خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یک مشت حرف های خودمانی.

سلام دوستان.

چند روز پیش کتابی در محله دیدم با عنوان در همین چند قدمی. سرکار خانم جوادیان لطف کرده فایل صوتی کتاب و همچنین مصاحبه ی رادیو فرهنگ با نویسنده ی اصلی این کتاب را توی محله گذاشته اند و آقای داوود نظری هم نقدی در این زمینه نوشته اند.
من هر دو پست را خواندم و امروز فرصت کردم هر دو فایل را دانلود کردم و در حال حاضر دارم مصاحبه را گوش می دهم.

خب، تا حالا این مصاحبه از نظر من با تمام حرف هایی که در کامنت های خانم جوادیان بود کلی فرق دارد.
این چه ایرادی دارد که کسی برای به دست آوردن کوچکترین موقعیت یک اشتباه بزرگ بکند و آن را در نسخه ی کتابی بپیچد و منتشر کند؟
چرا عوض این که خانم کباری را پیدا کرده درستی کارها را به او یاد بدهیم و به او نشان بدهیم که نابینا می تواند آش پزی ایده آل و بدون نقص هم انجام دهد او را تا می توانیم به باد نقد بگیریم؟
خدا وکیلی راستش را بگویم، ماها وقتی کار بلد شدیم اصلا در نظر نمی گیریم که قبلا بلد نبودیم زحمت کشیدیم وقت گذاشتیم زمین خوردیم درست مثل این خانم به تمسخر گرفته شدیم مانع داشتیم حتی کتک هم خوردیم تا کار بلد شدیم
فقط همین را می دانیم که کار بلدیم انجام بدهیم و افتخار می کنیم به خودمان که بدون نیاز کسی کار انجام می دهیم. کسی را هم که روش مستقل شدنش را می شنویم ایش و پیف می کنیم که آبرویمان را برده فلانی ال بوده بل کرده اصلا این چه کاری بود و چه می دانم؟.
کاش فقط همگی با هم یاد بگیریم ذره ای غرورمان را کنار بگذاریم و به متن این کتاب کمی دقت کنیم!
کسی که حدود سه دهه بینا بوده و حس لمس قدرتمندی نداشته ممکن است که مربی بی کفایتی خمیر بازی را توی یک بسته ی کوچک به شکل شکلات بدهد دستش و او هم گمان کند که شکلات است. این در صورتی هم که حقیقت است چه ایرادی دارد گفتنش؟.
خدا وکیلی نابینا جماعت را با عینک آفتابی مسخره می کنند. نمی کنند؟. چیزی که خود من بارها شاهد آن بودم و تجربه اش کردم. چه رسد به این که شب هم باشد. طرف می بیند و قهقهه می زند که هههههههه این کوره حالیش نیست شب نباید عینک آفتابی زد، شاید هم چون چشمهایش زشت است و قیافه اش بی ریخت است عینک می زند که کسی متوجه نشود. بعد باز هم می خندد.
جالب و عجیبتر این است که راستش را بگویم. توی استان ما نابینایی را با عینک آفتابی ببینند نُچنُچ کنان خیره خیره به او نگاه می کنند و فکر می کنند که طرف گدا است و احتیاج به کمک دارد. یک روز با عینک آفتابی رفتم دکتر. پیش عابر بانک زنی آمد حسابش را چک کند. از خواهر بینای من خواست تا برایش چک کند.
تازه خواهر نابینای دیگری بدون عینک دست من را توی دستش گرفته بود.
خلاصه چیزی توی کارت آن زن نبود جز 10 هزار تومن.
بهش گفت خاله فقط 10 هزار تومن بود. گفت درش بیاور.
درش آورد بعد چلاندش توی دست من و گفت: این هم صدقه سر بچه هایم برای تو، نخواستم.
خیلی از عابران پیاده ایستادند و از کار من که پرتش کردم توی صورتش بدشان آمد. او را می شناختند. گفتند: زن بزرگیست توی شهر فارسان اعتبار دارد تو که چشم هایت نمی بیند پول را بگیر و خدا را هم شکر کن خجالت نمی کشی این زن با اعتبار را ضایع می کنی؟.
پول را نگرفتم. دادش به خواهر بینا. چون او تحت تأثیر مردم قرار گرفته بود.
عینک هایم را در آوردم و چشم هایم را به طرف زن گرفتم.
خجالت کشید. گفت من فکر کردم تو از آنهایی هستی که چشم هایشان پیسی دارد. گفتم چه فرقی دارد؟ آنها هم دوستان نابینای من هستند من هم مثل آنها اگر چه چشم رنگی دارم ولی نابینای مطلق هستم، تو اگر خیلی خیلی اعتبار داری آیا این درست است که زن به این آبرو مندی هر کسی را ببیند توی خیابان که دستش توی دست کسی است پولش را بدهد به او صدقه سر بچه هایش؟ خواستم سر به تن تکتکشان نباشد.
باز هم به غیرت مردم برخورد. خواهر نابینا پول را گرفت و گفت: خاله بیا دنبالم. مردم شما هم خوب ببینید. خواهر بینا گفت کجا؟. گفت: اینجا سر راه صدقه است؟. گفت: بله هست. دستمان را گرفت و جمع و آن زن آبرو مند هم دنبالمان راه افتادند. پول را انداخت توی صدقه و به زن گفت: جای این اینجاست، خاله خوب ببین؟. لازم نبود عوض انجام یک کار ساده برای بچه هایت عاقبت سر به تن نبودنشان را از زبان یکی دیگر طلب کنی، این طوری نه اعتبارت زیر سؤال می رود نه هم آبرویت می رود.

من چند بار توی این مصاحبه از آقای بهار شنیدم که گفت: اگرچه دوستان نابینا به ما می گفتند که تو آبروی ما را بردی اما ما فقط خودمان را در نظر گرفتیم و این کتاب را نوشتیم.
حالا من یک پیشنهاد می دهم.
هر کداممان که نگرانیم در آینده ای نه چندان دور یا حتی در همین حالا خواننده های این کتاب همه ی ما نابیناها را به این شکل می بینند همه ی مشکلات این خانم را بدون نقص و ایده آل در یک یا چند مستند تصویری حل کنیم.
خیلی راست می گوییم به این کتاب و مخاطبینش با مستند نشان بدهیم که چه قدر در دنیا را به روی خودش بسته و سخت گرفته!
نه این که بنشینیم یک دل سیر حقیقت را انکار کنیم و به باد نقد بگیریم. آیا می شود من نابینایی که قبلا یک ذره می دیدم بعد حالا که کلا دیدم را از دست داده و با یک بی احتیاطی طنز گونه به چاله افتادم و سرم شکست مست و مغرور و سرخوش این حقیقت پیش پا افتاده را هاشا کنم و بیخود ادعای توانمندی کنم؟.
فقط کافی است محض رضای خدا یک ذره دید عقلمان را باز کنیم. چه اشکالی دارد در نوشتن نسخه ی دومی اگر در کار باشد این نویسنده را حمایت کنیم؟
مگر حمایت فقط اقتصاد است؟.

من آن کسی را نقد می کنم که گفت: صرفا جهت این که فقط پول به دست بیاید اجازه ی نشر این کتاب داده شد یا هر چیز دیگری. آیا خدا وکیلی این آبروی ما نابیناها را به شدت زیر سؤال برده یا کتاب در همین چند قدمی؟.

خب دوستان. حرف که برای گفتن زیاد دارم. کلی نقد دارم نظر دارم. اما می گذارم اگر صحبتی شد در کامنت ها انشا الله.

موفق و معید و مهم تر از همه عاقل و عاقبت به خیر باشید و باشم و باشیم انشا الله.

این نظر فقط با گوش دادن مقداری از مصاحبه بود. شاید برای تک تک حرفها و صفحه های کتاب حرف برای گفتن داشته باشم!. خب نابیناست دیگر زبانش تا هرجا که کار می کند همراهی دارد.

۳۵ دیدگاه دربارهٔ «یک مشت حرف های خودمانی.»

خب واجب شد من هم کتاب و مصاحبه اش را بخونم تا بتوانم به درستی نظر بدهم.
اما حرف من با برادر نظری عزیز هست.

رفتار و برخورد جامعه با معلولین ربطی به مذهبی بودن نداره.
به میزان آگاهی آن جامعه نسبت به تواناییهای معلولین بستگی داره.
صدا و سیما چقدر برنامه درباره معلولین ساخته تا مردم دید بهتر و واقعبینانه نسبت به ما داشته باشند؟
اتفاقا در همون جامعه مذهبی که شما ادعا میکنید بحث ترحم به وجود میاد.
یا صدقه دادن، کمکهای بیجا همه و همه از همون جامعه مذهبی اتفاق خواهد افتاد.
اگر من بخواهم این کتاب را نقد کنم، منطقی نقد میکنم، بدون تمسخر نویسنده یا عصبانیت

مذهب تأثیر کمی داره در ترحم به معلول. حالا مذهبی ها اسمش را میذارن صدقه غیر مذهبی ها چیز دیگه.
این نشان دادن رسانه را تا وقتی بهزیستی پایه گذارش بوده هیچ کار خاصی برا ماها جز دردسر انجام نمیدن.
بعضی وقتها بعضی اجتماع ها به قدری بی فرهنگ هستند که اجازه ی کوچکترین کار به معلول یا خصوصاً نابینا نمیدن.
در کل خود صدا سیما هم بعضی از توانایی های معلولین را با این که خودش کارگردانی کرده قبول نداره.
حرف یکی مثل من اینه که همون طور که استعداد موسیقاییمون را همه میشناسن باقی استعداد ها را هم بشناسانیم.
نیازی هم به صدا سیما نیست.
البته که نیاز است اما وقتی این کاره نیستن که من یکی از مقصرینش را بی جنبه بودن بعضی از بچه های قشر خودمون میبینم.
کاری از دست ما ساخته نیست تا حدودی.

درود. من فقط میخوام یه نکته ی ظریف اما خیلی مهم رو بگم و اونم اینه که,
چه عیبی داره؟ چه ایرادی داره؟
مگه نابینا با بقیه افراد جامعه چه فرقی داره؟
یه نابینا هم باید اشتباه بکنه, باید زمین بخوره, باید به مشکل بخوره, مثل بقیه آدمهای همین جامعه.
چرا ما اصرار داریم که از نابینا حتماً یه ابر قهرمان بسازیم که تا اگه کوچیکترین اشتباهی مرتکب شد, همه زوم کنند روش؟
فرهنگ سازی همش به معنی و مفهوم این نیست که بیاییم تواناییهای نابینا رو برجسته کنیم.
گاهی وقتا لازمه که دیگران بدونند مشکلات ما چیا هستند.
ما هم یکی مثل بقیه. خونمون که رنگینتر از بقیه نیست.
میتونیم بیسواد باشیم, میتونیم هم باسواد. میتونیم تا اوج بدبختی و ناموفقیت یا اوج خوشبختی و موفقیت بریم.
هر چیزی و هر نکته ای در مورد بقیه افراد جامعه صدق میکنه, در مورد ما هم میتونه صدق بکنه و ما, باید اینو به جامعه متوجه بکنیم.
که اگه این کارو کنیم, اونوقت, اگه یه بینا یه نابینا رو ببینه, بهش نمیگه خوش به حالت که نمیبینی. نمیگه واسم دعا کن. چون اونو نه امامزاده میبینه, و نه یه گدا. سعی میکنه باهاش یه برخورد منطقی و عادی داشته باشه.
از نظر من, فرهنگ سازی یعنی این.
الآن بیناهایی هم هستند که گدایی میکنند. خب که چی؟
بیناهایی هم هستند که شلخته هستند. خب که چی؟
نه خیلی از مشکلات بیناها به دیدنشون برمیگرده, و نه هم خیلی از مشکلات ما به ندیدنمون. ما, باید اینا رو به جامعه بفهمونیم. اینا.
اگه یکی خواست کمکمون کنه و پولی بهمون بده, خیلی محترمانه بهش بگیم من گدا نیستم و نیازی ندارم. این جمله یه معنیه دیگه هم داره, و اونم اینه که درسته من نیازی ندارم, ولی ممکنه کسی هم باشه که نیاز داشته باشه, و این هیچ ایرادی نداره.
من خودم گاهی وقتا که از خیابون میخوام رد بشم و به کمک یه بینا نیاز دارم که ردم کنه, خیلی راحت ازش کمک میگیرم. بعد اونم در حین عبور از خیابون میخواد کمک پولی هم بکنه که بهش میگم مرسی ممنون. من نیاز ندارم.
حرف زیاده. حالا اگه بچه ها تو بحث مشارکت کردند و حرف تازه ای به نظرم رسید, باز میام میگم.

سلام شیده جان
من هم این کتاب را خواندم البته چون مدت زیادی ازش گذشته خیلی مطالبش در خاطرم نیست
اما چیزی که بطور کل نظرم در خصوص این کتاب هست..
حقیقتش من نهایتا نفهمیدم آقای بهار قصد دارن بگن ازدواجشون درست بوده یا خیر! این کتاب الان نشان دهنده ی توانمندی نابینایان بود یا ضعیف جلوه دادنشون!
من به به واقعی بودن خاطراتی که نقل کردن شکی ندارم. چون به هر حال نابینایی هست و انواع مشکلات
اما مسئلهی که هست
اولا به نظرم میبایست اظ بیان برخی خاطرات چشمپوشی میکردن و ثانیا وقتی مطلبی را هم مطرح کردن به این نکته هم اشاره میکردند که این ها علاوه بر نابینایی همسرشون علت دیگری هم داشته
بی توجهیشون برای پیدا کردن یک راه حل مناسب
نظیر همین استفاده از برچسب های بریل و مشاوره برای از پوشک گرفتن فرزندشون
و اما خاطره ای که شما گفتید
به نظرم این رفتار های نامناسبی که از افراد نسبت به معلولین سر میزنه هم ناشی از تجاربی هست که داشتن و معلولانی را به چشم دیدند که به کمک مالی نیازمند بودند
این مسئله میتونه جنبه احساسی هم داشته باشه و خب طبعا وقتی جریان احساسی میشه چشم عقل هم کور میشه خخخ و یه مسئله دیگه هم که هست برداشت نادرستی از دین داشتند باور های غلط
این رو فقط ازش فهمیدن که صدقه بدن حالا چه جوری و به چه روشی این کار را کنند دیگه هرطور میلشون کشید! متوجه نیستند خدایی که گفته به دیگران کمک کنید در کنارش هم گفته شأن و منزلت افراد را هم حفظ کنید.
و در آخر هم ببخشید ولی برخی از افراد بی شعور هستند وگرنه عقل هم خیلی ساده در دسترسه باید ازش استفاده کرد دیگه همیشه هم نمیتونیم خودمون را در مواجهه با رفتار های زشت افراد قانع کنیم
سلامت باشید

سلام.
نه این که کتاب جای نقد ندارد نه.
البته من توی این مصاحبه نقص هم بسیار بسیار میبینم چون اصلا نپرسیدن چه طور نوشتن و چه طور برای نوشتن حمایت شدن و برای نوشتن آیا مطالعه داشتند یا آموزشی دیده اند یا نه؟.
این هم طبق معمول نشسته بود یک سری موضوعات را انتخاب کرده بود برای تعریف و تمجید مثل همه.
ولی بعضی از چیز های لازم را گفته بود. مثلا منظور آقای بهار از این که گفتند قلم من است اینه که خانم کباری خودشون نویسنده نبودن برای ایشون تعریف میکرده و ایشون هم مینوشته.
خب درسته که قلم از آقای بهاره ولی خب همسرشون نقش اصلی را داشته.
یه چیزی را هم بگم بعضی از معلولین وقتی دست جمعی کاری انجام میدن که پذیرفته هم میشه با یکیشون که مصاحبه کردن اون فقط متأسفانه بلده پای خودش را بالا ببره و دیگری را در نظر نمیگیره.
این روش تقریبا رایجه توی امثال ما و امیدوارم که کم بشه یا از بین بره که متأسفانه این طور نیست.
این طور که پیداست خانم کباری وقتی نابینا شده از هیچ کس کمک نگرفته که امیدوارم توی کتاب بیان شده باشه همراه با علت.
برای همین زندگی خیلی براش سخت شده بود.

سلام. در جواب جناب شاگرد روزگار که فرمودند: فرهنگ سازی فقط برجسته کردن توانمندیها نیست و مشکلاتی که سر راه افراد نابینا هست هم باید به نوعی مطرح بشه، موافقم. ولی یه نکته ای هست اونم اینکه کجا و چگونه؟ ببینید. شما خودتون به نوعی جواب همین سؤال رو تو دیدگاهتون دادید. نه بزرگنمایی توانمندیها درسته، و نه بزرگنمایی مشکلات. اینطور که از نقد های دوستان در مورد کتاب متوجه شدم، بیشتر بیان مشکلات و چالش ها سمت بزرگنمایی رفته تا واقعبینی. شیده جان کاملا با اینهایی که نوشتید موافقم خود من هم کم تمسخر و این چیزا نبوده که تحمل کردم. بمانه که الآن هم ….. جالبه که بگم اتفاقا تمسخر و اینها هم از طرف کسانی بوده که ادعای فرهنگ برخورد با نابینا رو داشتند. وگرنه خب کسی که نه ادعایی داره و نه دانش و اطلاعی در این زمینه، قطعا انتظاری هم ازش نداریم. صادقانه بگم که هنوز نه کتاب رو خوندم، و نه مصاحبه رو گوش دادم. بنا بر این، قضاوتی هم نمیکنم. ولی همینطور که گفتم، بیشتر از نوشته های دوستان منتقد این دستگیرم شد که این کتاب قدری در مورد بیان مشکلات بزرگنمایی کرده و یه سری نکات هم بهتر بوده در یه کتاب منتشر نشه و در فضای عمومی مطرح نشه. موفق باشید.

راستش نازنین جان من هم با خواندن نقد های بچه ها تصمیم گرفتم کتاب را هم مطالعه کنم. یه یادداشتی هم همون لحظه که تصمیم گرفتم نوشتم و اون یادداشت شخصی علت همین حرف های بچه ها بود.
من تا حدودی صحبت های بچه ها را نقد کتاب نمیدونم بلکه نقد زندگی خانم کباری میدونم.
یکی از نقد هام اینه که تعجب میکنم یه خانم پرستار با این که میتونه یه کمی از افراد عادی حس لامسه ی قویتری داشته باشه چه طور وقتی نابینا شد به این روز افتاد؟.
بدون شک به علت کنجکاوی امیدوارم که بتونم این خانم را پیدا کنم و چند سؤال اساسی ازش بپرسم.
من این طور فکر نمیکنم مثل دوستان که برعکس من فکر میکنن که میگن اینها با خلق همچین اثری همه ی نابینایان را زیر سؤال بردن.
یا آبروی ما را بردن یا هر چیز دیگری.
من میگم هرکسی خودشه. واقعا این را به شدت لمس کردم که یکی از ماها یه کاری انجام بدیم میگن همه نابیناها همین شکلی هستن. ولی اونهایی که این جوری فکر میکنن هیچ تأثیری مثبت یا منفی توی زندگی ما نداشته و بیخود یه سفسطه ای کردن.
خب البته که هر کتابی جای نقد داره هیچ کتابی بی نقص نیست. ولی ربط دادن اون به زندگی دیگران عجیب و غریبه.

خوبه که فضای نقد و بحث باز بشه و بشینیم تو سر و مغز هم بزنیم و حرف بزنیم و چیز میز یاد بگیریم. حالا من جدای از فضای نقد تو شیده جان یه خاطره بگم؟ خخخخخخخخ
دو سه هفته پیش رفتیم پارک. بچه ها ورجه ورجه میکردن و بازی من نشستم روی یه نیمکت. یه خانم و آقا و یه اقاپسری اومدن کنارم نشستن که تو همون نگاه اول فهمیدم پسرجانمون نابیناس. پسر دسش تو دست پدر بود. از ظاهر و لباس پوشیدنشون پیدا بود که از طبقات بسیار بالای جامعه اند. من خیلی سریع باب گفتگو رو باز کردم و با مادرپدر پسر دوست شدیم. از پسر پرسیدم شما نابینایی؟ گف نه کم بینام. گفتم که گوینده بچه ها هستم و اسم و فامیلمو گفتم که خب نمیشناخت. گفتم گوشکن میای؟ گف وقت این کارارو ندارم دانشجوام و کتاب صوتی ام غیر درس گوش نمیکنم. ولی عجیب بود که پدر مادرش منو میشناختن و گفتن که خیلی کتاب صوتی گوش میکنن. خخخخخخخخخخ. بگذریم. پسر بستنی خواست. پدر رفت و براش بستنی خرید. و پسر شروع کرد بستنی خوردن. بعد از نیم دقیقه از بالا تا پایین این پسر پر از بستنی شد. دور دهن و سک و صورت همه شد بستنی. تا تو چشش بستنی کرده بود. خخخخخ. پدر گف: پسر درست بخور آبرومونو بردی. پسر با ششدت و حدت برگشت به پدر که هر طور دلم بخواد میخورم. مادر تشر زد که قربونت برم بیا دسمال بگیر صورتتو پاک کن. پسر هوار زد که دسمال نمیخوام دستتو بکش. پدر گف پسر جون اینجا خونه نیس هر جور دلت بخواد رفتار کنی. پسر داد زد که راحتم بذارید. و در حین داد و بیداد بستنی میخورد و میمالید و میپاشید و ننه باباشم بسکی از دهنش بستنی پاشید بهشون گند زد به لباساشون. خخخخخخ. من سکوت بودم و در حیرت از این اوضاع. که پسر جان شما که نابینا مطلق نیسی. کم بینایی. دانشجوام هسی. خانوادتم که خیلی با کمالاتن پس این چه وضع و حالیه؟ حالا ریختی بستنی رو میتونی دسمالا بگیری صورتتو پاک کنی. چرا وحشی بازی در میاری پر و پاچه ننه بابارو میگیری؟ چرا سرو صدا میکنی؟ چته دقیقا؟ خخخخخخخخ. نمیدونم والا چی باید گفت؟ بدبخ ننه باباش خیلی جلو من خجالت کشیدن و سرخ و زرد شدن. که البته در دل گفتم که خودتون اینطور تربیتش کردین اینم عواقب لوس کردن بچه نابینا. اگه چار بار تو بچگیش کتک میخورد حالا اینطور گستاخی نمیکرد خرس گنده و مث بچه های دو ساله ام سرصورتشو تا تو چش و گوشش پر بستنی نمیکرد. هر کی دیگه جای من بود چه دیدی نسبت به نابیناها پیدا میکرد؟ نه خداییش من اگه با نابیناها نشست و برخواست نداشتم و نمیشناختم نابیناهایی مث زهره و آمنه و کاظمیان و ساناز و خادمی و بر و بچه های خانه ریاضیات و خیلیای دیگه که به طرز اعجاب انگیز و احترام برانگیزی منظم و مستقل و شیک و همه چی تمومن چه دیدی نسبت به نابیناها پیدا میکردم؟ هاهاهاههاهاهاها
خاسم تو یه پست مستقل بنویسمش گفتم باز مث اون یکی فک میکنن من خالی بستم. خخخخخ

خخخخخخخخخخخخخخ. ببینید. همه جور اشخاصی پیدا میشه. مشکل ما اینجاست که فرهنگ آنچنانی برای ما توی جامعه نیست که این را بپذیره که مشکل شخصی را قاتی معلولیتش نکنن.
من همکلاسی بینا داشتم که اداهای عجیب و غریبی از خودش در میآورد. با دو دست میزد به رانهاش مثلا یا همیشه صدای زبونش میاومد. یا به قول شما غذا به خودش میریخت بچه بزرگی هم بود این ربطی نداره به چیزی ولی اگه همین نابینا بود کلی داستان هزار دستان براش مینوشتن که چون نابیناست ال شده بل شده. خخخ.

سلام، البته باید خدمت شیده خانم بگم که شما ابتدا باید کتاب رو کامل مطالعه بفرمایید،بعد از اون نظرتون رو بیان کنید که جامع و کامل باشه.
در ثانی من فکر نمیکنم آقای نظری با اظهار نظر آقای نویسنده کتاب مشکلی داشته باشند، البته که منم مشکلی ندارم، اما توی این جامعه ای که این همه مشکل سر راه افراد نابینا هست، آیا ایم نوشته میتونه به ما کمک کنه یا نه میتونه به مشکلات مون اضافه کنه.
الان خانم من که کم بینا هست واقعاً بدون کمک هیچ کس تونسته تمام کارایی که اغلب مادرا برای بچه هاشون انجام میدن رو به تنهایی و فقط با کمی کمک من انجام بده.
نمیخوام بگم ما توان مند هستیم ها اصلاً، میخوام بگم ما میتونیم با کمی سختی و ریسک پذیر بودن مثل بقیه افراد زندگی کنیم،میدونم که پول هم باید باشه اما باور کن که برای به دست آوردن پول هم باید تلاش کنیم،باید آزمون و خطا کنیم و با افرادی که از نظر مالی خوب هستند مشورت کنیم و از اونها چیزی یاد بگیریم،چون من اعتقاد دارم که برای افراد نابینا و کم بینا داشتن پول خیلی خیلی واجب و ضروری هست.
شاید یک فرد عادی اگر کمتر پول داشته باشه تحت فشار قرار بگیره اما ما علاوه بر تحت فشار قرار گرفتن تحقیر هم میشیم.
ممنون که نوشتید

سلام. من گفتم که خط به خط این نوشته را براش نظر مینویسم.
فعلا هرچی را که شنیدم راجع بهش حرف زدم. نقد کتاب حسابش جداست.
من قبول ندارم این کتاب کاری به زندگی ما و آبروی ما داشته باشه. اینها فقط مشکلات این آقا با همسرشون هست و ربطی به ما نداره.
اگر نابیناها با ننوشتن یه همچین کتابی مشکلاتشون حل میشد خب خیلی ها مستند بیرون دادن. از قرآن حفظ کردن تا موسیقی تا مثلا یکی مثل ما که کار فرش انجام دادیم.
پس چرا مشکلی حل نکرد؟.
همه ی اونهایی که این کتاب را میخونن پس به اون مستند ها هم نگاه میکنن.
من نابینای مطلق در حد نور میشناسم که یک ذره حواسش به اطرافش نیست و اصلا توجه نمیکنه که مثلا پفک دادی دستش گفتی بیسکویته تو راست میگی یا نه ذوق میکنه میگه آخجون پفک دارم بعد که میبینه بیسکویته کلی جا میخوره.
بدون این که دقت کنه بفهمه اصلا بسته ی بیسکویت مثل پفکه آیا؟. این تقصیر خود اون شخصه که توانایی اندیشیدن را یا خودش از خودش گرفته یا برخورد خانواده و متکی و لوس بار آوردن این بچه هستش.
خب این چه ربطی به من داره؟. نفهمی این شخص چیزی از زندگی من کم یا زیاد نمیکنه.
این که یه سری مطالب را نباید مینوشته و نوشته هم باز چیزی از ما کم یا زیاد نمیکنه.
اصلا چه ایرادی داره خب بلد نبود پوشاک کنه رفت مشاوره تا یادش بدن. شاید کسی بلد نبود بهش یاد بده.
گیر من اینجاست که دوستانمون به مواردی ایراد میگیرن که نباید بگیرن.

سلام منو ببخشید که دیدگاهمو اینجا واستون مینویسم.
ببینید واقعاً هیچ مشکلی نداره که هر کس توانایی ها و ناتوانایی های خودش رو داشته باشه و واقعاً به کسی هم ربطی نداره که من چه طور هستم و شما چه طور هستی.
من ارزم این هست که اگر من مسائل خودم رو طی یک نوشته، یا مستند و یا با هر نوع رسانه دیگه ای منتشر میکنم، دیگه حالت شخصی نداره و حالت عمومی به خودش میگیره.
وقتی یک مطلب حالت عمومی بگیره هر کسی میتونه نقد کنه و اظهار نظر خودش رو پیرامون اون نوشته منتشر کنه.
مثل من و شما که این کار رو میکنیم با وجود اختلاف نظر.
واقعاً خانم شیده من همچین دوستی ندارم که انقدر حواث پرت باشه که پفک رو از بیسکویت و یا چیزهایی امثال این تشخیص نده و اگر هم در گذشته بوده من شخصاً تمام تلاشم رو میکردم که اون فرد یاد بگیره و بتونه از حداقل های تواناییش استفاده کنه.
ما نباید و نمیتونیم نسبت به همچین افرادی که هستند بی تفاوت باشیم.
نفرمایید هیچ اثری نداره این طور نوشته ها و مطالب که باید بر خلاف نظر شما بگم، همیشه مطالب منفی بیشتر از مطالب مثبت توی هر قشر و جامعه ای نمود و رنگ پیدا میکنه و با وجود این همه بیشمار منفی راجع به نابینایان، و کم بودن کارهای مثبت و یا پر رنگ نشدن اونها توسط رسانه نقد دوستان هست.
برای مثال اگر شما یک کار منفی نسبت به شخص یا اشخاصی انجام بدی اغلب اون کار منفی پر رنگ میشه و کارهای مثبت قبلی از بین میره و دیگه مثبت ها دیده نمیشن،این بینا و نابینا هم نداره و فقط شاید در نابینایان کمی بیشتر به چشم بیاد.
به هر حال از پاسخ شما خوشحال شدم،امیدوارم هر جا که هستی خوب باشی.

آی گفتی رهگذر خانمی جونم. با تشر زدن به موقع کاملا موافقم. یکی از معلم هامون بود که یه بار ازش یه کوچولو سر یه اشتباهی کتک خوردم. نه اون موقع، و نه الآن که دارم مینویسم، اصلا ازش بدم نیومده و نمیاد. اتفاقا لطف و محبت هم ازش دیدم. فقط یادمه اون موقع حسم نسبت به ایشون این بود که حساب ببرم. بیشتر مراقب رفتارم باشم. بالعکس معلمی هم داشتیم که بی دلیل کتک میزد که یه جورایی از کلاسش فراری بودم خخخ. البته این دو مورد که میگم، کلاسهای فوق برنامه باهاشون داشتیم. بگذریم. میدونید. مشکلی که داریم، عده ای هستند که یا از اینور بوم می افتند، یا از اونور بوم. یا ترحم بیجا میکنند، یا سختگیری بی مورد. مشکل اصلی هم اینجاست که هر دو فکر میکنند که دارند لطف میکنند. یه نابینایی که میخواد یه مهارتی رو یاد بگیره، خب وقتی صادقانه داره از شمای نوعی در مورد میزان پیشرفتش نظر خواهی میکنه، برخورد درست داشته باشید. اشکالات کارش رو گوشزد کنید تذکرات به موقع داده بشه. نه اینکه انتظار بره کاملا مثل یه فرد همه فن حریف باشه، نه اینکه فرد فلان مهارت رو ناقص یاد بگیره و بعد هم یه جایی همین ندونستن یه سری نکات و ریزه کاری ها باعث بشه فرد نابینا دچار مشکل بشه. پینوشت: رهگذر جونم این قسمت آخری که نوشتم صرفا منظورم شما نیستا کلی نوشتم. شخصا همین افراط و تفریط ها رو تو همین محیط های نابینایی عملا حس کردم که اینجا دارم میگم.

سلام بر دوستان محترم، من فکر کردم که جواب کامبیز خان رو قبلا دادم و ایشون دیگه به قضیه ی مذهبی بودن مردم نباید کار داشته باشند.
اما متأسفانه نمیدونم ایشون از متن من چه برداشتی کرده اند که یک چنین دیدی درشون ایجاد شده!
من اصلا در رابطه با مذهبی بودن جامعه بجز در دو مورد در جای دیگه ای حرفی نزدم.
یکی اونجا که گفتم اگر این جامعه که با توجه به شرایط کنونی مذهبی هست و وزارت ارشادی هست که باید به یه کتابی مجوز نشر بده و دیگه اون موردی که در ارتباط با یک فرد ناشنوا بود که از زنی که ازش سوالی رو پرسیده بود خواست تا لبهایش را ببیند.
همین،
شیده عزیز هم ای کاش اول کل کتاب رو میخوندند و بعد در موردش این پست رو منتشر میکردند.
چرا بخشی از ما ایرانیها عادت داریم بدون دست یافتن به یک شناخت کافی از موضوعی در موردش اظهار نظر کنیم؟
ای کاش بتونیم پیش از هر کاری سطح معلومات خودمون رو در اون زمینه بالا ببریم.
من در کجای این نقد گفتم که نابیناها اشخاص توانمندی هستند.
من کی نابینا رو فرد بی نقصی نشون دادم.
اتفاقا اگه قرار باشه در مورد مشکلات جامعه ی نابینایی حرف بزنم بیش از خیلیها میتونم اشکالات این جامعه رو بیان کنم.
چون با جمع کثیری از جامعه ی نابینایی سر و کار مستقیم داشتم.
منتها من معتقدم که اگر قرار باشه اشکالات طرح بشه بهتره که با واقعیت مطابقت داشته باشه.
از اغراق گویی دوری کنیم و همه چیز رو همونطوری که هستند بیان کنیم.
آقای بهار در شهری مثل تهران زندگی میکنند یعنی در همون شهری که من در اون به دنیا اومدم.
پس میدونم که در این شهر مردم در رابطه با نابینایان عموما چه رفتاری دارند.
من رفتارهای اشتباه رو هم در بین مردم دیدم.
اما حقیقت اینه که رفتارهای درست رو بیشتر دیدم.
در ضمن قبل از انقلاب و اوایل انقلاب ما نابینایان در همین تهران اونقدر مورد اهانت واقع میشدیم که اگر بخوام در موردش توضیح بدم این کامنت خیلی طولانی میشه.
اون زمان خیلیها بودند که به ما هم پول میدادند.
اما اکثر ما با صرف وقت سعی کردیم به جامعه بفهمونیم که ما متکدی نیستیم و فقط نابینا هستیم.
حالا بعد از چهل سال که اکثر ما در همه ی شهرها تلاش کردیم تا شما نسل جوونتر کمتر از دست رفتارهای نادرست برخی از افراد جامعه آزار ببینید نویسنده ای میاد و واقعیت موجود رو به شکلی وارونه بیان میکنه.
نواقص رفتار یک نابینا رو بیش از حد بزرگ میکنه.
بدون اینکه در نظر بگیره که نسل ما برای به اینجا رسیدن چه سختیهایی رو تحمل کرده.
اگر شما در همین خاطره ای که نقل کردید مثل اون خواهر نابیناتون رفتار میکردید یقینا اثرش روی اون خانم بیشتر بود.
و کار ما در این چند دهه دقیقا همون رفتاری بود که خواهر نابینای شما انجام دادند.
ولی نویسنده ی کتاب نام برده با یک بیان ناصحیح و با گزافه گویی بنظر میرسه که تمام اون چیزی رو که ما با زحمت و تلاش پیگیر سعی در جا انداختنش توی جامعه کردیم رو به باد داده
دست کم پیش اون عده ای که این کتاب رو میخونند و یا از مضمون اون آگاه میشن.
امیدوارم که دوستان با دقتی هرچه بیشتر به قضایا نگاه کنند.
در لابلای مطالب دیدم که گفته شده من نویسنده رو مورد تمسخر قرار دادم.
در حالی که هیچ تمسخری در بین نبوده.
متن طوری هست که آدم وادار میشه کمی با طنز به برخی از مطالب کتاب نگاه کنه فقط همین.

من فکر کردم که جواب کامبیز خان رو قبلا دادم و ایشون دیگه به قضیه ی مذهبی بودن
مردم نباید کار داشته باشند.

ابتدا ببینیم شما چه جوابی به من دادید!

این که کار شما نقد نیست.
یا عصبانیت در خود کتاب بوده و شما بازگو کردید!
پیشنهاد به من که کتابو بخونم!

پس فکر شما اشتباه است و جوابی درباره مذهب به من ندادید.

شما در سه مورد اشاره کردید به مذهب.
یکی عبارت کشور اسلامی که مردم هو نمیکنند، دوم وزارت ارشاد، سوم هم ناشنوا.

شما برای هو کردن هم از عبارت کشور اسلامی نام بردید.

آیا به راستی در پایتخت کشوری اسلامی که مردمانش خود را به عنوان یک جامعه ی مدنی دارند به جهانیان
معرفی می‌کنند چنین رفتار بدور از خردی، آن هم با این گستردگی، که نویسنده دست به توصیف آن زده رخ می‌دهد؟

پس بحث من با مورد اول هست که از کشور اسلامی گفتید.

و ای کاش یاد هم بگیریم متن اظهار نظر را با دقت بخوانیم.
یعنی آقای بهار درست جایی زندگی میکرده توی تهران که شما زندگی میکردید؟.
راستش را بگم. خیلی خیلی تهران با فرهنگ هستش برا همین توی دفتر مجلس شورای اسلامی با ترحم بهمون نگاه میکردن. خخخخخخ.
شهر تهران بس نابینا شناسه بس با فرهنگه که دولتش در میاد به من نابینا میگه تصحیلات بدم دست توی نابینا چه کار؟ تو میخوای باهاش چه کار کنی؟
و ای کاش ما بگردیم و تحقیق کنیم بعد قضاوت کنیم و نقد کنیم. و ای کاش یاد بگیریم به خاطر اطلاعاتی که توی خودمان هک شده بی دلیل انگ مطالعه نکردن را به دیگران نچسبانیم.
اگه این طوره که با این کتاب ماها زیر سؤال میریم پس چه طور همه نابینایان مثل طه حسین وزیر نشدن؟!!!!!!!!!.
اگه این شکلیه من قالی میبافم همه نابیناها باید قالی باف باشن.
همشون باید مثل شهریار طاهری مثلا دستگاه جوجه کشی سنتی راه بیندازه چون نابیناست و همه نابیناها باید که این شکلی باشن.
اصلا من میخوام نویسنده بشم چون نابینا هستم همه نابیناها باید نویسنده باشن
اصلا فلانی حافظ کل قرآنه همه نابینا ها ناخداگاه در نظر مردم عادی قرآن را حفظن. اصلا چرا همه نابیناها یا آرپی نشدن یا گلوکوم؟.
مثلا اگه این کتاب با این موضوع توی اصفهان نوشته میشد بایست همچین اعتراضی زد چون فرهنگشون را دیدم. توی بازار ها توی دانشگاهها توی هرکدوم از مکان های عمومی و خصوصی.
تو تهران میرم ترمینال آرژانتین! پیاده که میشم از ماشین صدای نُچنُچ بلند میشه. مترو سوار میشدم جلوم را میگرفتن میگفتن تو چه طور میخوای سوار بشی؟. خداوکیلی یه بار زدم زیر یکیشون و رفتم سوار شدم بیچاره خورد زمین خودش هم خندش گرفت بعدشم نق زد که اومدی صواب کنی کباب شدی.
کلا توی هر جامعه ای برای هر قشر معلولی تا طرف را نشناسن قضاوت توانمندی نمیکنن.
قطعا آقای نظری جامعه ای که شما توش هستید و مرتب ازش محبت میبینید به خاطر همین شناخته.

سلام.
اول بگم که چون کتاب رو نخوندم در موردش هیچ نظری نمیدم.
ولی در مورده نظر خانم شیده
من با نظرتون تا اینجا موافقم که یه آدم نابینا رو هم باید مثل بقیه ی افراد هم با تواناییهای فوق العاده و هم با ضعفهای موجود نشون بدیم.
ولی اگه میخوایم ضعفهای یه نفر رو بیان کنیم نباید تو جمع بگیم مگر تو شرایط خاص وای به حال این که ضعفهای یه گروه رو بریم تو یه کتاب و تو مصاحبه تو بوق و کرنا کنیم!
و من با نظرات شاگرد روزگار هم موافقم و به نظرم خیلی منطقی حرف زدن.

خخخخخخخخخخخخ. در کل ماها به غرورمون برخورده که کسی ایرادمون را ببینه. در صورتی که این ایراد اکثر ماها هم نیست و فقط راجع به یک شخصه.
من هم برای اولین بار غذا که درست کردم گاز را که روشن کردم ای کاش فقط دست خودم را میسوزوندم. غافل از این که کلا سقف تیره ای آشپزخونه آتش گرفته بود. فکرش را بکنید بینا نبود. چه میشد!. راستش اگه بیناها نبودن من ترس برداشته بودم و اصلا دست به چیزی نمیزدم. ولی اونها تشویقم کردن که دوباره گاز روشن کنم تا یاد بگیرم ولی من قبول نکردم. خواهر بینای بزرگتر به بابا گفت برا این که اینها راحت باشن برو یه فر گاز بگیر بیار.
فر گاز که اومد شدم مسئول روشن کردن گاز برا یکی مثل پدر مادر که نمیدونستن یه کم باید شعله را نگه داری تا خاموش نشه.
هر روز صبح بایست چای درست کنم. اون موقع غذا درست کردن را یاد گرفتم. تا حالا هیچ وقت هم غذام نسوخت ولی دستم چرا. چون بی دقتی از بیناها بود.
وقتی غذا را هم میزدن ملاق را درست میذاشتن مقابل شعله روشن یه چیزی حدوداً زیر قابلمه. منم خواستم برش دارم داغ شده بود و تمام کف دستم بهش میچسبید.
یکی از خواهر های نابینا بهم گفت آخرش مجبوری از کبریت استفاده کنی. اون بهم یاد داد تا الآن هم فقط شعله وسطی گاز را با کبریت روشن میکنم الباقی را فندک میزنم.

ولی یه چیزی بگم
هر کسی هر کمبود جسمی یا هر مشکل دیگه ای داشته باشه که به چشم بیاد هر کار اشتباهی انجام بده مردم اول اون اشتباه رو میبینن و به اون نسبت میدن و برعکسش هم همینطوره اگه کسی یه نقطه ی قوت یا توانمندیی داشته باشه که خیلی به چشم بیاد این باعث میشه که مردم کلی چیز مثبت به اون فرد نسبت بدن این کلا یه اصل روانشناسییه که خوندیمش ولی اسمش رو یادم نمیاد خخ
مثلا اگه یه کسی خیلی با هوش باشه معمولا میگن با شخصیته یا اگه خیلی پولدار و خوشگل باشه در همون نگاه اول تاثیر خودش رو میزاره برای ما هم همینه اگه یه اشتباه کنیم میگن اگه میدید اینجوری نمیشد.

سلام شیده خانم
وقت بخیر.
کاش شما عجله به خرج نمیدادید و کامل کتاب و مصاحبه رو گوش میدادید اون وقت بهتر میشد پست نوشت.
اینکه تا حدی از مصاحبه رو شنیدید و پست رو سریع نوشتید یه کم عجله به خرج دادید و از قدیم گفتن عجله کار شیطونه.
شما تو پست گفتید نابیناها باید خانم کباری رو پیدا میکردن و بهش آموزش میدادن.
خوب حالا من یه مثال براتون میزنم. من تو زندگی مشکلاتی دارم. خوب تا من نیام و نگم شیده خانم من این مشکل رو دارم شما از کجا میخواید بفهمید که من همچین مشکلی تو زندگیم دارم.
حالا این خانم و همسرشون سالها تو جامعه بودن و خوب برای مشکلات خودشون نه از کسی سوال کردن نه تحقیق پس چطور میشه کمک کرد.
بعضیا میگن چون ایشون در بینا بودن و بعدا نابینا شدن طبیعیه که کلی مشکل تو زندگی داشته باشن.
خوب منم میگم طبیعیه که از کسایی که از اول نابینا نبودن بیشتر مشکل داشته باشن. و خوب برای هر مشکلی به هرجهت راه حلی هم هست.
خانم پری زنگنه هم تو جوانی نابینا شدن. نمیدونم شما کتاب آن سوی تاریکی رو هم خوندید یا نه اگه که نه پیشنهاد میکنم اون رو هم بخونید.
بین خانم کباری و همسرش و خانم زنگنه برای تحقیق چه فرقی داشته. خانم زنگنه انگلیسی بلد بوده. خوب آقای بهار هم بلد بوده.
تنها فرق اونا با هم این بوده که خانم زنگنه ترجیح داده تحقیق کنه و یاد بگیره و اون زوج ترجیح دادن بی تحقیق همه چیز رو بندازن تقصیر جامعه و نابینایی خانم کباری.
تو همه جا آدمایی هستن که با دست نابینا رو به هم نشون بدن و نچ نچ کنن و یه دعا هم بکنن و یا صدقه بدن ولی حتی تو دورترین روستایی ایران هم بیشک کسی نیست که همسری رو هو کنه بخاطر گرفتن دست همسرش.
این هم نه با مذهب کار داره نه با چیز دیگه ای. چون فکر نمیکنم تو هیچ کشوری همچین چیزی باشه.
بقول خودتون حرفا زیاده و کامنت هم زیادی طولانی شد.

سلام. ممنون که کتاب را معرفی کردید.
من نگفتم بایست این خانم را نابیناها پیدا میکردن و بهشون آموزش میدادن.
من شنیده بودم که فصل دومی هم در کاره گفتم برای فصل دوم ایشون را پیدا کرده نقایص فصل اول کتابشون را بهشون بفهمونید. هرچند اگر این نقایص حقیقت هم باشه کاریش نمیشه کرد. فقط میشه چندی را حذف کرد و دوباره بازنویسی کرد.

خب. سلام دوستان.
اول از همه ارض کنم که من گفتم این حرف ها فقط با گوش دادن تکه ای از مصاحبه بود.
من هنوز راجع به کتاب چیزی نگفتم و این حرف هایم مشتمل بر همه ی کتاب نیست.
این حرف ها را تا آنجا شنیدم که آقای بهار گفتند عینک آفتابی که میزدیم مسخره میکردند.
در حال حاضر هرچه گفته ام از شنیده هایم از مصاحبه است و از مقداری از موارد کتاب که در میان برنامه خوانده میشد.
حالا باز میروم سراغ باقی مصاحبه و توی همین کامنت ها حرف میزنم.
آخه مصاحبه خودش به تنهایی جای بحث دارد. تا برویم سر اصل مطلب یعنی کتاب.
چون دوستان حتی به این هم ایراد گرفتند که نویسنده بالاخره آقای بهار است یا خانم کباری هم هست؟.
حتی به جلد کتاب هم حرفی زده شد.
آقای بهار گفتند همسرشان برایشان تعریف میکرده او هم مینوشت.
هنوز نشنیدم که خودش را به تنهایی نویسنده اعلام کنه.
بروم و برگردم.

شیده خانم سلام مجدد حرفای بهزاد رو لایک میکنم
بعدشم شما چطور میخواید به کسی که گفته ما این رو ننوشتیم تا نابیناها بخونن یاد بدی که چکارا باید بکنه یا اشکالات کار رو بگید تا در فصل دوم کتاب صحبتهای شما رو لحاظ کنن.

سلام به اهالی محله ی نابینایان.
بعد از مدتها سکوت، بالاخره محتوای این پست و حال و هوای این روزهای محله باعث شد که این کامنت رو بنویسم.
بیشتر هدفم از ارسال این کامنت، افشای بعضی حقایق هست که در مورد شخصیت اصلی جناب بهار و خانم کباری و اقدامات عجیب این دو نفر در مورد برنامه ی شش نقطه هست.
ماجرا از جایی شروع شد که در دیماه سال گذشته، ما گزارشی آماده کردیم و نظر خوانندگان این کتاب رو در قالب یک آیتم توی برنامه پخش کردیم. بعد از پخش گزارش، یک برنامه بعد، تصمیم گرفتیم در مورد کتاب با نویسندگان این کتاب گفتگوی رادیویی انجام بدیم. اما هر دو نفر این دوستان، معتقد بودن که ما قصد کوبیدن کتاب رو داریم و هدفمون هدف تخریبی هست. حتی شهروز حسینی، همکار ما، یک روز قبل از ضبط برنامه، کتاب رو کامل خوند و با آمادگی کامل سر ضبط برنامه حاضر شد که بتونه با نویسندگان برنامه در مورد نقد کتاب گفتگوی منصفانه ای داشته باشه. ولی دوستان حاضر به این مصاحبه نشدن و حتی نامه هایی رو تنظیم کرده و برای مدیر شبکه ی رادیویی تهران ارسال کردن و به نوعی از برنامه ی ما شکایت کردن. حتی با وجود این که دوستان حاضر به گفتگو نشدن و با توجه به این که شهروز کتاب رو خونده بود، و با توجه به تواناییهای شهروز در زمینه ی نویسندگی که همگی واقف به اون هستید، چند دقیقه ای به نقد و بررسی کتاب پرداختیم و نقد شهروز هم اتفاقاً بر خلاف نظر دوستان به هیچ وجه مخرب نبود و نقاط مثبت و منفی با هم دیده شده بود. ولی با توجه به نامه ای که دوستان به مدیر شبکه تهران زده بودن، مدیر شبکه اجازه ی پخش اون بخش از برنامه رو نداد و اتفاقاً به شدت هم از این اتفاق ناراحت بود. حتی دستور تعلیق برنامه ی شش نقطه رو هم صادر کردن که اگر درایت و واکنش به موقع ما نبود، الآن دیگه حتی همین برنامه ی مخصوص نابینایان هم در رسانه ی ملی وجود نداشت. ولی با توضیحاتی که ارائه کردیم، خوشبختانه برنامه رفع تعلیق شد و تأکید شد که در مورد این کتاب هیچ صحبتی توی این برنامه انجام نگیره و چنین هم شد. منتها بعد از اون اتفاق، دوستان ما هنوز دست بردار نبودن و همچنان نامه های متعدد رو برای رادیو تهران ارسال میکنن که بتونن برنامه ی شش نقطه رو تعطیل کنن که آخرین نامه ی این دوستان هم همین یک هفته پیش برای مدیر رادیو تهران ارسال شد و برای چندمین بار برای ما ایجاد دردسر کردن.
من فقط چند سؤال میپرسم و قضاوت رو به افکار عمومی میسپارم:
۱: آیا پخش نظرات خوانندگان این کتاب، به عنوان کسانی که کتاب رو خوندن و بعد از خوندن کتاب حس و حال و دیدگاهشون در مورد کتاب رو بیان کردن، تخریب این کتاب محسوب میشه؟
۲: آیا دوستان پیشگو هستن که پیشبینی کردن ما قصد تخریب داریم که مصاحبه نکردن؟
۳: آیا غیر از این بود که ما از دوستان خواستیم نظر و دفاعیاتشون در مورد دیدگاههای خوانندگان کتابشون رو بگن؟
۴: آیا حتی کلمه ای نقد و تخریب از عوامل برنامه ی شش نقطه در مورد این کتاب توی برنامه عنوان شد که شبهه ی تخریب رو برای دوستان ایجاد کرد؟
۵: آیا این دوستان انقدر در دفاع از کتابشون ضعیف هستن که با سیاست تهدید و تحریم از زیر دفاع در برابر نقدها در برن؟
۶: به فرضدوستان حاضر به مصاحبه نشدن. آیا درست و اخلاقی بود که یک موضوع ساده رو در سطح مدیران کلان صدا و سیما مطرح کنن و اندک فرصتی که همنوعان نابیناشون در رسانه ی ملی ایجاد کردن رو با خطر مواجه کنن؟
۷: به فرض که نامه زدن و مصاحبه نکردن و با ما برخورد هم شد. آیا اخلاقیه که بعد از چهار ماه پیگیر این موضوع باشن و توی نامه هاشون رسماً خواهان تعطیلی این برنامه باشن؟
۸: آیا از این سند و مدرک محکمتر که ما نابیناها هرگز با هم متحد نبوده، نیستیم و نخواهیم بود و به همین دلیل هم هست که همیشه نسبت به معلولین دیگه شرایط بدتر و سختتری رو در جامعه تجربه میکنیم؟ آیا سقف خواسته های ما در تعطیلی یه برنامه ی رادیویی خلاصه میشه که به خاطرش چهار ماه تلاش کنیم؟
به هر حال این پست باعث شد تا سر درد دل ما هم باز بشه. خانم شیده ی گرامی. این دوستان به شدت از کتابشون دفاع میکنن و اصلاً اعتقادی به این که درست نمیدونن و درست یاد نگرفتن هم ندارن. پس وقتی یه نفر معتقده کارش درسته و اشتباه نمیکنه رو نمیشه بهش چیزی یاد داد و در نتیجه نظر شما با این اوصاف مردوده. هرچند توقع میرفت کتاب رو بخونید و بعد این پست رو بزنید.
به هر شکل برای شما و همه ی دوستان آرزوی موفقیت میکنم و خوشحالم که اقدامات دوستان تأثیر معکوس گذاشته و باعث نزدیکی بیش از پیش مدیر رادیو تهران به برنامه شده تا حدی که ایشون حتی سر ضبط برنامه حاضر شدن و جدیتر پیگیر روند این برنامه هستن.
موفق باشیدو خدانگهدار.

سلام. حتی با خواندن کتاب هم نظرم عوض نمیشه.
راجع به برنامه ی شش نقطه هم من فقط یکی دو برنامه اش را گوش دادم اون هم وقتی که تازه وارد این محله شدم.
نه این که کتاب نقد نداره کلی جای نقد داره ولی این که تصور کنیم طرف خواسته آبروی ما را ببره و این حرف ها نقد خوبی نیست. اصلا این نقد نیست. من وقتی مصاحبه ها و نظر ها و مثلا نقد ها را گوش دادم دقیقا گرفتم موضوع کتاب چیه و وقتی هم گوش کردم همین بود.
به هر حال جدا از این کتاب نویسنده های اون رسانه ای هستن و معمولا رسانه هم تا اونجا ازشون دفاع میکنه که به فکر تعتیلی برنامه ی شش نقطه بیفتن.
مطمئن باشیم اگر قلم نگار این کتاب خود کباری بود نه آقای بهار چون نابینا بود به هیچ وجه قلمش پذیرفته نبود و وزارت ارشاد هم مجوز چاپ بهش نمیداد.
راستش را بخواید توی دادگاه قانون هزانت شخص نابینا را به هیچ احدی نمیده ولی مثل این که معلولین جسمی شناخته تر از نابینایان هستند. دلیلش هم به خاطر سؤال هشتم شماست.
اگه ممکنه و میشه مصاحبه ی برنامه ی خودتون را هم اینجا لینکش را بگذارید تا من هم گوش بدم. و همچنین مصاحبه ی آقای موحد زاده با خانم کباری را هر کسی داره لینک بده.
راجع به برنامه شش نقطه هم من اون یکی دو قسمتش را که گوش دادم خیلی خوب بود. بعد من از این کتاب دفاع نمیکنم این نویسنده ها را هم نمیشناسم و از خدا میخوام که دستم بهشون برسه. خخخخ. فقط دارم میگم این مشکلات را شاید شماها نداشته باشید به عنوان یه نابینا ولی چه کنیم که متأسفانه هستند و وجود دارند و کاری هم نمیشه کرد. بعضی ها هم به قول شما به قدری غرور دارن که به هیچ وجه اصلاح پذیر نیستن.

سلام مجدد به نظرم تو وب بچرخیم و هر سایتی که این اثر رو میاره تو کامنتهاش منطقی و با رعایت ادب کتاب رو نقد کنیم یکی هم نه چندین نفر اگه این کار رو انجام بدیم و اگه ما هم به عنوان جامعه ی نابینا اعتراضمون رو برای ناشران و کتابفروشیهای آنلاین بفرستیم به نظرم میتونه مؤثر واقع بشه.

هیس بابا حمیدرضا میخوایی کاری کنی بزنن در اینجا رو هم تخته کنن.
وقتی وزارت عزیز ارشاد مجوز چاپ داده و کتاب دو بار چاپ شده اگه صد نفر هم بیان نقد منطقی کنن بیفایدست.
کتابهایی هست که سالهاست داره خاک میخورهه ولی مجوز نشر بهش نمیدن. به هزار بهانه حالا نباید با سر چاپش بحث کرد. چاپ شده خوب مبارکه. ولی انتظار میره که نویسنده های عزیز عین خیلی از نویسنده ها نقد پذیر باشن نه هرکی و هرجا به بدی از کتاب اونا یاد کرد سعی کنن که با بدترین شکل ممکن برخورد کنن.
چقدر جای شهروز اینجا خالیه

پاسخ دادن به شیده لغو پاسخ