خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
طرز تهیه چیکِن استراگانوف

سلام به عزیزهای آشنای محله. هوای دل هاتون بهاری و آسمون پروازهاتون بلند و صاف!

گاهی خاطرات عجیب شیرینن. به خصوص زمان هایی که بی مقدمه شبیه یک دسته مهمون سرزده و بی اطلاع…!

 

دلم یک کاری می خواست. کاری که لذت رو ازش حس کنم. کاری جدا از یکنواختی های روزمره ی این روزهای عجیب و غریب. دل چندتامون همزمان این رو خواست؟ نشمردم. نشمردیم همدیگه رو. فقط به خودمون که اومدیم دیدیم باز رسیدیم به هم. سر همون تلاقی آشنای همیشگی. این دفعه چی؟ نه مناسبتی هست که برنامه بریم نه موضوعی هست که بهش بچسبیم. کی از بینمون نق زد که:

-گُشنَمِه. اصلا من گُشنَمِه!

جرقه دقیقا از همین نقطه زده شد. اسم ها یادمون نیست. کی ها گفتن نمی دونیم. فقط گفتیم و گفتیم.

-هی! صبر کن ببینم! تو چی گفتی؟

-گفتم گُشنَمِه. چیه؟

-هی! غذا! ایول! تو خیلی خوبی! همینه!

-چی میگی؟

-راست میگه چته؟

-هیچ چیم نیست پیداش کردم! میگم بیایید یک چیزی بپزیم.

-ما رو گرفتی؟ این کار رو که همیشه می کنیم.

-بابا یعنی با هم بپزیم.

-خوب اون هم که چندین دفعه پختیم. اینجا توی تیمتاک دو سه تایی درست کردیم.

-ببینید بیایید این دفعه متفاوتش کنیم. بریم رادیو توی استودیو همونجا روی آنتن با هم آشپزی کنیم.

-چی؟ برو بابا مگه میشه؟

-آره که میشه.

-راست میگه چرا نشه؟ این طوری هم نفرات بیشتری ما رو می شنون و هم انگیزه میدیم به بقیه. اگر فقط ده نفر ما رو از رادیو بشنون و اگر از بین این ده نفر دو نفرشون برای بلند شدن و شروع کردن تحریک بشن ما نتیجهمون رو گرفتیم.

-درسته ولی روی آنتن رادیو؟

-بابا مگه چیه؟ سخنرانی بین المللی که نیست اون هایی که ما رو می شنون بچه های خودمونن. بیایید انجامش بدیم.

-آخه, …

-راست میگه با حال میشه اگر انجامش بدیم.

-ولی, …

-تاریخش رو مشخص کنید غذاش رو هم همین طور.

-ولی آخه این, …

-ولی آخه این اون رو ولش کن بگید چی بپزیم؟

و باقیه ماجرا ساده بود. نوع غذا مشخص شد. تاریخش هم همین طور. قرار شد چند نفرمون از چند گوشه ی خاک خدا سر ساعت مشخص جمع بشیم توی استودیوی رادیو محله و همه با هم یک مدل غذای واحد رو بپزیم. قرار شد احمد توضیح بده و بقیه همقدم باهاش پیش بریم. اولش فقط سه تا بودیم. بعد از ظهر روز معین شدیم چهارتا.

چیزی به ساعت اعلام شده نمونده بود.

-صدابردار آماده ای؟

-چی؟ مگه باید آماده باشم؟

-بجنب دیر میشه.

-ای بابا من که آماده نیستم خوب دیروز می گفتید.

-ببین! بجنب!

-آخه من الان موزیک ندارم که!

-دانلود کن.

-بابا به خدا اینترنتم, …

-بگرد یک چیزی پیدا کن فقط بجنب.

-اگر کار خراب شد به من چه.

ولی رفت تا آماده بشه.

برنامه سر ساعت شروع شد. پنج دقیقه از شروعش نگذشته پیام اومد که متقاضی ورود داریم. پنجمیمون مهمون داشت و حجم غذاش زیاد بود و با اینهمه موادش رو برداشته بود و همراه دلش اومده بود پیش ما تا باهامون باشه. سلام و معرفی و صحبت های اولیه و شروع.

دو دقیقه هم نگذشت که همگی بدون استثنا کاملا فراموش کردیم که روی آنتنیم. حرف می زدیم و می خندیدیم و کار می کردیم. انگار همگی توی یک چهاردیواری کنار همیم. واقعا بودیم. با صداهامون. با دل هامون. انگار حرارت اجاق گازهای هم رو حس می کردیم. یکی می گفت عجب گرمه. کنار دستیش تأیید می کرد که موافقم سوختیم. و باور کن که فاصله های فیزیکی اون لحظه ها در خاطر هیچ کدوممون نبود.

نمی دونم چه قدر گذشت                                       که به خودمون اومدیم و دیدیم تعدادمون از چیزی که خیال می کردیم خیلی بیشتره. یکیمون خواهرش اومده بود پیشش و داشت پا به پامون می اومد, یکیمون مادرش گوشی رو گرفته بود و توی خونه می گفت وایستید ببینم این ها عاقبت چیکار می کنن؟ همسر یکیمون هم از طریق یوزر همسرش که داشت باهامون کار می کرد همراهمون شده بود, و خلاصه تا به آخر کار برسیم کلی بهمون اضافه شده بود.

گاهی سبک ها و سلیقه ها متفاوت بودن. در موردش حرف می زدیم و اونی که از همه مناسب تر بود رو پیش می گرفتیم و کار ادامه پیدا می کرد. تبادل نظرها و شیطنت ها و شوخی ها هم که به وفور موجود بود. غذاهامون رو که می چشیدیم, ذوق کردن هامون از نتیجه ی کارمون, کاری انفرادی که در عین حال دسته جمعی در حال انجامش بودیم, بی توجه به آنتن و بیخیال رسمیت ها کاملا طبیعی بود. کار که تموم شد همه نشستیم دور سفره. شور و حالمون دیدنی بود. و این شور و حال با یک خبر از یک پیام به اوجش رسید.

-بچه ها واسمون پیام اومده. یکی از اون هایی که داشته ما رو می شنیده گفته اولا نوش جونتون دوما دارم میرم شروع کنم.

این موفقیت رو به همدیگه و این شروع رو به اون دوست عزیزمون تبریک گفتیم. باز هم تبریک میگیم. تبریکی به رنگ روشن خورشید آسمون شفاف صبح.

نشستیم و دور هم غذاهامون رو خوردیم. جات خالی واقعا خوشمزه شده بودن. با عطر و طعمی از جنس خنده و خاطره و یک مقدار هم نمک و فلفل و ادویه و مواد لازم. خوش گذشت! جات خیلی خالی بود!

غذاها تموم شدن ولی خاطره ی اون عصر شاد داخل یک فایل صوتی موندگار شد و نشست توی دفتر دلهامون.

نمی دونم باز کی دفترهای ما از این مهمون های سرزده ی عزیز خواهد داشت. نمی دونم این دفعه از چه جنسی خواهد بود. یک مسابقه ,یک برنامه, یا یک تجربه ی دوست داشتنی و جدید از یک کار دسته جمعیِ تازه شبیه این. ولی می دونم زمانش خیلی دیر نخواهد بود. میرم فایل یادگاری از اون ساعت های قشنگ رو دوباره گوش کنم. می خوام باز هم طعم خوش اون لحظه ها رو بچشم و بیشتر و بیشتر لذت ببرم. تو هم با من بیا. به لحظه هامون گوش کن. شاید دفعه ی بعد تو هم همراه ما باشی! امیدوارم این طور باشه! واقعا امیدوارم.

 

تا اون زمان, به خدای خاک و آب و آسمان می سپارمت.

 

دانلود قسمت اول برنامه آشپزباشی

۳۲ دیدگاه دربارهٔ «طرز تهیه چیکِن استراگانوف»

سلام کامی. ایول دلم تنگ شده بود واسه این پریس. تو که نیستی هیچ کسی نمیگه بهم پریس. جفت چشم های چشم زن هات زیر یک سنگ سیاه. این پست درباره یک عصریه که من و چندتا عاقل تر از خودم جمع شدیم یک جا و پختیم و خوردیم و کف نزدیم چون دستمون گیره قاشق چنگال بود. از خودم که چی بگم فعلا به شدت با کرونا گرگم به هوا راه انداختیم. توی قرنطینه سنگر گرفتم و دارم طار و مار شدن های اطرافم رو تماشا می کنم. آهی اگر مهلتش باشه می کشم و باز منم و تماشا و دعا و همچنان تماشا. هی کامی! بیشتر باش. خوشقلب که می دونم هستی. از خدا می خوام همیشه ی عمرت خوشدل باشی.
ایام بدجوری به کامت!

سلام پری جونم. امیدوارم حالت خوب باشه و مثل همیشه پر انرژی باشی. به به عجب پست خوشمزه ای. گوش دادم و لذت ببردم. خیلی عالیه که در جهت استقللالمون گام برداشتین و واقعا از این بابت هم خوشحالم و هم سپاسگزار. از سایر دوستان دیگه که مشارکت داشتند هم متشکرم. همگی موفق باشید.

نه من فقط جواب خودم رو ویرایش کردم چون گوگل کرومم دیوونه شده و کلی اشتباهی نوشتم بعدش هم در رفتم یک جای خلوت کلی به کروم و کیبورد و سر و بیخشون فحش دادم. عه یعنی چیزه هوا چه عجیب غریب شده من با اجازه الفرار!

جیییییغغغغغغغغغغ!
دسسسسسستتتت
سووووووتتتت
هوووووووووررررررررررراااااااااااااا!!!!!
منم به نوبه خودم می تبریکم از شدیدش از صمیم قلب بهتون و البته تبریک ویژه و سفارشی به شخص خودت…
میگم همیشه تو خاطرات گوشکنیم بودی، پس داستان اینه، رفتم واس دانلود. بعدش دوباره میام می کامنتم. دمتون گرم و امیدوارم برنامه بهتری بتونی با بروبکس محله بسازی. خب من از این کارا بلد نیستم میترسم یه موقع بهتون اضافه بشم و شروع بکنم به چرند گفتم.. خخخخخخخخخ
و البته با تاسف باید اعلام کنم که رکب خوردم و دوم شدم. چه حیف
دووووووسسسسسسسستون دارم تک تک تونو….

سلام دوستِ جوونم! اولا که اول دومی رو بیخیال. اصل حضوره و شما الان اینجایی و این عالیه! دوما بسیار ممنونم از تبریک صمیمی و آتیشیت که حسابی تجهیزمون کرد. سوما ما هم تکی تکیمون دوستتون داریم تکی تکیتون رو عمیق. چهارما شخصی و اختصاصی ممنونم ازت به خاطر لطفی که به خود من داشتی و داری. و پنجما دلت شاد و کامیابی هات همیشه برقرار دوست من!

اتفاقا من از اونجا که خیلی قهتی زده م، غذا دوس دارم و مطمئنم عااااللللیییه، قراره کلی کیف کنم….
ببین فک کنم این عادت قشنگی نیست که دارم، ولی معمولا تو مهمونی زیاد میخورم، حتی تو مجالس مضحبی، منو ببخش. خخخ
خب حقیقت این انتقامِ غذابیه ک تو بچگی بهم دادن. چهار، پنج ساله ک بودم، برادرم منو میگرفت تو بغلش و آنچنان دستشو به هم چفت میکرد که من گهگاهی تو بغلش جون میدادم و دوباره زنده میشدم.. خخ
مثلاً ی کاری می کرد ک من نتونم دست به سیاه و سفید و قرمز و بنفش و نارنجی و آبی و صورتی بزنم. بعد میزبان که خوراکی به بقیه تعارف میکرد و به من میرسید تا می اومدم بردارم برادرم زودتر از من میگفت که آقا حمیدرضا میل ندارن. اوج بدبختیم این بود که اون میزبان بی انصاف نامردم منو رد میکرد میرفت نفر بعدی… خیلی زجر آوره. تازشم وقتی با همه آروم بودنم به غرغر می افتادم، برادرم سه تا دونه از اون خوراکی برمیداشت و یکیشو نصف میکرد برا من و دوتا و نصفی باقی مونده خودش می بلعید. خدایا، چرا من آخههههه؟؟؟؟؟
حالا تعریف از خود نباشه، من خیلی پسر آرومی ام، اینو خودم نمیگم، دور و وریام بهم میگن. که تو برخلاف بقیه پسرای شر و شیطون و ایش، خیلی بهتری.
الته همیشه اروم نبودم، اگه حقمو ازم می گرفتم آتیشی میشدم. دقیقا مثل همین مورد. خخخخخخخخخخ
حالا باورت میشه اگه بگم هروقت یاد اون روزا می افتم اسیب روحی میبینم؟؟؟
گمونم الان از خودنش به گریه افتادی! بله؟ خخخخخخخخخخخخ
به خاطر همین دارم انتقام اون روزا رو میگیرم. هرچقدرم این کارو انجام بدم باز اروم نمیشم که نمیشم…
شاید مزه عذاب کشیدن تلخ باشه ولی به جاش مزه انتقام به شدت شیرینه. خخ
خلاصه که خیلی خوشحالم کردی اومدی پست گذاشتی اونم از نوع خوراکیش. امیدوارم همیشه بیای و مثل همیشه شاد و پر انرژی بمونی و البته شوخ تا به مخاتبت انرژی تزریق بشه.

خدا خودت و برادرت رو جفتی حفظ کنه. من اگر بودم مدل دیگه انتقام می گرفتم. یعنی مثلا حالا من سهم خراکی های مورد علاقه ی ایشون رو می خوردم تا عبرتی باشد برای دیگران. ولی کلا موافقم گاهی انتقام عجیب دلچسبه ولی شما جدی نگیر و مهربون باش. به شدت ممنونم از حضورت و حسابی شرمندم از اینهمه لطفت. من اگر یک زمانی به حسب اتفاق یک درصد هم بخوام خسته باشم هوای محله شارژم می کنه و کلا اصلا به من میاد مدل دیگه ای بچرخم؟ به خاطر گرفتاری هام محله از دست شلوغی هام نفس راحت می کشه ولی من هستم. ما هستیم. خودم و خودت و یک محله پر از بچه های هم محلی.
همیشه شاد باشی!

چه خوب که تو از بین قدیمیا زنده موندی پریسا. خخخخخخخخخ. من که احساس میکنم کفنم خشکیده، گُرز گران نکیر منکرم خوردم، برزخم رد کردم الان نیشستم تو صف دوزخ که یکی بیاد یه کبریت بزنه تو جونم دود شم. هاهاهاهاهاهاهاهاه. خوش باشی همیشه. قلمت مانا و پویا و خودت کوشا و آب زرشک نیوشا
دم بر و بچ آشپز از سراسر نقاط جهانم گرم.

سلام رهگذر محله. من زنده ام. من و خیلی های دیگه که ریشه هامون بد به خاک اینجا گیره. تو هم زنده ای. یک نگاه به خودت کن؟ پاشو خاک آستینت رو بتکون از این چیزها هم نگو. ممنونم که هستی. شادی هات برقرار و لبخندهات ماندگار.

رفتم، دان کردم، شنیدم، لذت بردم و …. بیست، درجه یک، بهترین برنامه که تو عمرم شنیدم.
و البته که خیلی خوب شد یه بار ته برنامه کل شو از اول توضیح داد احمد. اینقدر بعضی وقتا دچار گرتفگی صدا می شیدین و اینور اونور میشد و صدا خدشه دار میشد و پرش از موانع داشتید که من به سختی یه کاری کردم. ولی بی خی.
مهم اینه من برای اولین بار یه غذا پختم. خودم. مرحله مرحله. البته تنهایی که نه. ولی خب. چسبید. راستی شیرینیای خودتم تو برنامه بیشتر بهت نزدیکم کرد.
بعدتشم که…
تو از یه نابینای چهار پنج ساله که انتظار نداری سهم خوراکی یکی دیگه رو بگره… اخه هرچی باشه نابینام دیگه. دوس داشتم یه کاریو قایمکی انجام بدم ولی ولش… اون داستانو برات تعریف کردم که بدونی با چه ادم لجباز و چموشی دوستی…. خخخخخ
خلاصه که برو جلو، برید جلو، من دارمتون، عالی بودی. من حواسم بهتون هست… البته اگه نتم همکاری کنه…. به هرحال عالی بودین، خیلی عالی، به شدت عالی، هم بقیه هم خودت. خیلی خوب بودی و هستی.
لذت ببر از زندگی و به شدت مراقب خودت باش زیااااااااد…
منم حمایتتون می کنم مثل بقیه….
و در نهایت به قول سعید ساشا مرسی که هستی.

می دونی؟ تمام محبتت یک طرف اینکه گفتی عملی همقدممون شدی یک طرف. خیالی نیست که قدم اول تنها نبودی. اتفاقا خوبه که همراه داشتی تا واسه دفعه های بعد بیشتر تجربه کسب کنی و موفق تر و راحت تر پیش بری. و اون خشخش ها رو بذار به حساب گیرهای اینترنتی و البته جایی که من باشم چندان انتظار آرامش ازش نمیره. پارازیت ها رو به من و اینترنت ببخش. و اینهمه لطفت رو با چه کلامی باید ممنونش باشم؟ خداییش بلد نیستم به حساب بی معرفتیم ننویس. فقط بلدم که بگم ممنون. بی نهایت ممنون. کاش خدا کمکم کنه تا اندازه ی نصف محبت های بچه محل هام که شما باشید شایستگی داشته باشم! ممنونم که هستی. ممنونم که شروع کردی و ممنونم که می خوایی ادامه بدی.
سرت بلند و دلت شاد و دستت همیشه و همیشه توی دست های مهربون و مطمئنِ خدا.

خخخخخ!
ولی بخدا خیلی خوب بود.
اینقدر چیزی که درست کردم خوب بود مدام از اتاق فرمان بهم اشاره میشه یه بار دیگه درستش کنم… امشب شام قراره چیکن استراگانوف داشته باشیم.
شمام با این اشپزیتون باید در اینده یه رستوران همچین شیک و مجلسی داشته باشید ها!!!!
اولش که تست کردم خداییش خیلی کیف داد. انگار تو اسمونم.
بعد من ادمی نیستم که الکی تعریف کنم، هرچی گفتم واقعیت بود. هرچی گفتم، حتی نوع صحبتات بینابین برنامه… اصلا فک کنم من تورو خیلی دیر کشفت کردم…
منو ببخش. گمونم تو این یکی پستت خیلی کامنت گذاشتم. البته دست من نیست تقصیر خودته حقیقتاً. برنامه که خوب باشه مخاتب خود به خود جذبش میشه. درست مثل من.
و این خیلی خوبه که تو این قدر پرجنب و جوشی مثل خودم. خب دیگه منم اصلا عادت ندارم یه جا عین یه پسر ساکت و مودب بشینم و هیییییچی نگم. ولی خب همچین ادمی ام دیگه…
نمیدونم از اینکه با یه ادم با همچین ویژگیایی دوستی خوشحالی یا نه، اگه خوشحالی که بهت تبریک میگم و اگه ناراحتی متاسفم و ازت عذرخواهی میکنم که مجبوری تحملم کنی. خخخخخ
خلاصه که آفرین. خیلی آفرین. خیلی خیلی آفرین. آفرین به بروبکس همراه و آفرین به اراده خودت. امیدوارم تو کنارتون بودن موفق باشم. زدم به تخته که چشمت نزنن…. خخخخخ
من برم تا غذای شاممون تبدیل به آتیش نشده…. خخخخخخخ
خیلی مراقب خودت باش و منم تو لیست اونایی که باید براشون دعا کنی بذار….خخخخخخخخخخخخخخخ شاد باش واس همیشه

زنده باشی جوون. دوستی تک تک شماها واسه ی همه ی ما مایه ی افتخاره. مطمئنم که نتیجه ی تجربه هات هر دفعه بهتر از پیش میشه. اگر دعای من قابل باشه حتما انجام وظیفه می کنم. از خدا واست روشن ترین صبح ها رو خواهانم.
پیروز باشی!

سلام جناب خیر اندیش گرامی. دوست قدیمی ما و محله. من شما رو می شناسم. می دونم که خیلی های دیگه هم خاطرشون هست. چه قدر خوشحالم که لذت بردید و چه قدر بیشتر خوشحالم که احتمال امتحانش از طرف شما هست و چه قدر بیشتر از همه ی اینها خوشحالم که شما باز هم هستید! این آخریه از همه بهتره! راست میگم واقعا خوشحال شدم خیلی زیاد! بیشتر باشید و بیشتر شادمون کنید!
کامیاب باشید!

سلام. دم همتون گرم. فقط میتونم بگم خیلی فوقالعاده بود و حتما یه بار امتحان خواهم کرد.
فقط امیدوارم تعمش مثل تخم مرغ و کره نباشه که مزه کره غالب هست
ای کاش برنامه بعدیتون رو اختصاص بدید به چیپس و پنیر و بگید که اصلا میشه روی اجاق هم درستش کرد برا ۵ ۶ نفر یا حتما باید از مایکرو ویو یا فر استفاده بشه؟
خیلی دوستتون دارم ایام به کام.

سلام دوست عزیز. ممنون از لطف و از حضور ارزشمندتون. همون طور که دوستان گفتن آشپزی یک قلمرو آزاده. اسکلت کار رو که بدونیم میشه باقیش رو به میل خودمون عوض کنیم. میزان کره رو هم میشه کم و زیادش کرد. در همین جمعی که ما بودیم میزان کره ها یکسان نبود. من خودم ترجیح میدم به مقدار زیاد ازش استفاده نکنم. هم خطرش کمتره هم مزهش توی ذوقم نمی زنه و حالم رو نمی گیره. چیپس و پنیر! دلم حسابی خواستش. گشنمه! امیدوارم که زندگی به کامتون به شیرینی طعم عسل باشه!
ممنونیم که هستید!

سلام بر پری پرپری اهم اهم من نبودم کی بووود
خخخ حال و احوال اوضاع موضاع و اینا چطوریاست
خودت خوبی چکارا میکنی
ولی بترکی که من نبودم تکی غضا خوردی
اصلا چطور خوردی چطور از گلوت پایین رفت چطور هضم شد چطور چطور و همچنان هزاران چطور دیگه بچین و جواب بده زوووود
پرپری بزرگ دلم تنگیده بود برات خخخخ
دلت شاد بیشتر ببینمت هاااا راستی درسا در چچه حالن؟؟؟

آخ جون دشمن عزیز! سلام! حال و هوای احوالات خودت در چه حاله؟ ایشالا۲۰باشی! هان چه جوری خوردم؟ اینجوری ببین اینجورییییییی اینجوری!
خودت بترکی!
درس ها هم باورت نمیشه ولی همچنان۲دستی بهشون چسبیدم و مایه ی حیرت اطرافیان شدم. سریال رو تا اونجا نوشته بودم که نشد امتحان بدم تااا اطلاع ثانوی که هنوز هم نرسیده پس فعلا امتحان بی امتحان. می دونی ابراهیم؟ بیشتر از نصف ملت اطرافم مطمئن بودن یا من دق می کنم یا میرم بیمارستان یا دسته کم تیمارستان ولی من هیچ کدوم از اینجاها نرفتم. فقط چندین روز شبیه گربه ای که بیل توی سرش خورده باشه گیج خوردم بعدش دوباره بلند شدم رفتم سر درس و مشقم هنوز هم دارم می خونم و البته نق هم می زنم که آیی یعنی چی واسه چی من امتحان ندادم و اگر می دادم الان درس نداشتم و خسته شدم و یعنی چی و یعنی چی و یعنی چی و و و و و و و.
یک هنگ آدم هم بودن که منتظر بودن حالا که امتحانه پرید دیگه درس هم بپره و با تعجب می پرسیدن دیگه که امتحانی در کار نیست واسه تو پس واسه چی داری ادامه میدی و باز می خونی خوب ولش کن دیگه! و تو یک درصد تصور کن من راهی که تا اینجا خزیدم رو ول کنم! من پریسام. واسم افت داره بیخیال بشم اون هم بعد از اینهمه جنگیدن. شاید هرگز و هیچ کجا نشه من امتحان بدم ولی می دونی ابراهیم؟ من پدر زبان رو درمیارم با مدرک یا بی مدرک. من به این بنبست نمی بازم.
خلاصه که هنوز دارم می خونم و دیگه تایم امتحانی واسم در کار نیست و من همچنان دارم می خونم و می نویسم و هرچند کندتر از انتظار خودم ولی همچنان پیش میرم. این بود مشروح اخبار. اوخ چه زیاد شد! تقصیر تو شد ابراهیم ببین گرفتیم به حرف کامنته شد از اینجا تا سال دیگه! وووییی دیرم شد من رفتم درس بخونم!
هی ابراهیم! دلم تنگ شده بود! بدجوری شاد باشی!

پاسخ دادن به پریسا لغو پاسخ