خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

چرا از پیشنهاد کمک ناراحت میشیم؟

یه سوال همیشه ذهن من رو مشغول خودش کرده: چرا برخی از دوستان نابینا یا کم‌بینا از پیشنهاد کمک دیگران ناراحت میشن؟

شما رو به جدتون اگه جزو این دسته هستید بیاید یه بزرگواری کنید و این سوال من رو جواب بدید و یه خانواده رو از نگرانی بِرَهانید.

برای هزارمین بار، چند روز قبل یه آقایی تو مترو اومد و بسیار مودبانه و با هزار و یک استرس و اضطراب و احتیاط و سلام و صلوات، به من گفت: آقا خیلی عذر میخوام از حضورتون که همچین حرفی میزنم، می‌خواید با هم بریم بیرون؟ منظورشون این بود که برای بیرون رفتن به کمک احتیاج داری؟ خب راستش اون مسیری بود که من هر روز میرفتم و نیازی به کمک نداشتم اما احتیاط و ادب فراوان اون آقا که حدس میزدم ناشی از چی باشه من رو کنجکاو کرد و گفتم: خواهش میکنم قربان. شما لطف میکنید.

وقتی باهم هم راه شدیم بهشون گفتم: طبیعیِ که ما نابینایان بعضی جاها به کمک احتیاج داشته باشیم. چرا انقدر با احتیاط از من سوال کردید؟ شروع کرد به تعارف کردن و گفت نه ماشالا شما توانمندید و خودتون همه جا رو بلدید و این ما هستیم که به کمک شما نیاز داریم و از این حرف ها. دست آخر گفت: آخه بعضی از دوستان شما وقتی میخوای بهشون کمک کنی خیلی ناراحت میشن.

دیشب هم دیدم تو توییتر چند نفر همین مسأله رو مطرح کرده بودن که وقتی به نابیناها پیشنهاد کمک دادن، طرف با تندی گفته من اگه کمک بخوام خودم میگم!

دوستان عزیز، ما قبلا هم در این خصوص خیلی صحبت کردیم. به طور ویژه من در پست

نکاتی در خصوص تحرک و جهت یابی

به این مبحث پرداختم اما ظاهرا هنوز هم این داستان به شدت ادامه داره.

خب ما در «آموزش چگونگی تعامل با نابینایان و کم‌بینایان» به دیگران میگیم که بهترین حالت در مواجه شدن با نابینایان این هستش که ازشون سوال بپرسید که آیا به کمک احتیاج دارن یا نه. به ویژه اگر یه جا ایستاده بودن و به نظر میرسید به کمک نیاز دارن، حتما ازشون سوال کنید. در موقعیت های دیگه هم اگه حس کردید ممکنه به کمک نیاز داشته باشن بازم نترسید و سوال بپرسید و منتظر نباشید که او از شما کمک بخواد.

دلیل این کار هم کاملا مشخصه. موقعیتهای زیادی وجود داره که ما به کمک نیاز داریم اما نمیتونیم شخصی رو پیدا کنیم که ازش سوال بپرسیم. این میتونه هم در محیطهای خیلی خلوت اتفاق بیفته و هم در محیط های خیلی شلوغ.

هر دوی این موقعیت ها چند روز پیش برای من اتفاق افتاد. اولیش تو مترو تئاتر شهر بود که بسیار شلوغ بود و وقتی من میخواستم از یکی بپرسم فلان مسیر کجاست، هیچکس جواب نمیداد و همه شتابان به راه خودشون میرفتند.

همون روز نیم ساعت بعد، وقتی رسیدم به اون آدرس مورد نظر که تو یه کوچه خلوت بود و من در پیدا کردن پلاک مورد نظر مشکل داشتم، بازم کسی تو کوچه نبود. بالاخره یه آقایی که تو یه ماشین نشسته بود متوجه شد و از من پرسید کمک میخوای؟ خب اگه اون نمیپرسید من 100 سال متوجه حضورش نمیشدم.

بهتون گفته بودم که تو فرهنگ امریکایی هم این مسأله وجود داره که درخواست کمک حتما باید از طرف فرد نابینا باشه و نباید منتظر پیشنهاد کمک بود. اما این موضوع دقیقا برای نابینایان امریکایی هم مشکل ایجاد کرده بود و واقعا گاهی از این که کسی رو پیدا نمیکردن ازشون کمک بخوان کلافه میشدن.

دوستان عزیز، خیلی وقتها دیگران واقعا نمیدونن ما کی به کمک احتیاج داریم، پس بهترین حالت در وضعیت کنونی، و با امکانات کنونی، این هستش که از ما سؤال بپرسند. مثلا فکر کنید من از خونه مون تا سر چهار راه نزدیک مترو مون رو به راحتی میرم، از خیابون عبور می کنم، جوبها و جدولها رو میشناسم و مسیر رو حفظ هستم. اما وقتی میرسم سر چهار راه متوقف میشم و حتما باید با کمک یکی از خیابون رد بشم. چون این چهار راه در واقع یه جورایی 5 راه هستش و به دلایلی بعد از قرمز شدن چراغ، بازم ماشینها در رفت و آمد هستند.

حالا تصور کنید یکی من رو میبینه که از خونه درمیام و خیلی شیک و مرتب مثل فیلما از خیابون رد میشم و همه چیزو میشناسم و میرم میرسم سر چهار راه، خب معلومه که تصور میکنه من اونجا رو هم میتونم رد بشم و نیازی به کمک ندارم! پس از من سوال نمیکنه و میره پی زندگیش و من می‌مونم و چهار راه مزخرف. من گاهی فکر میکنم کاش ما یه علامت برای کمک خواستن داشتیم. مثلا عصامون رو به صورت عمودی، ده سانت بالاتر از زمین نگه میداشتیم تا اینطوری مردم بفهمند ما اینجا به کمک نیاز داریم.

دوستان عزیز، ما هر قدر هم که توانمند  باشیم، هر قدر هم که مسیر رو بلد باشیم، اگر هیچ احتیاجی هم به کمک نداشته باشیم، حتما باید با خوش رویی تمام با کسانی که به قصد کمک اومدن برخورد کنیم. این کار رو هم به خاطر خودمون انجام میدیم، هم به خاطر دیگرانی که احتیاج به کمک خواهند داشت.

اگه کمک نمیخوایید، بگید که مثلا این مسیر رو بلد هستم و نیاز به کمک ندارم. نزنید طرف رو بترکونید! هر قدر هم پیشنهاد کمک اون طرف مسخره و کودکانه بود، باز با خوش رویی جواب بدید و این رو بذارید به حساب کم دانی و ناآگاهیش. مثلا اگه طرف گفت آقا موبایلت خاموش شده! نگید دوست دارم با موبایل خاموش کار کنم، به تو مربوط نیست مرتیکه! براش توضیح بدید که صفحه موبایل خاموشِ، اما خودش داره کار میکنه!

یکی از موقعیت هایی که خداییش من زورم میاد کمک دیگران رو بپذیرم، وقتیه که طرف نه برای کمک به من، بلکه برای نشون دادن خودش به دیگران این کار رو میکنه. مثلا یه بار چند تا دختر پسر باهم میرفتند، یکی از پسرا برای اینکه خودشو خیلی جنتلمن نشون بده اومد جلو و بدون پرسیدن دست من رو به نحو نمایشی و تابلویی گرفت و شروع کرد به صورت اغراق آمیز راهنمایی کردن. منم همش تشکر میکردم و بهش میگفتم: آقا ممنون، من این مسیر رو بلدم. مزاحم تون نمیشم. بفرمایید. مشکلی نیست. مرسی. خیلی ممنون. اینجا مسیر هر روز منِ. مشکلی نیست. بفرمایید. اما طرف ول کن نبود. و همش اصرار داشت توضیح واضحات بده. آخر سر یه جا وایسادم و گفتم مقصد من همین جاست. باید منتظر دوستم بمونم. اونم بالاخره ول کرد و رفت.

پله برقی هم یکی از اون نقاط حساس و خطرناک میتونه باشه. فکر نمیکنم بیشتر نابیناها مشکلی در استفاده از پله برقی داشته باشند. مشکل دقیقا از اون جایی شروع میشه که یکی میخواد کمکتون کنه. معمولا در این طور موارد تعادل خود اون طرف ب هم میخوره و باعث میشه تعادل ما هم بهم بخوره. یه بار در آستانه پا گذاشتن رو پله برقی بودم که شنیدم دو نفر به هم دیگه میگند من این طرفشو میگیرم تو اون طرفشو. تا من بخوام بگم آقا اگه با من هستید من نیازی به کمک ندارم، دستای منو مثل زندانی از دو طرف گرفتند و هر سه رفتیم رو پله برقی. باور بفرمایید کم مونده بود گردن هر سه مون بشکنه. با بدبختی تعادل خودم رو حفظ کردم و وقتی رسیدیم پایین از اون دوستان تشکر کردم و گفتم بهتره قبل کمک بگید که طرف حول نشه. اونا هم با افتخار تمام از اینکه یه آدم رو از مرگ حتمی نجات دادند گفتند آخه دیگه دیر شد، داشتی  می‌افتادی.  تو دلم گفتم جون مادرتون اگه کسی رو دیدید داره میمیره هم شما دوتا بهش کمک نکنید. بذارید خودش بمیره!

مَخلَص کلام اینکه به نظر میرسه بهترین کار در مواجهه با نابینایان پرسیدن در باره کمک هستش. ما باید این فرهنگ رو رایج کنیم و با بدرفتاری موجب نشیم حمایت‌های اجتماعی رو هم از دست بدیم.

ارادتمند

۴۰ دیدگاه دربارهٔ «چرا از پیشنهاد کمک ناراحت میشیم؟»

سلام. ممنون بابت مطلب مفیدی که مطرح کردید. خاطراتتون هم جالب بودند مشابهش قطعا برای خیلی از ما اتفاق افتاده. اوه گفتید پله برقی! اتفاقا بابت همین معضل هنوزم که هنوزه ازش میترسم. ولی اگه تو موقعیتی باشم که بدونم چه اطرافیان چه افراد دیگه هولم نمیکنند خیلی راحت از این وسیله استفاده میکنم.
موفق باشید.

سلام ابوذر خان
والا پارسال من به ی نابینایی که داشت ارتفاع اونجایی که وایساده بود رو با زمین با عصاش میسنجید گفتم می تونید به راحتی بیایید پایین و خواستم در آدرس کمکش کنم اما رفتار عجیبی داشت
اول فکر کردم کم شنوایی هم دارن ولی با گفتن برو برو وایسادم نگاش کردم و دیدم به وضوح گیج و سرگردون شده.
با خودم فکر کردم چند بار خدا خواسته کمکم کنه و با لجبازی پسش زدم. البته نعوذبالله و بلا تشبیه
ولی چیزی که بود من راهو میبینیم و براحتی میتونستم کمکش کنم ولی اون نابینا هی گیج و سرگردون بود. ولی من در نهایت به خاطر عجله رفتم و نفهمیدم چند بار دور خودش گشت. مسلما خدا بهش کمک کرده ولی من با احتیاط و سلام و صلوات به نابیناها کمک میکنم.‌
آهان ی نبینک مهربون و زیبا و شیک در متروی صنعت دیدم و بهتر از من بلد راه بود . در نهایت آدرس گوشکن رو بهش دادم و اون نبینک زیبا تعجب کرد و سراغ یکی از مخ های کامپیوتری رو از من گرفت خخخ من گفتم فقط میدونم اسمش محمده ولی ندیدمش.
ای خدا فامیلیش چی بود؟؟اون پسر زبل و مخ اندروید رو میگم یادم رفته طبق معمول .

من از پیشنهاد کمک ناراحت میشم چون خیلی وقتا اون لحظه‌ای که نابیناییم یادم رفته دارم خوش‌خوشک واسه خودم غرق خیالاتم قدم می‌زنم، تا کسی میگه آقا کجا میخوای بِری کمکت کنم، مجددا یادم میاد کورم. ما خودمون رو هم که نابود کنیم، نمیتونیم این واقعیت رو نادیده بگیریم؛ نمیتونیم از همۀ نابینایان انتظار داشته باشیم یک طور رفتار کنند. این نسخه پیچیدن شما هم گاهی وقتا بدجوری دودمان فکری بعضی از ما رو به باد میده ولی ما زرنگی می‌کنیم مجددا از باد پسِش می‌گیریم.
من از پیشنهاد کمک ناراحت میشم چون عملکرد ضعیف کل‌هایی به نام قشر نابینا، رسانه، حاکمیت، خانواده، و جامعه، باعث شدند طرف به خودش اجازه بده من رو در انظار ملت مثل گوسفند هول بده، جابجا کنه، و با دیدی ترحم‌آمیز به این کار دست بزنه؛ در عین اینکه خودش رو محق میدونه وقتی فرایندِ کمک کردنش شروع شد، چون نابینا هستم، توی حریم خصوصیم نفوذ کنه و از دلیل نابیناییم تا وضعیت تجردم تا علایق و سلایقم تا خانواده‌ام بپرسه. اگه می‌بینی بینا‌ها از هم کمک می‌گیرن، واسه اینه که این مشکل رو ندارن.
اینا چیزایی نیستن که اسمشو بذاری برساخت. اینا واقعیاتی ملموسن که هر نابینایی داره نوشتۀ تو و کامنتِ مَنو می‌خونه، هزاران بار با پوست و گوشت و استخوانش لمس کرده.
واسه این گفتم نسخه نپیچ چون طبق نوشته‌های کتاب آزادی برای نابینایان، افرادِ نابینایی که تازه با توانبخشی آشنا میشن، برای موفقیت، چند مرحله رو باید بگذرونن:
۱. اول باید شخصی که بیناییش کافی نیست قبول کنه که نِمیبینه. گاهی وقتا طرف چون کمی حتی در حد تشخیصِ نور میبینه، حاضر نمیشه خودش رو نابینا خطاب کنه. از این فرد نمیتونی انتظار داشته باشی پیشنهاد کمک رو بپذیره. منم اگه توی چنین مرحله‌ای باشم، بالا تا پایین طرف رو فحش میدم و چهار‌تا آب‌کشیده و آب‌نکشیده چپ و راست صورتش می‌کارم که با چه اجازه‌ای من رو نابینا فرض کرده و به خودش اجازه داده جسارت کنه.
۲. دوم باید شخصی که بیناییش کافی نیست قبول کنه که میتونه ترفند‌هایی رو جایگزین بیناییش کنه و نباید از کسی خجالت بکشه. اگه کسی این مرحله رو رد نکرده باشه، معلومه که وقتی بهش میگی بذار کمکت کنم، ناراحت میشه چون حس می‌کنه خودش ناتوانه. وقتی من بدونم خودمم میتونم یک کاری رو انجام بدم، راحتتر می‌پذیرم کسی توی اون کار کمکم کنه؛ اما اگه من نپذیرم که ترفند‌هایی جایگزینِ چشم وجود داره، معلومه هر پیشنهادِ کمکی رو قبول نمی‌کنم، گاهی اجبارا قبول می‌کنم، گاهی رد می‌کنم و فحش میدم، و سردرگمم.
۳. سوم باید شخصی که بیناییش کافی نیست، بپذیره فرهنگِ ملت در خصوص برخورد با قشر نابینا تنوع زیادی از صفر تا صد داره. باید شخصی که بیناییش کافی نیست این واقعیت رو بپذیره که هر کسی ممکنه از بی‌تفاوتیِ محض نسبت به جماعتِ نابینا توی خونش باشه تا حسِ انسان‌دوستی یا دلسوزیِ افراطی. اگه من بدونم ممکنه هر برخوردی با من بشه و این یه موردِ طبیعیه، معلومه شوکه نِمیشم و احساسی برخورد نمی‌کنم؛ اما وقتی آمادگی نداشته باشم، خب میگم کسی غلط می‌کنه غرورم رو زیر سوال می‌بره. چرا به من کمک می‌کنه؟ خب به جد و آبادش کمک کنه. به کس و کارش کمک کنه.
۴. چهارم و کلا باقیشو هم نِمیگم چون خسته شدم و حسش نیست بیشتر از این بنویسم. فقط بگم گذر از هر کودوم از این مراحل، بین دو هفته تا سه ماه طول می‌کشه.
در کل زمانی باید سراغ این بحث و مثلا طراحیِ علامتِ کمک‌خواستن رفت، که مطمئن شده باشی بخش اعظم نابینایان جامعۀ ایران، از مراحلی که باید عبور کنند، عبور کردند. در غیر این صورت، هرچی بگی و بنویسی که برخورد خوب کنید و مردم رو زده نکنید و حرف‌های قشنگ قشنگ، چیزی توش در‌نمییاد. من توی هر کودوم از مراحل مونده باشم، میخونم و به ساده‌انگارانه بودن و سطحی‌نگرانه بودنِ صفر تا صدِ نوشتۀ شما می‌خندم، آهی از سرِ افسوس می‌کشم، و برای شما آرزوی سلامتی می‌کنم.
راستی من برای بحث و کامنت‌بازی این نظر رو ننوشتم. منظورم اینه جواب نمیخوام زیر کامنتم. شما حرف‌هات رو زدی، منم زدم. از نظر من این بحث همینجا تمامه و من مرغم دقیقا یک پا که چه عرض کنم، شاید اصلا نصفِ پا داره.
اگه دیدی وقت گذاشتم این همه چِرتو‌وِر نوشتم، دلیلش شخصیه. کاملا شخصی. یعنی واسه شخصِ خودت دکتر ارزش قائل شدم نوشتم. دلم واسه هیچ نابینایی نسوخته که اینو نوشتم.
خوش باشی

اول اینکه من نسخه نپیچیدم. دلیل این نوشته این بود که وقتی ما تو کارگاه های چگونگی تعامل با نابینایان، به مردم میگیم که وقتی خواستید به یکی کمک کنید، حتما قبلش ازشون سوال کنید که آیا کمک میخوان یا نه، بسیاری به ما میگن آقا وقتی ما میپرسیم هم اونا بدرفتاری میکنن. خب من این نوشته رو منتشر کردم که تکلیف ما با خودمون معلوم باشه. اگه شما پیشنهاد جایگزینی دارید بفرمایید. به گوش جان میشنوم.
دوم اینکه حرفهایی رو که زدی کاملا قبول دارم و اصلا و اصولا و اساسا ما اینجا هستیم که به همدیگه کمک کنیم این مراحل رو که تو برشمردی با سهولت بیشتری طی کنیم. گفتی این مراحل ۲هفته تا سه ماه طول میکشه. البته برای من خیلی بیشتر بود ولی نگفتی چه چیزی باعث میشه ما از مرحله ای به مرحله بعد بریم. خب مسلما یکی از عوامل انتقال، یادگیری و پذیرش تدریجی هستش. وگرنه ما اگه ۳ سال هم تو کما باشیم که همه مراحل رو یهویی پشت سر هم طی نمیکنیم. خب ما اینجا اومدیم که همین کار رو بکنیم. آدم وقتی میبینه اتفاقی که براش افتاده خاص خودش نیست، راحت تر میپذیرتش. همچنین وقتی یکی مثل رعد میاد و تجربیاتش رو بازگو میکنه، اونوقت ما اون طرف داستان رو هم میتونیم بهتر تصور کنیم و همه اینها روی رفتار ما تاثیر داره. پس نسخه نوشتن های من و جواب های تو و نقدهای دیگران و فحش و بد و بیراه و … که میگیم همه مفیدن و اونی که باید یادبگیره، مطمئنا یه چیزی از توش درمیاره و همه اینا باعث میشه اون مراحل رو راحت تر پشت سر بذاره و سریعتر بپذیره.
سوم اینکه از نظر من هم اینا که گفتی برساخت نبودن. درد بودن که همه ما تجربه میکنیم.
چهارم اینکه این بحث در همینجا تموم نشده و انقد برای من نسخه نپیچ که دیگه این بحث رو ادامه نده و از این خزعبلات. هر چقدر دوست داشتی و حال داشتی بیا بنویس که مطمئنا مفیده. حال هم نداشتی که نداشتی. به هر حال یه پست خوب پستیه که کامنت های درست و حسابی داشته باشه و همه بیان نظر بدن که نهایتا به یک پست برآمده از خرد جمعی برسیم.
پنجم اینکه مرسی که به خاطر من و خودت کامنت دادی.

سلام به نظر شخص بنده که یه فرد کاملا مستقل هستم هیچ دلیلی تاکید می کنم هیچ دلیلی وجود نداره که ما از پیشنهاد کمک ناراحت بشیم هر کس هم در این رابطه و دلایلش داد سخن بده در واقع شهین مهین گفته و توجیهاتش به درد خودش می خوره
ما نباید باعث بشیم دیگران حس انسان دوستی شون از بین بره هر چند که این انسان دوستی آمیخته با ترحم باشه من شعارم این هست بنده مسئول تفکر دیگران در رابطه با خودم نیستم مهم اون چیزی هست که من هستم و باید باشم بار ها واسه خودم پیش اومده که توی مسیر های آشنا یکی سعی کرده بهم کمک کنه من هم با کمال میل کمکش را پذیرفتم اتفاقا توی همین مسیر ها دوستان جدیدی هم پیدا کردم و با نقطه نظرات دیگران درباره یه نابینا آشنا شدم و بعضی اوقات به نتیجه های جالبی دست یافتم

سلاام واقعا مرسی از این پست مفیدتون.
کاش حد اقل اگه کمک نمیخوایم طرف رو با خاک یکی نکنیم چون شاید ی هم نوع خودمون ی جا واقعا نیاز داشته باشه باور کنید دیگه کسی میترسه کمک کنه بخاطر اینکه رفتار خوبی از نفر قبلی ندیده.
متاسفانه این موضوعاتی که شما گفتید برای من هم زیاد پیش اومده.
خیلی وقتا طرف میترسه که بخواد حتی با ما حرف بزنه خصوصا مترو های تهران که نابینا زیاد به خودشون می بینند.

با سلام،
به خودم قول داده بودم که دیگه از سال ۹۹، به غیر از پستهای مربوط به جهان آزاد که خودم مسؤولیت اون رو بر عهده دارم، زیر هیچ پستی نظر نذارم.
دلایلش هم برای بسیاری از افراد نابینا که من رو می شناسند واضح و مبرهن است.
ولی وجدانم اجازه نداد تو این پست خاص نظر نذارم.
وجدانم گفت: “آقا داوود اگر تو به عنوان یه نابینا نظر ندی، پس کی نظر بده؟ کسی مثل رعد که نابینا نیست؟”
پس به خاطر وجدانم که هی با عصای سفید داره می کوبه تو سرم، مطالب زیر رو می نویسم.
اصولاً جامعه ی ایرانی به دلایل فراوان که از مهمترین آنها می توان به فقر اقتصادی شدید، نبود امید به زندگی در بین جوانان، فقر فرهنگی و …… دچار نوعی کنشها و به تب واکنشهای پرخاشگرانه شده است.
این آسیب اجتماعی بینا و نابینا هم نمی شناسد.
اما به نظر من این پرخاشگری در میان نابینایان بیشتر است.
چون چشمها بسته است و در مواقعی هم عقل ارتباط خودش را با مغز قطع می کند.
شما همین الآن به کامنت همنوع خود که آکنده از غرور کاذب و پر از بی احترامیست توجه کنید.
تازه این واکنش دارد در مقابل یک همنوع صورت می پذیرد.
حال ببینید این انسان همنوع که با افتخار از این عقایدش صحبت می کند و آن را آزادی بیان می نامد، چه واکنشهایی به کنشهای یک فرد بینا دارد.
اینکه ما تنها با دیدن چند اشتباه از چند همشهری ناآگاه آن را به همه نسبت دهیم، امری نکوهیده، ناشایست و البته نخ نماست.
کاش یه روزی برسه که تا یه چیز منفی از یک هموطن دیدیم، آن را به کل جامعه و جمعیت ۸۰ میلیونی نسبت ندهیم.
من همیشه وقتی می خوام در مورد قشری نظر بدم، میگم بعضی از این قشر فلان هستند.
در بدترین حالتش میگم: “البته که در میان فلان دسته از مردم آدم خوب هم پیدا میشه، ولی اکثراً فلان هستند.”
من جز معدود انسانهای نابینای دنیا هستم که کاملاً به تواناییهای خودم در زمینه ی تحرک و جهتیابی اعتماد کامل دارم. هیچ وقت هم از عصا استفاده نمی کنم. حالا به زعم عده ای من کار احمقانه ای انجام می دهم. باشد مهم نیست. من احمق. ولی همین احمق که از عصا هم استفاده نمی کند، همیشه و همیشه رفتار درستی در مقابل کمکهای احتمالی به وجود آمده از سمت افراد بینا از خود نشان داده است.
خیلی موقع ها پیش اومده طرف بد راهنمایی کرده. ولی من با صبر بهش یاد دادم که نحوه ی صحیح راهنمایی کردن نابینا به چه شکلی است. یارو از همین صبر من شدیداً خوشش اومده و اتفاقاً بنای دوستی با من گذاشته.
اونقدر که هنوز هم که هنوز هست، با ماشین میاد دنبالم و میریم تفریح.
حتی در اوایل دوستی از من می خواست تمامی نکات رفتاری که باید در مقابل نابینا ها رعایت کند رو بهش بگم.
هر وقت میومد دنبالم، اولین سؤالش بعد از سلام و احوال پرسی این بود که مثلاً امروز داشتم به رد کردن نابینا از جوب فکر می کردم، میشه بگی بهترین راه راهنمایی نابینا در این زمینه چیه؟
اینقدر از این جور سؤالاش حال می کردم که بی اغراق تمامی مشکلات اقتصادیم رو حد اقل تو اون روز خاص به دست فراموشی می سپردم.
خب اگر هر کدوم از ما فقط یکی رو این شکلی تربیت کنیم، ببینید فردای نابینایانی که امروز متولد می شوند به چه شکلی در خواهد اومد.
اینکه با غرور فقط در مورد خودمون و عقاید مربوط به خودمون با این شدت و حدت و با این اوج بی احترامی صحبت کنیم که جایزه ی نوبل بهمون نمیدن.
باید فکر کنیم چیکار کنیم که بینا ها در نیت خیری که دارند درست عمل کنند.
آقا مجتبی ، بعضی وقتها رفتار ما در مقابل دیگران، تأثیر به شدت بدی بر دیگرانی که همنوع ما هستند می گذارد.
فرض کن تو امروز با غرور به کسی گفتی که من احتیاجی به کمک تو ندارم و طرف هم با ناراحتی که در صورتش نقش بسته تو رو به حال خودت رها کرد و رفت. حالا ۲ ساعت بعد یک نابینا که بر میزان تواناییهاش واقف هست، نیاز به کمک داشت و همین یارو از کنارش رد شد.
فکر می کنی این یارو دیگه حاضر هست به نابینای شماره ی ۲ کمک کنه؟
احتمال ۹۹ درصد پاسخش منفی هست.
اگر نابینای دومی در حال مرگ هم باشه طرف سمتش هم نمیره.
چون علتش تو و رفتارهای ۲ ساعت پیش تو بوده.
من همیشه به خودم میگم: “جناب چوبینی تو تا زمانی آزاد هستی و آزادانه می تونی زندگی کنی که اعمالت بر زندگی مردم تأثیری نداشته باشد.”
ابوذر عزیز،
یه چیز جالبتر هم من اضافه کنم و برم که فکر کنم نظرم طولانیترین نظری باشه که تا حالا تو گوش کن منتشر شده.
بعضی از نابیناها به دلیل اینکه نمیبینند و همچنین به دنبال آگاهی در مورد مسائل بصری هم نمیرند، فکر می کنند برخی از حرکات فیزیکی آنها خیلی با کلاس و بر گرفته از ابهت آنهاست.
خواهرم تعریف می کرد که یه روز داشت از ولی عصر رد می شد و یه دختر نابینا رو دید.
بهش گفت می تونم کمکت کنم؟
طرف قیافش رو تو هم کشید و سرش رو به سمت بالا برد و بدنش رو کج کرد، به نحوی که انگار با خواهر من قهر بوده و از دیدن خواهر من تنفر داشته.
خواهرم وقتی اومد خونه بهم گفت: “تو رو خدا یه موقع رفتاری نداشته باشی که بر گرفته از نا آگاهی تو باشه. هرچیز بصری که می خوای راجع بهش بدونی رو بپرس. پرسیدن اصلاً چیز بدی نیست.”
طرف راحت می تونست به خواهرم بگه نه خانم احتیاجی نیست.
دیگه این همه ابرو بالا انداختن و بدن کج کردن و سر رو به نح زشتی بالا و پایین کردن نداره که.
امیدوارم یه روزی بیاد که همه در اوج آرامش، به هم احترام بگذاریم و با مسالمتی بیش از پیش در کنار هم زندگی کنیم.
مرسی که خوندید

سلام.
بله به دلایل مختلف کلا سطح پرخاشگری در جامعه بالا رفته. اما اینکه بین نابینایان هم عصبانیت یا پرخاشگری بیشتر از عموم جامعه هستش چیز اثبات شده ای نیست و تحقیق علمی در این باره صورت نگرفته.
در خصوص کامنت مجتبی هم برداشت من اینِ که مجتبی خودشو جای کسانی گذاشتِ که چنین رفتاری دارن و از نگاه اونها قضیه رو بررسی کرد. اگه خودش دوست داشت میتونه توضیح بده.
بله دقیقا همین صبر و متانت ماها میتونه عاملی برای ایجاد تغییرات فرهنگی باشه. نظرسنجی ها نشون میده حدود ۳۰ درصد کسانی که اطلاعات در خصوص معلولان دارن، اطلاعاتشون رو مستقیما از خود افراد دارای معلولیت و تعامل مستقیم با اونها کسب کردن.
عصا نگرفتن تو هم در نوع خودش برام جالبه. البته من همیشه به همه اکیدا توصیه میکنم عصا دست بگیرن و میگم همه نابیناها باید عصا داشته باشن مگه اینکه نابینا نباشن. کاش بیشتر توضیح بدی که چطوری بدون عصا تردد میکنی؟ مثلا مردم از کجا متوجه میشن تو نابینایی یا وقتی میخوای از جوب رد بشی چطور متوجه عرضش میشی؟ چطور متوجه موانع، پله، جوب، و پستی و بلندی ها میشی؟ و هزار تا سوال دیگه. حتما اگه تونستی توضیح بده.
مرسی که کامنت دادی داوود عزیز.

دددوووررروووددد
یه شهیار بود خدا بیامرز میومد اول کامنتاش این جوری مینوشت، بعضی وقتا بدین وسیله توصیه میکنم یه فاتحه جمعی نثار روح به احتمال زیاد زندهش کنیم!
اما من برای کمکهایی که از دیگران نمیخوام یه راه خوب پیدا کردم.
اونم روش ترمز دستیه!
یعنی تو همون نگاه اول که نمیتونم به طرف بندازم، به زعم خودم و با دو دو تا چهارتا، میفهمم که او مرا به ناکجا آباد خواهد برد! پس ترمز دستی رو میکشم و اگه در بدترین حالت دستمو گرفت و خواست بکشه، هیکل حجیمم رو با ترمز دستی اطمینان بخشم سر جای خودش نگه میدارم و سعی میکنم تکون نخورم که البته به زور و بازو و همت والای طرف هم موفقیت یا عدم موفقیتم در تکون نخوردن میتونه بستگی داشته باشه!
ولی از اونجایی که وزنم بالای صد کیلو تشریف داره معمولا به موفقیت نایل میشم و طرف نهایتش میپرسه مگه نمیخوای مثلا از خیابون رد شی یا فلان که در پاسخ میفرمایم خیر و میخندم تا اونم بخنده و بره رد کارش!
خب این بدترین شرایط بود و مشخصه که در شرایطی غیر از این هم چه کاری ممکنه بکنم.
به هر حال معمولا از کمک افراد به خصوص اونهایی که با ماشین جلوم ترمز مرحمت میکنند شدیدا استقبال مینُمایم!

سلام. خوش به حالت که وزنت بالاست و میتونی مقاومت کنی. من البته چندانم سبک نیستم اما بارها پیش اومده طرف من رو کرده تو گونی و برده!
خداییش وقتی به طرف میگی آقا کمک نمیخوام باید ول کنه بره دیگه. من نمیدونم بعضیا چه اصراری دارن به زور ثواب ببرن!

سلام. اگر نظر من را بخواین دو نکته هستش
۱ اگر ما بخوایم کاری را انجام بدیم که خودمون بلدیم اون کار را انجام بدیم بعد یکهویی یک فرد بینا بگه میخواین کمکتون کنم، اگر ما بلد باشیم اون کار را انجام بدیم چه نیازی به کمک دیگران داریم؟
مثلاً من میخوام از دم خونمون برم مغازه. در این صورت اگر من بلد باشم با عصا برم مغازه و یک نفر بگه که میخواین کمکتون کنم، ۱۰۰ درسد میگم نه!
چون وقتی بلدم چرا باید از یک نفر کمک بگیرم؟ تازه من اگر نیاز به کمک نداشته باشم نباید با اون شخصی که میخواد کمکم کنه با بی ادبی بگم که من نیاز به کمک ندارم. اگر نیاز به کمک داشته باشم میگم بله لطفاً کمکم کنید، ولی اگر نیازی به کمک نداشته باشم فقط میگم نه.

بزرگمهر عزیز سلام،
تو هنوز خیلی راه داری تا با تجربه بشی.
من با سؤال اول شما و تحلیلت مشکل دارم.
منظورم این قسمت هست؟
اگر ما بخوایم کاری را انجام بدیم که خودمون بلدیم اون کار را انجام بدیم بعد یکهویی یک فرد بینا بگه میخواین کمکتون کنم، اگر ما بلد باشیم اون کار را انجام بدیم چه نیازی به کمک دیگران داریم؟
ببین دوست من درست هست که تو خودت بلدی ماشا الله بری مغازه و نیازی هم به کمک نداری، ولی اگر تو اجازه بدی طرف بینا بهت کمک کنه، چندتا مزایا داره.
اولاً کار تو خیلی سریعتر از اینکه خودت بخوای به تنهایی اون رو انجام بدی به پیش میره.
ثانیاً اون طرف هم تونسته امروز به یکی کمک کنه.
ثالثاً یه آشنایی صورت می پذیره و شاید باعث بساط یک دوستی بشه و این چه اشکالی داره؟
تو فرض کن مادر عزیزت بلد هست سبزی پاک کنه و از همه هم بهتر این کار رو انجام میده.
حالا اگر یکی مثل تو و یا پدرت به مادرت بگه میشه کمکت کنم؟ حالا چون مادرت خودش بلد هست باید بگه نه من خودم بلدم؟
نه دوست من، کلاً کمک کردن حتی به کرات در قرآن که کتاب مسلمانان هست هم اومده.
اگر کسی به تو کمک می کنه، مفهومش دوست من این نیست که تو ناتوانی.
مفهومش این هست که طرف دوست داره کار تو زودتر حل بشه.
امیدوارم بخونی و بهش فکر کنی.
این فقط یه پیشنهاد از طرف برادر بزرگتر تو بود.
هیچ اجباری هم به پذیرشش نیست.
ولی حد اقل جای تفکر داره عزیزم

سلام. بله حق با شماست، ببخشید که اون قسمت کامنتم همه ی کامنتم را خراب کرد. من هم الآن این را یاد گرفتم، وقتی کامنتتون را خوندم و همانطور که گفتین به حرفهام فکر کن فکر کردم، فکر کردم که اگر همچین دلیلی برای رد کردن درخاست کمک یک نفر را به یک نابینای دیگه میگفتم، بهم میخندید چون حتمً اونم حرف شما را میزد و مثل شما میگفت اگر اون فرد کمک کنه هم اونروز کمک کرده همم اینکه ممکنه اون فرد با ما دوست بشه
خیلی ممنون که این را به من یاد دادید.

سلام بزرگ مهر عزیز.
آفرین. تمام حرف منم همینه. اگه دوست داری کمک بگیر. اگه دوست نداری مودبانه رد کن. راستش منم خیلی وقتها دوست دارم کاری رو که میتونم خودم انجام بدم، مستقلانه انجام بدم و از استقلالش لذت ببرم. ولی بعضی وقتها هم پیش میاد که چندان مته به خشخاش نمیذارم و مثلا یکی خیلی اصرار داره کمک کنه، بیخیال میشم و میذارم کمک کنه.
مرسی از نظرت. همیشه مستقل باشی.

سلام. اول بگم که ابوزر و داوود با نوشته و کامنتتون به طرز فجیعی موافقم
بعد اینکه تو زنجان با اینکه شهر کوچکی هم هست از افراد بیسواد تا اقشار تحصیل کرده هیچ کس با من برخورد بدی تو راهنماییها نداشته. ولی اگر به احتمال یک درصد یکی بخواد با ترحم کمکم کنه یا بد راهنمایی کنه با صبر توضیح میدم بهش و سعیمو میکنم تا هدایتش کنم.
شاید باورتون نشه کسی که منو بیشتر تشویقم کرد به رفت و آمد مستقل یه پیرمرد بقال بود که شاید سواد درست و حسابی هم نداشته باشه.
اون به من گفت که من هر کاری میکنم تا بتونی مستقل رفت و آمد کنی حتی باید بتونی به تنهایی از خیابونهای خلوت رد بشی و از کمک خواستن تو موقعیتهای شلوغ خجالت نکشی. هر وقت منو میدید میومد از خیابون ردم میکرد.
وقتی یه پیرمرد بیسواد اینجوری برخورد میکنه با یه نابینا یعنی میشه فرهنگسازی کرد. یه معلم مهارت های زندگی داشتیم که میگفت تو بعضی موارد غیر ممکنی وجود نداره و من حس میکنم این از همون موارد هست
شرمنده طولانی شد. ایام به کام

سلام ابوذر. مثل همیشه خوب نوشتی. کلا نکته سنجیت خوبه. من یه مسأله ایو سعی می کنم همیشه تو زندگی مد نظر داشته باشم. اونم اینه که در همه امور تا جایی که می تونم حد وسطو بگیرم. یعنی نه از این ور بیفتم، و نه از اون ور. فکر کنم در تعامل ما با افراد بینا و پذیرش یا عدم پذیرش کمک اونام همین فرمول خوب جواب میده. به نظرم ما اکثرا حتی اگرم خودمون مسیرو حفظ باشیم باید کمک رو بپذیریم و با فرد همراه شیم. تازه حتی میشه از خطاها، توهینهای ناخواسته و یا اشتباهات کوچیک طرف چشمپوشی کرد و اونو به حساب عدم آگاهی گذاشت، چه اشکالی داره یه جاهاییم ما در حد امکان کوتاه بیایم. ولی بازم باید حواسمون باشه از اون ور بوم نیفتیم. یه جاهایی توهین و مسخرگی طرف مقابل اونقدر فاحش و زنندست که باید عکس العمل مناسب نشون بدیم. البته تو همون عکس العمل هم باید فرمول طلایی حد وسطو در نظر بگیریم. مسلمه که جزای سیلی اعدام نیست. خلاصه باید یه جورایی کژ‌دار و مریز جلو بریمببینیم چی میشه. تا های.

سلام مرتضی.
به قول انگلیسیها: خیر الامور اوسطها. دقیقا این وسط رو نگه داشتن خیلی مهم و البته گاهی سخته. خداییش من گاهی خیلی خودم رو کنترل میکنم به یارو چیزی نگم. مثلا برام پیش اومده طرف من رو از کولم گرفته ۱۸۰ درجه چرخونده و گفته آقا راه درست این طرفه! در صورتی که من میدونم دارم راه رو درست میرم. وقتی هم براش توضیح میدی باز حرف خودشو میزنه. انگار ما علاوه بر اینکه کور هستیم سه نقطه هم هستیم!
خلاصه اینکه تا گوساله گاو بشه ما هم یه چیز دیگه شدیم!
کارِت درسته و مرسی که نظر دادی.

خخخ
خدا نکشدت ابوذر کلی به جمله :به قول انگلیسی ها خندیدم.
واقعیتش در کامنت اول خودم خودمو کلی سانسور کردم.
و اما بهتره من از ببین ها بگم خخخ باور کنید اون افرادی که ترحم میکنن از سر نادونی و جهالت و نا آگاهیشونه. فک میکنن اگه نچ نچ یا ترحم کنن یعنی آدم دلسوز و مهربونی هستن. هیچ جا به مردم ایران نگفتند در برابر ی نفر که از شما محدودتر و یا دچار آسیب و بیماریست چه رفتاری داشته باشید.
من توی این محله به صورت تئوری یاد گرفتم که چه طور راهنمایی کنم ولی وقتی در عمل قرار گرفتم صفر بودم. به تجربه فهمیدم ناهمواریهای زمین که برای ببین ها اصلا مشکلی ایجاد نمیکنه باعث میشه نابیناها پاشون پیچ بخوره یا ی همچین چیزی. حرف زیاد ولی همین جا از طرف تمامی بیناهایی که باعث رنجش شما شدن عذر میخوام.

کاش شما خودتونو سانسور نکنید و هرچه میخواهد دلتون بگید. چون این حرفها، هر چقدر هم تند و گزنده باشن برای ما کیمیاست.
راستش همه ماها در چنین برخوردهایی ممکنه برای مدت کوتاهی ناراحت بشیم اما وقتی در خلوت خودمون به این ماجراها فکر میکنیم میبینیم که واقعا بیشتر اون آدمها حسن نیت دارن و اگر راه رو اشتباه میرن به خاطر اینه که کسی تاحالا چیزی بهشون یاد نداده.
البته که باز تاکید می کنم ما هم از این طرف باید تکلیف مون با خودمون روشن باشه و به یه وفاق جمعی برسیم. در واقع همه باید یه شاخص داشته باشیم.

فعلا از روی خیر خواهی و علاقه به دوستان این محله عاجزانه و ملتمسانه خواهش میکنم که بدون عصا توی جامعه رفت و آمد نکنید. آخه اصلا صحنه خوبی به وجود نمیاد. فرد نابینا برای اینکه راهشو درست تشخیص بده ممکنه دستشو به جلو دراز کنه خب حقم داره چون باید موانعو تشخیص بده ولی در انظار صحنه ناخوشایندی بوجود میاد. ی چیزی میدونمو دیدم که میگم. ولی صلاح مملکت خویش خسروان دانند

درود.
خواستم عرض ادبی داشته باشم خدمت شما دوست عزیز.
و اما بعد به نظر شما اگه یه نابینایی یه جا ایستاده باشه و منتظر شخصی باشه و هی آدما بیاند ازش بپرسند آقا یا خانوم کمک میخوای؟ کجا میخوای بری؟ میخوای کمکت کنیم؟ و بعدش اونم با خوشرویی بهشون بگه نه, باید به چند نفرشون بگه نه؟
آیا یه جایی از کار خسته نمیشه؟ حوصله اش از این همه سؤالات و جوابهای تکراری سر نمیره؟ اذیت نمیشه؟
این حال شخصیه که هم با بیناها ارتباط خوبی داره و هم از کمک در مواقع لزوم بدش نمیاد و هم با خوشرویی با همه برخورد میکنه نه حال یه آدمی که تعامل و تحمل و صبوری رو نمیدونه.
حالا این وسط گناه این نابینای عزیز چیه که باید هی به همه افرادی که میاند بگه نه کمک نمیخواد و منتظر کسیه؟
گناه اون بینا چیه که قاعدتاً باید از نابینا بپرسه و به درستی هم داره میپرسه و اتفاقاً هدفش هم چیزی جز کمک نیست.
اینجا ما با یه نابینایی سر و کار نداریم که اجتماعی نیست و از تعاملات اجتماعی هم مطلع نیست.
همچنین با بینایی هم سر و کار نداریم که از نابینایی و نابیناها بی اطلاعه.
پس چه باید کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
موفق باشید.

سلام. اگه یه جا منتظر ایستاده باشید، به احتمال خیلی زیاد کسانی که توجه داشته باشن میتونن از روی زبان بدن متوجه بشن که منتظر هستید یا نیاز به کمک دارید. خب معمولا آدم هاج و واج یه خورده متفاوت از آدم منتظره! البته که اگه خیلی سوال بکنن باید در محل ایستادنت شک بکنی. یعنی احتمالا سر راه هستی و همه فکر میکنن جایی میخوای بری. ولی در مجموع چقدر این موقعیت عمومیت داره؟

سلام بعضی وقتا هستش که مثلاً من حالم خوب نیست و کلا اون روز ناراحت هستم حالا دارم میرم یه جایی منتظر رفیقم تا بیادو بریم دکتر خوب حالا شما بهم بگید که چطور من با اون حال بدی که دارم جواب چندین نفر که بعضیهاشون هم اصلا حرف حرف خودشونه رو ب‌دم که هم دل فرد کمک کننده نشکنه و بعد به نابینای بعدی کمک کنه و هم خودم اذیت نشم؟؟

یه بار هم من با شتاب داشتم ترمینال میرفتم که ناگهان با یه ناشنوا روبرو شدم که میخواست کمکم کنه رو صندلی بشینم حالا هر کار میکنم نمیتونم بهش بفهمونم که من نمیخواااام بشینم می‌خوام برم اتوبوس سوار بشم دیرم شده بلاخره با گوشی براش نوشتم تا از دستش رها شدم خخخ مرسی

سلام و وقت شما بخیر. من می خوام به سؤال شما اینطور جواب بدم که گاهی واقعا کمک دیگران پیشنهاد نیست. گاهی تحکمه. تحکمی که البته خودشون احساس می کنن که کمکه. مثل همون مورد پله برقی که برای شما پیش اومده بود. همه ما از این تجربیات ناخوشایند زیاد داریم و متاسفانه من که دقیقا همین جاهاست که از کوره در می رم و عصبانی می شم. وگرنه اکثر جا های دیگه حتی اگه نیازی نداشته باشم، از اون شخص تشکر زیادی هم می کنم که خاطره بدی در ذهنش نمونه. مثلا وقتی کنار خط وایسادم منتظر ماشین و تا ماشین بیاد ۱۰ نفر از من می پرسن می خوای از خیابون ردت کنیم یا نه می گم نه و بعد هم تشکر می کنم. اما گاهی واقعا طرف مقابل کمک کردن رو هم بلد نیست، مثلا برای من خیلی پیش اومده که دیگران بهم اصرار می کنن از قسمتی که کنار یک پیاده رو برای ویلچری ها به صورت سطح شیبدار ساخته شده عبور کنم و خب، مگه من واسه چند نفر می تونم توضیح بدم که اتفاقا گذر از اینجا برای من سخت تره تا اینکه بخوام پامو خیلی راحت یکم پایین تر از سطح اون پیاده رو بذارم و از پیاده رو خارج شم. چون من کنترل زیادی روی ابتدا و انتهای اون سطح شیبدار ندارم. یا مثلا وقتی می خوام با عصام کنار جوی آب رو در نظر داشته باشم و نهایتا به یه پل برسم، از فاصله ۱۰ متری می بینم کسی فریاد می زنه که خانم عصاتو نذار اونجا میافته تو جوی آب و خب، واقعا برای من سؤال پیش میاد که این آدم واقعا با خودش فکر نمی کنه که این عصا ابزار من برای پیدا کردن پل هست که نخوام از خود اون جوی آب عبور کنم که گاهی اون طرف پیاده رو موتوری یا درختی هست و یه دفعه فرد نابینا می خوره بهش و تعادلش بهم می خوره. می خوام بگم البته که ما هم در رفتارامون اشتباهات زیادی داریم قطعا، اما گاهی این اشتباهات از طرف مقابل هم هست و مگه یه فرد نابینا چندات از این اتفاقات رو می تونه با روی خوش تحمل کنه.

سلام.
واقعا کمک های ناخواسته و بدون اجازه کلافه کنندست. همین امروز من با یکیش برخورد داشتم. یه آقای مسنی که واقعا خودش به زور راه میرفت گیر داده بود که من رو روی پله برقی ببره. هرچقدر بهش میگم خودم برم راحت تر هستم گوش نمیده. آخه من که مطمئنم تو با من بیای رو پله برقی هردومون افتادیم. چرا ول نمیکنی! اما نمیشه اینا رو بهش بگی دیگه. باور کنید به زور خودم رو کنترل میکنم این طور وقتا.
یا نزدیک خونه ما یه کوچه هست که چندان شلوغ نیست. پیاده رو بسیار داغونی هم داره. من معمولا از تو خیابون میرم و نمیرم تو پیاده رو. همیشه ملت به من گیر میدن که بیا ببریمت تو پیاده رو. وقتی هم من میگم خیابون راحت تره یه جوری برخورد میکنن انگار با دیوانه دارن صحبت میکنن! این طور وقتا دلم میخواد با عصام نصفشون کنم! خخخ.
مردم که کلا در راهنمایی کردن خیلی کم دان هستن و جدا حالا حالاها نیاز به کار داریم.

سلام دکتر!
ببخشید شما که نمیبینید چطور بهتون میگن دکتر؟
میشه چشمای من رو خوب کنید؟
خارج از جدی، من گاهی اوقات از گرفتن عصا به جای دست یا پیرهن خنده ام میگیره.
یکی میاد عصامو میگیره من عصا رو ول میکنم تا عصا رو هدایت کنه منم با صدای ایشون به طرف عصا و اون شخص هدایت میشم.
خب بانو! شما که نیت کمک داری، پیرهن من رو بگیر، اصلا خواستی به هیچی دست نزن فقط بگو اینجا یا اونجا.
به نظر من بزرگمهر حرف خوبی زد و اگر راه را بلد باشی، بهتره درخواست کمک رو رد کنی، مخصوصا در این دوران بیماری.

سلام کامبیز. ما هنوز درسمون به چشم نرسیده ولی میتونم آمپول بزنم.
فکر کنم قبلا هم گفتم که یه همکار داشتیم خیلی مذهبی بود و عصای من رو میذاشت رو دوشش و من رو پشت سرش میکشید. خدا وکیلی موجبات خنده کل محل رو فراهم میکرد. یه مدت خودم رو میکشتم ساعت خروجم با ایشون یکی نباشه.
آره منم خیلی وقتها وقتی بتونم یه کار رو انجام بدم، ترجیح میدم خودم تنها انجام بدم.

سلام. من از نفس کمک کردن ناراحت نمیشم ولی بعضی از مردم از سر ناآگاهی جوری کمک میکنن که موجبات خشمگین شدن منو فراهم میکنه! مثلا چند وقت پیش میخواستم از روی پل برم اون ور همکارم اومد گفت چوبتو بده من ردت کنم. خیلی خندم گرفته بود. بعضی ها هم کلا میخوان از کارهای آدم سر در بیارن. مثلا چند وقت پیش با یه خانمی که نابیناهای شهرمون رو میشناسه رفتم ماهی بخرم، هی ازم سوال میپرسید که خبریه؟ ماهی رو برای چی میخوای؟ و به هر کس که باهاش تماس میگرفتن میگفت این دختره ماهی خریده بیا ناهار بریم خونشون. اینقدر حرصم گرفته بود که چی! با خودم میگفتم ما نابیناها چقدر بیچاره ایم که حریم خصوصی هم نمیتونیم داشته باشیم. مرسی از مطالب مفیدتون

سلام سلام.
راستش میخوام اینو بگم.
فقط بزرگمهر نیست که باید بزرگمهری کنه کسی را که کمکش میخواد بکنه را رد نکنه. برای همه ممکنه یه درخواست کمک واقعا بشه یه دوست یا یه وسیله ی خیر. پس خیلی خوبه ما یاد بگیریم چون یه شخص کوچیکتر را کنار خودمون دیدیم که یه نظر مثل همه داد به فکر نصیحت کردنش نیفتیم. این شکلی ممکنه به اون شخص کوچک هم بر بخوره. یا فکر میکنه نباید همچین نظری میداد. یا از خجالت بگه قبول.
من اینجا از تنها چیزی که رنجیده خاطر شدم همین برخوردیه که ملت نابینا با کوچیکتر از خودشون دارن. خودمم بسیار بسیار زیاد از همون اشخاصی بودم که شدید با این مشکل کوچک شدن و کوچک شمرده شدن مواجه بودم.
حالا تا بریم سر اصل مطلب. که چیز زیادی هم نیست آدم بخواد راجع بهش بحث کنه. فقط اینه که ما ملت نابینا همه چیز را به خودمون سخت میگیریم همین. یه مشکل جدی هم که داریم اینه که جامعه ی عادی به محض این که نابینایی را دیدن که عصاشو با دندوناش گرفته داره هدایت میکنه به خودشون میباورونن که کلهم اجمعین ملت نابینا همینطورین. عوض صحبت کردن راجع به مشکلات کوچیکی که اصلا دیده نمیشن بیایید یه کارگاه بزنید. کارگاه فهمیدن این که همه ی نابیناها فقط چون نابینا هستن به هیچ وجه هیچ چیزشان مثل هم نیست.
به قول بزرگمهر اگه راه بلد بودید بگید ممنون خودم راه بلدم. اگرم نیاز به کمک داشتید بگید ممنون میشم اگه راهنمایی کنید. فکر نکنم هیچ اتفاقی بیفته. این موضوعی که خیلی کش میاد فقط به غرور ما ختم میشه که وحشت ناک به اندازه ای که تاریکی ها را درک میکنیم به همون اندازه هم غرور داریم. مستقل بودن و مستقل شدن بد نیست بدیش اینه که دیگه زیادی خودمون را مستقل ببینیم و حرف نشنو باشیم. حالا اونجایی که حق با ماست کاملا مشخصه. مثلا داری راه میری میپرسن این که چشمش نمیبینه چه طوری پاشو بر میداره؟ خب این سوال به خاطر اینه که طرف به قدری به چشم های بیناش وابسته است که بخوادم نمیتونه تصور کنه کسی با چشم بسته راه میره. یا با چشم بسته قاشق میبره به دهنش. یا با چشم بسته رو میکنه به طرف مقابل و حرف میزنه. یا خیلی کار های دیگه که بعضی ها حاضر نیستن یعنی اصلا به هیچ وجه توی تصورشون نمیگنجه که با چشم بسته انجام بشه.
ما هر چه قدر هم بخوایم این رفتار ها از بین بره نمیره تازه عجیبتر و جدیدترش را هم میبینیم. اگه نشسته باشید یه گوشه ای دارید ظرف یکبار مصرفتون را باز میکنید و محتویات توش را میخورید، یه بینایی وایساده باشه بالا سرتون و کلی هم دهنش آب کنده باشه واسه خوردنی های توی ظرف یک بار مصرف ولی جرات نداره به شما بگه بهش تعارف کنید بعدشم وقتی خوردید تموم شد با یه حس و حالی از بالای سرتون بگه آشغالش را بده من پرت کنم سطل آشغال. بعدشم شما کلی جا بخورید که ِِِ این کی بود از کجا پیداش شد دیگه/ اینو چی کار میکنید؟
اینو که طرف به دو دلیل نخواسته از شما که بهش خوردنی تعارف کنید. یکیش ممکن نابینایی شما باشه و اون فردی که چندشش بشه یه چیزی را از دست شما بگیره. چه تمیز باشید چه شلخته یا نا منظم. دلیل دیگه اش هم اینه که چون چشمتون نمیبینه تهیدست هستید و ممکن کسی به شما داده باشه. از کجا معلوم از یه جای به قولی حلال اومده یا نه؟.
اگه دنبال فرهنگ سازی باشیم کلی مورد است که واقعا روی مخ هستن. بیایید مسائل جدی را پیگیری کنیم.

در خصوص بزرگمهر موافقم با نظرتون و این رو در پاسخم هم میتونید ببینید. باقیش رو خیلی نگرفتم راستش. اگه منظورتون این بود که این موضوع چندان درخور توجه نیست و باید به موضوعات مهمتری پرداخت، خب باید بگم همه موضوعات در جای خودشون ارزش بحث رو دارن. اگه شما هم موضوع خاصی مد نظرتونِ، حتما مطرح کنید راجع بهش صحبت کنیم.
مرسی که نظر دادید.

دیدگاهتان را بنویسید