خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

بر فراز بام ایران/گزارشی از صعود کوهنوردان نابینای هیات تهران به قله دماوند

سالها در اندیشه بودم و انتظار می‌کشیدم تا بر فراز جایگاهی قرار گیرم که آرش کمانگیر، ترکش را بر کمر بست و کمان را بر بازو انداخت تا بر بلندای آن بایستد و از جان شیرین و تن نیرومند خویشتن دست بکشد تا مرز ایران و توران و آنچه شأن و منزلت ایرانی است تعیین شود.

چه انسانهای والایی که از گذشته بر دامنه سبز و خرم این کوهستان  جاوید، به زندگی گله‌داری پرداختند و با اراده و غیرت، خود را پاورچین، پاورچین به قلّه ای رسانده اند که از هر گونه تعلقات دوری جویند.

سفر به اعماق تاریخ یا واکاوی افسانه ها نیست بلکه واقعیتی در دنیای امروز است که نابینایان آن را رقم زدند و فارغ از هیاهوهای تبلیغاتی توانستند به مرتفعترین قله ایران گام بگذارند. قله ای که فتح آن به راحتی برای افراد سالم امکان پذیر نیست بلکه نبردی از  جنس سنگلاخ، برف، دمای هوا و کاهش اکسیژن در ارتفاع است که آن را به هفت خوانی تبدیل کرده که برای غلبه بر آن زرهی از جنس اراده می‌خواهد.

مرحوم بهار چقدر زیبا می‌سراید: ای دیو سپید پای در بند، ای گنبد گیتی ای دماوند.

ساعت  8 صبح روز سه شنبه 22 مرداد از شهر رینه واقع در منطقه ای کوهستانی لاریجان، سوار بر ماشین‌های لندرور شدیم. تعداد اعضای گروه 29 نفر بود که در میان آن‌ها 10 نفر از میان نابینایان و کم‌بینایان حضور داشتند. 5 ماشین لندرور کرایه کردیم تا ما را از رینه، به منطقه ای موسوم به گوسفند‌سرا که در ارتفاع 3020 متری از سطح دریا قرار دارد برساند. هوا بسیار خنک و مهآلود بود. وقتی وارد جاده خاکی شدیم، مه آنقدر غلیظ بود که تنها یکی دو متری اطراف را می‌توانستیم مشاهده کنیم. وزش خنک باد و باران ریزه ای که ناشی از رطوبت بالای هوا بود، فضای دل انگیزی را ایجاد کرده بود. تپه ها و دره های پیچ در پیچ را پشت سر گذاشتیم و پس از حدود 50 دقیقه و در ساعت 9 صبح، به گوسفند‌سرا رسیدیم. در اینجا، مسجدی ساخته اند که به نام حضرت ولیعصر (عج) نام‌گذاری شده است و مردم آنجا را حسینیه می‌خوانند. در این جایگاه، قاطرها، ایستاده اند تا کوله پشتی‌ها و مایحتاج کوهنوردان را به بارگاه سوم که در ارتفاع ۴۲۰۰ متری قرار گرفته، برسانند. از روز قبل، دکتر شمس رئیس هیأت نابینایان تهران خواسته بود کوله ها را دوتا یکی کنیم تا بار قاطر شوند و بچه ها با کوله های سبکتر، صعود را آغاز کنند. هوا بسیار خنک و تا حدی سرد است و باران ریزه گونه هایمان را نوازش می‌دهد. کوله ها را در گونی انداختیم و بار قاطر کردیم.

ساعت 9:45 دقیقه صبح بود که سر‌قدم گروه، عکاس، فیلم‌بردار و هم‌نوردان افراد نابینا مشخص شدند و از مسیر جنوبی، صعود به بارگاه سوم را آغاز کردیم. هوا هنوز مهآلود است که در حال ارتفاع گرفتن هستیم. هر چه بالاتر می‌رویم از میزان مه کاسته میشود و خورشید هر از چندگاهی نمایان میشود. قله دماوند به خاطر مهآلود بودن هوا در بالادست مشخص نیست. ساعت 11:30 دقیقه به ارتفاع 3430 متری رسیده ایم و برای استراحت و خوردن تنقلات توقف می‌کنیم. برای اینکه هم‌هوایی بهتر صورت گیرد، آرام آرام حرکت می‌کنیم. عقربه های ساعت که به 13:20 دقیقه ظهر می‌رسد، ارتفاع‌سنج نقطه 3880 متری را نشان می‌دهد. استاد رفیعی سرپرست گروه می‌گوید: اصلاً انتظار نداشتم بچه ها با این توان و قدم‌های منظم به این شکل پیش بیایند. این نتیجه برنامه ریزی و صعودهای قبلی است. مسیر را هرچه بیشتر ادامه می‌دهیم، از فشار و تراکم اکسیژن موجود در هوا کاسته می‌شود. کم کم علائم سردرد و سرگیجه در میان برخی اعضای گروه به چشم می‌خورد. در نهایت ساعت 15 ظهر است که به بارگاه سوم دماوند در ارتفاع 4200 متری می‌رسیم. وزش باد سرد و رگبار موقت باران به استقبالمان می‌آید و همگی علیرغم خستگی راه، سرشار از شوق صعود هستیم. روزی که ما آنجا بودیم وسط هفته بود و کمتر از ایام تعطیل کوهنوردان رفت و آمد داشتند و با توجه به هماهنگی‌هایی که از قبل با فدراسیون کوهنوردی داشتیم، 29 تخت برای اسکان به ما دادند. مساحت بارگاه سوم دماوند 460 متر مربع است و 200 نفر ظرفیت دارد. در ابتدا قرار بود دو شب آنجا بخوابیم و روز پنجشنبه 24 مرداد، بام ایران را صعود کنیم. اما با تصمیم دکتر شمس و استاد رفیعی و با توجه به شرایط نه چندان مناسب بارگاه سوم، برنامه صعود به روز چهارشنبه 23 مرداد موکول شد.

بچه ها کمی از این بابت نگران شدند. شاید از نظر ذهنی که خود را برای دو روز آینده آماده کرده بودند، برایشان سخت بود همین فردا راهی قله شوند. هنوز خستگی ناشی از صعود به بارگاه سوم در تن بچه ها وجود داشت که به سرعت باید خود را برای صعود به قله آن هم در ساعت 5:30 دقیقه صبح آماده می‌کردند. شام سبکی که عدسی و سوپ بود را خوردیم و آماده بستن کوله های حمله شدیم. به صلاح‌ دید استاد رفیعی، قرار شد کل اعضای تیم صعود را شروع کنند و در ارتفاع 5000 متر و پیش از آبشار یخی،تعدادی از بچه ها به همراه استاد رفیعی سرپرست اصلی گروه به پایین برگردند و آن دسته از بچه هایی که توان جسمانی بهتری دارند، به همراه آقای برهانی که تجربه سه صعود به قله دماوند از سه جبهه متفاوت را داشت راهی بام ایران شوند. ساعت 10 شب بود که خوابیدیم تا آماده صعود شویم. ارتفاع بالای جو، سر و صدای سایر گروه هاییکه از ساعت 1 بامداد به تدریج خود را برای صعود آماده می‌کردند و شرایط نامناسب بارگاه سوم، باعث شد بچه ها نتوانند خوب استراحت کنند. بیشتر اعضای گروه نهایتاً یک ساعت را خوابیده بودند. ساعت 4 صبح بود که کم کم کوله های حمله به قله را بستیم و با خوردن یک صبحانه مختصر خود را برای یک تاریخ‌سازی در ورزش نابینایان آماده کردیم. اضطراب و تشویش ناشی از تغییر برنامه در شب گذشته از بین رفته است و جای خود را به یک دلهره شیرین داده. هوا بسیار سرد است و یخ زدن آبهای روی زمین، نشان می‌دهد دمای هوا زیر صفر است. باد سردی در حال وزیدن است که دمای احساسی را بیشتر کرده و به سردی هوا دامن زده است. یک لایه مه به طرزی زیبا  همچون یک فرش، مناظر پایین دست را پوشانده و خط‌الرأس دو برابر به شکل دیواری استوار روبروی دماوند به چشم می‌خورد . آنچنان زیبایی و عظمتی در کوه نهفته بود که زبان قادر به توصیفش نیست. ساعت 5:40 دقیقه صبح از مسیر پاکوب، راهی بام ایران می‌شویم. از لا به لای سنگها می‌گذشتیم و هرچه بیشتر ارتفاع می‌گرفتیم، مسیر سنگی‌تر و قدمهایی که باید بر می‌داشتیم بلندتر می‌شد. هوا هنوز خنک است و وزش باد سردی در حال وزیدن. ساعت 6:45 دقیقه صبح است که در ارتفاع 4500 متری قرار داریم و کمی مشغول استراحت می‌شویم. استاد رفیعی و سایر اساتید گفته بودند آرام قدم برداریم و به ازای چندین قدم نفسهای عمیق بکشیم. ساعت 7:30 دقیقه صبح را نشان می‌دهد که به ارتفاع 4600 متری رسیده ایم. دریایی از ابر در پایین ما قرار گرفته و مناظر بدیعی را ایجاد کرده است. هر چه بیشتر پیش می‌رویم از سرمای هوا کمتر شده و آفتاب کم کم بالا می‌آید. هر چند تا نزدیکهای ساعت 10 صبح خورشید را آنچنان حس نکردیم. هوا نیمه ابری بود. ساعت 10 صبح است که به ارتفاع 5000 متری رسیده ایم و شوق رسیدن به آبشار یخی نیروی مضاعفی به ما داده است. در اینجا استاد رفیعی قصد داشت تعدادی از بچه ها را به پایین برگرداند که کسی موافق این مسئله نبود. علیرغم اینکه برخی بچه ها علائم سردرد، سرگیجه و تهوع داشتند، اما به هر قیمتی که بود، می‌خواستند بر بوم بام ایران بوسه بزنند. استاد رفیعی و دو ساعت پس از وی دکتر رجبی به پایین برگشتند و جمع 23 نفره آغاز صعود به 21 نفر تبدیل شد و با سرپرستی رضا برهانی راهی قله شدیم. ساعت حدود 12 ظهر است که آبشار یخی را رد کرده ایم و به تپه گوگردی نزدیک شده ایم. شاید جالب باشد بدانید در جبهه جنوبی کوه دماوند، آبشار یخ زده ای وجود دارد که در جهان منحصر به فرد است. آبشار یخی کوه دماوند با قرار داشتن در ارتفاع ۵۱۰۰ متری، از نظر ارتفاع از سطح دریا مرتفعترین آبشار در خاورمیانه است. بعد از آبشار یخی و پیش از تپه گوگردی،یخچالهای طبیعی بسیار زیبایی به چشم می‌خورد. هر چه پیش میرویم از تراکم هوا و اکسیژن کم می‌شود. نزدیک شدن به تپه گوگردی و دهانه آتشفشان نیمه فعال دماوند که از آن گازهای گوگرد متصاعد می‌شد، تنفس را بسیار دشوار کرده بود. چشمهای برخی همراهان می‌سوخت و همه به سرفه افتاده بودند. برای اینکه با این شرایط بتوانیم مقابله کنیم، هر چند متری که پیش می‌رفتیم روی زمین می‌نشستیم، چشمها را روی هم می‌گذاشتیم تا سطح هشیاریمان حفظ شود. با گامهای آهسته و استراحتهای مداوم و کوتاه مدت می‌توانستیم به مسیر ادامه دهیم. حدود یک ساعت آخر مسیر را از میان تپه های گوگردی رد شدیم که سختترین و اصلیترین مرحله صعود بود.

ساعت 13 ظهر است که به ارتفاع 5500 متری رسیده ایم. تصاعد مکرر بخارهای گوگردی از دهانه آتشفشان دماوند تنفس را دشوار کرده است. برخی افراد روی به استفاده از اکسیژنهای مصنوعی آورده‌اند.

اعضای 21 نفره گروه که در میان آن‌ها 5 مرد و سه دختر نابینا حضور دارند، از هم فاصله گرفته اند و گروه انسجام ابتدایی زمان صعود را ندارد. برخی ها فاصله کمی با قله دارند و تعدادی از بچه ها پایینتر هستند. آقای سیامک معمارزاده زودتر از همه خود را به قله می‌رساند تا پرچم و تجهیزات مورد نیاز فیلم برداری را آماده کند. ساعت 14 ظهر است که بهنام دلیر و سعید شمس راد دو نفر از نابینایان مطلق گروه خود را به قله می‌رسانند. دکتر کاظم شمس، همایون شاه‌مرادی، محمدرضا گودرزی، مریم جعفرزاده، مرجان فیاض به عنوان نابینایان گروه و تعداد زیادی از هم‌نوردان بینا، همگی تا ساعت 14.30 دقیقه بر روی بام ایران قرار دارند. بعضی بچه ها اشک شوق می‌ریزند. هر کس به نوعی خوشحالی خود را با دیگری تقسیم می‌کند. آنچنان شور و هیجانی در تیم حکمفرماست که نمی‌توان آن را توصیف کرد.

با رسیدن به قله افتخار، دیگر خبری از خستگی نیست، بلکه با رسیدن به بالاترین نقطه ایران، سنگهای سخت کوه در برابر اراده هایمان نرم شد و گویی با ما هم‌نوا بود.

هم‌نوایی که دشتها و لاله های سبز ارتفاعات دماوند در دل تابستان، بهاری برای ما ایجاد کرد که نهایت آن، غزل‌سرایی یکی از دختران گروه بر بام ایران بود.

بچه ها مشغول روبوسی و تبریک گفتن به یکدیگر و گرفتن عکسهای یادگاری هستند که لاله عربزاده از دیگر دختران نابینای گروه خود را به قله می‌رساند. آمدن لاله با چشمان اشکآلود فضا را دگرگون می‌کند. لاله میگوید از همه ممنونم که من را به آرزویم رساندید و مشغول به خواندن غزلی می‌شود که خود آن را در وصف دماوند سروده است.

شکوه شرق انسان است اینجا، طراوت جلوه جان است اینجا. دیار من بهشتی پر غرور است، هزاران نکته برهان است اینجا. تمام کوه هایش پر صلابت، و بوم بام ایران است اینجا. دماوند بلند آتشین دل، ژیانی خفته غران است اینجا. فراز سرزمینم رازدار است، ز تاریخی که پنهان است اینجا. چو دیو بد سگل بر بند شد سخت، به فر تخت سلیمان است اینجا. و لاله آسمان در مقدم توست، جهان، معراج ایران است اینجا. این اشعار نه تنها احساسات همه اعضای گروه را بر انگیخت، بلکه سایر تیمهایی که بر روی قله قرار داشتند توجهشان بیشتر به ما جلب شد. بارها بچه ها از سوی سایر تیمهایی که در حال صعود بودند یا بر روی قله قرار داشتند تحسین شدند و آنها با نابینایان گروه عکسهای یادگاری میگرفتند. از جمله یک زوج فرانسوی که با دیدن نابینایان روی قله دماوند، حیرت‌زده شده بودند. ساعت حدود 15.15 دقیقه ظهر و در حالی که خورشید از لا به لای ابرها در حال تابش بود، به سختی از مام وطن دل میکَنیم و برای اینکه در مسیر بازگشت به تاریکی نخوریم، راهی ارتفاعات پایینتر میشویم. از تپه گوگردی و یخچالهای طبیعی عبور میکنیم و وارد یک مسیر شن اسکی میشویم. شن اسکی بودن راه باعث میشود به سرعت ارتفاع کم کنیم. هر چه به عصر نزدیک میشویم و پایینتر میرویم، گویی هوا تازه تر میشود و با افزایش اکسیژن موجود در هوا، حالمان بهتر میشود. در انتهای مسیر و پیش از رسیدن به بارگاه سوم، به چشمه ای میرسیم و آب می‌نوشیم که حسابی سر کیفمان میآورد. خستگی در میان تیم موج میزند اما حس پیروزی و افتخار ناشی از فتح قله، روحمان را به پرواز درآورده و خستگی جسمانی را نیز تحت‌الشعاع خود قرار داده است. در نزدیکی رسیدن به بارگاه سوم، استاد رفیعی و دکتر رحمانی به استقبالمان آمدند که این موضوع انرژی مضاعفی به ما داد. امیر سرمدی، حسین روحانی از نابینایان گروه به همراه 4 هم‌نورد بینا که صبح از صعود به قله انصراف داده بودند، در بارگاه سوم نگران اعضای تیم بودند و با دیدن ما حسابی خوشحال شدند. به گفته استاد رفیعی سرپرست گروه، صعود برخی بچه ها به قله از نظر فنی خطرناک بود و همین مسئله نگرانیهایی را در میان کسانی که در بارگاه منتظر تیم بودند ایجاد کرده بود. چهارشنبه ساعت 20.30 دقیقه شب بود که همه اعضای گروه به سلامت به بارگاه سوم در ارتفاع 4200 متری رسیدیم. سوپ مختصری خوردیم تا خود را برای فرود به سمت گوسفند‌سرا آماده کنیم. پنجشنبه 24 مرداد ساعت 8 صبح بود که کوله ها را بار قاطر کردیم و به سمت پایین به راه افتادیم. در مسیر بازگشت جمع کثیری از کوهنوردان در حال حرکت به سمت بارگاه سوم بودند تا روز جمعه به قله صعود کنند. در نهایت ساعت 13 ظهر بود که به گوسفند‌سرا رسیدیم و هندوانه خنکی که یکی از اعضای گروه خریده بود، دل و جانمان را صفا داد. بعد از اینکه سوار لندرور شدیم و به سمت رینه به راه افتادیم، ناهار را در یکی از رستورانهای رینه خوردیم و برای ما که چند روزی بود اشتهای خوردن غذا را نداشتیم، خوردن برنج ایرانی با کباب، پایان لذتبخش این صعود تاریخی را رقم زد.

صعود به دماوند با کمترین امکانات ممکن نشان داد ورزش نابینایان و کم بینایان ایران نمیتواند تنها در چند رشته خاص خلاصه شود، بلکه ظرفیتهایی در میان این قشر وجود دارد که فارغ از محدودیتهای ناشی از معلولیت، میتوانند غیر ممکنها را ممکن کنند. حمایت از این گروه از سوی نهاد و سازمانهای مختلف میتواند نقطه عطفی در ورزش نابینایان باشد و آنان را به فتح قله هایی بلندتر تشویق کند.

در ادامه، به اسامی همه نفراتی که در این صعود تاریخی ایفای نقش کردند، اشاره می شود.

نابینایان تیم انجمن کوهنوردی هیأت تهران

بهنام دلیر، سعید شمس راد، امیر سرمدی، کاظم شمس، حسین روحانی، همایون شاه‌مرادی، محمدرضا گودرزی، لاله عربزاده، مریم جعفرزاده و مرجان فیاض.

هم‌نوردان بینای انجمن کوهنوردی هیأت تهران

علی رفیعی، رضا برهانی، علی اسلامی، محسن رحمانی، سجاد سلیمی، زهرا حبیبی، هادی بیچرانلو، سبحان ملک‌محمدی جهانی، پیام قیدی، ریحانه کشاورز، علی آتشرزان، مسیح رام، هادی معصومی، فاطمه صادقی، زهرا اسماعیلی، امیررضا احمدی، سیامک معمارزاده، زینب رحیمی و علیرضا رجبی.

 

شکوه شرق انسان است اینجا، طراوت، جلوه جان است اینجا.

دیار من بهشتی پر غرور است، هزاران نکته برهان است اینجا.

فراخ دشت هایش بی تکلف، نهادی سخت بنیان است اینجا.

خروش رودهایش عاشق و پاک، به دریاها خرامانست اینجا.

تمام کوه هایش پر صلابت، و بوم بام ایران است اینجا.

سرود سنگها لطف رهاییست، ز آزادی چراغان است اینجا.

به سوی آسمان صد گام بالا، نوای دل! نیستان است اینجا.

دماوند بلند آتشین دل، ژیانی خفته، غران است اینجا.

فراز سرزمینم رازدار است، ز تاریخی که پنهان است اینجا.

فریدون تاخت بر ضحاک خون‌ریز، به حق، ناحق به زندان است اینجا.

چو دیو بد سگل بر بند شد سخت، به فر، تخت سلیمان است اینجا.

غرور و جان آرش از کمان تاخت، سفیر مرز توران است اینجا.

غریب عشق! در پهنای عشقی، حضور یار تابان است اینجا.

ورق های نیایش بازِ باز است، دلا! پرواز آسان است اینجا.

و لاله آسمان در مقدم توست، جهان! معراج ایران است اینجا.

منبع: ایران سپید

۲۲ دیدگاه دربارهٔ «بر فراز بام ایران/گزارشی از صعود کوهنوردان نابینای هیات تهران به قله دماوند»

کامبیز سلااام.
من تا بارگاه سوم رفتم و به جهت اینکه دو صعود آخر به قله های هفتخانی و سرکچال پیش از صعود به دماوند رو همراه تیم نبودم، آمادگی صعود به اون ارتفاع رو نداشتم.
حداقل باید دو سه قله بالای چهار هزار متر صعود بشه تا همهوایی لازم صورت بگیره برای صعود به قلل بالای ۵ هزار.
در غیر این صورت، بسیار خطرناک هست و عدم همهوایی میتونه آسیب های جدی ای رو به دنبال داشته باشه.
ولی در کل تجربه بسیار لذت بخشی بود.
اینکه سه روز در جایی بودم که از نظر دمایی، ۳۰ تا ۳۵ درجه سانتیگراد با تهران فاصله داشت و از قلب مرداد، یکباره به دل زمستون رفتیم.

درود جناب سرمدی. گزارش شما به خوبی این تجربه منحصر به فرد رو توصیف کرد. من هم از اینکه چنین موفقیتی نصیب دوستان شده خیلی خوشحالم و براشون فتح قله های مرتفعتری رو چه در کوهنوردی و چه در عرصه های دیگه زندگی آرزو می‌کنم. ممنون از شما که این اتفاق رو با ما به اشتراک گذاشتید.

سلام امیر
واااای! من چون تصادفا فاجعه مرگبار سعود به اورست از جان کرک آور رو توی بحث درک مطلب دانشگاه یه بخشیشو خونده بودم که کنجکاوم کرده بود و رفتم کل کتابو همون سال پیدا کردم و خوندم، دقیقا تمامِ حس‌هایی رو که تو هر یه کلمهش رو با دقت پیدا کرده بودی و نوشته بودی، عمیقا درک کردم، لذت بردم، و برای هر یه کلمهت سه صفحه توی ذهنم باز میشد. ما نابینایان توی کوهنوردیهامون از همنوردهای بینا هرچقدر تشکر کنیم کمه. البته نمیدونم این دماوند به شِرپا یا همون راهنمای محلی نیاز داشت یا نداشت و اگه داشت چرا توی روایتت نبود یا من دقت نکردم. شاید همون مِستِر رفیعی و همنوردها نقشِ شِرپا رو داشتن یا اصلا دماوند شِرپا نیاز نداره. هرچی که بود، من لذت بردم از روایتت و ایول که چشمو هم چشمی نکردی و جوگیر نشدی و سعود نکردی که بعدش بخوای دچار هایپوکسیا یا کم‌اکسیژنی بشی یا مغزت ورم کنه و مایعِ مغزیت بزنه بیرون یا کلا بمیری مثلا خدایی ناکرده. خخخ
کوهنوردی برعکس میزان بالای خستگی‌ای که داره، چون معمولا گروهی انجام میشه، خیلی حس لذتش نسبت به ورزش‌هایی که ظاهرا انرژی کمتری از آدم میگیرن بیشتره.

سلام موجی خخخ.
نه با توجه به اینکه ما چند نفر از همنوردان بینامون دماوند رو صعود کرده بودند و به مسیر آشنا بودن، نیازی به راهنمای محلی یا به اصطلاح هیمالیا نوردان شرپا نداشتیم.
شرپا ها در هیمالیا یه پولی از کوهنوردان میگیرن، کوله ها و وسایلشون رو حمل میکنند و راه رو بهشون نشون میدن.
البته دو سه تا از کوهنوردای ایتالیایی و فرانسوی رو دیدم که اونها از راهنمای ایرانی برای صعودشون استفاده کرده بودن.
خودم هم با توجه به اینکه تا به حال بیشترین ارتفاعی که تجربه کردم صعود به قله توچال با ارتفاع ۳۹۶۰ متر بود و با توجه به اینکه تا به حال به غیر از همون شب اول در بارگاه سوم تجربه شبمانی در ارتفاع بالای ۴ هزار متر رو نداشتم، صعود به ارتفاع بالای ۵۶۰۰ متری میتونست خطرناک باشه.
فشار هوا شوخی بردار نیست و خیلی از بچه های تیم خودمون هم با اینکه سه صعود آخرشون پیش از دماوند فتح قله های بالای ۴ هزار متری بود، ولی در مسیر قله در ارتفاع ۵۰۰۰ تا ۵۲۰۰ متری چندین بار حالشون به هم خورده و در اصول کوهنوردی باید بر میگشتن اما به هر قیمتی که بود، صعود کردند تا این تاریخسازی صورت بگیره که همزمان ۸ کوهنورد نابینا بر روی قله دماوند قرار بگیرن.
آره گروهی بودنش هم خیلی لذتبخشه و حس خوبی رو به آدم منتقل میکنه.
هر کس دوست داره هر چی که داره به هم تیمیهاش بده تا همه ی تیم موفق بشن و به هدفشون برسن.

سلام امیر. خوندم و بسیار لذت بردم، لذت بردم و لذت بردم. هزاران درود و احسنت به همه ی شما. حتما فتح دماوند برای کسایی که تَجرُبَش کردن حسِ بی نظیری داشته. خوش به حالتون واقعا. کسی چِمیدونه. شاید این رویا برای خیلی از ماهام از امروز باشه و بهش برسیم. دمِت گرررم جداً!

سلام داداش مسعود گل.
حسرت خوردن نداره عزیز.
اگر کسی واقعا علاقمند باشه، با تمرینات مستمر و آمادگی جسمانی مناسب میتونه بر فراز بام ایران قرار بگیره.
از اونجایی که صعود به دماوند دو سه روزه صورت میگیره، فقط کافیه قبلش چندین قله خوب و مشتی بالای ۴ هزار متر صعود بشه، از نظر هواضی طرف آماده باشه، قبل از صعود همهوایی خوبی رو انجام داده باشه، اونوقته که این مسئله دیگه یک رؤیا نیست.
من تجربه خیلی خوبی از این سفر پیدا کردم و قصد دارم انشا الله سال آینده با تبسم به اتفاق هم، دماوند رو صعود کنیم.
فصل صعود هم از خرداد تا اواسط شهریور هستش و نهایتا تا دو هفته دیگه بشه به دماوند صعود کرد. بعدش دیگه تغییرات جوی اونقدر گسترده و زیاده و وزش باد های شدید و کولاک برف، عمدتاً مانع صعود به قله میشه.
همین دو سه شب قبل از صعود تیم ما به قله یعنی ۲۰ تا ۲۲ مرداد، هوای قله از ارتفاع ۴۹۰۰ به بالا کلا برفی بوده. دیگه خود قله که سهله.
دمای قله صبح روز صعود ما، ۱۰ درجه سانتیگراد زیر صفر بود.
همون بارگاه سوم که در ارتفاع ۴۲۰۰ متری قرار داشت، اون دو سه روزی که ما اونجا بودیم دم صبح به زیر صفر میرفت و سوز و سرمای زیادی حاکم بود.
دقیقاً مثل دیماه تهران. چه بسا سردتر.
چون وزش باد ۵۰ ۶۰ کیلومتری، سرمای احساسی رو بیشتر می کرد.

محسن جان سلام.
منم امیدوارم بچه ها قله های بیشتری رو صعود کنن تا خبرش رو در همینجا به اشتراک بذارم.
مستند صوتی صعود به دماوند هم هر وقت آماده بشه، حتماً اینجا منتشر می کنم.
قطعاً مستند صوتی هم میتونه جذابیت های خاص خودشو داشته باشه و شما رو بیشتر با اون فضا آشنا بکنه.
موفق باشی گلپسر.

سلام بر آقای سرمدی و همه هم محلی ها
واقعا از ته قلبم خوشحالم و تبریک میگم خوشا بحالتون تا همونجاشم رفتید واقعا عالیه ایشالله سال بعد تا قله
من هر روز از شیشه سرویسی که میرم سر کار دماوند و میبینم و مسیر برگشتم تا خونه قشنگ پشت خونمون قد و بالاش برام خود نمایی میکنه
هر وقت که دیدمش گفتم سلام عشقم هنوز بهت نرسیدم
امسالم که بازم نشد ما بریم ولی برام یه آرزوی قشنگ دوست داشتنی هست
گاهی هم براش میخونم
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
اینکه از دور تو را خوب ببینم کافی است
ولی واقعا خوشحالم که جایی زندگی میکنم آسمون خراشی نیست تا روی زیبای سلطان سفید پوش بپوشونه
همیشه در زندگیتون بر فراز قله های افتخار باشید و از کوه و کوهنوردی لذت ببرید به خانومتون هم سلام برسونید.
خوب و خوش باشید همیشه.

سارای خانم سلام.
همینکه تا این اندازه به کوه و کوهنوردی علاقه دارین، مطمئن باشید یک روزی به آرزوتون میرسید.
خوشا به حالتون که هر روز ویو قله دماوند رو در محل زندگیتون دارید.
البته ظاهرا فدراسیون کوهنوردی قصد داره با وضع قوانین جدید، صعود ها به دماوند رو کمی محدود و تحت شرایط و ضوابط خاصی کنه.
پس با این گروهی که دارید زودتر بجنبید.
بهتون پیشنهاد می کنم عضو انجمن کوهنوردی هیأت نابینایان استان تهران بشید، صعود های ما دوباره از اواخر شهریور شروع میشه.
می تونید با شماره ۵۵۱۵۵۵۵۵ در تماس باشید.
پیروز و موفق باشید.

سلام مهدیه خانم.
آره واقعا این اراده می تونه برای کسانی که دست روی دست گذاشتن و تحرکی ندارن، یک الگوی مناسب باشه.
وقتی کسانی هستند که می تونن مثلا در ورزش به این سطح برسن، یعنی هر کسی در هر زمینه ای که علاقه داره، میتونه به خواسته هاش برسه.
یکم باید سختی بکشه، تلاش کنه، اونوقته که رسیدن به هدفی که داره، چندان دور از دسترس نخواهد بود.
اینا شعار نیست.
تو همین کوهنوردی اگر کسی از بیرون امکانات و تجهیزات گروه ما رو میدید، میگفت صعود به دماوند دیوانگی بیش نیست.
اما بچه ها واقعا علاقمند بودن علیرغم همه محدودیت ها به این هدف برسن، که رسیدن.
ما قبل از شب صعود، حتی یک شب هم در ارتفاعات شبمانی نداشتیم. این این مسئله خیلی مهمه.
فقط پیش از این، بچه ها تونسته بودن سه چهارتا قله بالای ۴ هزار متری رو صعود کنن و تنها نیم ساعت روی قله و در ارتفاع بالا حضور داشتند.
امیدوارم این انگیزه ای بشه برای شما و سایر بچه ها هر کسی در هر زمینه ای هدفی داره، بتونه با تلاش و ممارست بهش برسه.

پاسخ دادن به امیر سرمدی لغو پاسخ