج کلمات جدید با معانی نوین می تواند در تغییر و اصلاح نگاه به این افراد بسیار مؤثر باشد که استفاده از وایژه افراد با آسیب بینایی به جای نابینا، و در تغییر بسیاری مفاهیم دیگر، از نتایج عملی این رویکرد است.
از سوی دیگر، یک سیاستگذار در نگاهی بسیاری کلی ابتدا مسئله را تشخیص داده و آن را واکاوی می نماید، در مرحله دوم، از میان راه حل هایی که می توان به کار بست، مناسب ترین راه حل را اتخاذ نموده و در مرحله سوم، عملیاتی و اجرا می کند و سپس این راه حل اجرایی شده، مورد ارزیابی و ارزیابی های مجدد قرار گرفته و در راه اصلاح، کارآمدسازی، تثبیت و ترویج و نهادمندشدن آن تلاش می شود.
وی ادامه داد، اوضاع نابینایان و نوع نگاه به آنها از 1300 تا 1320 که اکثر آنها متکدی بوده و یا در شرایط بسیار نامناسبی زندگی می کردند و نیز نوع نگاهی که به این افراد در جامعه وجود داشت، بسیار منفی بوده و این افراد در جایگاه بسیار پایینی قرار داشتند، چنانکه بعضا با بدترین القاب خطاب می شدند. خزائلی با فهم این موضوع و انگشت گذراندن به آن به عنوان یک مسئله راهبردی در زندگی نابینایان، در پی اصلاح آن و تغییر نوع نگاه جامعه به این افراد پرداخت. او با نبوغ خود و در قالب یک رویکرد سیاستی کارآمد، استفاده از راهبرد و چرخش زبانی را به عنوان راهبردی زیربنایی در این زمینه قلمداد نمود.
این پژوهشگر افزود: خزائلی با توجه به بافت مذهبی ای که در جامعه آن زمان وجود داشت و نیز با توجه به نقش مهم واژه «دل» در ادبیات رایج از یکسو و تعابیر مثبت از نور و روشنایی در قاموس گفتمانی جامعه از سوی دیگر به ترکیب این دو واژه پرداخت در واقع، به چرخشی زبانی در زمینه نابینایان و افراد با آسیب بینایی پرداخت و باعث شد که در یک قرائت گفتمانی تمامی ابعاد منفی مرتبط با یک فرد نابینا، واسازی شده و مفهوم جدید با استفاده از تعابیر مثبت موجود در جامعه مفصل بندی گردد و یک فرد نابینا از یک «گره ناگشودنی» و یک فرد ناتوان، به یک فردی که –دلی روشن- دارد، ارتقاء یابد. این چرخش زبانی در آن برهه با توجه به بافت مذهبی عموم جامعه نقش مهمی را در تغییر نگاه افراد نابینا و به ویژه در طبقات پایین ایجاد نمود.
خزائلی پس از اجرایی سازی رویکرد سیاستی اتخاذ شده خود (استخدام و ترویج کلمه روشندل) جهت تثبیت و نهادمندسازی آن در سال 1348 یعنی پس از یک دهه بعد، از استخدام این واژه به انتشار مجله روشندل نیز همت گماشت و هم اکنون حتی در افغانستان نیز کلمه روشندل و حتی مجله ای به این نام در زمینه به نابینایان وجود دارد.
عبدالملکی ادامه داد: شاید در سپهر اجتماعی و فرهنگی کنونی کشور واژه روشندل ادبیاتی ترحمی را با خود به همراه داشته و به زعم بسیاری نگاهی دور از واقع به نابینا را بازنمایی می کند، اما استخدام این کلمه در فضای گفتمانی 1330 و 1340 توسط خزائلی باعث تغییری بنیادین در جایگاه فرهنگی نابینایان شد و راه را برای برداشتن گامهای بعدی در احقاق حقوق این افراد در جامعه در زمینه های آموزشی و شغلی هموار ساخت. درواقع، کاری که دهه 80 میلادی کاربست آن از سوی نهادها و سازمانهای بین المللی در زمینه نابینایان به تدریج مورد توجه قرار گرفت، در حدود دهه 30 و 40 قرن حاضر و در واقع دهه 50 و 60 میلادی و چند دهه قبل از رویکرد شکل یافته در غرب، توسط محمد خزائلی در ایران به کار بسته شده که این خود بیانگر نبوغ و نگاه سیاستی بایسته و کارآمد اوست.
وی در پایان گفت: در تحقیقی که در سال 94 انجام دادم، واژه روشندل را نیز در کنار بسیاری واژگان دیگر که در ادبیات موجود حول نابینا، باعث نگاهی ترحمی و نگرشی دور از واقع به افراد با آسیب بینایی و توانمندی های آنهاست، طبقه بندی نمودم و نگاه خوبی نیز به هیچ وجه به این واژه نداشتم اما در طی پژوهش هایی که درباره خزائلی در دو سال اخیر انجام دادم و پی بردن به آنها همانطور که اشاره کردم، متوجه شدم که استخدام، استفاده، ترویج و نهادمندسازی واژه روشندل توسط خزائلی البته در بافت زمانی و زبانی آن موقع کشور، چه ثمرات مهمی را برای نابینایان داشته و زیربنای چه تغییرات مهم دیگری در ارتقاء زندگی و جایگاه آنها شده است که این کار خزائلی نیز در کنار سایر اقدامات، فعالیت ها و خدمات وی به عنوان برگی مهم قابل تامل و اعتناست.
«معصومه عزیرمحمدی»، بازیگر تئاتر و گوینده رادیو با بیان چند خاطره، تاثیر دکتر خزائلی بر زندگی‌اش را مهم دانست.
گفتنی است در این برنامه، از سردیس دکتر خزائلی رونمایی و تمبر یادبود او باطل شد و در پایان برنامه گروه موسیقی موسسه خزائلی، تصنیف «ایران ای سرای امید» را اجرا کردند.
منبع: www.nlai.ir/enterprise-

۱۴ دیدگاه دربارهٔ «آیین بزرگداشت و رونمایی سردیس دکتر محمد خزائلی»

درود بر سرکار خانم جوادیان،
دیدن افراد فعالی همچون شما حس خوبی به آدم میده.
این موضوع وقتی ارزشش بیشتر می شه که آدم می بینه چنین شخصی از قشر بانوان هست و با تمامی محدودیتهایی که هست، این چنین پر جنب و جوش عمل می کنه.
اما بریم سر اصل مطلب،
به نظر من این ظاهر نمایی ها نمی تواند زخمی که بر روی روح محمد خزائلی عزیز هست رو التیام بده.
محمد خزائلی احتیاجی به سردیس و تندیس و نظایر این واژگان خوش آب و رنگ نداره.
دکتر خزایلی دوست داره ثمره ی اون چیزی که به جا گذاشته رو ببینه.
دکتر دوست داره فرزندانش تو همون مدرسه ی واقع در بهارستان درس بخونند.
دکتر دوست داره مدرسه ی خزائلی به همون شکوه و عظمت ۳ دهه ی اخیر برگرده نه اینکه به مدرسه ای تبدیل بشه که هویت خودش رو از دست داده و به یه مدرسه ی چند معلولیتی
بدل گشته.
این مراسم با تمامی احترامی که برای کتابخانه ی ملی و عوامل دست اندر کار برگزاری آن قائل هستم، نوعی کلاه گذاشتن سر مرحوم خزایلی و سرپوش گذاشتن
بر روی بی فکری ها و تصمیماتی است که دولت سابق، در خصوص اصلیترین میراث مرحوم خزایلی اتخاذ داشتند.
دلم خیلی پر هست و بیش از این نوشتن ممکن هست کار دستم بده.
سالها نوشتم و باز هم می نویسم، شاید مدرسه ی خزایلی نه تنها به مکان اصلیش برگدد، بلکه مثل دهه ی ۶۰، ۷۰ و اوایل دهه ی ۸۰، به اوج شکوفایی و اقتدار برگردد.
برگردد به همان شکوه و عظمتی که همچون رفسنجانیها مایل باشند از آن دیدن کنند.
با تشکر مجدد

درود بر شما. ممنونم از لطفی که نسبت به من دارید.
امروز با یکی از دوستان کار آفرین در مورد سمیناری که قرار بود در دانشگاه ارائه دهد صحبت می کردیم. ایشون در زمینه کارگر و کارفرما فعالیت میکنند. وقتی گفتم موضوع رساله دکتر خزایلی مسئولیت مدنی کار فرما ناشی از عمل کارگر بوده، ایشون خیلی خوشحال شدند و گفتند حتماً سعی میکنند در این زمینه اطلاع بیشتری کسب کنند.
این رو عرض کردم تا بگم برگزاری چنین برنامه هایی موجبات بیداری ما رو نسبت به راه و رسم اشخاص مورد نظر فراهم میکنه.
چه بسا همکارانی که در مدرسه دکتر خزایلی در حال تدریس باشند و نتوانند چند جمله ای در باره ایشان صحبت کنند.
از طرفی بسیاری از افراد آسیب دیده چند گانه دارای آسیب بینایی هم هستند که نیاز به تخصص و امکانات مؤثری دارند.
بی نهایت از شما سپاسگزارم که ضمن مطالعه پست در این زمینه دغدغه هاتون رو با ما در میون گذاشتید.

سلام بر خانم جوادیان، بسیار متشکرم از اینکه این تجربه دلپسند را با ما به اشتراک گذاشتید؛ با اینکه درمورد دکتر خزائلی بسیار خوانده و شنیده بودم اما حقیقتاً نمی‌توانم لذت خواندن این نوشته را نادیده بگیرم و پنهان کنم. موفق‌تر از گذشته باشید.

درود بر شما همکار گرامی. بله من هم از حضور در این مجلس و شنیدن سخنهای افراد صاحب نظر و همچنین کلیپها و نگاه عمیق و دیرینه آقای بهروز رضوی نسبت به نابینایان واقعاً لذت بردم.
خوشحالم که این پست برای شما هم مفید بوده.

درود بر شما همکار فرهیخته.
خوندن این گزارش به ویژه بخش مربوط به خاطرات دکتر خزائلی فوق العاده لذتبخش بود.
ای کاش موفقیت های این شخصیت بزرگوار، تلاش ها و اقداماتش انگیزه ای اول برای ما نابیناها بشه که تلاش کنیم خودمون و توانمندی هامون رو بیشتر و بهتر به
جامعه معرفی کنیم و با رفتار و فرهنگ سازی درست وضعیتمون رو بهبود بدیم.
و دوم مسئولین و مدیر های جامعه با آگاهی از امثال دکتر خزائلی ها به جای استفاده ی تبلیغاتی بیان و با
استفاده از توانمندی های این گروه این قشر از جامعه رو بیشتر فعال کنن.
ازتون بابت اشتراک این پست ارزشمند خیلی سپاسگزارم.
همیشه شاد باشید.

با سلام بر خانم جوادیان و تشکر از این نوشته که مشتی است نمونه خروار من ضمن تاکید بر سخنان دوست عزیز منچستر یاد آور میشوم که فقط یکبار و آن هم در زمان کودکیَم سعادت دیدار دکتر محمد خزائلی را پیدا کردم و خوب به خاطر دارم کهموقعی که خبر درگزشت دکتر خزائلی را شنیدم بسیار گریستم روحش شاد و راهش پر رهرو

با سلام مجدد به خانم جوادیان فعلاً به طور اختصار اینجا مینویسم و اگر فرصتی به دست آمد به صورت یک پست هم منتشر میکنم تا آنجایی که در نظرم هست سال ۱۳۵۱ بود که من و چند نفر از دوستانم کلاس پنجم دبستان را به پایان رساندیم اما شهریور ماه همان سال مدیر مدرسه شوریده اعلام کرد که دانش آموزان در این مدرسه فقط میتوانند تا پایان دوره ابتدایی درس بخوانند و آموزش و پرورش هم همان سال کلاس های شبانه را تعطیل کرده بود من و دو نفر از دوستانم با یک بزرگ تر بتهران رفتیم تا از آقای دکتر کمک بخواهیم وقتی وارد حیات مدرسه خزائلی شدیم با استقبال بسیار گرم خواهر دکتر خزائلی رو به رو شدیم و ایشان ما را با محبت نزد آقای دکتر بردند خوب یادم هست آقای دکتر بعد از احوال پرسی مختصری به خواسته ما توجه کامل کردند ما از ایشان خواستیم که در شیراز درسهای سال اول راهنمایی را بخوانیم و برای امتحانات به تهران بیاییم ایشان فرمودند این کار شدنی نیست اما من با آموزش و پرورش شیراز صحبت میکنم تا راه حلی برای مشکل ادامه تحصیل شما پیدا بشود و در پایان ما را به ادامه تحصیل تشویق و ترغیب کردند و خوشبختانه بعد از مدتی مشکل ادامه تحصیل ما حل شد بعد از این همه سال هرگاه به یاد خاطره آن سفر می افتم به یاد بزرگواری آن زنده یاد برایش طلب مغفرت مینمایم این کامنت را با عجله نوشتم اگر دارای اشکالی هست شما و سایر دوستان ببخشایند با آرزوی توفیق برای شما و همه دوستان

ممنونم که لطف کردید و این خاطره رو اینجا نوشتید. خوش به سعادت ایشون که همه جا صحبت از شخصیت مثبت و تأثیر گزارشون هست.
شما هم منتظر نباشید تا ما درخواستی رو مطرح کنیم. لطفاً اگر قابل میدونید داشته هاتون رو با ما به اشتراک بذارید. مطمئن باشید که خوانندگان چراغ خاموش هم به محتوای پستها فکر میکنند.

سلام.
چه بزرگ مردی!
چه خاطراتی و چه مجلس با شکوهی!
حس می کنم شعر دوست از مجموعه حجم سبز سروده سهراب سپهری مناسب این شخصیت با عظمت باشه:
بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید.
صداش
به شکل حزن پریشان واقعیت بود.
و پلک هاش
مسیر نبض عناصر را
به ما نشان داد.
و دست هاش
هوای صاف سخاوت را
ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند.
به شکل خلوت خود بود
و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را
برای آینه تفسیر کرد.
و او به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود.
و او به سبک درخت
میان عافیت نور منتشر می شد.
همیشه کودکی باد را صدا می کرد.
همیشه رشته صحبت را
به چفت آب گره می زد.
برای ما، یک شب
سجود سبز محبت را
چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفه سطح خاک دست کشیدیم
و مثل لهجه یک سطل آب تازه شدیم.
و ابرها دیدیم
که با چقدر سبد
برای چیدن یک خوشه بشارت رفت.
ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم.

خدای من. سه بار خواندمش. سه بار. چقدر زیباست این شعر. چقدر زیبا و با مسمی ادا کردید. به راستی هر مصرعی را که خواندم تو گویی مصداق بارزی بود از ویژگیهای ایشان.
خدا را شکر که عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را
برای آینه تفسیر کرد. که اگر این آینه ها یعنی همان فرزندان و شاگردانشان نبودند، ما هیچ نمیدانستیم.
البته هنوز هم نمیدانیم. یعنی من نمیدانم اما احساس میکنم چیزی در رگهای وجودم جاری شده است که مرا به پایداری، سخاوت و صداقت میخوانَد.

دیدگاهتان را بنویسید