خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

تقدیم به دوست داشتنی هایم, از طرف یک دیر نابینا

بسم الله الرحمن الرحیم

تقدیم به پسرم آرش
که در مدرسه با افتخار به معلم و دوستانش گفت: پدرم نویسنده است.

من یک دیر نابینا هستم. کسی که به مرور چشمش, نور و اصلی ترین راه ارتباطی اش را با محیط اطرافش از دست داد. کسی که هم اکنون با عصا همه جا می رود, مسافرت می کند, قسمت اعظم کارهای شخصی و خانوادگی اش را انجام می دهد و زندگی می کند.
من یک دیر نابینا با تمام ضعف هایم هستم, به کمک دیگران نیاز دارم. اما ضعیف نیستم. برای رد شدن از خیابان, برای خواندن بعضی متون یا داروها, برای پیدا کردن یک آدرس و خیلی چیزهای دیگر به یک جفت چشم بینا نیاز دارم. ولی زندگی می کنم.
گاهی خوار می شوم, گاهی تحقیر می شوم, گاهی توبیخ می شوم, که بیشتری اش به خاطر ندیدنم است. ندیدنی که همه آن را ضعف مطلق می انگارند و می اندیشند که چون نمی بیند پس نمی تواند کاری انجام دهد. نمی تواند غذا بخورد, نمی تواند حمام برود, نمی تواند تفریح کند, نمی تواند احساس داشته باشد, نمی تواند کسی را دوست داشته باشد و انبوه ناتوانی ها به او چسبانده می شود.
من یک دیر نابینا هستم, که از انبوه معضلاتی که بخاطر ندیدنم با آن روبرو هستم, و انبوه بی دقتی هایی که بخاطر ندیدنم با آن مواجه می شوم, ولی هر روز تجربه کسب می کنم. هر روز بیشتر خودم را اثبات می کنم که فریاد بزنم فقط نمی بینم. ولی خیلی کارها را مثل مردم عادی انجام می دهم. کولر و بخاری را سرویس می کنم. لوله و اتصالاتش را سرویس می کنم. آشپزی می کنم. با فرزندم به خرید و پارک می روم. تفریح می کنم و با این وجود با تمام ضعف هایم به کمک دیگران نیاز دارم. همان طور که پدر و مادرم, خواهر و برادرم, فامیلم, و تمام افراد جامعه با تمام ضعف و قدرتهایشان به کمک همدیگر نیاز دارند. نیاز من بیشتر است همانطور که نیاز مادربزرگم بیشتر است. همانطور که نیاز برادرم برای سرویس کولرش به من است. یا نیاز خواهرم برای تعمیر اتصالات لوله زیر سرویس ظرفشویی به من می افتد.
من یک دیر نابینا هستم, چرا دیگران فقط باید ضعف های من را ببینند؟ چرا باید محتاجی و گوشه نشینی و افسردگی من را ببینند؟ چرا ضعف من را با قدرتم در کارهایی دیگر نبینند؟ چرا اگر بی دقتی یا ناتوانی ام در انجام کاری که به خاطر ندیدنم به وجود آمده را می بینند باید به تمام جامعه نابینایان و کم بینایان بسط دهند؟ چرا اگر من کاری یا اموری را نمی توانم انجام دهم بگویم همه معلولین بینایی اینگونه اند؟
من یک دیر نابینا هستم, از خودم, زندگی ام, تجربیاتم و خیلی چیزهای دیگر که به خاطرش خودم و دیگران اذیت شده اند, می توانم بگویم, بنویسم و فریاد بزنم؛ اما حق ندارم, اجازه ندارم که بگویم چون من یا چند شخص مثل خودم را که می شناسم پس همه معلولین بینایی مثل هم هستند. ضعیف و محتاج کمک. پس یک کاسه بردارم بروم چهارراه مرکز شهر, بگویم: من یک دیر نابینا هستم که فقط می خواهم ضعف هایم را ببینید. توانایی های من را نبینید و فقط به خاطر ضعف ندیدنم به منِ بدبخت کمک کنید. با عصایم تق تق به کف خیابان بزنم, یک ساز هم بزنم و کاسه ام را جلویم بگذارم که کمک کنید به این دیرنابینای ضعیف.
من یک دیر نابینا هستم, که وقتی می خواهم لباس نو بخرم, وقتی می خواهم یک جفت کفش نو بخرم به کمک یک بینا نیاز دارم. همان طور که وقتی خاله ام می خواهد همین کار را بکند, با اینکه می بیند, ولی با یک دوست یا خواهرش می رود تا در خریدش کمکش کند. و در هر دو سعی می شود فردی خوش سلیقه همراه آدم باشد. این سلیقه, نگاه و نگرش من, تو, او و ماست که می خواهیم چگونه خودم و خودمان را به جامعه و دیگران معرفی کنیم. اینکه می خواهیم معرفی کنیم من یک دیرنابینای ضعیف که به خاطر ندیدنم محتاج دیگران هستم مهم است یا معرفی یک دیرنابینای ضعیف ولی توانمند؟ کدام جلوه بیشتری در جامعه دارد؟ کدام موجب تعامل بیشتر با مردم می شود؟ کدام موجب جذب محبت بیشتر مردم می شود؟ محبتی که از روی عقل باشد نه ترحمی که از روی جهل باشد. جهلی که فقط ضعف ها را ببیند مثل دوستی خاله خرسه آخرش به ضرر خودمان منجر می شود. ضرری که خودمان چاله اش را کندیم.
من یک دیر نابینا هستم. ماورایی نیستم. فوق العاده توانمند نیستم. پر از ضعفم, حمام را گاهی کثیف می کنم, خانه را گاهی ریخت و پاش می کنم, گاهی گندکاری می کنم, به در و دیوار می خورم, گاهی حواسم نیست لباس کثیف می پوشم و صدها کار اشتباه دیگر که دلیل اصلی اش ندیدنم است انجام می دهم, اما تجربیاتم به مرور بیشتر می شود و خیلی کارها را با دقت انجام می دهم, از بی دقتی هایم درس می گیرم و کمتر و کمتر می شوند و مثل همه مردم پر از ضعف و قوت هستم و به چشمهای دیگران نیاز دارم. به کمک های دیگران نیاز دارم. در جامعه و خانه نیازمندم و در عین حال توانایی هایم را به رخ دیگران میکشم.

اینها همه افکار و نظریات من است و ربطی به کل جامعه معلولین بینایی ندارد و اجازه هم ندارم آن را به کل جامعه هدفم بسط دهم.

یا علی
مهدی بهرامی راد
13/10/1397

۳۵ دیدگاه دربارهٔ «تقدیم به دوست داشتنی هایم, از طرف یک دیر نابینا»

والا همه این کارایی که برشمردیا ما زود بیناهام مرتکب میشیم. لباس چرک میپوشیم تو جوب می افتیم. به در و دیوار میخوریم و صدها اشتباه دیگر. آه ای سیصد و سینزده اصطلاح دیر نابینا را از کجا در آوردی؟ نشنیده بودمی اش تا بحال های وای چرا پس؟

سلام بر رهگذر محله.
آفرین که زدی وسط خال. ولی کو گوش شنوا که عده ای دوست دارند فقط ضعف ماها را برای جامعه درشت نمایی کنند و انگار جامعه بی عیب و نقص است.
راستی تا دو هفته پیش خودمم کلمه دیر نابینا رو نشنیده بودم. خخخخ. از وقتی یک کتاب نیمه واقعیت رو خوندم با کلمه دیر نابینا آشنا شدم. گفتم همین کلمه بهانه خوبی است برای بیان درونیاتم و نیمه دیگر واقعیت آن کتاب.
آه ای ابرها ببارید که اصفهان ما دارد می خشکد. یوههااااهاهاه

درود بر شما.
اگر این دیدگاه های کاملا درست و منطقی رو همه داشتند، ما در وضعیت دیگه ای بسر میبردیم.
هم نصرتون زیبا بود و هم نوع نگاهتون منصفانه .
و بنظر من همین نکته ی انصاف در نوع نگاه ما به خودمون و دیگران از هر چیزی اهمیتش بیشتره.

سلام جناب نظری گرامی
والا چه بگویم که این دلِ هر چه کردم نتوانست قلم تندی بنویسد و خشم درونش را نسبت به بعضی گفته ها و نوشته ها خالی کند. سربسته همین متن را در مورد خودم نوشتم که ان شالله مخاطب خاصم بخواند که شاید تجدید نظری در نوشته هایش به انجام بیاورد.
ممنون از کامنت پر انرژی تون

درود. زیبا نوشتی. ضعف داریم, ولی ضعیف نیستیم.
این شعر بابا طاهر رو هم همین جوری بیربط تقدیمت میکنم, امیدوارم خوشت بیاد.
تو که نازنده بالا دلربایی.
تو که بی سرمه چشمون سرمه سایی.
تو که مشکین دو گیسو در قفایی.
به مو گویی که “سرگردون چرایی؟!”
بمیرُم تا تو چشم تر نبینی.
شرار آه پر آذر نبینی.
چنان از آتش عشقت بسوزُم.
که از مو رنگ خاکستر نبینی.
دلُم دردی که دارد با که گوید .
گنه خود کرده تاوان از که جوید.
دریغا نیست همدردی موافق.
که بر بخت بدُم خوش خوش ببوید.
گل وصلت فراموشم نگردد.
وگر خار از سر گورم برویَد.
سیه بختُم که بختُم واژگون بی.
سیه روزُم که روزُم تیره گون بی.
شدُم محنت کش کوی محبت.
سیه روزُم که روزُم تیره گون بی.
زدست دل که یا رب غرق خون بی.
ز عشقِت سوختُم ای جان کجایی.
بماندُم بی سرو سامان کجایی.
نه جانی و نه غیر از جان چه چیزی.
نه در جان، نه برون از جان کجایی؟

سلام خانم آیت گرامی
ضعف ها بخاطر معلولیت و بینایی همیشه همراهمان است. دیگرانی که سعی می کنند فقط این ضعف ها را بدون در نظر گرفتن اینکه چندین پتانسیل دیگر داریم بیان کنند و لزومی هم نمی بینند که توانایی مان بیان شود اذیتم می کند.
ممنون از حضورتون. موفق و پر توان باشید

سلام خواهش میکنم انجام وظیفه کردم.
خب بینا و نابینا نداره به نظرم.
مثلا یک فرد بینا که بلده نون بپزه و یا مغازه نانوایی داره میتونه بقیه رو سرزنش کنه و بکوبه و بگه که من بلدم نون بپزم تو بلد نیستی؟
یا یه خلبان، پزشک، مهندس یا هر شغل دیگه؟
هرکس یک توانایی داره و خدا انسانها رو اجتماعی آفریده که با هم زندگی کنن، همدیگه رو به کمال برسونن و هیچکس نیست که همه تواناییها و مهارتها رو یکجا داشته باشه؟
حتی یک راننده بینا وقتی به یه جای ناآشنا میره صد بار از این و اون میپرسه که فِلانجا میخوام برم. از کجا باید برم؟!

سلام بر زوج خوشبخت و پر انرژی
و تشکر از انرژی مثبتی که به منم تزریق کردید. ان شالله با تلاش خودمون و رسانه هایی که می تونیم در اختیار داشته باشیم واقعیت درست را معرفی کنیم. واقعیتی خاکستری که میتونه سفیدی اش بیشتر باشه نه واقعیتی سیاه و تلخ.
شاد شاد شاد باشید

تو این چند روز اخیر خیلی دوست داشتم یه پست بزنم و به نقاط ضعف و قوت شخص خودم بپردازم.
اما به قدری درگیر بودم که نشد، حالا فکر کنم توی همین پست هم مطالبم رو بنویسم تا دوستان دیگه اونها رو بخونند بد نباشه.
پس با اجازه از جناب بهرامی راد،
من یک نابینا هستم.
از سن هفت سالگی چشمام رو از دست دادم.
تا اون سن خانواده ی من چون به بچه های کوچیک هرگز اجازه نمیدادند که با چاقو سر و کار پیدا کنند هرگز نتونستم پوست کندن میوه رو یاد بگیرم.
بعد از نابینا شدنم هم نمیدونم به چه علت نتونستم این کار به ظاهر ساده رو یاد بگیرم.
و تا همین امروز هم به هیچ وجه نمیتونم میوه هایی مثل سیب رو پوست بگیرم.
خب اگه این رو به عنوان یه نقطه ضعف باید به حساب آورد من شاید ضعیف باشم.
که البته برام هیچ اهمیتی هم نداره که دیگران در این مورد چه نظری دارند.
من سالها سعی کردم که این کار ساده رو یاد بگیرم اما نتونستم.
یه اشکال دیگه در من این بود که چون در دوران کودکی هیچ وقت کفشهای بنددار برام نخریده بودند.
من هیچ وقت نتونستم بستن بند کفش رو یاد بگیرم و بلد نبودم یه گره ی پاپیونی روی کفشم بزنم.
سالها از نابینایی من گذشت اما من هرچه تلاش میکردم نمیتونستم بند کفشم رو خودم ببندم.
و مدام از خانواده و یا اگه تو مدرسه بودم از دوستانم خواهش میکردم تا این کار رو برام انجام بدن.
تا اینکه توی اداره یکی از همکاران من که خدایش رحمت کند متوجه این مشکل من شد و بهم گفت من هر روز یه ساعت وقت میزارم تا تو دست کم از شر این ناتوانی خلاص بشی و بهت قول میدم تا یاد نگرفتی دست از سرت بر ندارم.
و من هم استقبال کردم و اون بنده ی خدا در عرض سه روز تونست به من بستن بند کفش رو یاد بده.
الآن بیشتر از سی و پنج سال از اون روزگار میگذره.
و من این کار بظاهر ساده رو یاد گرفتم.
خب در عوض خودم میدونم و دوستان و نزدیکان من هم به خوبی میدونند که من چه تواناییهایی دارم.
پس آیا میشه من رو بخاطر داشتن چندتا اشکال نه چندان مهم مورد سرزنش قرار داد؟
چطور اون همه کاری رو که امثال من قادر به انجامشون هستند که خیلیها از پسشون بر نمیان پیش چشم نمیاد ولی چیزهایی که بنظر من کمتر اهمیت دارند رو باید بزرگ کرد؟
مثلا من تا چند سال پیش تمامی قطعات یه سیستم رو جمع میکردم و اسمبل کردن سیستم برام مثل آب خوردن بود.
و الآن بخاطر آرتوروزی که دارم و چون در جا انداختن سیپی‌یو با مشکل ضعف انگشتانم مواجه هستم چندان دست به این کار نمیزنم و معمولا این قطعه رو از یه نفر میخوام که بجای من جا بزنه.
البته با توضیحاتی که بهش میدم.
و هزار جور کار دیگه که آدمی مثل من از دستش بر میاد.
که لزومی نداره ازشون حرف زد.
اگر ما منصف باشیم میتونیم نقاط قوت هم دیگه رو ببینیم و نقاط ضعف رو پیش چشم نیاریم.
اون وقت متوجه میشیم که همه ی آدمها پر هستند از محاسن و ضعف که باید اون چیزی رو که برجسته میشه کرد نقاط قوت اونهاست.
مگر اینکه نقاط ضعف ما بیش از محاسنمون باشه.

سلام به شما و تمامی هموعان, حقیقت آنچنان مقدس است و ستودنی که نباید با تعمیمهای ناروا شفافیت زلالش, مکدر شود, بیان ضعفها و محدودیتهای ناشی از معلولیت نه تنها معلولیت بینایی بلکه تمام معلولیتها, و سپس تعمیم آن به همه همنوعان به منظور جلب حس ترحم و شفقت دیگران, تعرض به حریم خصوصی سایر همنوعان است و بسیار نابخشودنی. از بیان ساده و البته شایسته شما لذت بردم پاینده باشید.

سلام آقای بهرامی پست قشنگی بود
این روزها خیلی پیش میاد که سوار ماشینای مختلف بشم و راننده آدرسی که بهش میدیم چه تنها باشم چه با همراه، اشتباه می کنه و چندبار باید بهش آدرس بدیم، و همش میگم خدایااااااااااااااااااااا من نمیبینم یا این راننده ها
گیجی این راننده ها رو کسی نیست بزرگش کنه ولی حتی همون راننده گیج و حواس پرت هم ممکنه نابینایی منو ببینه
همش میگم خدایاااااااا خدایاااااااا
و یه چیزی که خیلی مهمه این که خود ما نقاط ضعف و قوت خودمون را می شناسیم و می دونیم شبیه بقیه ایم و دیگه نظر دیگران خیلی برام مهم نیست
ببخشید زیاده گویی کردم
موفق و شاد باشید

سلام و بسیار سلام بر شما خانم ورزشکارِ هنرمند
بله. فقط ای کاش بقیه درک می کردند.
وقتی ماها مریض میشیم میگند آخِی! اون کورِ مریض شده و ببریمش دکتر.
اما وقتی یک فرد سالم مریض میشه این آخِی کورِ دیگه معنا نداره. یعنی ترحم بیجا دیگه وجود نداره. خیلی حرف دارم در این زمینه ولی حیف
ممنون که هستید. شاد باشید

سلام من امروز این پست را خواندم خیلی دیر شده اما حیفم آمد که پاسخی ندهم چون که خیلی لذت بردم به مصداق این که گفته اند چون سخن از دل براید لاجرم بر دل نشیند مگر میشود که غیر از این باشد اینها درد دل همه ما هاست که شما بدرستی بعضی از آنهاا را بیان کردید باز هم بنویسید باز هم بگویید که منتظر ادامه آنها هستم موفق باشید

دیدگاهتان را بنویسید