خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

افسانه ای نیستم, کم می بینم, باورم کُن….

از همان زمانی که کودکی بودم, پر هیاهو, پر از شیطنتهای گاه خطرناک, کم کم دریافتم با همسالان و اطرافیانم فرقی دارم, به مرور دریافتم, تفاوت من با آنها, در این است که کمتر می بینم, همین مسأله هم باعث می شود, گاه نتوانم همپای دیگران در بعضی بازیها همراهی کنم, بعضی کارها را انجام دهم و البته توجهی نمی کردم, انرژی مضاعف سبب شده بود به این تفاوت, توجهی نکنم, در مدرسه ویژه معلولین بینایی در مقطع ابتدایی و راهنمایی درس خواندم, نمی خواستم بپذیرم, کم دیدن, فاصله ای به اندازه وسعت بی انتها, میان من و سایرین ایجاد کرده است, بسیاری از کارها, مثلا آشپزی, شیرینی پزی, تا حدی خیاطی, کارهای هنری و غیره را یاد گرفتم, موسیقی را دنبال می کردم, سر پر سودایی داشتم و دارم برای بحثهای سیاسی, اجتماعی, تحلیلی و همین سودای بی انتها مرا به دانشکده حقوق و دریافت پروانه وکالت و بسیاری مهارتهای دیگر هدایت کرد, برای مشکلات درس خواندن با نوار و استفاده از منشی, رفت و آمد در شبها, محروم شدن از آنچه گاه دلبسته آن بودم, بسیاری از دست دادنها, بارها اذیت شدم, دریافته بودم که همه به خاطر کم دیدن من است, ولی وقتی می دیدم, از دست دادن برخی خواسته ها, جزئی از زندگی است و برای دیگرانی هم که معلولیت بینایی ندارند, بارها اتفاق افتاده و امری عادی است, تحملش برایم آسانتر می شد, چون تا حدی می بینم, بارها رفتارهای ناشایست را دیده ام, از طریق منطقی و مورد اقتضا, برخورد نموده ام, گاه خستگی دیگران را دیده ام و بارها و بارها نگاههای پرسشگر اطرافیان را, ولی باور دارم بسیاری از محدودیتها با تجربه و تکرار و آزمودن راههای مختلف و بهره گیری از تجربیات همنوعان, برایم هموار شده است, وقتی اطرافیان توانایی مرا دیده اند و خود مشتاقانه و از سرِ احترام و تکریم, در مشکلات به یاریم آمده اند, لذت آن لحظه برایم وصف ناپذیر بوده است, اگر ترحمی دیده ام, ذهنم ساعتها و گاه روزها به دنبال یافتن راه حلی برای تغییر این نگرش بوده است. در هر حال, همنوع گرامی و دوست داشتنی من, اگر ضعف و محدودیتی در من به واسطه کم دیدنم وجود دارد, شاید برای سایر همنوعانم به اینگونه نباشد, شاید آنها راهی برای آن یافته و اگر من این محدودیت و ضعف را به همه جامعه همنوع تعمیم دهم, به حریم خصوصی و کرامت انسانی آنها تعرض کرده ام, در درجه اول, وظیفه دارم عذر خواهِ این تقصیر باشم و در درجه دوم در  خلوت همتم را استوار کنم برای یافتنِ راهی برای این محدودیتها و ضعفها و اگر راهی نیافتم و لاجرم این محدودیتها همراه زندگی من باشد, به دنبال طلب نمودن یاری دیگران باشم, نه از سر ترحم, بلکه از سر تکریم و احترام. اگر ضعفی را بیان می کنم و سختی و دشواری آنرا با دیگران به اشتراک می گذارم, توانایی هایم را نیز به شایسته ترین نحو ممکن ابراز  نمایم.

این طول عمر که امتدادش هم در جاده پر پیچ و خم زندگی مشخص نیست, چه اسرار آمیز است و لذت بخش اگر با عزت نفس و تعالی و تکامل همراه باشد.

بدرود.


۲۰ دیدگاه دربارهٔ «افسانه ای نیستم, کم می بینم, باورم کُن….»

نگین خانم،
نوشته تاثیرگذاری بود
امیدوارم موفق باشید.
ای کاش بشه که این نوشته یک جوری توی فضای عمومی جامعه منتشر بشه یا حداقل به دست نویسندگان و ناشر کتاب برسه، تا ادعا نکنند که کتابشون آینه همه نابیناها است و این نابیناها هستند که نمی‌خواهند این واقعیت را بپذیرند.
باز هم ممنون

سلام خدمت همه عزیزان،نمیدونم اینجا جای صحبت من هست یا نه،خیلی مطالب رو خوندم و لذت بردم خیلی چیزها یاد گرفتم،دختر من یک سال و نیم اش هست و احتمالا مبتلا به بیماری لبر ،میخواستم بدونم کسی این مشکل رو داشته ؟آیا افرادی که لبر دارند بینایی اشون رو از دست میدند؟ چطور میتوانم به دخترم کمک کنم؟ و اینکه مدام فکر میکنم دخترم وقتی بزرگ شود مرا می بخشد؟ همه ترسم از این است که وقتی من پیر شوم و بمیرم دخترم چگونه تنها زندگی کند همه این فکر ها مستاصل ام کرده است و توان زندگی را از من گرفته است ،ممنون میشم اگر راهنمایی ام کنید.

سلام فاطمه خانم. در درجه اول خودم و بعد شما را به این موضوع توجه می‌دهم که خدای ما از چیزی که فکر می‌کنیم خیلی خیلی بزرگتره. بعدش هم نمی‌دونم چرا فکر می‌کنید که دخترتون باید شما را ببخشه. بیماری دختر شما یه بیماری وراثتیه که شما و هیچ کس دیگه توش نقشی نداشتید.

سلام فاطمه جون.
من هم این بیماریرو دارم. البته من مادرزادی نابینا بودم. ولی خب به طور قطع مطمین باشید که هیچ تقصیری متوجه شما نیست. و هرگز فرزندتون شمارو مقصر نخواهد دونست. سعی کنید تا می تونید مهارت های مورد نیازش رو از همون کودکی بهش آموزش بدین. که در آینده بتونه خیلی خیلی موفق تر از چیزی که شما فکر می کنید بشه. اگه دوست داشتید این ایمیل من هست که بتونیم بیشتر باهم صحبت کنیم.
razekoochak@gmail.com

با سلام و تشکر از متن زیبای شما، من هم معتقدم خوشبختی هریک از ما عبارت است از حاصل جمع آنچه ما با امید، اعتماد به نفس، توانمندی و نگرش خود به زندگی تحمیل می کنیم و آنچه زندگی با افت و خیزها، حوادث مثبت و منفی، فشارها، شادیها و غمها به ما تحمیل می کند. عجیب آنکه نگرش و نوع نگاه هریک از ما به زندگی تعیین کننده میزان احساس رضایتمندی از زندگی ما است. به زبان دیگر ممکن است دو نفر با شرایط زندگی مشابه باشند که یکی کاملا احساس خوشبختی کند و خدا را شاکر باشد و دیگری مدام با خود، اطرافیان و زندگی درگیر بوده و خود را موجودی به شدت نگون بخت تصور کند. ممکن است در زندگی این دو نفر علی الظاهر تفاوتی نباشد ولی نگرش مثبت و شاکر بودن نقش خود را انجام داده و یکی را به واقع خوشبخت و دیگری را بیچاره و زبون ساخته است.

پاسخ دادن به مسافر لغو پاسخ