خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

گام سوم؛ بازنویسی دوم داستان گورکن و روح سرگردان ارسالی از طرف نیره

بسم الله الرحمن الرحیم
آبان و زمان انتشار دومین داستان از طرح «گام سوم» فرا رسید. حدود ده روزی نبودم و انتشار این پست عقب افتاد, و هرچند استقبال شما کمی کم‌رنگ دلسردکننده بود، ولی ما هم‌چنان به راه خود ادامه می‌دهیم تا آنجا که بشود. این ماه داستان بسیار کوتاهی از «نیره» را با عنوان «گورکن و روح سرگردان» می‌خوانیم و در حد خودمان نقد می‌کنیم. لازم به ذکر است که «علاءالدین» که وظیفه دریافت و ویرایش سطحی داستان‌ها را بر عهده دارد، تنها و البته نه به طور کامل، به ویرایش علامت‌گذاری‌ها و رعایت نیم‌فاصله‌ها پرداخته و به ساختار واژگان، جمله‌ها و محتوای داستان دست نزده است. علاقه‌مندان گرامی هم می‌توانند با ارسال داستان‌ها و حتی نقدها و نظرهای خود به نشانی ایمیل:
Taheri.simakani@gmail.com
ما را در پربار شدن این طرح مدد رسانند. در کامنت‌ها منتظر نقدهایتان هستیم.
دوستان علاقه مند من منتظرم. بانو, ابراهیم, پریسا و سایرین آثار خود را بفرستید.

بازنویسی دوم:

 

روح: پام. آخ پام. هی! حواست کجاست گوشه سنگ لحدو زدی به پام. خب مرده رو یِکَم پایینتر خاکِش می کردی. آخه چرا نمی ذاری یه لحظه راحت باشم؟
گورکن: دوباره خروس بی محل. دوباره سر و کله ی این روح سرگردان پیدا شد.

روح: اون از سر و صدای تشییع کنندگان، اینم از صدای بیل و کلنگ تو که شبانه روز در عذابم. مراسم بدرقه یکی دیگه هم تموم می شِه و همه جا در سکوت شب فرو می رِه. گورکن هم در تاریکی به کندن یه گور دیگه مشغول می شِه تا اون رو برای فردا آماده کنه.

روح از قبر بیرون میادو می گِه: توی این سکوت صدای بیلو کُلَنگِت آزارم می دِه و نمی ذاره بخوابم.
گورکن که به این روح بیکار عادت کرده بهش اعتنایی نمی کنه و به کار خودِش ادامه می دِه.

روح: شبم از کارت دست بر نمی داری؟ به همون یه لقمه نونی که می رِسِه راضی باش. این همه اضافه کاری برای چیه؟
گورکن: تو چرا با همه اینهایی که اینجا خوابیدن فرق داری و هر شبو روز به پَر و پای من می پیچی؟ وای به حال زنده بودنِت که چقدر غر می زدی و جون همه رو به لب می اوردی.

روح: این من بیچاره! زنده بودنمم مثِ همین مرده بودن بود. آخه می دونی، نخی سرِش ناپیدا داغ بوسه ای اجباری روی لبام نِشوند و ادامه همون نخ به دستو پاهام پیچید، بَعدِشَم کِرکِرِه چشمامو پایین کشید و مثِ عکس اعلامیَم به دیوار زندگی چسبیده بودم. فقط گوشام عِینِهو فشارسنج دقیق و درست کار می کرد تا اینکه آخرِش مُردم و حالا تو برزخ با تو محشور شدم، خدا می دونه بعد با کی محشور بشم.
گورکن: خب حالا با این حرفات می خوای به چی برسی؟ یِکَم صبر کنی از اینجا هم می ری و هم خودِت راحت می شی و هم من می تونم یه نفس راحتی بکشم.

روح: بخت من اینه. آتیش دنیا که گرمم نکرد فقط دودِش به چشمم رفت، اینجا هم که تو مدام گور به گورم می کنی، با این احوالات حتما بلیت دوزخم برام رزرو کردن.
گورکن: وای سرم رفت، صدای غُرغُرای تو بیشتر از صدای این بیل و کلنگِ من تو قبرستون پیچیده.

روح: تا می خوام لبی تر بکنم می گن نوشیدنی حرومه، می گَم مگه اینجا دُنیاس که حروم و حلال می کنین، این فقط یِکَم آب خنک برا رفع تِشنگیه که همونَم دریغ می کنن و با یادآوری جهنم وعدشوتکرار می کنن. حرفِ سردی و گرمی هوا می زنم بازم حرارت جهنم و یخبندوناشو به یادم میارن. آخه مگه این حرفا برا زندگی دنیایی نبود؟
گورکن: اولا که برزخ جای خور و خواب و عیش و نوش نیست، دوما مگه تو توی دنیا چیکار کردی که منتظر پاداش نیک هم هستی؟

روح: آخه مگه گذاشتن کاری کنم که خوب و بدشو بدونم. حالا هم که تو یه لحظه نمی ذاری آروم باشم و مدام گور به گورم می کنی.
گورکن: چرا فقط تو اینقد شکایت می کنی؟ تو هم مث بقیه این قبرها که ساکت و آروم خوابیدن یه لحظه دندون رو جیگر بذار و اینقد حرف زیادی نزن، بذار منم به کارم برسم.

روح: اینا ساکتن؟ سرِتو از گور بیرون بیار و ببین چطور دارن خیره نگات می کنن. مثلا این روبرویت، که سرِشو از گور بیرون اورده احتمالا توی دنیا یا همش تو سرِش می زدند یا سِلولای خاکستریش دستخوش شوینده های بی کیفیت مغزی بوده، اون پشت سریت، دو دستشو از قبر بیرون اورده و اعتراض داره که همیشه دستاش از دنیا کوتاه بوده، یا همین همسایه سمت راستی من، دو پاش از قبر زده بیرون مثل اینکه توی دنیا با دو پا پریده تو آتیش، بعضیها هم که یه دستی یا یه لنگه پا دورخیز کردن. می بینی اینجا؛ دست به تنبک هرکی بزنی صدا می دِه و همشون به نوعی در سکوت به اعتراض برخاستند. اما تو همیشه سرِت به کار خودِت گرمه و مشغول گور کندنی.
گورکن که از غر زدنای این روح خسته شده به قبرای دیگه نگاه می کنه و می بینه همه ارواح به همون شکلین که اون می گه دور و بَرِشو گرفتن. ناگهان احساس ترس می کنه و بیلش را روی دوشش می ذاره. ارواح که می بینن ترسیده با صدایی خوفناک در قبرستون به دُنبالِش می دَوَن و از صدای فریادهای وحشتزده او همسرش بیدارش می کنه و می گِه: چی شده؟ داری چه خوابی می بینی؟
مرد: خواب! نه، کابوس بود. من داشتم با دستای خودم، گور خودمو می کندم.

«گورکن و روح سرگردان» نوشته «نیره»

-: «بر پام؛ آخ! زدی بر پام. حواست کجاست؟ گوشه سنگ لحد را زدی بر پام. خب مرده را کمی پایینتر خاکش می‌کردی. آخه چرا نمی‌گذاری راحت باشم؟»
–: «دوباره خروس بی‌محل. دوباره سر و کله‌ی این روح سرگردان پیدا شد.»
-: «اون از سر و صدای تشییع‌کنندگان، این هم از صدای بیل و کلنگ تو که شبانه‌روز در عذابم.»
مراسم بدرقه یکی دیگه هم تمام شد و همه جا در سکوت فرو رفت. گورکن در تاریکی مشغول کندن گوری شد تا آن را برای فردا آماده کند.
روح از قبر بیرون آمد و گفت: «توی این سکوت، صدای بیل و کلنگت آزارم می‌دهد.» گورکن که به این روح بی‌کار عادت کرده است اعتنایی نمی‌کند. روح گفت: «شب هم از کارت دست‌بردار نیستی؟ به همان یک لقمه نانی که می‌رسد راضی باش و اضافه‌کاری دیگر برای چیست؟» گورکن گفت: «تو چرا با همه این‌ها که اینجا خوابیده‌اند فرق داری و هر شب و روز به پر و پای من می‌پیچی؟ وای به حال زنده بودنت که چقدر اطرافیانت از دست غر زدن های تو در عذاب بودند.»
-: «این من بیچاره! زنده بودن من شبیه همین مرده بودن بود. آخر می‌دانی نخی سرش ناپیدا داغ بوسه ای اجباری بر لبانم نشاند و ادامه همان نخ به دست و پاهایم پیچید، کرکره چشمهایم را نیز پایین کشید و مثل عکس اعلامیه‌ام به دیوار زندگی چسبیده بودم. فقط گوش‌هایم مانند فشارسنج، دقیق و درست کار می‌کردند تا این‌که آخرش مُردم و حالا هم در برزخ با تو محشور شده‌ام. خدا می‌داند بعد با کی محشور شوم. بخت من این است. آتش دنیا که گرمم نکرد، فقط دودش به چشمم رفت. اینجا هم که تو مدام گور به گورم می‌کنی. با این احوالات، حتما بلیت دوزخ را هم برایم رزرو کرده‌اند. تا می‌خواهم لبی تر کنم، می‌گویند: «نوشیدنی حرام است؛» می‌گویم: «مگر اینجا دنیاست که حرام و حلال می‌کنید؟» این تنها کمی آب خنک برای رفع تشنگی است که همان را هم دریغ کرده و با یادآوری جهنم، وعده آن را تکرار می‌کنند. حرف از سردی و گرمی هوا می‌زنم، باز حرارت جهنم و یخ‌بندان‌هایش را به یادم می‌آورند. هرچه می‌گویم: «این‌ها فقط برای زندگی دنیوی بود، نه اینجا؛» جواب می‌آید: «اولاً، برزخ نه جایی برای خور و خواب است و نه برای عیش و نوش، دوماً، تو در دنیا چه کاری کرده ای که انتظار پاداش و سرانجامی نیک داری؟» آخر مگر گذاشتند کاری کنم که خوب و بدش را بدانم؟. حالا هم که تو یک لحظه نمی‌گذاری راحت بخوابم و دایم گور به گورم می کنی.»
–: «چرا فقط تو اینقدر شکایت می‌کنی؟ ببین همه این قبرها چقدر ساکت و آرام خوابیدند.»
-: «نه‌خیر! اگر سرت را از گور بیرون بیاوری، می‌بینی چطور به تو خیره نگاه می‌کنند. مثلاً، آن یکی که سرش را از گور بیرون آورده، احتمالا، در دنیا یا دایم توی سرش می‌زدند، یا سلولهای خاکستریش دست‌خوش شوینده‌های بی‌کیفیت مغزی بوده‌اند. همین پشت سرت، دو دستش را از قبر بیرون آورده و اعتراض دارد که همیشه دستانش از دنیا کوتاه بود. یا همسایه سمت راستی من، دو پایش از قبر بیرون زده، گویی در دنیا با دو پا پریده توی آتش. و بعضی‌ها هم حتی یک دستی یا یک لنگه پا دورخیز کرده‌اند. به‌هرحال، اینجا دست به تنبک هر کی بزنی صدا می‌دهد و هر کدام از ارواح به نوعی در سکوت به اعتراض برخاسته‌اند. اما، تو همیشه سرت به کار خودت گرم است و مشغول گور کندنی.»
گورکن که از غرغرهای این روح خسته شده است، با نگاه به دیگر قبرها می‌بیند همه ارواح به همان شکلی که او می‌گوید دور و برش را گرفته‌اند. ناگهان احساس ترس می‌کند و بیلش را روی دوشش می‌گذارد. ارواح که می‌بینند ترسیده است، با صدایی خوفناک در قبرستان بدنبالش می‌دوند. گورکن که فکر می‌کند ضربه بیل می‌تواند کارساز باشد، با بیل به آنها حمله می‌کند، اما، ارواح دور او را می‌گیرند، تمسخرآمیز به او می‌خندند و «إنا لله»گویان او را بر سر دستانشان تشییع می‌کنند.

«پایان»

۴۲ دیدگاه دربارهٔ «گام سوم؛ بازنویسی دوم داستان گورکن و روح سرگردان ارسالی از طرف نیره»

«پام، آخ پام! حواست کجاست؟ گوشه سنگ لحد رو زدی توی پام!» شاید این لحن مناسب تری برای یک روح باشه. ضمنا جملات آخر رو از مضارع به ماضی تبدیل کنید تا نوشته از حالت گزارش ورزشی دربیاد. مثلا این طوری: «گورکن که از غرغرهای روح خسته شده بود، نگاهی به قبرهای دیگر پشت سرش انداخت و دید که همه ارواح، همان طور که روح می گفت، دوره اش کرده اند. ناگهان وحشتی غریب سراپای وجودش را فرا گرفت. بیلش را روی دوشش گذاشت. ارواح وقتی ترس و وحشت او را دیدند، با صدایی خوفناک در قبرستان بدنبالش دویدند. گورکن که فکر می‌کرد ضربه بیل می‌تواند کارساز باشد، با بیل به آنها حمله می‌کرد، اما ارواح دوره اش کردند و با خنده هایی تمسخرآمیز «إنا لله»گویان او را سر دست گرفتند و با خود بردند.» چنان که می بینید، تغییرات دیگه ای هم توی این بخش از متن دادم که گمان می کنم نوشته رو جذاب تب می کنن. لحن شما در این نوشته مقداری مقید به قیود نوشتاری رسمیه که باعث میشه خواننده نتونه خودش رو در جو داستان قرار بده. امیدوارم این مختصر بتونه راهگشای شما در نوشتن باشه یا اینکه با پاسخ شما، من چیزهای جدیدی یاد بگیرم و به کار ببندم. موفق باشید.

سلام آقای صالحی بسیار ممنونم از نظراتتون
حتما راهنماییهای شما و دوستان را مورد توجه قرار می دم
راجع به اولش “روی پام” را نسبت به “توی پام” زدی شاید بهتر باشه ولی باز هم روش بیشتر فکر می کنم
درباره افعال آخرش نمی دونستم مضارع بهتره یا ماضی و خوشحالم که با دقت خوندید و نظر دادید
باید بگم تازه به نویسندگی علاقمندشده ام و تکنیکهای نویسندگی را به خوبی نمی دونم
امیدوارم در مرحله بعد بتونم این مشکلاتو بر طرفشون کنم
باز هم سپاس و موفق باشید

سلااام علیکم
حال و احوالات چطوریاست؟
داستان جالبی بود و بعضی از جملاتش کنایه های جالبی داشت “تا می‌خواهم لبی تر کنم، می‌گویند: «نوشیدنی حرام است؛» می‌گویم: «مگر اینجا
دنیاست که حرام و حلال می‌کنید؟» این تنها کمی آب خنک برای رفع تشنگی است که همان را هم دریغ کرده و با یادآوری جهنم، وعده آن را تکرار می‌کنند. حرف از سردی
و گرمی هوا می‌زنم، باز حرارت جهنم و یخ‌بندان‌هایش را به یادم می‌آورند” مثل این قسمت .
درمورد آخر داستان هم میخوام بگم که مگه ارواح میتونن یه آدم زنده رو روی دستشون بلند کنند؟ درحالیکه خود گورکن گفت که نمیتونست با بیل به حساب روح برسه . درسته داستان تخیلیه ولی خب باید یکم روش کار بشه … ببخشید اگه زیاد حرف زدم و اینها نظرات من بود و میتونه همش هم اشتباه باشه.
هم برای شما و هم برای نویسنده آرزوی موفقیت میکنم.

به نظر من، انتهای داستان یعنی این‌که گورکن خودشم می‌میره و ارواح تشییعش می‌کنه. از این جهت، فکر نمی‌کنم بشه اشکال چندانی وارد دونست.
خانم کوچولو هم قلم (کیبورد» خوبی دارند که منتظریم خیرش به گام سوم هم برسه.

سلام. حیف شد کاش شب می خوندمش! جدی من زمانی که داستان می خونم باید دقت کنم که هوای داستانم با چه زمانی می خونه تا بیشتر لذت ببرم. این هم یکی از مزایای دیوونه بودنه و خوش به حالم. داستانه جالب بود حیفم اومد این اطراف پیدام نشه.
دست اندر کارها خدا قوت و نویسنده ها از جمله نیره عزیز موفق باشید!

به جان خودم بد درگیرم. همین الان که میام محله خداییش از بین۱کوه کاغذ و کتاب و دست نوشته و از این چیزها سرم رو میارم بیرون۱حاضرکی داخل محله می زنم باز وسط گیرها ناپدید میشم. ای کاش فقط مجبور نبودم جزوه هام رو درس به درس دستی بنویسم تا کلی کارم سبک می شد ولی، … بیخیال. من وسط تماشاچی ها می خونمتون و حالش رو می برم.
برگ های دفتر عمر همگیتون پر از قصه های شیرین.

سلام!
من بند اول که نقل قول روحه رو اینجوری بازنویسی کردم: «پام؛ آخ! زدی به پام. حواست کجاست؟ گوشه سنگ لحدو زدی به پام. خب، مرده رو یه کم پایینتر خاکش می‌کردی. آخه چرا نمی‌ذاری راحت باشم؟» منظورم اینه که لحن محاوره رو توی نقل قول‌ها رعایت کنید.
نکته دیگه هم، در جمله آخر، به‌جای «إنا لله»گویان فکر کنم باید بنویسید «لا إلاَ إلا الله»گویان.
در ضمن، از این‌که به رونق یافتن این طرح کمک کردید به سهم خودم از شما متشکرم.
موفق باشید!

سلام
اول اینکه باید از طرح شما تشکر کنم و بعد هم از نکاتی که راجع به داستان من نوشتید
ممنون که به زبان و لحن داستان هم اشاره کردید
اما چرا به‌جای “«إنا لله»گویان” باید بنویسم ” “«لا إلاَ إلا الله»گویان”؟
از نظرتون خوشحال شدم و من هم برای شما آرزوی موفقیت می کنم.

سلام و عرض ادب
داستان را دو بار خواندم. از اینکه دست به قلم شدید و خودتان را برای سیبل نقدها آماده کردید از شما متشکرم.
اول اینکه داستان شما استعاره ها و کنایه های زیبایی دارد. بخصوص موقع صحبت های روح با گورکن و بخصوص آنجایی که روح توصیف ارواح دیگر را برای گورکن می کند اما….

با اینکه متنتان زیباست اما یکی جای کار می لنگد
ایده داستانی شما این است: ارواحی که از کار شبانه گورکنی اذیت شده اند و معترض می شوند و گورکن از آنها ترسیده و می میرد.
به جز اول داستان و آخر آن که کنش و واکنش داریم بقیه داستان در دیالوگ بسر می بَرَد. البته دیالوگ هایی استعاره ای و زیبا ولی بخاطر نبود حادثه و ماجرا, کمی حس رخوت و از هم گسیختگی به آدم دست می دهد که اگر داستانتان کمی طولانی تر میشد مخاطب را از دست می دادید.
بنظر من در بازنویسی به دنبال یک حادثه محوری باشید و حول آن این دیالوگ ها و ماجراها را پی ریزی کنید.

مثلا چرا حق با روح است؟ چرا از زاویه دید گورکن به آن کمتر پرداخته شده؟ روح از دید برزخی و گورکن از دید دنیایی با هم مجادله کنند که حادثه خلق شود.
ترس گورکن را یا حذف کنید یا به دلیلی دیگر بمیرد. البته این نظر من است. کسی که سالها کارش گورکنی در شب در قبرستان است خیلی سخت می ترسد. اتفاقا شخصیت گورکن شما اگر به آن بپردازید پتانسیل فوق الاعاده ای برای مجادله و خلق حادثه با ارواح دارد. یک جهان بینی به آن بدهید که بخاطر آن با ارواح مقابله کند. یا قانع می شود یا نه ولی شما داستانتان را اینگونه جذاب تر و مخاطب پسندتر پیش می برید.
نکات دیگری هم بود که یادم رفت. خخخخخ
ولی شما می تونید در بازنویسی اثری خیلی عالی خلق کنید و نکته دیگر هم اینکه تمام نکاتی که بیان کردم نظر شخصی من است و لزوما می تواند صحیح نباشد.
ما منتظر بقیش هستیماااا. موفق و شاد باشید

سلام آقای بهرامی
بسیار سپاسگذارم که هستید و داستان منو نقد می کنید
درباره ایده فکر می کنم کمی ظاهر را مد نظر قرار دادید، من اصلا با این ایده ننوشتم
و دیالوگهای کمتر برای گورکن را نشانه بی اعتنا بودن نسبت به اوضاع در نظر گرفتم، در این مورد خوشحال می شم باز هم راهنمایی نمایید
و اما با نظرتون درباره حادثه موافقم و سعی می کنم حادثه آفرینی کنم
موفق باشید

سلام خسته نباشید هم نویسنده هم دست اندر کارهای عزیز
راستش منم موافق داش مهدی عزیز هستم
گورکنی که سالها کارش با اموات و تنهای موندن تو قبرستانه و خوب شاید تو تنهایی هاش گاهی به این چیزها هم فکر کنه خیلی سخت میتونه بترسه.
جدی کنجکاو شدم که گورکنها وقت کندن قبر ها اونم وقتی کنارشون مرده ای دفن شده و فاصله ی کمی با مرده دارن به چه چیزایی فکر میکنن.
یادمه عمو چشمه مصاحبه با مرده شور ها رو تو سایتش منتشر کرده بود.
ولی مصاحبه با گورکن ها رو جایی ندیدم باید از اینجا برم سرچ کنم شاید چیزی پیدا کردم خخخخخ
موفق باشید همه گی

سلام. با توجه به این که این طرح کاملا آموزشیست گفتن نکات تکنیکی کمک که نمیکنه شاید بدتر باعث ویرانی هم بشه.
ولی دوست عزیز چند نکته کوتاه.
یک این که تا یادم نرفته معمولا توی داستان از الامت د دو نقطه زمانی استفاده میشه که دیالوگ قبلش یا گفت باشه و یا میگوید. در غیر این صورت معمولا با الامت خط تیره دیالوگ مشخص میشه.
دو این که این خیلی کمه. کمتر از یک چیزی که بهش بشه گفت داستان. و این فقط و فقط به من مخاطب میگه که نویسنده دستش خیلی خالیه.
توی نسخه های اول حتی اگه دچار زیاد نویسی بشید هیچ مشکلی نداره. بعدا ریزش اتفاق میفته.
سوم این که استعاره؟ چرا راحت قصه نمیگیم؟ این قر ادبی تا استعاره. سانسور رو از خودتون بگیرین و راحت قصه بنویسید. این مدل نوشتن توی ادبیات مدرن هیچ جایی نداره. قبلا این کار رو زیاد کردن…. راحت بنویسید بدونه هیچ خود سانسوری.
کاش میشد این طرح به جای داستان نویسی از نوشتن پلات شروع کنه.. این که بچه ها فعلا فقط پلات بنویسن و ما در باره پلات های داستانی حرف بزنیم تا داستانهایی که شاید نقدش فقط خسته و دلزدشون کنه…
بنویسید دوست عزیز. مشق بنویسید… بسیار بخونید و بسیار زیست کنید. نویسندگی دست پر میخواد. دستتون رو پر کنید که قطعا موفقیت منتظر کسی که ماراتن وار تلاش میکنه و سخت کار میکنه.
موفق باشین.

سلام خدمت شما دوست گرامی. خب مابقی نقدهاتون رو نویسنده یا آقای بهرامی به فراخور موقعیتشون به عنوان نویسنده و هماهنگ کننده این طرح پاسخ میدن، اما واقعا سوال من اینه که این گزاره «استعاره در ادبیات مدرن جایی نداره» رو دقیقا از کجا اوردین؟ چه کسی می تونه بگه بیان استعاری در دوران مدرن منسوخ شده؟ نکته ای که باید بهش توجه کنید اینه که جامعه ایران هیچ گاه یه جامعه مدرن نبوده و لذا وقتی کسی توی فرنگستان از مرگ استعاره حرف می زنه، لزوما نمیشه توی بستر ادبیات یک جامعه پیشامدرن یا شبه مدرن کپی پیستش کرد. ببینید، استعاره نویسی تا حد زیادی معلول شرایط خفقان و سلب آزادی های مشروع شهروندان یه کشوره. خب وقتی منتقدان امریکایی یا انگلیسی از مرگ استعاره حرف می زنن، قطعا آزادی قصه گویی براشون مهیا هست که چنین تئوری هایی مطرح می کنن. اما شما که در بستر جامعه ایران و با یه نویسنده ایرانی سروکار دارید، قطعا باید بستر جامعه و شرایط سیاسی-اجتماعی رو در نظر بگیرید. خلاصه اینکه مرگ استعاره خیلی هم حرف دهن پرکن، و اگر از زمینه و بستر خودش خارج نشه نظریه جالبیه که البته وحی مُنزَل هم نیست. پس چه خوبه وقتی توی چندتا کارگاه شرکت می کنیم، دقت کنیم که نظریاتی که بهمون یاد میدن توی چه بستری شکل گرفته و بعد درمورد کاربستشون توی بستر جامعه دیگه، محتاطانه تر عمل کنیم. ارادتمند.

دوست عزیز من نظریات شخصیم رو میگم. فضای محدودی که شما دارین در باره اش حرف میزنین حداقل من خیلی نزدیک تر از این حرفها دارم لمس میکنم! ولی یک مقدار زیادیش خود سانسوری نویسنده امروز ماست. اینجا نه قرار به چاپ کتاب و نه وزارت ارشادی وجود داره. نویسنده میتونه راحت تر قصهش رو بنویسه.
کسی از مرگ استعاره حرف نزد. کاربردش دیگه خیلی به درد این روزهای ما نمیخوره.
اینهمه با استعاره خودمون رو خفه کنیم که چی بشه؟
نظر شخصی بنده به واسطه حضور هفت سالهم توی این فضاست و نه محصول دوتا کارگاه.
به هر حال من اون چیزی رو گفتم که حس کردم میتونه کمک کنه به یک نفری که تازه میخواد شروع کنه به نوشتن.
نظریه ها هم بسیار متفاوت و متنوعست. بهتر این که همش رو بدونیم بهترینش رو برای خودمون برداریم.
بقیه حرفها هم خیلی نقدی نبود. بیشتر پیشنهاد بود که حالا یا کسی دوسش داره یا نداره.

سلام
سپاس از نقدتون از داستان من
قطعا نوشته من کاستی هایی داره که با نظر شما دوستان امیدوارم بتونم بهتر بنویسم
نمی دانم چقدر حرفم درست باشه یا نه، ولی درمورد علامت خط تیره قبل از هر دیالوگی، این مربوط به نمایشنامه می شه نه داستان
اما راجع به مسئله سومی که فرمودید با احترام باید بگم که تمام قصه ها و داستانها به یک سبک و سیاق نیستند و استعاره هم یکی از ارکان ادبیات هست که بنظر من هر جایی قابل حذف نیست
بسیار خوشحالم که اومدید و بر داستان من نقد کردید
من هم برای شما آرزوی موفقیت می کنم

نه سرکار خانم توی نمایشنامه چون اسم شخصیت نوشته میشه دیالوگ کاملا مشخص. مثلا شما مینویسی علی: … فلانی: … توی داستان اما این مدل نوشتن خیلی گرافیک ضعیفی از دیالوگ. برای همین خیلی بهتر با خط تیره دیالوگ مشخص بشه تا د دو نقطه. البته مگر گفت و یا میگوید استفاده بشه که اون موقع دو نقطه واجب.
شاید من بد دارم در باره استعاره حرف میزنم… به هر حال شما میتونید به هر شکلی که دوست دارین داستان بنویسید. ولی قطعا برای یک نویسنده خروجی داستانش و فیدبکی که از بقیه میگیره مهم.
حالا اگه مخاطب از استعاره انقدر لذت میبره و انقدر استعاره توی داستان میتونه مهم باشه و اصلا محصول خفقان اجتماعی نیست! اون دیگه یک بحث جدایی.
همه حرف من این که اون وقتی یک نویسنده موفق میشه که توی مرحله اول نگارش صداقت تمام داشته باشه. حداقل با خودش. بعد متناسب با فضای که میخواد داستانش نشر پیدا کنه تغیرش میده.
اگرم الاقه شخصی شما به نوشتن این مدل داستان که خیلی هم محترم.

سلام خسته نباشید.
تشکر از همه گی
راستش منم میخوام باشم
ولی این روزا یه گرفتاری واسم پیش اومده که زیاد نمیتونم بخونم و بنویسم. اینه که داستان خودم هم نیمه کاره رها شده و هر از گاهی میام یه کوچولو بهش اضافه میکنم و
ایشالا این دوران رو پشت سر بزارم حتما منم یه نوشته میفرستم.
از همه کسایی که تلاش میکنن تا یه نکته بهمون یاد بدن تشکر میکنم
نیره خانم خسته نباشید و موفق باشید

نقد به روز شد! خب هنوز همون حالت گزارش ورزشی رو داره متأسفانه. نکته دوم اینکه در روایت نویسنده، زبان محاوره نباشه خیلی بهتره تا فرق بین حرف های نویسنده و گفتگوهای درون داستان آشکارتر بشه. نکته سوم اینکه لازم نیست پیش از هر نقل قولی اسم گوینده رو بنویسید. این طوری چیزی که خونده میشه بیش از اون که شبیه داستان باشه، شبیه نمایش نامه میشه. موفق باشید.

درود بر شما
ممنون از نظر لطفتون
نمی دونم چرا با گزارش ورزشی مقایسه می کنید ؟؟!!!
من بیشتر به دیالوگ نویسی به شکل نمایشنامه علاقه مندم و در این سبک گاهی زبان محاوره بهتره که استفاده بشه
البته ادعا ندارم که توی این کار موفق بودم چرا که بتازگی شروع کردم
شاد باشید و پیروز

خب اگه به دیالوگ نویسی به سبک و سیاق نمایش نامه علاقه مند هستید، نمایش نامه بنویسید. چیزی که شما نوشتید، حداقل به لحاظ فرم دیالوگ هاش داستان نیست. اما درمورد گزارش ورزشی یکی دوتا جمله رو با هم مرور می کنیم. «گورکن که به این روح بیکار عادت کرده بهش اعتنایی نمی کنه و به کار خودِش ادامه می دِه.» حالا از حالت گزارش ورزشی درش میارم: «گورکن که به این روح بیکار عادت کرده بود، به او اعتنایی نمی کرد و به کار خود ادامه می داد.» یا «به او اعتنایی نکرد و به کار خود ادامه داد.» موفق باشید.

سلام و درود بر نویسنده داستان
یکبار نظرمو نوشته بودم ولی الان دیدم منتشر نشده و دوباره می نویسم.
اول خسته نباشید و خدا قوت. میدونم زحمت کشیدید و برای بازنویسی زمان گذاشتید؛ ولی هنوز همان مشکلاتی که برای متن اول نوشته بودم را دارد. با اینکه تغییراتی دادید ولی ریتم و آهنگ متن اولی خیلی بهتر بود و آخر داستان اول را بیشتر دوست میداشتم.
داستانتان دستمایه های داستان خوب را دارد. روح, گورکن و مزاحمت های او برای ارواح. ولی هنوز کشش و جذابیت ندارد که آنهم بخاطر ماجراست. شخصیتهای داستان جذاب و کشش دارند ولی در صورتیکه حول ماجرایی خود را بروز دهند.
از بازنویسی نهراسید. خودم گاهی یک داستان را دهها بار بازنویسی می کنم که گاهی بازنویسی های آخرم خیلی بدتر از متن اولیه است. ولی در این بازنویسی ها به نکات جدیدی میرسم و به یک زاویه دید خوب و ماجراهای جالب دست میابم. بنویسید و پاک کنید و مطمئنم که شما می تونید.

نکته امید صالحی عزیز هم درسته. زبان توصیف و توضیح داستان با دیالوگ ها محاوره ای شده که خواننده گاهی باید خیلی تمرکز کند که اینجایی که می خواند دیالوگ است یا متن اصلی.
باز میگم شما می تونید و ما منتظر بازنویسی های بعدی این اثر هستیم. منتظریماااا

درود بر جناب بهرامی راد گرامی.طرح بسیار جالبی را شروع کردید و براتون آرزوی موفقیت روز افزون دارم.من هم بی اندازه علاقمند هستم به نوشتن و ی زمانی هم این کارو میکردم.اوایل حضورم در این سایت ارزشمند ی داستان کوتاه ک البته ب موضوع مشکل بینایی هم مربوط میشد و بر اساس سرگذشت یکی از دوستانم بود رو با تغییر در اصل داستان منتشر کردم و جزو اولین پستهام بود.در کل بسیار کارتون ارزشمنده و مطمءنم اتفاقات بسیار خوبی رو رقم خواهید زد.اما در مورد داستان دوست گلم نیره با اینکه من اصلا منتقد نیستم اما یه نکته ای ب نظرم رسید اینکه اگر در بازنویسی عنوان شخصیتها مثلا روح یا گورکن ذکر نمیشد بهتر بود یعنی همون بار اول بهتر بود تا بازنویسی چون مثل نمایشنامه میشه. و اینکه زبان محاوره بهتره فقط در دیالوگها استفاده بشه و نه در روایت داستان اما در کل ب نیره گلم تبریک میگم که موضوع بسیار جالبی رو برای نوشتن انتخاب کرده و همین که داره می نویسه قطعا ی نویسنده موفق خواهد شد و براش آرزوی موفقیت میکنم. راستی من دارم ی کتاب میخونم ب اسم در جستجوی واقعیت ک در آن ۳۱ داستان کوتاه از ۳۱ نویسنده معاصر توسط آقای سپانلو گردآوری شده و برام بسیار جالبه و برای کسانی ک ب داستان کوتاه علاقه دارن ایده های خوبی رو میتونه ب دست بده.شرمنده خیلی کامنتم طولانی شد و احتمالا نوشته ام هم خیلی تو هم تو هم شد ولی شما ب بزرگواری خود ببخشید.شاد و پیروز باشید.

سلام و درود فراوان بر شما
بسیار خرسندم که قرار است چوب نقد به داستانی که قرار است بفرستید برخورد کند. خخخ
از حضور شما و همه دوستان کمال تشکر را دارم و امیدوارم این طرح مثمر ثمر باشد.
این کتاب که نوشتید صوتی شده؟ بسیار کنجکاوم گوشش بدم.
تشکر از حضور گرمتان

درودها بر شما جناب بهرامی گرامی. خب چون من آخرین نفری بودم که کامنت گذاشتم پس حتما حتما اون جواب من بوده دیگه خخخ.من کتاب ننوشتم بخدا دارم کتاب گویا میکنم و معرفی کردم فقط.گفتم مجموعه ۳۱ داستان
کوتاهه از نویسندگان معاصر که خوندنش میتونه برای نویسندگان این عرصه مفید باشه.اتفاقا خیلی دوست دارم داستان کوتاه بنویسم ولی ایده خیلی خاصی ب ذهنم نمیرسه متاسفانه,شاد و برقرار باشید.

ممنون از توضیح مجددتان. ولی منظورم از جمله ای که نوشته بودم “این کتابی که نوشتید” این بود که این کتابی که در کامنت در موردش نوشتید گویا شده یا نه, و گرنه متوجه شدم که در حال مطالعه آن کتاب هستید. ولی در کل من و ما منتظر داستان شما خواهیم بود.

دیدگاهتان را بنویسید