خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

ارغوانم آنجاست.

پاییز است و بهانه برای دلتنگ بودن بیشمار.

حالا بماند این که من و پاییز اصلا از همان اول میانه مان شکر آب بود.

هیچگاه بارانهای وقت و بی وقتش، دلتنگیهای هر روزه اش، به نمایش گذاشتن زوال و نابودیش به دل من ننشسته است.

اما من اینجا میخواهم از یک بهانه قشنگ برای شاد بودن حرف بزنم.  دیدن یک دوست.

من چند روز پیش به دیدن اجرای کنسرت گروه زنبورک رفتم.

گروه موسیقی زنبورک از سال 1389 با شعار کودک ایرانی، موسیقی ایرانی، با سرپرستی و آهنگسازی سروش حاتمی آذر، فعالیت خود را آغاز کرد.

از ابتدای فعالیت تا امروز، گروه زنبورک تلاش کرده تا کودکان ایرانی را با موسیقی و سازهای ایرانی آشنا کند.

در این راستا اجراهای موسیقی ایرانی بسیاری برای کودکان داشته، تا کودکان نغمه های موسیقی ایرانی را از نزدیک و نفس به نفس از نوازنده ها بشنوند.

ترجمه موسیقی ایرانی به زبان کودکان به شکلی که قابل درک با دنیای کودکانه و پر نشاط آنها باشد، از دیگر تلاشهای این گروه بوده است.

یکی از افتخارات من این است که دوست عزیزم، هم مدرسه ای قدیمی، ارغوان حمسی نازنین هم با این گروه همکاری میکند.

من به دیدن اجرایشان رفتم، حال کودک درونم خوب شد، برای شما هم یک پادکست کامل از این اجرا ضبط کردم، برای شاد بودن در این روزهای آخر پاییز، یک بهانه عالی پیدا کردم و به ارغوان جان عزیزم از ته قلب افتخار کردم.

این پادکست 1 ساعت و 28 دقیقه ای، از لحظه بیرون رفتن من از خانه شروع میشود، تمام اجرای کنسرت را در بر میگیرد و تا خداحافظیم با ارغوان و دوستانش و بازگشت به خانه ادامه دارد.

برای این که بتوانید راحتتر پادکست را دانلود کنید و در قالب قطعات کوچکتر آن را بشنوید، ما آن را در سه قسمت به شما تقدیم میکنیم.

آرزو میکنم همان طور که حال دل من خوب شد، تک تک شما هم با شنیدن این پادکست، حال دلتان خوب بشود.

دانلود قسمت اول

دانلود قسمت دوم

دانلود قسمت سوم

پ.ن:

عنوان پست مصرعی است از شعر هوشنگ ابتهاج، (سایه)

۱۶ دیدگاه دربارهٔ «ارغوانم آنجاست.»

سلام الهام جان. واقعا عااالی بود و لذت بردم، خیلی خوب بود، هرچی از خوبیهاش بگم بنظرم کم گفتم و فقط میتونم بگم که بینهایت عالی بود. وقتی گوشش میکردم هی تو دلم بارها گفتم که ای کاش منم اونجا بودم. همینجا به دوست خوبم ارغوان جان هم تبریک میگم بخاطر کار عالی خودش و گروهشون و میگم که واقعا ارغوان بهت افتخار میکنیم. بازم میگم خیلی عالی بود و ممنون که با ما به اشتراکش گذاشتید.

ساعت ۰۳:۲۵. در نهایت تموم شد. در وصف پادکستتون باید بگم که یکی از کم نظیرترین پادکست های محله، و از نظر من توی پست های این ۳ ۴ سال آخر واقعا بی نظیر بود. واقعا از چند نکته ی این پادکست میشه لذت برد. دوتا از نکات مهمش رو میگم. ۱: استقلال و نوع برقراری ارتباطتون ستودنیه. ۲: خیلی خوشحالم که استاد حمسی برخلاف بعضی از هنرمندان نابینا که دوست دارن هنرشون در کنار لیبل نابیناییشون دیده بشه، لیبل نابینایی رو کندن انداختن دور و با قدرت هرچه تمامتر دارن کار کودکانه انجام میدن. دمتون گرم و نفستون برقرار استاد!

ممنون که ما رو به بهترین شکل ممکن توی لذتتون شریک کردین و کلی نکته بهمون یاد دادین.

سلام بر تو الهام خانم مظاهری. کارت عالی بود. یه کار دلی و انرژیزا. زنده باشی و البته برقرار.
دمت گرم و سرت خوش باد. راستی! سعیدو با خودت نبرده بودی که؟ نکنه زندونیش کرده بودی؟ هاهاها. سالهای سال زندگی کنین، قهوه بزنین، مسافرت برین و حال کنین.

سلام آقای مصدق.
ممنونم ولی این برمیگرده به کار قشنگ ارغوان عزیز و گروه باحالشون.
آهان سعیدم فکر کنم اون موقع داشت تو خونه با گرگا میجنگید.
حالا این گرگا کجا بودن، باید برید بازی STW رو نصب کنید و شما هم برید به جنگل گرگا.
اگرم رفتید که هیچی.
واقعا ممنونم از آرزوهای قشنگتون.

به به! درود بر این همه صفا و مهربانی. همت کنی گل سفارش بدی. بلیط کنسرت کودکانه بخری. برای رفت و برگشت اسنپ بگیری. تنها بری. با عصا بری. تمام استرسهای رفتن به فضایی اینچنین شلوغ رو بر خودت هموار کنی. اعتماد کنی. مهربان باشی. همه اینها، فقط به خاطر در آغوش گرفتن یک دوست قدیمی. حتی به قدر لحظه ای. مطمئن باش آن همه چشم، آن هم از جنس نسل فردا بیهوده به تو خیره نشده بودند. به آنها درسی آموختی از نوع دوستی، مهربانی. آنها خواهند آموخت که یک انسان تا چه حد میتواند ژرف باشد حتی با همه محدودیتهایش.
در کنار همسرت شاد و خوشبخت باشی الهام خانم نازنین.

سلام خانم جوادیان بزرگوار.
ممنونم. من دوست داشتم ارغوان عزیزم بیاد خونهمون ولی نشد و تنها راهی که به نظرم رسید این بود.
خوشحالم که رفتم.
واقعا همه چیز اونجا بهم انرژی فوق العاده ای داد.
ایشالا شما هم شاد و سلامت باشید.

سلام الهام جان.‌
شاید باورت نشه که این روزا از نزدیک شدن به اتمام پاییز ی جورایی غمگینم.‌ دوست دارم آبان و آذر رو حبس کنم. و برای خودم ابدیشون کنم
کلا دوست دارم بهشت من فصلش پاییز باشه. میوه هاش هم که معرکه. انار. بهبه.
ولی خب حدس میزنم طبعت بلغم یا سودا باشه که پاییز حس خوبی بهت نمیده.

پاسخ دادن به سمانه کریم زاده لغو پاسخ