خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

41

جمعه شب. لغت های ترم آینده کانون رو از وورکبوک استخراج می کنم. فعلا بدون معنی. داخل تیمتاکم. استخراج لغت خیلی تمرکز نمی خواد پس به خودم مجوز میدم که وسط شلوغی ها بمونم.

امشب آخرین شب40سالگیه منه. فردا صبح که بلند شم1سال جلوتر رفتم. خاطرم هست1زمانی خیال می کردم1زن40ساله چه قدر آدم پیریه! حس می کردم چه قدر40سالگی بی رویاست. چه قدر سرد و چه قدر خاک گرفته و غمگین. از این سن می ترسیدم. حس می کردم بدجوری کسالت بار و تاریکه. دلم به هیچ عنوان تجربه کردنش رو نمی خواست. الان بدم نمیاد برگردم عقب و نوجوون باشم ولی در اینجای جاده هم به هیچ وجه حس پیری ندارم. حالا با تمام وجود یقین دارم که دسته کم در مورد من هیچ کدوم از اون تصورها درست نبودن. برعکس به شدت, حتی بیشتر از30سالگیم حس زنده بودن دارم. رویاهام رنگی تر شدن و حتی جوونی کردن هام بیشتر بهم کیف میدن. حالا به نظرم در1دوره جدیدم که فقط1سال ازش گذشته. حس جالبیه. ازش خوشم میاد. حالا از60و80می ترسم. ولی احتمالا1کسی شبیه من در اون سن و سال هم میشه که حس کنه زندگی هنوز چیزهای قشنگ واسش داره. چیزهای منحصر به فردی که شاید اصلا به نظر بقیه ها نیاد ولی خود طرف می تونه به شدت ازشون لذت ببره. کادوهای رنگیه قشنگی که زندگی میده. اسرار کوچولو و با ارزش بسته بندی شده ای بین خودم و زندگی. به خدا راست میگم. امشب در کنار تمام استرس ها, ترس ها, حس وظیفه ها و سنگینی های فرداهایی که داره می رسه و روی شونه هام و ذهنم و دلم فشار میاره, از ته دل حس می کنم که چه قدر زندگی رو دوست دارم. تمام زندگی رو با اون کادوهای یواشکیه رنگیش که میده بهم. امتیازهای ارزشمندی که شاید از نظر بقیه ابدا مهم نباشن ولی من به شدت دوستشون دارم و هیچ مدلی دلم نمی خواد از دستشون بدم. و این ها مال منه. مال منه40ساله. و از فردا شب میشم منه41ساله. چه عجیب! خخخ. دلم می خواست می شد متوقف بشه ولی اصراری ندارم. یعنی این مدلی نیست که از عدم توقفش عذاب بکشم. این برا همه هست. من اگر زنده بمونم شبیه همه آدم های دنیا50ساله, 60و70و80ساله میشم. و عاقبت هم شبیه همه آدم های دنیا زمانی می رسه که باید پرواز کنم. حالا که تماشا می کنمش به نظرم1ماجرا میاد. این هم میشه که1ماجرا باشه. ماجرایی جدید شبیه تولد. ولی چه قدر دلم می خواد که ماجرای خوبی باشه. یعنی بشه که این ماجرای نیمه که درش هستم, این زندگی رو مثبت پیش ببرم و درضمن واسه شروع ماجرای بعدی زجر و درد تحمل نکنم. واقعیتش الان آمادگیه اون شروع رو در خودم نمی بینم. فعلا اینجا که هستم رو عشقه. خخخ دلم می خواد حالاها زنده بمونم. از مزایای زندگی لذت ببرم. برخلاف سن41سالهم یواشکی شیطنت های مدل14ساله ها رو کنم و بدون اینکه کسی بدونه همراه زندگی بشینیم به عشق و حال حاصله بخندیم و لذت ببریم. دلم می خواد یواشکی, سرم رو کنم رو به آسمون و انگشتم رو به نشانه ی1هیسِ شیطون و شاد بذارم روی دماغم و به خدا لبخند بزنم و بعد برم ناپرهیزی. دور از چشم آدم های عاقل و استاندارد ناپرهیز بشم و یواشکی پشت دستم با تمام جونم به ندونستن های اون ها و کیف و عشق خودم بخندم. دلم می خواد بی صدا واسه خدا بوسه بفرستم و بهش چشمک بزنم که بین خودمون بمونه به کسی نگی! بعدش خلاف برم. از اون خلاف های خلاف که ضررش به کسی نمی رسه و فقط من می دونم و خدا و زندگی. و در همون حال با قیافه عذرخواهانه و لبخند گناهکار اما معصوم به نگاه خدا چشم بدوزم و آروم و شیطون ببوسمش که حالا می دونم می دونی ولی می دونم هم که خیلی مهربونی و ندید می گیری. دلم می خواد زیر نوازش های خدا و اون لبخندِ چیکار کنم تویی دیگه ی مهربون و بی همتای بسیار عزیزش غرق بشم و شبیه بچه ای که یواشکی از آشپزخونه مربای غیر مجاز و اضافی دزدیده با لبخند مرباییه مظلوم توی بغل خدا گم بشم و باز من باشم و خلاف های برای بقیه بی ضرر و ناپرهیزی ها و مجازها و غیر مجازها و گریه ها و خنده های یواشکی و خدایا این بی نظیره لطفا ازم نگیرش! آخ خدایا ممنونتم!

امشب آخرین شب40سالگیه منه. صبح فردا که بلند شم1سال جلوتر رفتم. حس عجیبی دارم. پارسال هم همچین شبی همچین حسی داشتم ولی تا جایی که خاطرم هست کمی درصدش پایین تر بود. شاد بود و ملایم و کمتر عجیب. امسال انگار عمیق تره. و لذتبخش تر. پیش از40سالگی هیچ سالی این مدلی نبودم. پیش از40سالگی هیچ کدوم از شب های تولدم حس هایی شبیه این نداشتم. اون شب ها رو از دست دادم. حیف شد! ولی بیخیال. من همچنان زمان دارم. مهم نیست شناسنامه کاغذیم چی میگه. حقیقت در خودمه. در روحم. در حس و حالم. حسی سبک و بی توصیف و عمیق. حسی به قشنگیه دنیای پر و شاپرک در شهر افسانه ها و آرزوهای بچگی و نوجوونی. این حس رو دوست دارم. حسی پویا و زنده و باور کنی یا نکنی, به شدت جوان. خوب دیگه بسه. باید برم باقیه لغت ها رو پیدا کنم. امشب باید تمرین های کلاس آیلتس رو اسکن می کردم ولی خخخ دیر جنبیدم و بیخیال فردا صبح انجامش میدم. باز من دیر کردم. شبیه همیشه. این هم یکی از گیرهامه که من دوستش دارم. قشنگه. خخخ1جوریه. ولی دیگه بیشتر از این نباید دیر کنم. این نوشته و این نوشتن رو باید جمعش کنم و, … خدایا چه قدر گشنمه واسه چی هرچی خوردنی این اطرافه رو نمی خوام؟ اوخجان1مورد واسه نق! خخخ دیگه واقعا رفتم. هی زندگی! بی خودی خودت رو خسته نکن! تو نمی تونی منو جا بذاری. پرواز هم که کنی من دیگه ازت جا نمی مونم. شونه به شونهت میام. پس بزن بریم!

۳۶ دیدگاه دربارهٔ «41»

سلام جناب خویی بزرگوار. ممنونم. ایشالا در شادی های شما شلوغ کنم چیز یعنی ببخشید جبران کنم. طلا و کیک و دیگه چی بود یادم رفت! شکلک یادآوری بقیهش به صرفه نیست زدم به فراموشی.
ممنونم که هستید.
همیشه شاد باشید!

سلام دوست عزیز. ممنونم بابت حضور و تبریکی که بهم دادین. گذشت زمان با اون جریان مداوم و ملایمش گاهی خوابمون می کنه. می خوابیم و متوجه نیستیم که همراه این قایق کجا میریم. بیدار که میشیم نمی دونیم کجاییم. کاش بشه من بیدارتر باشم!
ممنونم که هستید.
پاینده باشید!

سلام پریسا
تولدت چهل و یک هزار بار مبارک
امیدوارم که این سال یکی از سالایی باشه که هروقت برمیگردی پشت سر رو نگاه میکنی لبخند بزنی و تمام وجودت پر از شادی بشه.
ولی ببین لطفا بیشتر از هشتاد سال زنده نمون و پیش بینی هایی که اون طرف برات کردم تحقق پیدا کنه.
نمیدونم یادت مونده یا نه؟؟
دلت آروم و اطرافت پر از صبحهای قشنگ

سلام دشمن عزیز من! تو تنها دشمن عزیزی هستی که دلم واسه دیدنش تنگ میشه. ممنون از حضورت, دعاهای قشنگت و تبریکات پر تعدادت خخخ. ۴۱هزارتا!!! بله که خاطرم هست. اتفاقا چند روز پیش خاطرم نیست چی شد که داشتم اون طرف رو می گشتم رسیدم به اون توصیفاتت. خوندمشون و باور کن چنان خندیدم که کم مونده بود از روی صندلی ولو شم زمین.
امیدوارم چنان شاد و سبک از تاریکی ها ببینمت که خودِ صبح۲دستی بهت دست رفاقت تعارف کنه دوست من!
ممنونم که هستی.
بدجوری شاد باشی!

سلام پسر پاییز. از بهار چه خبر؟ ندیدیش؟ از همین حالا حسابی منتظرشم. امسال من اوقات آزاد نداشتم پسر پاییز. باور کن۱روز هم حس نکردم در تعطیلات تابستونم. ای کاش خدا بخواد و بتونم سریع تر پیش برم و زودتر برسم.
ممنونم که هستی پسر پاییز. و دعای همیشگیم برای تو, بهاری باشی!

سلام خانم جوادیان عزیز. طبق فرمایشت باید امروز شنبه۳۰شهریور زمینی شده باشی. تولدت مبارک. امیدوارم عمری پربار و شاد و طولانی داشته باشی. پربار از هر مدلی که خودت می خوایی, شاد با هر مدل شادی که خودت می پسندی و طولانی اندازه۱عالمه قصه از۱جهان تجربه های مثبت و عالی! ممنونم از حضور عزیزت.
پاینده باشی دوست من!

درود بر پریسای مهربون صمیمانه تولدت را بهت تبریک میگم امیدوارم از لحظه لحظه زندگیت لذت ببری من هم فردا وارد ۴۱ سالگی میشم راستش بعضی اوقات دلم می گرفت وقتی که به چهل سالگی فکر می کردم الآن دیگه دلم نمی گیره ولی با خودم فکر می کنم دیگه بعضی از کارهایی را که قبلا انجام می دادم نمی تونم انجام بدم ولی چه میشه کرد این نیز بگذرد

سلام جناب آرتیمان بزرگوار. یعنی شما هم امروز از مرز۴۰گذشتید؟ تبریک میگم. ایشالا سال های سال با دلی شاد مشغول تجربه اتفاق های عالی باشید! جناب آرتیمان باور کنید هرچی تا پیش از این می شد انجام بدید از حالا هم میشه. میشه زمان بازی با۱بچه دوباره کودک شد و بلند خندید. میشه از۱بستنی معصومانه به وجد اومد. میشه شادی رو بلند و مدل بچگی ها ابراز کرد و خندید و حتی میشه شبیه دیروزها از خستگی گریه کرد. شناسنامه کاغذی نمی تونه مانع باشه اگر ما بخواییم که به سبک دیروزهامون سبک بپریم. دلتون نگیره جناب آرتیمان. این جاده هنوز۱عمر منظره و تجربه داره واسمون. ممنونم که هستید جناب آرتیمان.
دلتون شاد تا همیشه!

سلام به استاد بزرگوار مرد اردیبهشت. بسیار ممنونم از حضور ارزشمندتون. از خدا براتون سال و سال هایی سراسر کامیابی رو خواهانم. شادی و آرامش نعمت های بزرگ و با ارزشی هستن. چیزی از این۲تا بهتر نمی شناسم که واستون آرزو کنم. پس دعا می کنم که تمام لحظه های زندگیتون لبریز باشه از شورِ شادی و آرامشِ دل.
ممنونم که هستید استاد بزرگوار.
پاینده باشید!

سلام خانم آیت گرامی. ممنونم از حضور و تبریک عزیزتون. بله سن تولدم شد۴۱و خخخ تنها شما نیستید که حیرت می کنید. حق دارید. آخه من شبیه۴۱ساله ها رفتار نمی کنم. دیوونه بازی هام اجازه نمیده بقیه بدونن کجای جاده هستم. معمولا اینجای جاده روی عدد۴۱افراد عاقل تر میشن و کامل تر. رفتارها آرام و خخخ عاقلانه و نمی دونم دقیقا همون چیزیه که در من نیست. خوب البته طبق قاعده معمول باید باشه ولی , … ولی با تمام این ها این من هستم. خودی که نمی تونم عوضش کنم. من در۴۱سالگی هنوز عاشق خنده های بلند و شیطنت های شلوغ و عطر و عروسک و سفرهای رفیقانه پر از ماجرا و هیجان و چیزهای شبیه اینم. زمانی حس می کردم باید درستش کنم. باید عوضش کنم. باید دسته کم وانمود کنم که اصلاح میشم. ولی حالا دیگه اصراری ندارم. واقعیت اینه که به این خودِ الانم معترض نیستم. خوب اگر واقعا من جوهرم اینه واسه چی باید خودم رو مدل دیگه ای بخوام؟ بذار همین مدلی باشه. خلاصه اینکه به نظرم من اگر تا۸۰هم پیش برم باز هم درست بشو نیستم. از این درست نشدن بدم نمیاد. من و خودم به هم عادت کردیم. بد نمی گذره.
ممنونم که هستید.
زیر چتر آرامش حضور خدا شاد باشید و آرام از حال تا همیشه!

سلام.
پریشب چی زده بودی لعنتی؟
میخوام منم از آن زنم!
تو و احساس شادی محالِ محالِ محال.
آره دیگه ۴۱ سال رو برعکس میکنی ۱۴ سالت میشه.
ما رو در غم پیرتر شدنت شریک بدون.
ایول پریس، تو هنوز میتونی در دل عاشقان فتنه برانگیزی.
اون یاکریم یادته؟
اول اولیشو میگم چقدر خوش به حالش بود هاااا!
چون تو نجاتش دادی.

یوهووووو خخخ سلام کاااامی چطوری؟ اونی که من پریشب زدم سخت گیر میاد خودم۴۰سال گشتم تا گیرش آوردم خخخ مال خودمه تو باید بری بگردی گیرش بیاری. عمرا من نه حس پیری می کنم نه حس غم. بیا در دیوونه بازی هام و شاد بودن هام شریک باش غم و غصه و پیرتر شدن هم پر.
یاکریم. کامبیز باورت نمیشه الان بین۱۰تا و۱۵تا تعدادشون متغیره. روی این بالکن فسقلی ماجراها تماشا می کردم اگر می شد که ببینم. ولی از صدای بال زدن ها می فهمم که این داستان و این زندگی در جریانه و حسابی حالش رو می برم. هی کامی یعنی جدی اون یاکریم رو من نجاتش دادم؟ یعنی در زنده موندنش اثر داشتم؟ آخ جون! جدی کاش این مدلی باشه سر صبحی از ذوق همچین دلچسب مورمورم شد. هی کامبیز! ایول به حضورت. خوشحالم که هستی و حسابی ممنون. راستی اون نوشته ای که داخل نمی دونم کدوم پستم گفتی قراره بنویسی کو؟ خدایا چه قدر من حرف می زنم!
کامبیز! بدجوری شاد باشی! یعنی بدجوری ها! از اون شاد بودن های مدل جنون!

سلام سارای ی مهربون. ممنونم که اومدی عزیز! و ممنونم از تبریک صمیمی و ارزشمندت. دل من هم تنگ شده واست. دل هامون تنگ شده واسه صمیمیت نوشته هات سارای. کاش باز هم بیایی و هم محلیه مهربون من و ما باشی!
دلت شاد آشنای مهربونم!

سلام یکی از ما. ممنونم که هستی. و ممنونم از تبریکت. یکی از ما از اون زمان هم نترس. از من یادگاری داشته باش. کسی که رویا داره در هیچ سنی پیر نیست. رویای رسیدن هات رو نگهدار حتی اگر شناسنامه کاغذیت بگه۱۲۰سالته. نترس یکی از ما. اون شناسنامه فقط۱تیکه کاغذه با۱تاریخ توی دلش. ممنون که اومدی! واقعا خوشحالم و ممنون از حضورت.
ایام همیشه به کامت!

سلام مادر بزرگمهر عزیز. تبریک همیشه قشنگه. هر زمان که از دل پرواز می کنه و۱عالمه شادی با خودش میاره و روی دل گیرنده فرود میاد, هر زمانی که پیام محبت فرستنده رو میاره, هر زمان که برسه و شاد کنه قشنگه. ممنونم از شما. امیدوارم مهر برای شما و همچنین برای بزرگمهر عزیز ما ماه شادی ها باشه و بزرگمهر و بزرگمهرهای ما همیشه مهربانی های مهر رو با قلبشون لمس کنن و هر ماه براشون ماه مهربانی ها باشه.
بسیار ممنونم که اومدید و بسیار شاد شدم از دیدن حضور و تبریک ارزشمندتون.
ایام همیشه به کام شما و به کام بزرگمهر عزیز ما باشه!

درود!
خب منم پس از مدتها دوباره سری به محله ی دوست داشتنی خودمون زدم و دیدم که باید دوباره مانند قبلها بنویسم و رمزم را وارد کنم
خوشبختانه هنوز کار با کامی جونم را زیاد فراموش نکرده ام خخخخخخخ
خب بریم سر اصل موضوع که تولد بوده است
خب منم یکجا در اینجا تولد همه ی دوستانی که تولدشان نبوده ام را تبریک عرض مینمایم
امیدوارم همیشه تولد داشته باشید و تولد همتون مبارک باشد
خب دیگر باید برم بخوابم و کمتر بحرفم که بقیه از خواب بیدار نشوند
راستی من هنوز در سن ۱۳ و۲۳ سالگی خودم سیر میکنم و آدم بشو هم نیستم خخخخ
تولدت مبااااااااااااااااااااااااااااارک!

ایول!
سلام عدسی! چه طوری؟ عدسی معلومه کجایی؟ واسه چی دیگه نیستی؟ عدسی دلم تنگ شده بود واسه مدل شلوغ کردنت دل در و دیوارهای اینجا هم تنگ میشه واسه هر کدوم از ماها اگر نباشیم باور کن که میشه. امسال یکی از بهترین تولدهام رو داشتم. ازش بیشتر از۱ماه گذشته و من هنوز تبریک می گیرم. در هیچ کدوم از تولدهای عمرم این اتفاق نمی افتاد و این رو حساااابی دوست دارم. ایول به این پست که باعث شد یکی از دوست های قدیمی من و محله بعد از مدت ها این اطراف باشه و خدایا چه عالی!
ممنونم عدسی به خاطر تبریکت و حسابی خوشحالم به خاطر دوباره اومدنت و به شدت دلم می خواد بیشتر باشی و از ته دل از خدا می خوام همیشه۱نوجوون۱۳ساله شاد و سرزنده باقی بمونی و حالش رو ببری.
دلت شاد!

پاسخ دادن به پریسا لغو پاسخ