خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

پذیرش نابینایی؛ خلاصه ای از مباحث مطرح شده تا فایل کامل کنفرانس

در روز شنبه، 14 اردیبهشت کنفرانسی با موضوع پذیرش نابینایی در تیم تاک محله نابینایان با حضور دکتر پویان سهرابی برگزار شد.

در این کنفرانس که با استقبال گرم شما خوبان همراه بود، مطالب زیادی پیرامون این موضوع مطرح گردید که سعی شده در این پست به شکل شایسته ای خدمت شما ارائه شود.

 

در ابتدا خلاصه ای از کنفرانس پذیرش نابینایی رو به نویسندگی خانم تینا تَقَویان میخوانید و در انتهای پست میتوانید فایل کامل این کنفرانس رو با حجم 169 مگابایت دریافت کنید.

 

خلاصه ای از مباحث مطرح شده در کنفرانس تیم‌تاکی محله نابینایان به تاریخ شنبه 14 اردیبهشت 1398 با موضوع پذیرش نابینایی

 

مقدمه:

بارها موضوعات مختلفی از طریق رسانه ها و توسط افراد مختلف مورد بحث و بررسی قرار گرفته اند. بحث معلولیت و پذیرش آن نیز از این قضیه مستثنی نیست. این بار سعی داریم با مطرح کردن بحث پذیرش به صورت چالشی و با حضور افراد نابینا به گفت و گو بپردازیم. مسلما هر انسانی در زندگی خود، مسائل و مشکلاتی دارد که منجر به استرس شده و در مسائل علمی روانشناسی به موضوعات ایجاد کننده ی استرس، “استرسُر” گفته میشود. این استرس مسائل مختلفی را شامل میشود. از از دست دادن یک انسان ارزشمند گرفته تا از دست دادن عضوی از بدن. ممکن است گاهی افراد از وجود استرس بی خبر باشند و آن را به صورت عاملی منفی در نظر بگیرند اما باید به این نکته توجه داشت که استرس میتواند هم مثبت “یو استرس” و هم منفی “دی استرس” باشد. به عنوان مثال، کسی که برای زندگی بهتر مهاجرت میکند استرس مثبت دارد. اما کسی که عضوی از بدنش را از دست میدهد، از آنجایی که در این از دست دادن، چیزی را به دست نمیآورد استرسش منفیست. استرس عوامل مختلفی از قبیل شناختی،  رفتاری و هیجانی  دارد. و ما با هیجاناتی مواجهیم که به رفتارها و واکنشهای مختلفی منجر میشوند. به طور کلی تغییر استرس می آورد. آنچه اهمیت زیادی دارد این است که بدن انسان باید با این استرسها مواجه شود؛ بنا بر این در این مبحث، نابینایی را طبق مطالب بالا به عنوان یک “استرس در نظر گرفته، نحوه پذیرش و مواجه شدن با آن را بررسی میکنیم.

ذکر این نکته خالی از لطف نیست که نابینای مادرزاد تنها با استرس پذیرش تکالیف فردی و اجتماعی خود مواجه است و مجبور نیست هیجانات ناشی از تغییر ناگهانی شرایط را تحمل کند اما فرد دیر نابینا درواقع با دو استرس سرکار دارد.  اول مواجهه با تغییر شرایطی که برایش به وجود آمده و دوم، رو به رو شدن با تکالیف و وظیفه های فردی و اجتماعی.

 

مکانیزمهای دفاعی:

افراد برای کنترل استرس از خود رفتارهایی نشان میدهند که به مکانیزمهای دفاعی معروف است. این مکانیزمها ابتدا به کاهش فشار ناشی از استرس کمک میکنند اما اگر ادامه یابد، نه تنها مفید نخواهند بود، بلکه مشکلات دیگری را هم ایجاد میکنند. مثل داروی مسکن که مصرف آن به صورت کنترل شده در ابتدا باعث تسکین درد میگردد؛ اما اگر استفاده از آن ادامه یابد ممکن است فرد به آن معتاد بشود. در نتیجه مواجه شدن با یک استرس و کنترل مکانیزمهای دفاعی منجر به پذیرفتن آن استرس خواهد شد.

برخی از این مکانیزمهای دفاعی عبارتند از: انکار، واپس‌روی: “برگشت به دوران کودکی از نظر ذهنیست که تداوم آن موجب منفعل بودن یک فرد خواهد شد.” مبحث جبران: “کم کردن جنبه های منفی یک رویداد با تأکید و اغراق جنبه های مثبت.” دلیل‌تراشی: “ساختن استدلالهای گوناگون برای نپذیرفتن مسائل و توجیه خود.”

 

نا‌بینایی و اثبات تواناییهای فرد نابینا به افراد جامعه:

پیش از هر چیز باید در نظر داشت، تنها افراد نابینا نیستند که در اثبات خود و تواناییهایشان به اجتماع مشکل دارند. یک پیانیست ماهر تا زمانی که برای کسی پیانو نزند، تواناییهایش در معرض توجه قرار نخواهد گرفت. به جای داشتن انتظار و تلاش برای قانع کردن افراد تنها به صورت زبانی و بحث با آنها -که جز هدر دادن انرژی و عمر نیست-، بهتر است با افزایش مهارتهای خود و نشان دادن آن به جامعه آنها را به صورت خودکار راضی کنیم. بار انتظار را از روی شانه های دیگران برداشته و بپذیریم خودمان باید تلاش کنیم. فرد نابینا برای اثبات مهارتهایش به جامعه باید در بستر جامعه فعالیت کرده و به مرور زمان خود را ثابت کند. احتیاج است او با تمام نگرشهای مختلف رو به رو شود و در صورت امکان، با اثبات تواناییهای خود آنها را تغییر بدهد. نمیتوان برای پیشداوریهای غیر قابل تغییر راهی پیدا کرد. انسانهای زیادی وجود دارند که فرهنگ و دید متفاوتی دارند و نمیتوان آن را تغییر داد.

با وجود پیشرفت بشر، هنوز مسائل زیادی هستند که راه حلی ندارند، پس در نتیجه احتیاجی به زمان گذاشتن برای افرادی که به هیچ وجه تغییر نگرش نمیدهند نیست. احتیاجی نیست همه را راضی نگه داریم و باید توجه داشت که آدمهای موفق و خوشبخت آدمهایی هستند که با وجود استرسها رشد کرده اند نه اینکه موفقیتشان در دنیایی فارغ از استرس بوده است. حذف استرس و مشکل ممکن نیست و مهم مدیریت آن است.

درست است افراد نابینا و خصوصا نابینایان ایران برای پذیرش و اثبات خود راه دشوارتری پیش رو دارند اما در نظر گرفتن هدف و علاقه به آن، ورود به مسیرِ رسیدن به آن و عبور از موانع را ممکن میسازد.

ترجیح میدهم با حقیقت بمیرم تا با نداشته هایم آرام شوم!

نشان دادن تواناییها و زندگی بهتر به معنای انکار نابینایی و گول زدن خودمان نیست. همه چیز در این دنیا نسبیست و نباید حال خوب و بد یا خوشبختی را به داشتن یا نداشتن بینایی نسبت داد. موفقیت را در تلاش برای به دست آوردن بینایی نمی‌جوییم بلکه، باید حالت نداشتن یا داشتن بینایی را که یکی از حالتهای نسبی دنیاست کنار گذاشت و به حالهای خوب دیگر پرداخت.

باید توجه داشت، افراد نابینا هم مثل سایر انسانها متفاوت عمل میکنند و ممکن است کسی مشکلش را بپذیرد؛ اما تمایل به تلاش بیشتری برای زندگی خود نداشته باشد. در این صورت مسئله “انگیزه” مطرح است که عدم وجود آن، باید ریشه یابی شود. افسردگی یا اختلالات روانی و شخصیتی، از جمله عواملی هستند که انگیزه فرد را از او میگیرند و نباید به وجود آنها بی توجه بود. در صورتی میتوان به این قضیه کمک کرد که فرد خودش بخواهد. کسی ممکن است تصمیم بگیرد تلاش نکند. اگر این تصمیم قطعی اوست و تمایلی به کمک نشان نمیدهد، بهتر است به تصمیمش احترام بگذاریم.

برخوردهای متفاوت افراد با مشکلات یا استرس‌ها:

  1. عده ای میپذیرند و به دنبال کسب مهارت و پیشرفت میروند. “بهترین برخورد که افراد افسرده معمولا در مقابل مشکلات ندارند”
  2. عده ای انکار کرده یا به بیان دیگر واقعیت را تحریف میکنند.
  3. عده ای میپذیرند اما به دنبال رفتارهای خود‌تخریبی میروند: به عنوان مثال بیماری را میپذیرد اما به جای کسب مهارت به مصرف الکل، سیگار و … رو میآورد.

نابینایی و نفع ثانویه

رفتارهایی را که انجام یا عدم انجام آن به دلیل نفعی است که نه هدف اصلیست و نه نفع محسوب میشود، اما فرد احساس میکند برایش سودمند است، در روانشناسی “نفع ثانویه” مینامند. به عنوان مثال دانش‌آموزی که برای فرار از مدرسه خودش را به دلدرد میزند. پذیرفتن نقش مریض، خوابیدن در رخت خواب و حتی گاهی دلدرد و تشدید علائم آن را برای نرفتن به مدرسه یا درواقع نفعی که حس میکند، به جان میخرد.

شخصی که از مشکل جسمی یا در اینجا نابینایی رنج میبرد، وقتی توسط والدین یا محیط فردی خاص، نیازمند به توجه و یا نا‌توان محسوب میشود، فضایی پیدا میکند تا به فکر به دست آوردن نفع ثانویه باشد. همین میشود که فرد نابینا از انجام تکالیف در مدرسه یا رفتن به کلاس دانشگاه، انجام پروژه ها و … منصرف میشود و بهانه می‌آورد. راه برخورد با آن تنها محیطیست که فرد نابینا در آن حضور میابد. استاد، معلم یا هر کس دیگری که با او سر کار دارد، باید بیاموزد تمام وظایفی را که در حد توان اوست حتما از او بخواهد و تنها در صورتی از آن منصرف شود که فرد، به دلیل معلولیت قادر به انجام آن نباشد. به عنوان مثال، رسم شکل یا بازی بسکتبال. باید توجه داشت که اطرافیان فرد معلول، با فضا دادن به او برای به دست آوردن نفع ثانویه، نه تنها کمکی به آن شخص نمیکنند، بلکه به او خیانت کرده و مانع پیشرفت او میشوند.

عادی جلوه دادن نابینایی توسط محیط و مواجه شدن فرد نابینا با واقعیت

من یک نابینا هستم که در ابتدا محیط، از جمله آموزش و پرورش استثنایی، اطرافیان و … مشکل مرا کاملا عادی جلوه داده اند و توانایی مقابله با همه چیز، مانند یک فرد بینا را در من نهادینه کرده اند. بعد از مدتی وارد جامعه، “مدارس تلفیقی دانشگاه و …” شدم و فهمیدم نه من توانایی یک بینا را دارم و نه جامعه بستری کاملا مناسب برای حمایت از من و مبارزه با ناتواناییهایم را دارد. چگونه پیشرفت کنم؟ چگونه به فرد بینایی پیشنهاد ازدواج بدهم و از نه شنیدن نترسم؟ چطور پیشرفت کنم و به بقیه برسم؟

درست است که در کودکی این باور به اشتباه در فرد نابینا نهادینه شده است، اما باید پذیرفت که او اکنون فردی بزرگسال است که میتواند رفتارها، هیجانات و باورهایش را کنترل کرده، به مرور زمان آنها را تغییر دهد. پس بهتر است در گام اول، خودش بپذیرد که نخست به دلیل نابینایی و دوم به علت فراهم نبودن بستر مناسبی در جامعه برای حمایت از تواناییهایش، برای رسیدن به بقیه و دقیقا شبیه آنها بودن زندگیش را هدر ندهد. تلاش کند مطابق تواناییهایش پیشرفت کرده و به عنوان مثال، به جای تمرکز روی زودتر تمام شدن کاری که انجام میدهد، به اهمیت هدفی که دارد و پایان خوبش توجه کند. تلاش برای رسیدن به افراد بینا و یکسان سازی تواناییها، تنها جنگیست نا‌برابر که او را از هدف اصلیش باز میدارد و موجب آزار و رنجش میگردد. هر فرد باید با خودش رقابت کند و تلاش کند هر لحظه از لحظه ی قبل “خودش” بهتر باشد؛ به انجام کارهایی که واقعا تواناییش را ندارد از همان اول وارد نشود تا انتظار بیهوده ای از خود نداشته باشد و وقتش را معطوف کارهایی کند که میتواند. مثلا فردی با قد 1.60 نمیتواند به فعالیتی مشغول شود که نیاز به قد 2 متر دارد.

باید توجه داشت، اگر بحثی درمورد ازدواج دو فرد نابینا با یکدیگر مطرح میشود، تنها به دلیل درک متقابل و کم بودن احتمال نه شنیدن است؛ وگرنه او هم به عنوان یک انسان حق دارد، وارد جامعه شود، مطابق تواناییهایش پیشرفت کند و از شخصی درخواست ازدواج کند. کسی که از نه شنیدن هراس دارد، باید این نکته را در نظر بگیرد که تا وقتی خواسته اش را مطرح نکند، نمیتواند فرد مقابلش را داشته باشد. پس با مطرح کردن خواسته اش، یا جواب مثبت میگیرد و نفعی به دست میآورد و یا جواب منفی میشنود که آن شخص را ندارد و در مقایسه با مطرح نکردن خواسته اش، چیزی را از دست نداده است. با این تفاوت که او میتواند در صورت شنیدن جواب منفی، به گزینه های دیگر نیز فکر کند. اگر او ترس از تغییر رفتار شخص مقابل و بی اعتمادی او را دارد، باید بداند این قضیه درمورد تمام اشخاص –چه بینا و چه نابینا- با توجه به فرهنگ نهادینه شده جامعه وجود دارد و ممکن است برخورد آن فرد پس از شنیدن درخواست تغییر کند. باید باور قضاوت شدن اول در خود شخص نابینا تغییر کند و به عنوان مثال، از محکوم شدن به خودخواهی نترسد. در صورتی که واقعا خودخواه نباشد. اما اگر این باور عوض نشود، اگر او حتی قضاوت هم نشود و نه بشنود، باز هم خودش، در درون این مسئله را به قضاوت فرد از خودخواهی او برای پیشنهاد ازدواجش ربط میدهد و غمگین میشود.

نتیجه گیری:

با توجه به آنچه گفته شد، نابینایی نیز مانند هر ضعف یا مشکلی، یک استرس محسوب میشود. فرد نابینا باید نحوه مواجه شدن با مکانیزمهای دفاعی را بیاموزد، با یک روان سالم، فارغ از افسردگی و اختلالات انگیزشی و شخصیتی واقعیت نابینا بودن را بپذیرد، مطابق تواناییهایش و بدون داشتن انتظار فضایی از خود وارد اجتماع شود، برای اثبات خودش با موانع فرهنگی، اجتماعی و هرآنچه رسیدن به هدفش را سخت میکند، بجنگد و  تلاش کند از خودش و -نه از دیگران- بهتر باشد.

بدیهیست به این نکته توجه شود که آنچه مطرح شد، صرفا جهت افزایش آگاهی و شناخت بود و درمان یک فرد یا کمک به او برای پذیرش یا مواجه شدن با جامعه، رفع افسردگی و اختلالات شخصیتی و غیره، تلاش یک روانشناس، یک انسان ماهر و کار‌بلد و یک روند شناخت شخصی را میطلبد.

مشخصات فایل کنفرانس پذیرش نابینایی:

حجم فایل: 169 مگابایت.

زمان فایل: 184 دقیقه.

دانلود کنفرانس محله نابینایان با موضوع پذیرش نابینایی

۴۱ دیدگاه دربارهٔ «پذیرش نابینایی؛ خلاصه ای از مباحث مطرح شده تا فایل کامل کنفرانس»

درود. خب من بعضی از قسمتاشو قبول نداررررم. خَخ خب تو هم میگی قبول نداری که نداشته باش. مهم نیست خَخ.
اتفاقاً من معتقد و مطمئنم که همه ی بدبختی نابیناها, از همین تفاوتها شروع میشه.
فرد بین خودش با بقیه تفاوت قائل میشه, و خود به خود اینم به جامعه القاء میکنه و جامعه هم بین اون و سایر افراد, تفاوت قائل میشه.
اگه ما اول به خودمون حالی بکنیم که با بقیه فرق و تفاوتی نداریم, بیشتر تلاش میکنیم. و همین تلاش هم خود به خود باعث پذیرش بیشترمون توسط جامعه میشه.
ما اول باید خودمون بپذیریم و بعدش به جامعه هم بپذیرونیم که اگه یه نابینا قادر به انجام کاری هم نیست, دلیلش فقط ندیدن نیست. و ممکنه فردا روزی ابزاری ساخته بشه که من نابینای نوعی, خیلی بهتر از یه بینا حتی نقاشی هم بتونم بکنم.
این تفکر, باعث میشه که جامعه در صدد توقع داشتن از من نوعی بر بیاد و من نوعی رو مجبور به حرکت رو به جلو میکنه و باعث پیشرفت من میشه.
اگه تفکر این باشه که تفاوتی نیست, اونوقت اگه نابینایی دست تو دماغش بکنه یا گدایی هم بکنه, و بدترین یا بهترین باشه, جامعه اونو به نابیناییش ربط نمیده و میگه اینم یه آدمه مثل بقیه. اینم میتونه خوب باشه, میتونه بهترین باشه, میتونه موفق و خوشبخت باشه, و یا خلاف کنه, بدترین باشه و بدبخت.
وقتی جامعه به این درک برسه که همه چیز را همگان دانند و همه ی تواناییهای بشر در یه آدم جمع نشده و پخشه بین همه, اون وقته که میشه گفت نابینا میتونه یه زندگی خوبی داشته باشه. و لازمه ی این تفکر و جا انداختنش تو جامعه, اینه که اول خودمون قبولش داشته باشیم و در راستای تحققش تلاش کنیم.
اما اگه اومدیم این فکرو تو ذهن خودمون جا انداختیم که نمیبینیم پس نمیتونیم, خاه ناخواه به جامعه هم منتقل میشه.
شاید یکی بگه نه. تونستن و نتونستن مطلق منظور مایی که این تفکرو داریم نیست. و خب منم در جوابش میگم: اگه بحث نسبیگرایی باشه, این شامله همه آدما میشه و نه فقط شامل حال ما.

سلام علی.
چیزی که تو میگی دقیقا حاصل همون شعارهایی هست که از اول یاد ما دادن.
خب اگه این تفکر قرار بود جواب بده تا حالا داده بود.
بیا نابینایی رو بذاریم کنار و چیزای دیگه رو مثال بزنیم.
آیا از نظر تو یه معلول جسمی هم فرقی با بقیه نداره؟ یه ناشنوا چطور؟ و همچنین یه بیسواد با یه با سواد، یه پزشک با کسی که هیچ اطلاعاتی در زمینه پزشکی نداره و هزار تا مصداق دیگه.
به نظر من زندگیی که توش همیشه مجبور باشیم خودمون رو به بقیه ثابت کنیم یه زندگی کسل کنندهست.
تفکری که تو میگی برعکس اون چه فکر میکنی تهش همین میشه که مجبوری همیشه خودت رو ثابت کنی!
من فکر میکنم ما باید اگرم قراره چیزی رو ثابت کنیم به خودمون ثابت کنیم نه کسی دیگه!
اتفاقا توی بحث اون شب یه چیزی رو یادمه خودم گفتم و دکتر هم روش صحه گذاشت و یکی از محورهای بحث تا آخر شد. این که ما ممکنه توی خیلی از شرایط سرعتمون از بیناها کمتر باشه، ولی اصل اینه که اگه بخوایم بالاخره به نتیجه میرسیم منتها با شرایط و توان خودمون.
حالا یه سؤال.
وقتی تو میگی ما با بقیه فرقی نداریم، یعنی میشه مثلا یه بینا و تو رو دنبال خرید از فلان مغازه فرستاد و گفت در شرایط یکسان هر کدومتون زودتر رفتید و برگشتید برنده اید؟
خب طبیعیه که فرد بینا لازم نیست عصا دستش باشه، خیابونو میبینه، تابلوها رو میخونه، میتونه راحت هر جا لازم دید بدوه و حتما زودتر از تو کارش رو انجام میده.
اگه این مقایسه رو بپذیری به این نتیجه میرسی که تو و اون بینا با هم فرق داشتید.
اما لزوما معناش این نیست که تو مسابقه بازنده هم تو بودی!
البته اگه فرض اول همونی هست که نوشتم، تو توی مسابقه باختی.
ولی اگه از اول چنین مسابقه ای رو به خاطر شرایط نابرابر نپذیری و بگی که اصولا شرایط یکسان نیست، اون وقت با عصای خودت، با احتیاط لازم، با پرسیدن آدرس از این و اون و کارهای لازم دیگه میری خریدت رو میکنی و برمیگردی، کلی هم از کارت لذت میبری.
به نظرم بعضی وقتا هم باید اگر کاری رو نمیتونیم انجام بدیم و دیگران هم میگن نمیتونه ناراحت نشیم و بپذیریم.
چون اگه بگیم میتونیم، ما فرقی نداریم و از این جور شعارها، خیلی وقتا میشه که وسط راه به انحاء مختلف موتورمون کم میاره و مجبور میشیم از اطرافیان بخوایم هولمون بدن.
بعد که کار انجام شد یادمون میره که به تنهایی نتونستیم و اعتماد به سقفمون هی میره بالاتر.
تفکر تو نتونستن رو یه معلولیت جدا از نابینایی تصور میکنه و عیب میدونه؛ ولی به نظر من اگه آدم بخواد از زندگیش لذت ببره باید در حد توان و امکاناتش از خودش انتظار داشته باشه.
ضمنا تو هر جور رفتار کنی و هر طور زندگی کنی بازم دیگران و جامعه در موردت قضاوت میکنن و از نظر من اونی باخته که این قضاوتها بشن الگوی زندگیش و همیشه در حال شبیه کردن خودش به اونهایی باشه که هر کدوم شرایط و امکانات متفاوتی دارن.

بذار یه مثال بزنم تا منظورمو بهتر برسونم. ببین الآن منه نابینا, نمیتونم رانندگی بکنم. اما اگه همین منه نابینا بگم خب حالا که نمیتونم رانندگی بکنم پس بیخیال همه چیز, این باعث میشه که کلاً دور ماشینو خط بکشم.
ولی اگه دیدگاهم این باشه که تفاوتی ندارم, باعث میشه که حد اقل یه چیزی از ماشین یاد بگیرم و اگه ماشین خانوادم جایی خراب شد, بتونم یه حد اقل کمکی بهشون بکنم.
میدونی بحث چیه؟ بحث داشتن روحیه ی نداشتن تفاوته هست. تو مثالی که تو زدی, بعله. یه بینای زرنگ در مقابل یه نابینای زرنگ, خب طبیعیه که یه عضو بیشتری داره و کارشو سریعتر انجام میده.
نه لازم نیست ما مجبور باشیم خودمونو به دیگران ثابت بکنیم. بنظرم, جامعه هم تو این تفکری که در ما شکل گرفته مقصره. در واقع, جامعه که میگم: از خانواده شروع میشه تا آموزش پرورش, و تا جاهای دیگه.
شخصاً اگه کاره ای بودم, حتی نابینا و همه معلولینو واسه خدمت سربازی هم اعظام میکردم و ازشون استفاده میکردم.
همون جوری که جبر ندیدن باعث شده ما تو یه سری از مسائل توانمند بشیم, همون جوری هم جبر کار کشیدن جامعه از ما هم میتونه ما رو تو یه سری دیگه از مسائل توانمند بکنه.
یعنی نابینا نمیتونه بره به مدتی که همه میرند سربازی, اپراتوری بکنه؟ یعنی یه نابینا نمیتونه بره جایی کاری بکنه واسه خدمت سربازیش؟
نابیناهای قدیم ما, سختکوشتر بودند. دلیل موفقیتهاشون هم این بود که خودشونو به جامعه اثبات کردند. گر چه اون موقع وضع بدتر از الآن هم بود, ولی اراده اونام قویتر بود.
تازه اون موقع که مناسب سازی یا چیزی هم به اون صورت نبود که. اما الآن همه چی هست و هیچی نیست. من خودم یادمه که از چوب به جای عصا استفاده میکردم. شاید خودتم این کارو کرده باشی.
واقعیتش اینه که نگاه و تفکر جامعه و فرهنگ حاکم بر همین جامعه, خیلی از ماها رو تن پرور بار اورده.
و وای به حال اون روز که اگه خودمون نخوایم جامعه ازمون کار بکشه. ببین, این یه دگرگونی نگرشیه, ولی اگه بشه, گر چه واسه ما اولش سخت به نظر میرسه, ولی آثار مثبت خیلی زیادی داره.
بابا همین الآن رفیق من بهم زنگ میزنه و کلی معذرت خواهی میکنه که ببخشید دیر جوابتو دادم. ناراحت نشی. منم بهش گفتم: چرا اینجوری میگی؟ کی من ناراحت شدم؟ میگه نه. آخه من نابینای اینجوری کم ندیدم خَخ.
در نتیجه, هر چی امکانات و ابزار بیشتر میشه, اراده ها هم سستتر میشه.

خَخ همین الآن تو همین تیمتاک خودمون مورد داریم که یکی میگه حال ندارم برم تو فلان کانال, یکی منو بندازه اونجا. یکیشم خودمم که گفتم و ممکنه بعدها هم بگم.
آخه من نمیدونم چرا من نباید حال داشته باشم؟ مگه اگرم سر کار رفته باشم, پیاده رفتم و از کوه و جای ناهموار عبور کردم یا با اسبو خرو قاطر رفتم؟ یا اینکه رفتم سر کار کار سنگینی انجام دادم؟
تو زمین صافو مسطح, با ماشین رفتم, و با ماشین هم اومدم.
من کاری با کسی ندارم و اینی که میگم و تنها نسخه ای که فقط واسه خودم میتونم بپیچم, اینه که بیشتر بجنبم, و حتمی یه دوره بدن سازی برم که خیلی میتونی تو تحرک بیشترم تأثیر داشته باشه.
مشکل به نظر من, همون امان از کلمه پنج حرفی هست که در گوشَت گفتم و خودتم تأییدش کردی خَخ.
شاید بگی خب این واسه بیناها هم هست, و منم میگم: خب باشه. ما باید خودمونو دریابیم.

سلام بر همگی.
ببینید دوستان متأسفانه بحثهایی از این دست یه مشکل بزرگ همیشه به همراه دارند، و اون هم اینه که ما به اصل مسایل هیچ توجهی نمیکنیم.
همین بحث ازدواج نابینایان با غیر نابینایان رو در نظر بگیرید:
هیچ کس در هیچ یک از بحثهایی که تا به حال بین دوستان رخ داده نیومده توضیح بده که چرا و به چه دلیل عقلی باید یک فرد بینا با یک فرد که دچار معلولیت بینایی هست باید ازدواج کنه؟
شما در وهله ی نخست باید بتونید به این سوال پاسخ بدید که از نظر یک فرد سالم چه دلایلی موجب بروز یک چنین پدیده ای خواهد شد که فردی با داشتن سلامتی جسمی کامل بیاد و با یک معلول بینایی ازدواج کنه؟
چرا اون فرد سالم نباید بره و با یک عقب مونده ی ذهنی ازدواج کنه؟
مگه یه عقب مونده ی ذهنی حق نداره که بهش همچون دیگر اعضای جامعه نگریسته بشه؟
چرا نباید یه فردی که مثلا مبتلا به ناشنوایی هست با یه فرد کاملا سالم ازدواج کنه؟
حتما میگید که اونا شرایطشون با ما فرق میکنه.
اما چه فرقی؟
چون یکی درست قادر نیست از عقلش استفاده کنه و اون یکی چون قادر نیست تکلم کنه؟
آیا بجز اینا دلیل دیگه ای هم برای اثبات حقانیت خودتون در دست دارید؟
اما چرا قضیه رو از زاویه ی دید یه بینا نباید بنگرید؟
چرا نظر یه فرد سالم رو در این رابطه نمیپرسید؟
چرا باید افراد سالم جامعه ما رو چون دوست داریم با اونها ازدواج کنیم تا از مزایای زندگی راحتتری که در کنار اونها خواهیم داشت محروم میکنه؟
اما آیا جامعه در قبال ما یک چنین وظایفی هم داره؟
آیا جامعه باید افرادش رو طوری بار بیاره که هر وقت یه نابینای خوش تیپ و مثلا توانمند رفت و از زن یا مردی خواستگاری کرد اون با آغوش باز بیاد و با این فرد ازدواج کنه؟
اما آخه چرا؟
متأسفانه مباحثی از این دست هرگز به یک نتیجه ی درستی منجر نمیشن.
چون اساس بحث درست نیست.
ما باید با اونها وارد گفتگو بشیم تا نظر اونها رو در این رابطه بدونیم.
نه اینکه خودمون با خودمون بشینیم و در مورد تغییر دیدگاه های اونها در مورد خودمون راه کارهایی رو بیابیم.
من سالها پیش در ایستگاه سرگرمی یه مطلبی نوشته بودم و در اون توضیح داده بودم که دوستان بینای زیادی داشتم، و گاهی که با هم به تفریح و گردش میرفتیم دوست دختر من مجبور میشد با باقی رفقا به بازیهایی مثل والیبال نپردازه چون من قادر به انجام اون بازیها نبودم.
و من هم همیشه از او میخواستم که بره و با باقی دوستان بازی کنه و این مشکل من بود نه اون که بخواد خودش رو از یک سرگرمی سالم و نشاط انگیز محروم کنه.
از همونجا بود که پی بردم من حق ندارم به زندگی یه انسانی که هیچ شباهتی با من نداره اینطور لطمه بزنم.
من حق ندارم خودم رو و شرایطم رو به یکی دیگه تحمیل کنم.
و هرچه زمان گذشت و با تجربیات گوناگون زندگی سر و کار پیدا کردم بیشتر متوجه شدم که راهی که انتخاب کردم درست بوده.
اما اگر شما بتونید به خودتون بقبولونید که تا به حال هرچه گفتید تنها نقطه نظرهای شخصی خودتون بوده و هرگز از یک فرد سالم که مایل به ازدواج با او هستید نظرش رو با صراحت نپرسیدید و بهتره که برید ازش بپرسید و یا توی اینگونه بحثها از اون گروه کسانی رو وارد بحث کنید و اجازه بدید که اونها با آزادی کامل و بدون قضاوت شدن نظراتشون رو به شما بگن، اونوقت شاید در نوع نگرش شما هم تغییری حاصل بشه و شاید راه های دیگه ای رو در این نوع امور پیش روی خودتون باز کنید.

درود دوست عزیز.
دوست عزیز, جامعه, در برابر و مقابل ما مسئوله, و ما هم در مقابل و برابر جامعه مسئولیم.
واسه موردی که گفتی: تنها کاری که ما میتونیم انجام بدیم در مواجهه با افرادی که دست به انتخاب ما میزنند, اینه که از معایب و مزایای انتخابشون آگاهشون کنیم. دیگه لازم نیست نقش دهقان فداکارو بازی بکنیم. یا حتی اون بخواد نقش دهقان فداکارو واسه ما بازی بکنه.
همه چی برمیگرده به آگاهی در مورد اون موضوع. وگرنه که کسی که بینا هست و وقتشو با من یا توی نوعی میگذرونه, لزوماً هم معنیش این نیست که لذت نمیبره. و یا چون ما حس میکنیم, پس لذت نمیبره. میتونه هم ببره. حکم قطعی نمیشه داد.
اتفاقاً من معتقدم که جامعه به سمتی بره که با درک و آگاهی هر چه بیشتری, خودش و اعضاشو جذب بکنه. و یه همچین جامعه ای, بسیار میتونه موفق و خوشبخت باشه.
میدونم شاید الآن ممکنه این شعار به نظر برسه, ولی اگه بنیان فکریش گذاشته بشه, مطمئن باش که جواب خواهد داد.
جوامع پیشرفته هم از اول اینطوری نبودند که. قدم به قدم به اینجایی رسیدند که هستند.

اول میگم
لاااااااااااااایییییک.
بعدش میگم ببین شرایط آدمها با هم فرق میکنه. مثلا فرض کن یه نابینا هم میتونه یه امتیازهایی داشته باشه که ممکنه یه بینای رقیبش نداشته باشه.
مثلا فرض کن یه دختر از یه خانواده ی معمولی که همه ی خواستگار بیناش تهه حقوقشون ماهی ۳ تومنه و یه نبین هم هست که ۳ تومن پول تو جیبیشه حالا این نبین میتونه بگه من یه امتیازی دارم اونها هم یه امتیازی بدونه تحمیل کردن میتونه این توقع رو داشته باشه که اون دختر بپذیره بل که استقبال هم بکنه حالا جز پول میتونه مثلا موردها عوض بشه مثلا ویژگیهای شخصیتی میزان آزادی یا قیافه و یا روابط خاص اجتماعی یا رانت و اینچیزها همه میتونه تاثیرگذار باشه.
بعد هم ما اگه از یه نقطه نظر نگاه کنیم درسته ما نباید تحمیل کنیم اما من میگم بیایم هم از نقطه نظر یه نبین و هم از نقطه نظر یه بینا به قضیه نگاه کنیم.
یه نابینا دوست نداره که تو خیلی کارها دست کم بگیرنش مثلا تو کار با کامپیوتر میتونم بگم اگه بحث کارهای گرافیکی نباشه هیچ فرقی با بیناها نداریم به نظرم تا حدی باید خودمون رو اثبات بکنیم مثلا تو محل کار خودمون رو به کار فرما نشون بدیم.
یا اگه کسی تو زندگیمون مهمه میتونیم خودمون رو اثبات بکنیم چون رامون نفع شخصی داره
اما با این که بخوایم خودمون رو به هر کسی اثبات کنیم مخالفم مثلا برای من نباید مهم باشه که همکلاسیهام در موردم چی فکر میکنن

دوست محترم، یک چنین دیدگاهی حتی در پیشرفته ترین جوامع کنونی هم وجود نداره:
چون جامعه مسؤولیتش در قبال افراد کاملا تعریف شده هست.
و این گونه مسایل هیچ ارتباطی به وظایف یک جامعه در قبال فرد فرد اعضای اون جامعه معنا نمیشه.
این نوع نگاه با شرایطی که در جوامع فعلی دنیا حاکم هست سازگاری نداره.
بحث دهقان فداکار در بین نیست.
فکر کنم شما خوب به قضیه توجه نفرمودید.
بحث سر تفاوتهاست، تفاوتهایی که انکار ناپذیر هستند.
اگر ما به مسایل اونطوری که هستند توجه کردیم اونوقت میفهمیم که جامعه در قبال ما به عنوان شهروند یه سری وظایفی بر عهده داره: نه اینکه بیاد و تمام مسایل روحی عاطفی ما رو هم تحت پوشش خودش قرار بده.
یک چنین باری رو نمیشه بر روی دوش جامعه نهاد.
چون از پسش بر نخواهد اومد.
تا به حال هم من توی هیچ مکتب جامعه شناسی ندیدم که متخصصین علوم اجتماعی مختلف اومده باشن و این نوع وظایف احساسی رو بر دوش یک جامعه بار کنند.
شاید من اطلاع بیشتری نداشته باشم.

من میخوام اینو بدونم که, الآن پذیرش یه نابینا, تو جوامعه پیشرفته بیشتره؟ یا جوامعه ما؟
خب معلومه که اونا. حد اقلش اینه که از ما بیشتره و جلوترند.
با همین پیشدرامد, نتیجه میگیریم که اونا رفتن به همین سمت جذب اعضای خودشون. و خب البته زیرساختش هم فراهم شده که این اتفاق افتاده.
شما وقتی میدونی که اونا واسه این مناسب سازی رو واسه نابینا انجام میدند چون احتمال میدند که خودشونم روزی معلول بشند, این یعنی اینکه نوع دیگه ای از خودشونم که ممکنه بعدها اتفاق بیفته و معلول بشه رو پذیرفتن. و وقتی اینو پذیرفتن, طبیعیه که معلولین جامعه شونو هم بپذیرند و باورشون کنند. و وقتی هم معلولین یه جامعه ای توسط اعضاش باور بشند, در نتیجه اون معلولین هم تلاش بیشتری میکنند که تفاوتها رو از بین ببرند و کم و کمترشون کنند.
یه چنین جامعه ای, معلومه که به سمت همگرایی بیشتری میره.
اینایی که میگم: حاصل تفکرات خودمند. من نه جامعه شناسم, و نه هم جامعه شناسی خوندم. فقط تفکرات خودم در ترکیب با اطلاعاتی هست که کمو بیش شنیدم یا خوندم.
اگه جامعه در مقابل و برابر اعضای خودش مسئول نبود, مردم این همه کمک به سیل زده ها نمیکردند. درسته مثال خیلی درستی نیست, ولی بحثم اینه که جامعه داره به سمتی میره که میبینه تنها کسی که میتونه به دردش بخوره, فقط خودش و خودش و اعضاشه.
در خصوص تفاوتها که گفتی: باید بگم که لذت زندگی به همین گوناگونی و تفاوتهاشه.
مطمئن باش اگه خوراک فرهنگی خوب واسه جامعه تهیه بشه, جامعه به سمت همگرایی بیشتری میره.

خب من هم جامعهشناسی نخوندم.
اما به جهت علایقی که دارم تو این حوزه هم سعی کردم تا جایی که برام مقدور بوده مطالعه کنم.
اما یه پیشنهاد بهت میکنم که یه بار دیگه اون کامنت اولی من رو بخونی، چون من توی اون کلی سوال طرح کردم.
جواب دادن به اون سوالات به ما کمک میکنه که خودمون رو بهتر بشناسیم.
و میزان توقعاتمون رو از جامعه متعادلتر کنیم.
و متوجه این واقعیت بشیم که جامعه در قبال افرادش چه نوع تعهداتی رو بر عهده باید داشته باشه.
اگر من که یک نابینا هستم مایل به ازدواج با یک فرد سالم هستم رو با یک عقب مونده ی ذهنی کنار هم بزاریم کدوممون میتونه بگه که بیشتر از اون یکی حق ازدواج با یه فرد سالم رو داره؟
آیا منی که فقط نمیبینم یا اونی که توان ذهنیش پایینتره؟
و یا باقی اشخاصی که دچار انواع معلولیت هستند.
خب، حالا آیا اون فرد سالم در قبال ما هم به همین اندازه که ما ازش توقع داریم موظف هست که به خواسته ی هر یک از ما که دچار معلولیت هستیم پاسخ مثبت بده
یا نه؟
چرا ما باید افراد جامعه رو در مقابل یک چنین انتخابی قرارشون بدیم؟
این حق از کجا برای ما ایجاد شده؟
ببین تو تا زمانی که نتونی صادقانه به همه ی این گونه سوالات جوابی روشن بدی هرگز نخواهی توانست به نوع تعاملات اجتماعی که در هر جامعه وجود داره به درستی پی ببری.
بحثی که راجع به سیل کردی اینجا و توی این بحث بخصوص نمیشه ازش استفاده کرد.
چون اونجا همگرایی اگر وجود نداشته باشه که مردم اموراتشون نخواهد گذشت.
ما آدمها در قبال هم یه سری تعهداتی داریم و اجتماع هم یه سری تعهدات دیگه،
اینا با هم خیلی فرق میکنند.
جامعه موظفه که بار خیلی از مشکلات عمومی افراد جامعه رو به دوش بکشه.
مثل مناسبسازی محیط زیست و تسهیل امر تردد اشخاص کم توان و هزاران چیز دیگه.
اما وقتی پای مسایلی مثل ازدواج و روابط شخصی پیش میاد اونجا دیگه نمیشه پای جامعه رو پیش کشید.
چون جامعه نمیتونه خودش رو با یک چنین مسؤولیت سنگینی مواجه ببینه.
برای روشن شدن قضیه تو رو حواله میدم به جریانی که تقریبا سی سال پیش از طرف بزرگان قوم برای کاستن مشکلات افراد جانباز و بخصوص قطع نخاعی به دختران جوان اون دوره پیشنهاد شد.
حاصل اون پیشنهاد رو باید مورد بررسی قرار داد تا فهمید که نتایج این نوع آموزه ها در سطح جامعه چه عواقبی رو در پی داشت.
خلاصه امیدوارم که همه ی ما با اندیشیدن درست به نتایجی بهتر و واقع بینانهتر دست یابیم.

شما در وهله ی نخست باید بتونید به این سوال پاسخ بدید که از نظر یک فرد سالم چه دلایلی موجب بروز یک چنین پدیده ای خواهد شد که فردی با داشتن سلامتی جسمی کامل بیاد و با یک معلول بینایی ازدواج کنه؟
چرا اون فرد سالم نباید بره و با یک عقب مونده ی ذهنی ازدواج کنه؟

من نمیدونم هدفت از طرح این سؤال چیه؟, ولی حسم بهم میگه که از نظر تو, فکر میکنی کسی که میاد با یه معلول و یه نابینا ازدواج میکنه, حتماً یه ریگی به کفششه.
البته دلایل دیگه ای هم مثل باور, مذهب, نداشتن جمال و کمال, بیسوادی یا کم سوادی, فقر, و قرار گرفتن در تجرد اجباری میتونه وجود داشته باشه.
ما اگه ازدواج رو تکامل بدونیم و قبولش داشته باشیم, پس طبیعیه که افراد دنبال کسی باشند که بتونه اونا رو پوشش بده.
وقتی میگند فلانی و فلانی زوج خوبی هستند واسه هم, یعنی اینه که به خوبی میتونند خلأهای روحی و عاطفی, احساسی, و مالی هم رو رفع کنند و در کنار هم آرامش دارند.
وقتی دو نفر یه آرامش نسبی در کنار هم دارند, و از طرفی آگاهند نسبت به انتخابی که کردند و چالش و تفاوتهاشو, مزایا و معایبشو هم میدونند و پذیرفتند, پس در نتیجه میتونند کنار هم به خوبی و خوشی زندگی بکنند.
حالا هر کی با هر کی که میخواد باشه.
این درست نیست که اگه کسی ما رو انتخاب کرد, حتماً یه مشکلی داره. حتماً یه جای کارش میلَنگه. میتونه اینطور هم نباشه.

چرا نباید یه فردی که مثلا مبتلا به ناشنوایی هست با یه فرد کاملا سالم ازدواج کنه؟

خب اونم توانمندیهایی داره. کی گفته که ازدواج نکنه یا نباید بکنه؟
مثلاً در نظر بگیر بینایی رو که لبخونی و زبان اشاره بلده, حالا به هر دلیلی, ولی بلده. این نمیتونه با اون ناشنوا زندگی بکنه؟
اصلاً فرض رو بر این میگیریم که بلد هم نیست, اما یکیو دوست داره. واقعاً واسه خودشم دوستش داره نه هیچ چیز دیگه ای. خب میره زبون ارتباط باهاشو یاد میگیره دیگه.

آیا بجز اینا دلیل دیگه ای هم برای اثبات حقانیت خودتون در دست دارید؟

بعله, معتقدم که شعور اجتماعی جامعه باید بالاتر بره. اینم فقط مربوط به بینا و نابینا نمیشه. حتی مربوط به خود نابیناها هم میشه. و همه ی معلولین با جامعه و خودشون.

اما چرا قضیه رو از زاویه ی دید یه بینا نباید بنگرید؟
چرا نظر یه فرد سالم رو در این رابطه نمیپرسید؟

اتفاقاً من دوست نابینا دارم که خانم بینا هم داره. کلی باهاش بحث کردم. در یه کلام بهم گفت: من تو یه شرایط کاملاً برابر ازدواج کردم و از ازدواجم هم راضی هستم و واقعاً در کنار شوهرم هم آرامش دارم.
خیلی ریز شدم و سؤالات خیلی خصوصی هم ازش پرسیدم.
در نهایت بهم گفت: من نمیدونم که من احمقم که با دوست تو ازدواج کردم؟ یا تو احمقی که نمیتونی متوجه بشی که من خودشو خواستم و در کنارش آرامش دارم؟
دوست من شاغله, الآن حدود بیشتر از هشت ساله ازدواج کرده, خانمشم شاغله. آدم توانمندی هم هست. یه بچه هم دارند.

چرا باید افراد سالم جامعه ما رو چون دوست داریم با اونها ازدواج کنیم تا از مزایای زندگی راحتتری که در کنار اونها خواهیم داشت محروم میکنه؟
اما آیا جامعه در قبال ما یک چنین وظایفی هم داره؟

ما اگه تن پرور نباشیم و خودمونو ضعیف بار نیاریم, مطمئن باش که جامعه از اینکه ما رو انتخاب بکنه, لذت هم میبره.

آیا جامعه باید افرادش رو طوری بار بیاره که هر وقت یه نابینای خوش تیپ و مثلا توانمند رفت و از زن یا مردی خواستگاری کرد اون با آغوش باز بیاد و با این فرد
ازدواج کنه؟

جامعه وقتی خودش به درک توانمندیهای یه معلول پی ببره, مطمئن باش که خودش میپذیره و خوشش هم میاد.

و در نهایت چیزی که میخوام بگم و خیلی هم حرف زدم, اینه که واسه خودمون هویت سازی نکنیم به اسم ندیدن و نابینایی.
خودمونو ذیل هویت نابینایی و ندیدن تعریف نکنیم. این فقط یه ضعف جسمیه. همین و بس.
وقتی خودمونو ذیل این هویت تعریف کردیم, بعد میاییم و میگیم: دنیای او تصویرست و دنیای من صوت.
دیگه همه چی از همین جا شروع میشه. این تفکر باعث میشه از جامعه یه فاصله ای داشته باشیم و از بودن در جامعه, احساس آرامش نداشته باشیم و لذت نبریم.
نه همه چیزو میشه با تصویر منتقل کرد و نه هم با صوت. همش باید در کنار هم باشه و هر کدومش هم قشنگیای خاص خودشو داره.
پس اگه کسی به سمت درک دنیای ما اومد که البته من معتقدم ما دنیای مخصوص خودمون نداریم. ولی به هر حال اینو گفتم که افرادی که بهش معتقدند, بهتر متوجه بشند. داشتم میگفتم. اگه کسی به سمت درک ما اومد, ما هم به سمت درک اون بریم. قدرت جاذبه اون ما رو به ان نزدیک میکنه, و قدرت جاذبه ما هم اونو به ما نزدیک میکنه.

من نظرم اشتباهی اومد
ولی اگه نخوایم شعار بدیم من با آقای نظری موافقم.
وقتی یه فردی میخواد با بینا ازدواج کنه به خاطر مزایاش یعنی خودش رو دست کم میگیره و همچنین هم نوعش رو
خوب اگه واقعا معتقدی توانمندی اگه واقعا معتقدی جامعه تو رو با بیناها باید یکی ببینه پس خود تو چرا هم نوعت رو دست کم میگیری و به خاطر مزایا میری با بینا ازدواج میکنی!
خب پس خودت هم قبول داری اینجا فرق هست که میخوای با یه فرد بینا این فرق رو پر کنی پس اول نگو فرق نیست.
دوم سوالم اینه که خب اون بینا یه مزیتی داره چون بیناست خب من نابینا چه مزیتی میتونم داشته باشم؟؟؟؟
مطمعن اطمینان داشته باش که اون دوستت واقعا یه مزیتی داشته وگرنه مگه دختره مغز خر خورده!

درود. نع ناراحت نشدم, داریم بحث میکنیم خو. خب این طبیعیه. همه ی آدما واسه مزیتهایی که طرف مقابلشون داره جذبشون میشند دیه.
اصلاً این چیز بدی نیست که. ازدواج یعنی همین. یعنی پوشش دادن هم دیگه. یعنی با هم به تکامل رسیدن. حالا این تکامل میتونه انواع مختلفی داشته باشه.
یکی با همنوعش به تکامل میرسه, یکی با بینا, یکی با نابینا, و یکی هم حتی ممکنه با هیچ کسی هم به تکامل نرسه.
تا جایی که من متوجه شدم تو تو زندگی خصوصی دوستم کنکاش کردم, هیچ کدومش به اون یکیش هیچ مزیتی نداره. دوتاشون کارمندند. من که هیچ مزیت و برتری از هیچ کدومشون نسبت به اون یکیشون ندیدم و هر چی خودم هم کنکاش کردم, چیزی یافت نکردم.
اما داشتن مزیت هم عیب نیست. ایرادی نداره.
و در نهایت من نه طرفدار ازدواج با همنوعم, و نه هم غیر همنوع. و نه هم خودم تو این وادیه هستم که با همنوع ازدواج بکنم یا غیر همنوع.
من, معتقدم آدم در نهایت باید با یکی زندگی بکنه که باهاش یه آرامش نسبی داشته باشه. حالا یکی میگه همنوع, و یکی هم میگه غیر همنوع. و دیدگاه و نظر هیچ کدوم هم بر هیچ کدوم برتری نداره.
من فقط از بُعد جامعه شناختی نظر خودمو گفتم که جامعه میتونی به سمتی بره که اعضاء خودشو جذب بکنه. حالا چه دختر و چه پسر.
اما یه عواملی هست که اجازه نمیدند جامعه به سمت همگرایی بیشتری بره.
یکیش عامل اقتصادیه. وقتی مردم دغدغه اقتصادی دارند و هر چی میدوند سر جای خودشونند, در نتیجه حس پرداختن به مسائل فرهنگی که میشه عامل دوم رو ندارند و دنبال مطالعه نمیرند و از طرفی هم خوراک فرهنگیه خوبی واسه جامعه تهیه نشده.
عامل سوم, سیاسی و امنیتیه. اگه جامعه به سمت همگرایی بیشتری بره, میتونه چالش امنیتی واسه حکومتها به وجود بیاره. مخصوصاً حکومتهای کشورهای جهان سومی.
چون یکصدایی جامعه, جلو خیلی از چیزا رو میگیره و سیاسیون عزیز, اینو به خوبی میدونند و از زنگ خطری که میتونه تهدیدشون بکنه, به خوبی آگاهند.
واسه همینم همیشه باید شرایطی باشه که تو از من بترسی, من از تو بترسم, و چیزی به اسم اعتماد عمومی در بین مردم, کمرنگ باشه.
بابا الآن روابط فامیلی هم خوب نیست, دیگه چه برسه به روابط دیگه.
حالا تو جوامعه پیشرفته, قضیه فرق میکنه. جامعه ی مدنیشون قویه, جامعه همگرایی بیشتری داره, و واسه همینم هست که این مسائل واسه شون حل شده هست و هیچ نابینایی نمیاد واسه خودش هویت سازی بکنه که من هویتم نابینا بودنمه و ندیدنمه. چون اون جامعه, اون نابینا رو پذیرفته. وقتی معلول رو پذیرفته و باورش کرده, در نتیجه خود معلول هم فهمیده که مسئولیت داره و تلاش کرده تا دیوارهای بین خودش و بقیه ی اعضای جامعشو ورداره.

ارزش مقام معلم در جهان :
ایتالیا ؛
سه گروه نباید پشت چراغ قرمز بمانند؛
آمبولانس، آتش نشانی، معلمان.
فرانسه ؛
ثروتمندان در محدوده ی شهرک فرهنگیان خانه میخرند تا به همسایگی با معلمان افتخار کنند.
سوئد ؛
فرزند اولم پزشک است، اما بچه دومم فکر بهتری دارد او میخواهد معلم شود.
آلمان ؛
“مرکل” خطاب به پزشکان معترض؛
شما توقع نداشته باشید که حقوق شما از حقوق معلمانی که شما را تربیت کرده اند، بیشتر باشد.
انگلستان ؛
این بچه نابغه است، او توان معلمی دارد.
ایران ؛
حقوق تابستان معلمان اشکال شرعی دارد…!
تو بقیه موارد هم تقریباً وضع همینه خَخ.

دوست عزیز ببخشید.
یه کم شعار میدی.
منظورت چی جامعه معلول رو بپذیره؟؟؟؟
اگه من حقم رو تو این جامعه نگیرم جامعه به من چیزی نمیده.
چه تو ایرانش چه اروپا.
مثل این که ترکها بگن جامعه باید ما رو بپذیره یا مثلا راننده های اسنپ بگن جامعه خیلی ما رو باید تحویل بگیره.
این چه حرفیه.
یه آدم اول آدمه بعد نابینا یا راننده ی اسنپ یا هر چیز دیگه ای
شما اول میای میگی ما هویت نابینایی برای خودمون نسازیم بعد میای میگی جامعه ما رو بپذیره اگه شما هویت انسانی داری نه نابینایی چجوری جامعه بیاد تو رو بپذیره اصلا چی رو بپذیره مگه نمیگی هویت نابینایی نداریم.
اصلا فرض کنیم جامعه اینجا وایساده میگه نابینا من اگه بخوام تو رو بپذیرم باید چیکار کنم؟
اگه نپذیرمت چی کار کردم؟
خب باید بهش چی بگیم؟
مثلا فرض کنیم من رفتم برای کار یه مصاحبه مثلا اگه جامعه نابینا رو پذیرفته باشه اون کار فرما تا منو میبینه بلند میشه میگه بهبه نابینا! چه خوب شد اومدی! ما اصلا به نیرویی مثل شما نیاز داشتیم!
خب اون کارفرما نگرانه اینه که بدونه اون کارمند یا هر چیز دیگه ای که اسمش رو بزاری میتونه کارش رو درست انجام بده یا نه اگه میتونه کدوم یکی از کارجو هاش میتونن با همون پول کار بیشتری انجام بدن مثلا یه نفر هم میتونه یه سایت براش طراحی کنه و هم کارهای ترجمش رو براش انجام بده خب اون کارفرما اون رو قبول میکنه خب طبیعتا یه نابینا در شرایط برابر نمیتونه به اندازه ی یه بینا کار انجام بده!
دقت کن گفتم در شرایط برابر.
یعنی اطلاعات و تواناییهای مهارتیشون برابر باشه اگه خودت باشی کدوم رو استخدام میکنی؟

خب شرایط برابر رو گفتی. باید اعتراف بکنیم که خیلیامون همین شرایط برابر رو نداریم.
تعریف من از داشتن شرایط برابر, اینه که واقعاً تو رفت و آمد مشکلی نداشته باشیم, و به اون مهارت هم کاملاً مسلط باشیم و در ثانی, قدرت تعامل هم داشته باشیم.
گفتی تو حاضری تو شرایط برابر معلولو استخدام بکنی؟ و گفتی کیو استخدام میکنی تو شرایط برابر؟
خب اگه تعریف از شرایط برابر رو همونی که گفتمو مبنا قرار بدیم, باید بگم به یه موضوع و نکته ی خیلی ظریفی میرسیم که اون نکته هم اینه که کاری که اون معلول بخواد بکنه واسه من کارفرمای نوعی, آیا اون نوع معلولیتش میتونه تو درست انجام ندادنش دخیل باشه یا نه؟ راندمان کاری اون مجموعه, با وجود اون معلول, پایین میاد یا نه؟ اگه واقعاً نه باشه, خب مسئولیت اجتماعی من به عنوان یه کارفرمای نوعی, میطلبه که اون معلولو بپذیرم. ضمن اینکه قانون هم واسه من مشوق در نظر میگیره واسه اینکه به مسئولیتهای اجتماعیم عمل کردم.
عرض کردم که. جامعه مقصر اصلی نیست. زیرساختش فراهم نیست. وقتی آموزش پرورش درستو درمونی نیست, وقتی خوراک فرهنگی نیست, وقتی خیلی چیزایی که باید باشه نیست, و وقتی قوانین درستی نیست, همین باعث میشه که جامعه هم من و تو رو نپذیره.
من میگم ما خودمونو ذیل نابینایی تعریف نکنیم معنیش اینه که همه چیزو گردن ندیدن نندازیم و تلاشمونو بیشتر بکنیم.
اگه ما واقعاً تلاشمونو بیشتر بکنیم و زیرساخت اینم فراهم بشه که جامعه ما رو بپذیره, اونوقته که میریم به همون سمتی که باید بریم. همون سمت همگرایی جامعه که مورد انتظار هممونه.
دقیق نمیدونم, ولی فکر کنم کشور آلمان باشه که یه سری مشوقهایی در نظر میگیره که کارفرماها مایل باشند از افراد معلول استفاده بکنند.
ولی همین قانون سه درصد هم تو کشور ما به درستی رعایت نمیشه. یا بهتره بگم در اکثر موارد, اصلاً رعایت نمیشه.
اونا واقعاً کار کردن رو این موضوعات و متفکرینی دارند که به پشتوانه شون, هر روز جامعشون پویاتر هم میشه.
در کل ما نیاز به مراکزی داریم که از نابینا, واقعاً یه فرد توانمند, مستقل, دارای مسئولیت پذیری بالا, و دارای داشتن قدرت تعامل بسازه و تحویل جامعه بده.
و از اون طرف هم نیاز به جامعه ای داریم که با رشد فرهنگی, با با داشتن احساس مسئولیت و وظیفه اجتماعی, و داشتن قوانین کارامد, این نابینای قابل اتکا رو بپذیره.
متأسفانه نه اولی هست, و نه هم دومی.
و ریشش هم به نخواستن حاکمیت برمیگرده.
اگه خواست و اراده حاکمیت این باشه, مطمئن باش که در همین راستا هم سیاست گذاری میکنه.

همون اول بحث شعار زدگی رو کردم و امیدوار بودم به این سمت نریم. ولی همین مقایسه جامعه ما با جوامع اون ور یعنی شعار زدگی!
بد نیست اطلاع داشته باشیم که اون طرف از چه مواهبی استفاده میکنن که ما نداریم. ولی تا وقتی در حد داشتن اطلاعات بمونه جز حسرت و بعدش شعار که فلان باید بهمان باشد و این حرفا سود دیگه ای نداره.
بازم بحث رو میبرم سمت حرفهایی که اون شب دکتر سهرابی مطرح کرد.
ما تو جامعه ای زندگی میکنیم که همه جور آدمی هست.
همون طور که ممکنه کسانی از موفقیت ما خوشحال بشن، کسانی هم هستن که ممکنه ناراحت بشن و حتی برای این که ما موفق نشیم تلاش کنن.
ممکنه کسانی باشن که بخوان زمینمون بزنن و سر راهمون سنگ بندازن.
این طرز فکر که وجود توسعه حتما باعث میشه آدمهای یک جامعه نسبت به هم درک بهتری داشته باشن حرف درستیه. اما معنیش این نیست که برای نابیناهای سایر نقاط دنیا همه چیز کاملا گل و بلبله و اینجا جهنم محض.
اگه تو جوامع توسعه یافته خوشبختی، رفاه و حمایتهای اجتماعی هست برای همه هست از جمله معلولین و به ویژه نابیناها و اگه تو جوامع توسعه نیافته مثل جامعه ما نیست برای همه نیست.
علی واقعا تعجب میکنم که میگی هویتی به اسم نابینایی رو باید حذف کرد و چون حمیدرضا توضیح خوبی در این مورد داد باعث میشه دیگه نیازی نباشه بهش بپردازم.
میدونی مشکل کجا بیشتر خودشو نشون میده؟ اونجا که تو کشور ما در واقع همین دیدگاه شعار زده هست که قالبه و خیلیها متأسفانه این جوری فکر میکنن.
همین طرز فکر هست که انتظار داره صدای یه بابایی که سی سال پیش باهاش برخورد داشتی رو تشخیص بدی، چون یه نابینای از کره ماه اومده ای بوده که حالا شانسی یا واقعی چنین توانمندیی داشته! یا همین حرفهای گنده ای که نمیدونم با دست زدن به اجسام میشه رنگشون رو به درستی تشخیص داد و کلی چیزای دیگه که بعضی نابیناها خودشون و اطرافیانشون باب کردن تا نشون بدن ما یا نابینا نیستیم، یا از نابینایی فقط اسمشو یدک میکشیم و نه تنها مواهبی داریم که باعث میشه نابیناییمون پوشش داده بشه، که اصولا شاید اگه نابینا نبودیم به این مواهب دست پیدا نمیکردیم!
این چیزا باعث میشه همه نابیناها انتظارات عجیب و غریب از خودشون داشته باشن و وقتی توان برآوری این انتظارات رو نداشتن سر خورده بشن که جامعه ما رو نفهمید، مسئولیت جامعه در مورد ما چی میشه، چرا ما نماینده مجلس و رئیس جمهور نمیشیم و هزار تا بامبول دیگه!
حالا ممکنه کسانی هم بگن فلانی داره میگه ما حق نداریم نماینده مجلس یا رئیس جمهور بشیم.
اشتباه نشه! چیزایی که من به عنوان مثال مطرح میکنم فقط مثال و مصداقن.
اصل اینه که ما بتونیم اون چه هستیم و اون چه ازمون بر میاد رو در مقابل اون چه نیستیم و ازمون بر نمیاد قرار بدیم و هر دو این واقعیات رو در نظر بگیریم.
اون وقت مثلا من نابینایی که تحصیلات در زمینه سیاست ندارم، خونواده سیاسیی نداشتم که قضیه تو خونم باشه، سرم برای حل کلیه مسائل اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و … درد نمیکنه، دیگه دلیلی نداره نگران این باشم که چرا نمیذارن من رئیس جمهور بشم!
در مقابل اگه نابینایی باشه که همه دغدغه ها و امکانات مورد نظر برای رئیس جمهور شدن رو داره و بهش میگن تو چون نمیبینی نباید به این مقام برسی، میتونه با داشته هاش جلو بره و بگه برای ندیدنم هم خیلی وقتها راه حل هست!
تازه یه چیزی که باید در نظر بگیریم و خیلی وقتا ازش غافلیم اینه که وقتی هم موانع برطرف شد، درک متقابل پیدا شد، جامعه به توانمندیهای ما پی برد و اونها رو پذیرفت، نوبت به رقابت میرسه و اونجاست که نمیتونی انتظار داشته باشی چون در عین نابینایی رفتی در مورد ماشین اطلاعات خوبی کسب کردی، تو یه وضعیت فوق العاده مثلا توی راه و نصف شب وقتی ماشین خراب شد، اطلاعات تو رو به تجربه و اطلاعات یه مکانیک بینا که میتونه با ابزارش مشکل رو هم رفع کنه ترجیح بدن!

ببین سعید, پذیرفتن واقعیت یه بحثه, و قانع بودن به اون واقعیتی هم که وجود داره یه بحث دیگست.
من هدف و قصدم از مقایسه ی این جامعه با اون جامعه, شعار دادن نیست. بحث من الگوییه که میتونه ما رو به اون سمت ببره. و ما میتونیم تو این حرکت نقش پررنگتری داشته باشیم.
شما میگی که منی که شرایط رئیس جمهور شدن رو ندارم, پس کاری هم به این حق ندارم که به نابینا داده بشه یا نشه.
خب من اسم اینو بیتفاوتی نسبت به جامعه ای میذارم که میشه جامعه نابینایی.
اسمش همون عدم اتحادی میشه که هست.
البته این مشکل خیلیامونه و مشکل منم میتونه باشه و خودمو از این دایره خارج نمیبینم.
نه من انتظار شاخی در حال حاضر از جامعه ندارم, چون واقعاً زیرساختش فراهم نیست.
اما, یکی از خودمون انتظار تلاش بیشتری دارم از جمله خودم, و یکی دیگم از حاکمیت انتظار دارم که زمینه اینو فراهم بکنه تا ما و جامعه, با هم هم به یه در هم تنیدگی و یه ادغام نسبی برسیم.
البته بازم ماییم. باز هم ماییم که باید بیشتر تلاش کنیم تا حاکمیتو مجبور به این کار بکنیم و حاکمیتم با تصویب قوانین و اجرای درستشون, اعضای جامعه رو متوجهه مسئولیت اجتماعیشون در برابر ما بکنه.
درسته شاید الآن بنظر شعار میاد, شاید آرمانگرایی باشه, ولی باید از یه جایی شروع کرد و اگه هر کسی در حد خودش زورشو بزنه, حاکمیت ناچار به پذیرفتن خواستهای ما میشه.
بنای تلاش مضاعف هم اینه که ما خودمونو ذیل عنوان نابینایی تعریف نکنیم که بخوایم همه چی رو بندازیم گردن همین ندیدنه.
کسی منکر ندیدن ما نیست. کسی نمیگه ما چون نمیبینیم پس خوش به حالمونه و هیچ محدودیتی هم نداریم و تازه بهتر هم هستیم.
بحث من اینه که تمرکز رو این نداشته ها و تکرار کردن چیزای تکراری واقعیتهایی که هست, نباید جلو حرکت ما رو بگیره و ما رو به همین قانع بکنه.
اما اگه تحلیل و بررسی این واقعیات بتونه به ما راهکار بده که کمترشون بکنیم و راهکارهایی واسه کم کردن محدودیتهامون پیدا بکنیم, خوبه. وگرنه, به نظر من, به درد دیگه ای نمیخوره.
پس گفتن و تحلیل واقعیات زندگی یه نابینا در صورتی خوبه, که رو به جلو باشه. که یه مشکلیو حل بکنه.
مثلاً ما میگیم این یه واقعیتیه که نابینا تو رفت آمد میتونه مشکل داشته باشه. خب میاییم این واقعیت رو با آموزش جهت یابی و استفاده از تلفن همراه, حلش میکنیم.
درسته, یه سری واقعیتها حل نشدند. هنوز هم هستند. ولی معنیش این نیست که حل نشده باقی میمونند. همون جوری که خیلی از واقعیتها و محدودیتهای قبلیه ما حل شدند, امکان حل اینها هم هست. و این خود ماییم که با تلاشهامون میتونیم به هر چه سریعتر حل شدنشون کمک بکنیم.
یه قسمتیشم به پیشرفت علم و ساخت ابزار برمیگرده که اون دست ما نیست ولی داره رو به جلو میره.

سلام.
در مورد بحث پذیرش نابینایی توسط فرد و جامعه که به نظرم نکاتی که دکتر سهرابی فرمودند کاملا درست بودند و خودم رو در حدی نمیبینم که بخوام نقد کنم. شخصا بیشتر مشکلاتی که داشتم و دارم سر همین افراط و تفریطها و شعار زدگیهاست. چه بخواییم چه نخواییم، این نابینایی یه جاهایی مانع هست. یه جاهایی ما رو محدود میکنه. در مورد بحث ازدواج هم: اتفاقا در مورد معلولیتهای دیگه هم همین بحث هست. مورد سراغ دارم که ممکنه یه خانمی که از سلامت کامل برخوردار بوده به خاطر ازدواج با یک ناشنوا سرزنش شده باشه یا مشکلات دیگه ای که تو ازدواجهای برون گروهی هست. معتقدم که برای همه نمیشه یه جور نسخه پیچید و همه رو هم درست نیست که قضاوت کنیم که: فلان شخص که از یه معلولیتی رنج میبره، مثلا نابینایی، صرفا به خاطر خود خواهی یا راحت طلبی ازدواج با فردی که معلولیت نداره رو ترجیح میده. حرف برا گفتن زیاده، ولی به نظرم شاید جاش اینجا و مرتبط با موضوع این بحث نباشه. موفق باشید.

متعجبم از کسی که ندانسته به شخصیت خودش توهین میکنه و نمیدونه فرقش با یک عقبمانده چیه!
متعجبم برای کسی که به جای این که از تصمیمگیرنده اصلی بپرسِ که چرا میخوایی با یک نابینا ازدواج کنی، از خود نابینا سوال میپرسِ که چرا باید یک سالم بیاد باهات ازدواج کنه!
خب شما که نمیدونی فرق یک نابینا با عقبمانده چیه و هردو را بخاطر معلولیت یکسان فرض میکنی، طبیعیِ که این سوال را بپرسی که چرا نمیره با یک عقبمانده ازدواج کنه.
من به یک چیز رسیدم، بعضیا مثل پیام بازرگانی میان یه حرفی را میزنند، بعد که اشتباهشون رو بهشون حالی میکنی سکوت میکنند و در پست بعدی همان آش و همان کاسه.
من بجز این حرف علی که گفت تفاوتی بین نابینا با بینا نیست، اکثر حرفهاشو قبول دارم.
البته آخرش هم اصلاح کرد منظورش چیه.
سعید هم بخاطر تجربیاتی که داره حرف‌های قشنگی زد.

سلام مجدد، ببینید دوستان عزیز: من خیلی از اوقات وقتی بین ما یه بحثی در میگیره مدام یک عبارتی رو از عده ای میشنوم که برام همیشه جای سوال پیش میاره.
که آیا واقعا برای هیچ مشکلی که پیش روی ماست یک راه حل ثابت وجود داره یا راه های مختلفی رو میشه برای حل اون مشکل و یا مواجه شدن با اون پیش گرفت؟
آیا به اصطلاح میشه برای برخی مسایل پیش رو یک نسخه ی واحد نوشت یا نه؟
اصلا نسخه ی واحد نوشتن در چه شرایطی امکان پذیره؟
و اشکال دیگه ی این پرسش که همیشه ذهن من رو به خودش مشغول کرده.
حالا من قضیه رو از یک زاویه ی دیگه ای مورد بررسی قرار میدم شاید بشه با استفاده از این زاویه ی دید به نتیجه ی بهتری رسید.
فرض کنید که در دنیا میان و به همه ی نابینایان اعلام میکنند که تمامی نابینایان جهان موظف هستند که برای تردد از عصا استفاده کنند.
که البته میشه گفت تقریبا اکثریتشون هم چنین میکنند.
خب آیا اینجا یک نسخه ی واحد برای رفع برخی از مشکلات این قشر پیچیده نشده؟
آیا راه حل بهتری برای عبور و مرور این گروه خاص بجز سود جستن از عصا وجود داره؟
و آیا کسی از این گروه میتونه بگه که لطفا برای ما نسخه نپیچید.
ما دوست داریم برای رفع مشکل ترددمون از راه های دیگه ای بهره بجوییم؟
و آیا اصلا راه های دیگه جوابگوی این نیاز نابینایی این گروه هستند؟
خب معلومه که نه، پس چی میشه! هیچی همه ی نابینایان دنیا میپذیرند که مجبورند از عصا استفاده کنند تا بتونند تردد کنند.
این یعنی پذیرش شرایط موجود:
و همین موضوع رو اگر بخواهیم در دیگر زمینه های زندگیمون مد نظر قرار بدیم باز به یک سری راه های نسبتا امتحان شده ی قابل قبول خواهیم رسید.
که مجبوریم برای حل بسیاری از مشکلاتمون به اونها رو بیاریم.
آیا تا به حال به این فکر کردید که بین یک نابینای به اصطلاح توانمند و غیر توانمند چه فرقی هست بجز اینکه اولی خودش رو با شرایط موجود مطابقت داده و دومی حاضر به این مطابقت دادن نیست؟
و الا هردوی اینها که نابینا هستند و بینشون از نظر ظاهر و نوع مشکل هیچ تفاوتی وجود نداره.
همین رو بگیرید و ببرید توی دیگر بخشهای زندگی و ببینید که ما راه کارهای چندانی برای مقابله با فلان مشکل در اختیار نداریم.
پس مجبور هستیم که خودمون رو با امکانات موجود و در اختیار به جلو بکشیم، حالا این زمینه میتونه در روابط اجتماعی ما باشه یا روابط شخصی و یا انجام اموری که به ما محول میشن.
بیاییم و خودمون رو و شرایطمون رو و داشته ها و توانایهامون رو با واقعیات موجود بسنجیم و در اون راستا حرکت کنیم تا کمتر با خودمون دچار تنش درونی بشیم، ما تنها میتونیم بر اساس امکانات و شرایطی که بر ما حاکم هستند راهکارهایی رو بیابیم.
علم و تکنولوژی هرگز نتونسته معلولیت رو از پیش روی ما برداره! فقط کمک کرده تا کمتر از ناتوانی رنج ببریم.
شاید زمانی برسه که چیزی بنام معلولیت در جهان وجود نداشته باشه اما امروز اون زمان فرا نرسیده. پس ما با توجه به امکانات و شرایط فعلی میبایستی به زندگی ادامه بدیم.

دوست عزیز، بنظرم بهتره برای درک بهتر این قضیه که گفتید برید و کمی روی حقوق بشر که در بسیاری از جوامع امروزی به رسمیت شناخته شده مطالعه بفرمایید.
آیا یک عقب مانده ی ذهنی رو میشه کمتر انسان دونست و یک نابینا رو بیشتر! شما تصور میکنید که بین گروه معلولین دنیا فلان قشر برتری خاصی بر باقی دارند؟
شما باید هم متعجب بشید چون نگاه شما به انسان فارغ از حقوق انسانیست که برای او شناخته شده.
من درک میکنم که شما نمیتونید به انسان به عنوان یک موجود معین نگاه کنید، شما باید هم براتون بین یک ناشنوا یک نابینا یک عقب مونده و غیره تفاوت وجود داشته باشه.
چون به اون درک لازم هنوز نرسیدید.
اما بدونید که در همه ی جوامع پیش رفته انسان ملاک سنجش هست فارغ از نوع معلولیتی که داره.
اصل انسانه نه سلامتیش یا معلولیتش.

من اینی که میگم واسه خودمه. واسه کسی نسخه نمیپیچم. و فقط هدفم از اشتراکش, اشتراکش هست و بس.
من, نگاه درجه دوم و یا سومی نسبت به خودم ندارم, و به هیچ وجه این اجازه هم به هیچ کسی نمیدم نگاه درجه دوم و یا سومی بهم داشته باشه.
من, یه آدمم با مجموعه ای از تواناییها و ضعفهای مختلف, مثل بقیه ی آدمها.
تنها ایراد و مشکلی که من دارم, اینه که معلولیتم تو چشمه. پیداست. و چون قابل رصد و دیدنه, واسه همینم یه کمی شرایطم سختتر به نظر میرسه.
من, خودمو ذیل غیر اینکه یه انسانم, غیر اینکه یه آدمم, ذیل هیچ اسم و عنوان دیگه ای تعریف نمیکنم, و به هیچ وجه این اجازه هم به هیچ کسی نمیدم که بخواد این کارو با من بکنه. چرا؟
واسه اینکه اگه بخوام این کارو بکنم, باید یه سری مرزها هم واسه خودم تعیین بکنم.
اما چون این کارو نمیکنم, اگه یکی از اعضای جامعه بخواد کمکم بکنه, خیلی راحت میگم اگه من ضعفی دارم, اونم داره. ما همه داریم. فقط فرقش در آشکار بودن و نبودنشه.
در ثانی خیلی وقتا هم پیش اومده که از دست منم بر اومده و واسه کسی که کمکم کرده, کار انجام دادم, همونجوری که واسه شما هم میدونم که پیش اومده و پیش هم خواهد اومد.
همه ی آدما, واسه گذران زندگیشون, یا از ابزار استفاده میکنند, و یا هم از اشخاص و این طبیعیه و غیر این نمیتونه که باشه.
دقت کنید که منم از شما جدا نیستم. نگفتم از جای دیگه ای افتادم رو زمین و نابینایی رو قبول ندارم و منکرشم.
اتفاقاً سندشم موجوده و پستهایی هم گذاشتم و از دست درد ندیدن کلی هم ناله کردم, مثل همه ی شما که گاهی از این شرایط حرصی میشید.
اما همیشه بعد اینکه حرصی شدم و از دست روزگار که خودم هم شاگردشم ناله کردم, میگم خب نابینام دیگه. حد اقلش اینه که در حال حاضر همینه و راه گریزی هم نیست.
اینکه من بدونم و میدونم که یه نابینام و این واقعیته و یه سری محدودیتهایی هم با خودش به همراه میاره یه بحثه, و اینکه خودمو ذیل همین عنوان تعریف بکنم و واسه خودم هویت نابینایی بسازم هم یه بحث دیگست؟ چه طور؟ عرض میکنم خدمتتون.
من, پذیرفتم نابینام. میدونم که نمیبینم و خوش به حالم که نیست, تازه خیلی هم نداشتن این عضو مهم خیلی جاها میتونه واسم دردسر درست بکنه و محدودیت واسم به وجود بیاره و تا حالا هم واسه من و شما کم درست نکرده و به وجود نیاورده.
اما. اما. اما, اونی که میخوام بگم: اینه که, ندیدن من, معلولیت و ضعف من, گر چه محدودیت واسم به وجود اورده, ولی نباید محدوده واسم به وجود بیاره و حد اقلش من سعیم اینه که تا جای ممکن نذارم این اتفاق بیفته.
من با کمبودها میتونم مبارزه بکنم. با شرایط سخت میتونم مبارزه بکنم و بجنگم, ولی با محدوده نمیشه. نمیتونم. چون خودم واسه خودم ساختمش.
نمیدونم اسمش چیه. ژیناستیکه, ژنتیکه, تقدیره, حکمت خداست, یا هر چیز دیگه ای که شما میدونید و من نمیدونم, ولی به هر حال این شرایطیه که به هر دلیلی, واسه من به وجود اومده و همش بهم میگه: تو نمیبینی, تو روشندلی, تو کوری, تو پاکی یا تو گدایی و کلی محدودیت داری.
منم به همه ی اینا میخندم و میگم: شما محدودیت هستید نه محدوده. پس تا جایی که بتونم, حالا یا با تقویت حواس دیگم, یا با ابزار و یا اشخاص باهاتون مبارزه میکنم. هااهاا. به همه این محدودیتها میگم شاید بتونید دور تواناییهامو کُندتر بکنید و سرعتمو پایینتر بیارید, ولی دور خودم و ارادم نمیتونید حصار بکشید و منو بذارید تو یه محدوده و بگید اینجا جای تو هست و بس.
من با این نوع نگاه, تا زمانی که از دست معلم خودم که روزگاره حرصی نشدم و تو دایره ی منطق به سر میبرم, تا جای ممکن سعی میکنم مشکلاتمو گردن ندیدنم نندازم و اگه هم در نهایت واقعاً راهی نباشه و مجبور باشم که بندازم گردن این ندیدن لعنتی, خَخ. اونوقت میرم واسش راه حل پیدا میکنم. در درجه اول از حواس و ابزاری که دارم استفاده میکنم, بعد بازم اگه راه گریزی نبود, از اشخاصم استفاده میکنم و البته باز هم تلاش میکنم که دفعه ی بعدی خودم بتونم بدون کمک اون شخص اون مشکل به وجود اومده رو حلش بکنم. حالا یه جاهایی میشه, و یه جاهایی هم نه نمیشه. خود اونی هم که من بهش مراجعه میکنم واسه حل مشکلم, خودشم به یه شخص دیگه ای مراجعه میکنه واسه حل مشکلش و این یه چرخه هست و طبیعی هم هست.

آقای نظری من امتحان دارم و وقت زیادی ندارم که کامنت بذارم ولی خیلی برام جالبه که اینطور حرف میزنید.
یعنی شما کاملا در کامنتهای خودتون دچار نقض‌گویی شُدید.
نمیدونم از کدوم کامنتتون شروع کنم!
آیا همه ما انسانیم؟
آیا با هم فرق نداریم؟
پس چه اشکالی داره که بینا بیاد با نابینا ازدواج کنه؟
از همونجا بود که پی بردم من حق ندارم به زندگی یه انسانی که هیچ شباهتی با من نداره اینطور لطمه بزنم.
پس شباهتی بین ما با بینا نیست
بجز معلولین که شما همه را در همین یک کلمه خلاصه کردید و شبیه دونستید و لابد شباهت کامل بین من نابینا و عقبمانده است چون هردو انسانیم و معلول و فرقی هم نیست!
ولی بحث بینا که به وسط میاد شباهتی نیست.
آقای نظری شما هنوز نمیدانید که نابینایان میتوانند با کمک سگ راهنما و بدون عصا هم راه بروند و یک قانون کلی براشون گذاشتید و ناچارید از آن استفاده کنید!
یک بینا حق داره، با هر دلیلی که براش قابل احترامِ حاضر بشه با یک معلول ازدواج کنه.
یک معلول مثل شما حق داره با یکی همنوع خودش ازدواج کنه و من هم این حق را میدهم.
یک معلول مثل من حق داره با یک بینا ازدواج کنه که شما این را ظلم میدانید مشکل من با شما اینجاست و این حق را نمیدهید.
تفاوت بین من و یک عقبمانده در این نیست که آنها انسان نیستند، در اینِ که شبیه هم نیستیم
اجازه بدهید که خود بینا به این باور برسه که با چه کسی ازدواج کنه.
اجازه انتخاب بدهید که با دلایلی که داره انتخاب کنه که با همنوع میخواد ازدواج کنه یا نابینا یا عقبمانده یا هر معلولیت دیگری، همانطور که من هم این حق را به معلولین میدهم که با همنوعش ازدواج کنه.

یه نکته ای هم میخوام در مورد ازدواج بگم که حس میکنم گفتنش بهتر از نگفتنشه.
اونم اینه که ما تو ازدواج, چند دسته آدم داریم.
دسته اول آدماییند که اونقد خودشونو توانمند کردن و بالا کشیدن که معلولیتشون تأثیر خیلی کمی رو گستره انتخابشون داره. حالا چه با بینا ازدواج بکنند, و یا چه با نابینا.
همین دسته اول خودشون میشن دو دسته. یه عده ایشون با نابینا ازدواج میکنند, و یه عده ایشونم با نیمه بینا و یا بینا.
برتری این دسته اینه که, معلولیتشون تأثیر خیلی کمی تو گستره انتخابشون داشته و انتخابشون از روی جبر کمتریه. حالا فرقی هم نداره دختر باشند یا پسر.
دسته دوم آدماییند که کلاً بناشون اینه که با بینا ازدواج بکنند. خود اینام میشند دو دسته. عده ایشون واقعاً توانمندند و این حقو واسه خودشون قائل میدونند که این کارو بکنند, و عده ایشونم نه. یه مشکلاتی دارند و دنبال کسی هستند که ضعفهاشونو پوشش بده و کمک حالشون باشه.
دسته سوم آدماییند که کلاً میخوان با همنوع خودشون زندگی بکنند. خود این آدمام دو دستند. عده ایشون واقعاً حس میکنند گر چه توانایی دارند, ولی از ازدواج با بینا میترسند و همنوع رو مناسبتر میبینند. و عده ایشونم بنا به دلایل مختلفی تسلیم جبر بیشتری هستند و میگند به هر حال باید ازدواج کرد دیگه.
هیچ کدوم از این تقسیمبندیهایی که گفتم: هیچ کدومشون هیچ برتری نسبت به بقیشون ندارند.
چون تصمیم واسه ازدواج بر اساس عوامل مختلفی گرفته میشه و این واسه هر کسی میتونه متفاوت باشه.
هیچ کدوم از این تقسیمبندیها هم از بقیشون بدتر نیستند.
هیچ وقت هم نمیشه یه مورد موفق و خوشبخت یا ناموفق و بدبخت رو به همه تأمین داد.
هیچ وقت هم نمیشه گفت حتماً و لزوماً و به قطعه به یقین ازدواج یه نابینا با بینا از روی ضعف اون بینا و یا ضعف نابینا بوده, همونجوری که در مورد دو تا نابینا هم نمیشه این حرفو زد.
ازدواج امریه شخصی که به فراخور حال و احوال آدما, هر کسی یه تصمیمی واسه خودش و زندگی میگیره, که این تصمیم به عوامل مختلفی بستگی داره.
تصمیم هیچ کسی هم نسبت به بقیه, بدتری یا برتری نداره, چون تصمیمش فقط تصمیم خودشه و محدوده به زندگی شخصی خودش.
زندگی آدما مثل خونه ای هست که از بیرون که میبینیش, خیلی قشنگه, نمای جالبی هم داره و کلی آدم لذت میبره ازش.
اما مثل تو خونه که درش بسته هست و جز اهالی اون خونه از توش خبر ندارند, آدما هم همینجور. از تو زندگی هم خبر ندارند که واقعاً چه جوریه.
حالا بعضی زندگیها نمای بیرونیشون با نمای درونیشون یکیه, بعضیا یه کم فرق داره, بعضیا هم خیلی. بعضیا ممکنه نمای بیرونی زندگیشون خوب هم نباشه, ولی نمای درونی زندگیشون خیلی هم عالی باشه. و بلعکسش هم میتونه صادق باشه.
یادمه با داداشم رفتم مشاور املاکی واسه خرید خونه. بعد یه جوونی با یه ماشین مدل بالا هم اومد اونجا. داداشم درست دقت نکرد و تا دیدش, گفت خوش به حالت عجب ماشینی داری. البته پیش مشاور املاکی گفت و اون هنوز تو ماشین بود.
بعد مشاور املاکی گفت اینو نگو. بنده خدا پا نداره. اینو گفتم تا نمای بیرونی و درونی زندگی آدما رو بهتر متوجه بشین.

متأسفانه گاهی با اشخاصی روبرو میشم که نمیدونم با چه روشی میشه باهاشون وارد گفتگو شد!
چون هر کلامی که در مقابل گفته های اونها بکار ببرم ممکنه براشون سوء تفاهماتی رو به وجود بیاره.
و من در میمونم که چه باید کرد؟
دوست محترم ما کامبیز چند ماه پیش به سلامتی و میمنت ازدواج برون گروهی انجام دادند، که من هم مثل خیلی از شما بهشون تبریک گفتم.
اما هرگاه بحثی از این جنس بین ما در میگیره ایشون تصور میکنند که شخصی مثل من دنبال محکوم کردن روشی هست که امثال ایشون در پیش گرفتند تا بلکه بدین وسیله بگم که ازدواجهای برون گروهی بطور کل محکوم به شکست هستند.
در حالی که هرگز قصد و هدف من یک چنین چیزی نبوده و نیست.
نمیدونم این دوست محترم به چه علتی دچار یک چنین برداشت نادرستی شده اند.
اگر راهی که شما و امثال شما در پیش گرفتید درست باشه که دیگه نیازی نیست تا شما با کسانی مثل من که همه مطلع هستند که نوع نگاهشون در این زمینه چی هست با اولین نظری که یکی مثل من ابراز میکنه دستخوش خشم و عصبانیت بشید.
بارها توی پستهای مختلف در این چند ماه من از شما بجز خشم و گاه الفاظ نه چندان مناسب روبرو شدم و هرگز هم نخواستم در مقابل اون نوع کلام از خودم واکنش منفی نشون بدم چون این عمل رو شایسته ی نه شما و نه خودم نمیدونسته و نمیدونم.
اگر شما دوست ندارید که امثال من دیگه در هیچ حوزه ای اظهار نظر کنیم بهتر نیست تا از مدیران محله بخواهید تا دیگه جلوی هر نوع فعالیت ما رو بگیرند.
هر کس آزاد هست تا در هر موردی که بنظرش درست میرسه نظراتش رو ضمن حفظ ادب و احترام بیان کنه.
شما یا توی حرفهای من تناقض پیدا میکنید یا به هر وسیله که شده سعی در تخریب شخصیت دیگران بر میآیید.
آیا این روش درسته؟
من میتونم من بعد در هیچ بحثی خودم رو وارد نکنم تا شخص شخیصی مثل شما وادار به برخوردهای ناخوشایند نشه.
شما که هنوز قادر به درک درست این قضیه نیستید که بین سگ راهنما و عصا در واقعیت امر هیچ تفاوت آشکاری وجود نداره چون هردوی اینها وسیله ای به حساب میان تا فرد نابینا بتونه با هدایت اونها به کارهای خودش برسه چون فاقد بینایی هست دیگه چی میشه گفت؟
دوست محترم، سگ راهنما عصا یا عینکهایی که قادر هستند تا محیط اطراف رو برای فرد نابینا آشکار کنند تا اون با سهولت بیشتری به تردد در معابر بپردازه قراره فقط یک کار برای ما انجام بدن و اون هدایت ماست.
چون ما فاقد حس بینایی هستیم.
و در ضمن بد نیست خدمتتون عرض کنم که سگ در کشورهای پیشرفته برای خدمترسانی به نابینایان یک دوره ی مشخصی رو میتونه در کنار صاحبش بمونه.
اگر فراموش نکرده باشم چیزی حدود چهار یا پنج سال که بعدش باید اون سگ رو بازنشسته کرد.
و به خاطر گرانی و هزینه های نگه داری سگ و غیره اکثریت نابینایان همون کشورهای پیشرفته هم ترجیح میدن کمتر سراغ سگ راهنما برن.
چون این هزینه ها براشون بیش از حد بالاست.
و هنوز هم که هنوزه در دنیا عصا بیش از باقی روشها در خدمت نابینایان قرار داره.
خلاصه من بعد سعی میکنم مطابق خواسته ی شما عمل کنم چون شما دوست ندارید که هیچکس مخالف شما بی اندیشه یا حرف بزنه.
چون اگر چنین بکنه حتما دچار تناقض هست.
اما مخاطب من به هیچ وجه شما نبودید.
بلکه کسانی بودند که سر در گم هستند و نمیدونند که چه کنند.
در ضمن بد نیست کمی منطقی باشید اجازه بدید که چند سال دست کم بین ده تا بیست سال از زندگیتون بگذره بعد بیایید با دیگران ساز مخالفت رو دست بگیرید.
هنوز زمان بیان تجربیات شما فرا نرسیده.
موفق باشید.

جنگ بکنید. تضاد افکار و اندیشه و تضارب آرا داشته باشید, ولی جنگ علمی. بحث علمی. به چالش کشیدن تجارب, عقاید و سلایق و یا دونسته های من و شما, لزوماً به منزله ی به چالش کشیدن شخصیتمون نیست.
دیدگاه ما, فقط دیدگاه ماست و بس. درسته بیانگره نگرش ما هم هست, ولی به چالش کشیدن دیدگاه ما, حتماً به این معنی نیست که شخصیتمون هم به چالش کشیده شده.
من خودم شخصاً تو همین به چالش کشیدنها و به چالش کشونده شدنها, کلی چیز آموختم, حتی از خود شما.
شما که سن بیشتری از ما دارید, بحث رو مدیریت کنید و اگه منم در جایی اشتباهی میکنم, منو در مسیر درست بحث کردن قرار بدید. نه اینکه در مقام دفاع قرار بگیرید. ماها به وجود شماها واسه روشن شدن مسیر زندگیمون خیلی بیشتر از اینا نیاز داریم. پس لطفتونو از ما دریغ نکنید.

درود بر شما
۱. بنده به شدت به کلمه تفاوت اعتقاد دارم شک نکنید که بین یک بینا و یک نابینا تفاوت هایی وجود داره ولی ما باید سعی کنیم با توجه به همین تفاوت ها یه زندگی خوب واسه خود مون بسازیم در یک کلام نباید به بهانه وجود این تفاوت ها خود مون را از همه چی کنار بکشیم علی مثال خوبی درباره ماشین زد که دقیقا در مورد من صدق می کنه. درست هست که خانمم رانندگی می کنه ولی من از داداشم خواهش کردم روش تعویض لاستیک ماشین را به بنده آموزش بده تا اگر روزی توی بیابون پنچر کردیم بتونم چرخ ماشین را با زاپاس عوض کنم یا اگر ماشین مشکلی داشته باشه من متوجه میشم که مشکل داره مثلا همین چند وقت پیش بود که متوجه شدم بولبرینگ سمت شاگرد نیاز به تعویض داره و وقتی ماشین را نزد میکانیک بردیم تشخیص من دقیقا درست از آب در اومد.
۲. یه نابینا و یه کم توان ذهنی از نظر حقوق انسانی کاملا با هم برابر هستن ولی از نظر توانمندی هیچ شباهتی با هم ندارن پس نتیجه می گیریم که نوع حقوق اون ها هم با هم متفاوت هست
۳. در مورد ازدواج بنده قبلا گفتم بازم میگم هر کس هر طوری راحت هست باید برخورد کنه من با بینا راحت بودم و هستم یکی دیگه ممکن هست که با نابینا راحت باشه. هر چند با قاطعیت میگم با توجه به توانمندی هایی که در خودم سراغ دارم بنده حتی اگر با یه خانم نابینا هم ازدواج می کردم شک نکنید که بازم موفق بودم
۴. من شخصا اگه بینا بودم به هیچ عنوان با یه نابینا ازدواج نمی کردم زمانی هم که با خانمم آشنا شدم تمام مزایا و معایب ازدواج با یه نابینا را براش توضیح دادم حتی در بعضی از موارد بد ترین حالت ها را هم براش تشریح کردم و ایشون را مختار کردم که بپذیره یا نه. تا الآن هم که هشت سال از زندگی عاشقانه ما می گذره هر دو راضی هستیم و با وجودی که درست یا غلط به خاطر نوع تربیتم بنده تا حدود زیادی مرد سالار هستم هیچ مشکلی هم نداریم. این را که میگم شاید متعارف نباشه من سالی یک بار با خانمم می نشینیم و زندگی سال گذشته را بررسی می کنیم و من از خانمم خواهش می کنم اگر واقعا از زندگی با من راضی نیست می تونه راحت از زندگی من بره بیرون و من هم متعهد میشم که حق و حقوقش را در حد توانم بپردازم

سلام خدمت آقای نظری و سایر دوستان.
منم عقیده خودم رو بیان میکنم و از خدمت مرخص میشم.
پذیرش نابینایی واقعاً لازمه یک زندگی آروم هست و قبل از هر چیز باید ما بپذیریم که مشکلی با این عنوان داریم.
ما هر قدر هم که توان مند باشیم نمیبینیم و از اونجایی که ما رسانه به درد بخور، و یا انجمن ملیی نداریم که خوراک فرهنگی مناسب برای جامعه آماده کنه، به همین دلیل مردم هم شناخت کمی از ما دارند و واقعاً خیلی از مسائل براشون مثل معما هست.
برای مثال، من همسرم همکار خانمی داره که از دو پا دچار معلولیت هست، این فرد خودش در اداره دستشویی میره، به این صورت که میره داخل راه رو دستشویی ها و بعد از قفل کردن در وارد دستشویی میشه.
اما بازم واسه من یا خانمم سوال هست که چه طور بدون کمک کسی این کار رو انجام میده،در این که انجامش میده تردیدی نیست اما چگونگی انجام و مستقر شدن در دستشویی برای ما سوال هست.
خیلی ها از من میپرسند که چطور ریشت را میزنی و آن را به درستی خط میگیری؟
قبلاً که بی تجربه تر بودم با خودم میگفتم، مگه کاری داره و به خودم اجازه فکر کردن نمیدادم.
اما الان میگم که اصلاً چه دلیلی داره که اون فرد یا هر فرده دیگه ای بشینه و فکر کنه که نابینا ها چه طوری کارای شخصی شون رو انجام میدن؟
مگه بیکاره؟ مگه انقدر مشکلات جامعه ما کم هست که مردم بشینن به این چیزا فکر بکنند؟
افراد بینا یک عمر اکثر کارهایی که انجام میدن رو به کمک حس بینایی انجام میدن، اگر یک لحظه چشم ها رو ببندند دچار افسردگی میشن، حالا چه طور میخوان سر از کارای ما در بیارن؟
از همسر خودم مثال بزنم.
خانم من آر پی داره و یک روز بهم گفت که اگر روزی نابینای کامل بشه از افسردگی میمیره.
خانمم که یک عمر با افرادی امثال خودش و من بزرگ شده و ۶ ساله که با من زندگی میکنه به من میگه خیلی سخته که آدم اصلاً نبینه و واقعاً درد آوره.
پس دوستان ما با بقیه فرق داریم.
نه به خاطر این که خودمون رو ذعیف کنیم و اعتماد به نفس نداشته باشیم. اصلاً؛
به خاطر این که زیادی متوقع و با انتظارات زیاد از اطرافیان و جامعه بار نیایم.
نه به خاطر این که نمیتونیم از عهده برخی کارها بر بیایم.
به خاطر این که بفهمیم ما باید برای رسیدن به یک نقطه مشترک با افراد بینا دو تا سه برابر بیشتر تلاش کنیم، اگر این طوری فکر کنیم به نظر من انسان متعادل تری هستیم.
اما راجع به ازدواج:
اینها نظرات و تجربیات کاملاً شخصی من هستند و برای هیچ کسی هیچ نسخه ای نمیپیچم، فقط قصدم روشن شدن ذهن کم تجربه ها و مجرد هاست.
ازدواج برون گروهی خصوصاً با یک فرد کاملاً سالم، در صورت برابر بودن در بقیه جهات غیر از بینایی به نظر من در آینده اغلب محکوم به شکست است.

منظورم از شکست صرفاً جدایی نیست و منظورم ارتباط عاطفی سرد و به درد نخور هست.
فرض بگیرید خانم من بیناست و ما از نظر شغلی هم در یک جایگاه هستیم.
از نظر مالی و شرایط خانوادگی و فرهنگی هم در یک شرایط و سطح هستیم، بعد از گذشت چند سال، انقدر اتفاقات متعددی رخ میدهد و افراد مختلفی به همسر من از قبیل خدا خیرت دهد و مطالب دیگر بیان میکند که همسر من که اول احساس سر بودن از من را نداشت، رفته رفته احساس سر بودن و سطح بالا بودن بهش دست میدهد و رابطه ما به سردی و گاهاً به جدایی میگراید.
البته هستند کسانی به تعداد انگشتان دست که اینگونه هم نیستند، اما واقعاً تعدادشان کم هست.
راجع به ازدواج درون گروهی باید عرض کنم که، قطعاً خیلی سختی های مختلفی دارد اما شما لازم نیست همیشه سعی در نشان دادن و اثبات کردن توانایی های خود به خانواده طرف و خود فرد باشیدبه نر
به نظر من بیشتر میتوانید خودتان باشید و آرامش بیشتری داشته باشید، البته باید یکی از شما یقیناً درآمد ثابت و به درد بخوری داشته باشد.
خوب خیلی حرف زدم و از آقای نظری هم خواهش میکنم در بحث باز هم شرکت کنند.
تا بعد.

آقای نظری عزیز فکر کنم این آخرین پیام من در این بحث باشه!
فکر کنم شما ۲۴ ۵ سالی از من بزرگتر باشید.
شخصیت انسان انقدر بزرگ هست که با یک مخالفت اون‌هم با نظریاتشون، حمله به شخصیت طرف نیست.
از این که شما نظری مخالف با عقیده من داشته باشید مشکلی نیست.
بحث من سر اینِ که قرار نیست در حرفی که میزنیم تناقض باشه.
ما در یک پست میاییم حرفی را بیان میکنیم، با طرف مقابل درموردش حرف میزنیم، در آخر جوابی نداریم و در پست بعدی باز همان را بیان میکنیم.
از این که از سر بزرگواری لطف کردید و به من تبریک گفتید متشکرم ولی قرار نیست به من که برسید بگید باید ده بیست سال صبر کنید، به اون آقایی که نمیخوام اسمشون رو بیارم و هم سن شما هست که زن بینا گرفته بگید میخواد بگه زن بینا داره و خودشو برتر نشون میده!
قبلا من گفتم که هر ازدواجی ممکنه به شکست برسه.
شاید به ده سال نکشه، یک سال دیگه زندگی من با خانمم به هم بریزه و از هم جدا بشیم، چقدر نابینایی من ممکنه عامل این جدایی باشه؟
چقدر ناتوانی من در مدیریت همین زندگی که خانمم حاضر شده قبولش کنه میتونه تاثیر داشته باشه در جدایی؟
ما چه بخوایم چه نخوایم قبول کنیم، نحوه رفتارمان، مدیریتی که در پیش میگیریم، میزان توانایی که داریم، در ادامه یا جدایی زندگیمان با همسرمان تاثیر زیادی داره.
دفعه قبل نخواستم دقیقتر بگم ولی مخالف این نوع افکاری که شما در پیش گرفتید هم در جامعه کم نیست.
من خودم از کارکنان رودکی شنیدم که میگفتن ازدواج دو نابینا با هم ظلم بزرگیِ.
من همچین عقیده ای رو ندارم ولی از شما به عنوان بزرگتر انتظار دارم.
این که عقیده خودتون برای خودتان محترم، اما از طرف یک بینا تصمیم نگیرید، نگید شباهتی بین ما نیست پس به خودمان اجازه ندیم دنیای یک نابینا را خراب کنیم.
نگید با عقبمانده شبیه هستیم، با بینا شبیه نیستیم.

اگر نمیخواید نظر شما نقد بشه، بگید من تحمل نقد را ندارم، مثل پستی که زدید و در کامنت ها رو بستید.
اتفاقا من به نظر شما احترام میذارم که هربار اومدم جواب دادم.
ولی شما در پستهای قبلی بدون این که بحث رو به نتیجه ای برسونید، سکوت میکنید در پست بعدی همان حرفها را تکرار میکنید.

خب طبیعیست بعضی افراد از سر ترس از جدا شدن اون‌هم بخاطر نابیناییشون حاضر نباشند با بینا ازدواج کنند و یا موفق نشوند به این کار.
و یه آماری به تعداد انگشتان دست بدهند.
جناب نظری این چند جمله بالا منظورم شما نیستید ولی دقیقا نظریات افراطی که شما و برخی از دوستان آمار سرانگشتی درباره ازدواج بینا و نابینا میدهید، نظریات بدی هم درمقابلش قرار دارد.
درسته ما بیاییم اینطوری حرف بزنیم؟
یکی بگه ظلم به بیناست، یکی بگه اون کسی که این حرفو میزنه عقده داره.
من میخوام به شما بگم یک نظری در سایت بدهید که یکی دیگه نیاد در مخالفش از اون ور بیفته.

نظره خودمه ها. فقط نظر خودم.
نمیدونم چه قده هم درسته یا غلط, ولی جامعه, نیاز به همه جور آدمی داره. این همه جور که میگم: هم تو زمینه مسائل نظری هست, و هم تو مسائل عملی.
تو مسائل نظری میشه مثل عقاید مختلف, سلایق مختلف, و علایق مختلف.
تو زمینه عملی هم همینه. جامعه کارگر میخواد, معلم میخواد, مهندس و دانشجو و غیره هم میخواد.
در نتیجه, نظر من میتونه از نظر خودم خیلی هم درست باشه, ولی واسه یکی دیگه افراطی باشه یا به کلی اشتباه باشه.
یا من نوعی میتونم به مهندسی عشق هم بورزم, ولی واسه یکی دیگه مهندسی کار بیهوده ای هم باشه.

دوست عزیز، امیدوارم که هرگز نه برای شما و نه برای هیچکسی این اتفاق ناگوار رخ نده:
چون شخص با هزار و یک امید و آرزو میره و یک زندگی رو تشکیل میده، پس ما موظفیم که همیشه براش آرزوی خیر وسعادت بکنیم.
تا از این آرزوی خیری که برای اون شخص داریم خودمون هم زندگی و داشته هامون رو تا به آخر حفظ کنیم.
و اما بعد، اگر این بار بقول شما سعی در جواب دادن به شما میکنم فقط یک دلیل بیشتر نداره.
و اون دلیل هم اینه که شما در این آخرین کامنتتون با لحنی محترمانه با مخاطبتون که من باشم صحبت کردید.
پس جایی که شخصی با ادب و احترام و بیانی مناسب حرفی رو بیان میکنه من به شخصه خودم رو موظف میدونم که بهش جوابی مبسوط بدم.
چون من به هیچ وجه با هیچکس قصد مقابله و درگیری ندارم. و همیشه طالب صلح و دوستی هستم.
چون این کامنت خیلی طولانی خواهد شد همین اول بگم که اگر باعث خستگیت شد من رو ببخش.
هیچ با خودت فکر کردی که چرا من با اون دوست کمی تندی کردم؟
اگر حس نمیکردم که ایشون با نوع کلامشون دارند به عموم همنوعان من و شما به نوعی بی احترامی میکنند محال بود که من لحنم تند بشه.
من اهل هیچ نوع درگیری با هیچ کس نیستم.
چون بعدش خودم حقیقتا دچار عذاب وجدان میشم.
پس سعی میکنم تا حد ممکن از هر نوع گفتگویی که احتمال بر انگیخته شدن کدورت باشه خودداری کنم.
یادم هست که یک بار خدمت حضرت عالی عرض کردم که بنظر من بهتره که ما سعی کنیم در اون مواردی که اطلاعاتمون ناکافیست اظهار نظر نکنیم.
تا خدای نکرده با دیگران کارمون به تنش کشیده نشه.
اما شما به نصیحت این دوست کوچکتان توجه نفرمودید.
ببینید، وقتی ما از یک موضوع مهمی حرف میزنیم میباید با اتکا به تمام آموخته های علمی و در عین حال مشاهدات میدانی بحث کنیم.
نمیشه که یک مصداقی رو بگیریم و تعمیمش بدیم به کل یک جامعه،
اگر دیدید که من در پست خانم شیده به شما جوابی ندادم دلیلش این نبود که جوابی نداشتم بلکه بدین خاطر بود که شما به خواهش من هیچ اهمیتی ندادید.
از شما خواهش کردم که برید و خود کتاب رو با دقت بخونید و بعد بیایید نظر امثال من رو هم مورد مطالعه قرار بدید.
این که کسی با نظری بخواد مخالفت بکنه رو که نمیشه اسمش رو نقد گذاشت.
نقد یه اصول و قواعدی داره.
اگر در اون چهارچوبها شما توانستید نظر کسی رو نقد کنید کارتون با ارزش و پسندیده هستش.
در غیر این صورت کار شما به هیچ روی نقد به حساب نمیاد.
نظرات شخصی بدون هیچ پشتوانه ی علمی که دارای ارزشی نیست.
یا باید نظرات ما مبتنی بر یه سری روشهای کاملا علمی باشه یا باید مبتنی بر تجربیاتی که در اون حوزه ی بخصوص کسب کردیم.
شخصی که هنوز ازدواج نکرده هنوز پدر یا مادر نشده هنوز مسؤولیت یک خانواده بر دوشش سنگینی نکرده چطور میتونه بیاد و از معایب و مزایای ازدواج صحبت کنه.
اون هم شخصی که به هیچ عنوان در اون حوزه کمترین شناخت تئوریک هم نداره.
دیگران بر چه اساسی باید به نظرات اون شخص واکنش نشون بدن.
خب نهایتش حرفی زده مصلحت در اینه که از این گوش بشنویم و از اون گوش در کنیم و یا اصلا نخونیمشون.
ما که نمیتونیم در قبال هر نظری واکنش نشون بدیم.
هر کسی نظری داره که الزاما با ما موافق نیست.
باشه چه اشکالی داره، یکی اینطور زندگی میکنه یکی دیگه طور دیگه ای.
اما شما توی همون پست خانم شیده گفتید که رفتید رودکی و یکی بهتون بی حرمتی کرده و از من خواستید که بهتون جواب بدم، اما من چه جوابی باید بدم؟
شما وقتی یک مورد رو میگیرید و به جامعه تعمیمش میدید همون کاری که نویسنده ی اون کتاب کرده یعنی چند مورد اشخاص بی فرهنگ رو جامعه فرض کرده من چی میتونم بگم.
اگر تصور ما از جامعه همینی باشه که شما خواستید نشونش بدید خود شما باید جواب بدید که چرا یکی از اعضای همین جامعه اومده با کامبیز نام ازدواج کرده.
مگه جلوی رودکی به شما یکی نگفت کوریه.
آخه این شیوه ی بحث نیست.
ما با چند مورد که در هر شهر یا منطقه میشه اونها رو دید که نمیتونیم کل یک جامعه و افکار و اعمالش رو زیر سوال ببریم.
توی همین کامنت آخرتون گفتید که کارمندان رودکی به شما فلان چیز رو گفتند.
کمی فکر کنید،
کارمندان رودکی چه تخصصی دارند؟
کار این مرکز در قبال نابینایان چیه؟
آیا اونا کاری بجز تهیه ی کتب صوتی و بریل هم بر عهده دارند؟
آیا اون شخص بخصوص که این حرف رو به شما زده از نظر تخصصی در جایگاهی هست که بشه روی حرفش حسابی باز کرد؟
آیا او یک روانشناسه؟
آیا تا به حال کار پژوهشی در مورد زندگی نابینایان انجام داده؟
خب یه حرفی زده، فقط همین:
شما که فرد آگاهی هستید که نباید به این نوع حرفها اهمیت بدید.
اگر میگفتید که من مثلا با آثار فلان روانشناس شناخته شده ی برجسته آشنا شدم و ایشون در مورد نابینایی و معضلاتش چنین گفته یا فلان نظریات رو بر اساس یک سری آمار و ارقام رسمی ارایه داده میشد بهش توجه کرد.
اگر سعی بفرمایید مثلا از همین دکتر سهرابی که بنظر من شخص آگاهی هم هستند بیشتر استفاده کنید و کمک بگیرید برای درک بهتر شرایط جامعه ی خودمون به احتمال زیاد ما بهتر از گذشته میتونیم مشکلاتمون رو بشناسیم و باهاشون مقابله کنیم.
تمام عرایض من توی این چند سال در خصوص نابینایی و مسایل و مشکلاتش دقیقا در همین راستا بوده و هست.
اما چون من در یک زمینه ی خاص مثل روانشناسی متمرکز نیستم مثل اونها نمیتونم با صراحت کامل همه چیز رو بیان کنم، و سعیم بر این بوده که محتاط باشم.
تا خدای نکرده کسی رو به خطا دچار نکنم.
شاد و پیروز باشید و فراموش نکنید که هیچ چیز بهتر از مدارا و احتیاط نیست.

و در مورد بحثی که من راجع به عقب مونده های ذهنی و ناشنوایان مطرح کردم.
این توضیح مختصر و باز هم میدم که چنانچه نابیناییان مایل به این باشند که افراد بینا باهاشون ازدواج کنند، چرا نباید این دو قشر یعنی ناشنوایان و عقب مونده ها چنین چیزی رو نخوان!
خب همونطوری که این خواست برخی از نابینایان هست چرا نباید خواست این دو گروه از معلولین باش؟
کاش با دقت بیشتری به نوع عبارات توجه بشه تا هیچ کس دچار خطا نشه.
جامعه رو نمیشه با این گونه مسایل روبرو کرد چون قادر به بر آوردن این نوع تقاضاها نیست.
ممکنه در روابط میان شخصی دو نفر با دو نوع شرایط متفاوت با هم تصمیم بگیرند که ازدواج کنند.
اما این رو نمیشه از تمامی اعضای یک جامعه توقع داشت.

جناب نظری از جوابی که دادید متشکرم.
گفتم شاید آخرین پیامم باشه ولی بخاطر احترام به شما ادامه میدم.
از آرزوی شما برای دوام زندگی مشترک ممنونم.
یه پیام از شما کپی میکنم:

یادم هست که یک بار خدمت حضرت عالی عرض کردم که بنظر من بهتره که ما سعی کنیم در اون مواردی که
اطلاعاتمون ناکافیست اظهار نظر نکنیم.
خب شاید این مربوط به اون آقا باشه و من ازش دفاع نمیکنم ولی افراد موفق که طرف مقابلشون بینا بوده، انصافا در جامعه کم نیست.
میتونم با دلیل و آوردن اسم تا ۱۵ ۱۶ نابینا را بشمارم که سالهای طولانی در کنار یک بینا خوشبخت زندگی کردند.
اینا کسانی هستند که فقط من میشناسم و قطعا در جامعه نابینایان تعداد بیشتری هستند که من نمیشناسم.
و در مقابل هم افراد معلول زیادی را میشناسم که باهم ازدواج کردند یا ازدواج بین گروهی داشتند و خوشبخت هستند.
پس من نمیام به خودم اجازه بدم بگم ازدواج دو معلول با هم ظلمِ چون دیدم که موفق شدند.
نمیام بگم ازدواج یک معلول با بینا ظلم به بیناست یا این که طبق نظر مشخص شما، خودمو به بینا تحمیل کنم.
یا زندگی یک سویه هست.
اگر شما مشاهدات زیادی از زندگی بینا با نابینا دارید، من هم مشاهدات زیادی از زندگی دوتا نابینا دارم.
من و شما در یک چیز مشترکیم، تجربه زندگی با نابینا را ندارم، تجربه زندگی با بینا را ندارید.
شما چه نظری بر اساس مشاهدات میدانی دادید که من ندادم؟
آموختههای علمی دوتامون هم در این باره زیاد نیست.

میشه دقیق به این سوال من جواب بدید؟
شما میفرمایید: نظرات شخصی بدون هیچ پشتوانه ی علمی که دارای ارزشی نیست.
مگر نظرات شما پشتوانه علمی داره؟
آیا شخصی نیست؟
خب دارم مثل خودتون جواب میدم.

شما گفتید دوره قاجار نیست و در جامعه ما این اتفاقات نمی‌افتد، منم مثال آوردم که در این جامعه چنین اتفاقی همچنان می‌افته.
نه تنها من، خانم شیده هم خاطراتی را در این باره بیان کردند.
منم قبول دارم که تعداد افراد بی ادب که به معلول بی احترامی میکنه در جامعه امروزی کمتر شده ولی شما گفتید دوره قاجار نیست و همچین اتفاقی نمی‌افتد.
من و شیده هم مثال آوردیم.

عبارتی دیگه از شما را کپی میکنم: توی همین کامنت آخرتون گفتید که کارمندان رودکی به شما فلان چیز رو گفتند.
کمی فکر کنید،
کارمندان رودکی چه تخصصی دارند؟
کار این مرکز در قبال نابینایان چیه؟
آیا اونا کاری بجز تهیه ی کتب صوتی و بریل هم بر عهده دارند؟
آیا اون شخص بخصوص که این حرف رو به شما زده از نظر تخصصی در جایگاهی هست که بشه روی حرفش حسابی باز
کرد؟
آیا او یک روانشناسه؟
خب یه حرفی زده، فقط همین:
شما که فرد آگاهی هستید که نباید به این نوع حرفها اهمیت بدید.

آقای نظری عزیز جواب این عبارات هم در همون کامنت قبلی من داده شده، من که گفتم نظرشو قبول ندارم پس دیگه چرا میگید به اون حرفها گوش ندید.
من هدفم از گفتن اون مطلب این بود که اگر شما نظری بدهید که بینا با نابینا زندگی یک سویه خواهند داشت، نظرات مقابل این نظر شما هم هست.

این فرد در رودکی هیچ تجربه ای نداره، من هم تجربه زندگی با نابینا را ندارم، شما هم تجربه زندگی با بینا را ندارید پس در نظر دادن، هر سه یکسانیم.

درباره عقبمانده و ناشنوایان، من کجا گفتم نباید این حق را داشته باشند؟
اگر من گفتم حق ندارند به ازدواج با بینا فکر کنند، بگید تا جواب بدم اگر نگفتم پس به من چه؟
من میگم فرق بین من، یک بینا و یک عقبمانده هست، همه انسانیم ولی شبیه هم نیستیم.
درباره ازدواج بینا با نابینا هم گفتم از خود تصمیمگیر بپرسیم نه من نابینا.
من هیچ توقعی ندارم که همه نابینایان با بینا ازدواج کنند.
من این رو هم از شما خواستم و از همون اول حرفم هم گفتم که شما بگذارید که دو نفر خودشون انتخاب کنند.
به عنوان یک نفر، شما حق دارید که نابینا را انتخاب کنید ولی این که زندگی نابینا با بینا یک سویه خواهد بود، توهین به من و ضعیف نشان دادن من درمقابل زوج بینام هست.
اگر چنین نظری داشته باشیم زندگی بینا با نابینا یک سویه خواهد بود، بدون شک نظرات مقابلش برای من و همنوعهام بسیار تلخ خواهد بود.
من ادعا نکردم که نظرات علمی دادم، منم مثل شما نظر شخصیمو میگم.
من درمقابل آقای سهرابی قرار نگرفتم.
موفق باشید.

دوست عزیز فقط به یک مورد از اونچه که گفتید جواب میدم و از باقی در میگذرم.
گفتید چرا من توی نقدم نوشتم که مگه دوره ی قاجاره که این نویسنده اینطور در موردش اغراق کرده.
ببینید فقط برای بهتر شناسوندن خودم به شما این نکته رو میگم و هیچ قصد خودنمایی ندارم.
و اگر لازم نبود هرگز از این مسئله صحبتی به میون نمی اوردم.
نه ادعایی دارم و خودم رو در حدی میبینم که بخوام ادعایی بکنم.
اما من همه ی عمرم رو با مطالعه در تاریخ ایران سپری کردم.
یعنی بیشتر از هر نوع دانشی فقط در جهت کسب علم تاریخ عمر از کف دادم.
که یکی از حوزه های مهم مطالعاتی من تاریخ ایران از دوره ی صفویه تا به امروز بوده.
پس میشه گفت روی تاریخ معاصر اشراف نسبتا بدی ندارم.
اما قضیه ی دوره ی قاجار،
در عصر قاجار تا انقلاب مشروطه که ایرانیان نه تنها یک انقلاب سیاسی بلکه یک انقلاب اجتماعی و فرهنگی بنام مشروطیت رو ایجاد کردند که در تمام آسیا استثنایی بود.
اون هم در بین کشورهای اسلامی.
تا زمان مشروطیت در خیابانهای تهران پیاده روها به دو قسمت تقسیم شده بود زنها از یک طرف و مردها از طرف دیگه باید تردد میکردند.
و هیچ زن و شوهری هم حق نداشتند با هم از معابر عبور کنند.
و اگر چنین چیزی دیده میشد مورد انواع متلکها از سوی دیگر اهالی این شهر واقع میشدند.
به این خاطر بود که من به نویسنده گفتم مگه دوره ی قاجاره که یک چنین چیزی رو توی کتابش آورده.
و شما بدون اینکه از من بپرسید یا برید و مطالعه کنید دست به نوشتن شدید که من به جهت نوع بیانتون نخواستم بهتون جواب بدم.
اما اگر از من میپرسیدید که فلانی جریان دوره ی قاجار و متلک گویی توی اون دوره چی بود مسلم بدونید که من هم همین جواب فعلی رو خدمتتون عرض میکردم.

هرچند رشته اصلی من الهیات و تاریخ اسلام در دانشگاه تهران بوده و درباره تاریخ ایران اطلاعات زیادی دارم ولی باز شما استادید.
هرچند میتونید از این پیام هم مثل پیامهای قبلی من درگذرید و فقط خودتون صاحب نظر باشید.

مشکل من درگذشتن شما از جوابهای روشن من است و تکرار حرفهاتون در پست های بعدیست.
یعنی حتی حاضر نشدید بگید که پیام قبلی کامبیز درستِ، غلطِ.
و باز تکرار و تکرار در پستهای آینده.
من دیگه ادامه نمیدم و خدانگهدار

علت اختلاف نظرهایی که تو این بحثها پیش میاد اینه که ما عمدتا دنبال یه سری قوانین یا به قولی نسخه هایی هستیم که همونا رو بتونیم به کل تعمیم بدیم. که چنین چیزی تقریبا وجود نداره. روانشناسی هم که میاد این صحبتها رو میکنه هر چی هستُ ممکنه باشه رو میگه دیگه هر کس خودش با توجه به ویژگیهای شخصیتیش تفکراتش شرایط و موقعیتش باید از این بحث نتیجه بگیره پس نسخه واحد یا حتی چندتا نسخه وجود نداره.

پاسخ دادن به سعید درفشیان لغو پاسخ