نشسته بود روی سنگفرشی که باهاش جدول رو فرش کرده بودند و داشت زار زار گریه میکرد. خیلی بد گریه میکرد. انگاری که کسی رو از دست داده باشه. یا انگاری که کسی داشته باشه اذیتش کنه. یا انگاری که یه جاییش زخمِ عمیقی برداشته باشه و خون زیادی در حال رفتن ازش باشه. یا انگاری که یه مصیبتِ غیر قابل تصور روی سرش هوار شده باشه. زار و زار. های و های. اونقدر جانسوز که منم نشستم کنارش و شروع کردم به هرچی بدبختیم بود فکر کردن. چشمهام میسوخت. منم شروع کردم به گریه، ولی بیصدا. جرأت نکردم مثل خودش جانسوز گریه کنم. من بیصدا اشک میریختم. ازش پرسیدم چرا گریه میکنی؟ گفت نمیدونم. گفتم پدر و مادرت کو؟ دو نفر گفتند ماییم. همینجاییم. گفتم چرا گریه میکنه؟ گفتند نمیدونیم. گفتم ساکتش نمیکنید؟ گفتند نمیشه. از وقتی به دنیا اومده تا همین امروز، چند سالی میشه که از ساعت شش تا هشت شب گریه میکنه و بعد خوب میشه. گفتم جاییش درده؟ گفتند نه. گفتم روانپزشک و روانشناس و مشاوره رفتید؟ گفتند آره به جایی نرسیدند. بهش گفتم خب تو چرا واقعا گریه میکنی؟ گفت نمیدونم. و به گریه ادامه داد. با گریه ازم پرسید خودت چرا گریه میکنی؟ گفتم گریه تو جانسوز بود یاد بدبختیهایی که تا حالا تحمل کردم افتادم گریهام گرفت. با گریه پرسید مثلا چیا؟ گفتم نابینا بودنم. فقرم. بیسوادیِ خانوادهام. توی خیابونها دستفروشیام. پوچیِ زندگیام. ازدواج نکردنم. پدر نبودنم. دزدیده شدنِ گاه و بیگاهِ پولام. صد کیلومتر با ماشینهای عبوری از خونه تا مدرسه و دانشگاه رفتن و برگشتنم. تلاش برای کارت معافی سربازی و سوراخ شدن چشمم. گرفتگی گوشِ چپم. پولِ کمم. وضعیت مملکتم. تصمیماتِ اشتباهم. توی ایران ماندگار شدنم. توی آموزشوپرورش استخدام نشدنم. بیپولی و انصراف از رشته کامپیوترم. زبانِ فرانسه رو کامل یاد نگرفتنم. بیحوصله بودنم. افسرده شدنم. حال کار نداشتنم. تنبل بودنم. دوقطبی بودنم. بالای شهر زندگی نکردنم. به موزیکهای خارجی گوش ندادنم. سراغ مواد مخدر نرفتنم. دیر به دیر به گربه سر زدنم. درآمدِ رانتی نداشتنم. قرنطینه شدنم. ساده بودنم. از بابای خدابیامرز به خاطر یه مشت انگور کتک خوردنم. در لحظه زندگی نکردنم. چه جالب. ساکت شده بود. ساکتِ ساکت. ساعت رو چک کردم. هشت و شش دقیقه بود. دستمو دراز کردم ولی پیداش نکردم بزنم روی شونهاش. چه بد. رفته بود. من داشتم واسه خودم حرف میزدم؟ اه. لعنتی
درباره مجتبی خادمی
مجتبی خادمی.
متولد 7 بهمن 66.
دارای مدرک کارشناسی مترجمی زبان انگلیسی از دانشگاه
اصفهان.
ارزیاب مرکز تماس گروه صنعتی انتخاب.
مؤسس و گرداننده اسبق محله نابینایان.
مدرس علوم کامپیوتر و زبان انگلیسی.
طراح وب.
برنامه نویس.
مجری برنامه های رادیویی.
آشنا به راه اندازی و استفاده از چاپگر های خط بینایی و بریل.
دوره پیش دبستانی را در مدرسه کمتوانان ذهنی بصیرت زرین شهر گذراندم.
دوره های دبستان و راهنمایی را در مجتمع آموزشی ابابصیر اصفهان.
پایه اول دبیرستان را در دبیرستان غیر انتفاعی محمد باقر زرین شهر.
پایه های دوم و سوم هنرستان را در رشته کامپیوتر در هنرستان ملا صدرا.
مقطع کاردانی کامپیوتر را در دانشگاه های آزاد مبارکه و دولتی شهرکرد.
و مقطع کارشناسی مترجمی زبان انگلیسی را در دانشگاه اصفهان گذراندم.
همزمان، در انجمن موج نور نابینایان، به عنوان مسئول تولید محتوا، مؤلف کتب صوتی ویژه نابینایان، صدابردار، مسئول کنترل کیفی مواد آموزشی، پاسخگو به پرسش های کامپیوتری نابینایان، طراح سامانه تلفن گویا، مدرس کلاس های آموزش رایانه و مسیر یابی ویژه نابینایان، مدرس دوره های تربیت مربی آموزش رایانه به نابینایان، و تحلیلگر نیاز های آموزشی نابینایان در خانه ریاضیات مشغول به خدمت شدم.
در ادامه، به عنوان اپراتور در مرکز تماس گروه صنعتی انتخاب مشغول بودم و اکنون در مقام ارزیاب در تیم پایش عملکرد در گروه صنعتی انتخاب خدمت می کنم.
از دوران کودکی، مخارج زندگی و تحصیل را شخصا
به عهده گرفتم و به سختی فراهم کردم.
در دوران دبیرستان، اولین رساله ی گویا در ایران از آیتالله مکارم شیرازی را به کمک خواهرم و روحانی محل، تهیه کردم و در سطح وسیعی بین نابینایان در کشور توزیع کردم.
در همان دوران، اولین مجموعه ی آموزشی بازی های کامپیوتری ویژه نابینایان را تولید و در سطح وسیعی بین نابینایان در کشور توزیع نمودم.
در دوران نوجوانی، اولین بازی رایانه ای ویژه نابینایان به زبان فارسی با نام دو در جنگل را طراحی کردم و توسعه دادم.
به ترجمه و دوبله ی بازی های رایانه ای محبوب نابینایان از جمله تخت گاز و شودان جهت استفاده ی نابینایان این مرز و بوم مبادرت ورزیده ام.
اولین کتابچه ی راهنمای آموزش رایانه به کودکان نابینا را طراحی کردم و توسعه دادم.
در دوران دانشجویی، اولین، پر بازدید ترین و پر محتواترین سایت ویژه نابینایان ایران با نام گوشکن را تأسیس کردم.
همواره در سایت گوشکن، سه شعار آموزش، استقلال و تفریح نابینایان را دنبال کرده و در جهت سوق دادن نابینایان به سمت این سه هدف، اقدام به ضبط آموزش های مختلف، تولید و ترجمه ی مقالات مرتبط و تشویق دیگران به انجام نظیر این کار ها نموده ام.
تهیه کننده و مجری یکی از پر شنونده ترین برنامه های اولین رادیوی اینترنتی نابینایان ایران (که چند سال پیش تعطیل شده است)، بودم.
همیشه از مصاحبه های آگاهی بخش با رسانه ها از جمله برنامه به روز شبکه سوم سیما به عنوان یکی از کارشناسان فاوا و نابینایان استقبال کرده ام.
به دلیل تجربه ی تدریس موفق به دانش آموزان، همواره با استقبال والدین کودکان و نوجوانان جهت تدریس روبرو بوده ام.
از تألیفاتم می توانم به کتاب آموزش نرم افزار آماری SPSS به اتفاق استاد ندا همتپور اشاره کنم.
یکی از مهمترین نرم افزار های مسیریابی نابینایان را با نام نزدیک یاب به همراه دفترچه راهنمای استفاده، جهت کمک به استقلال نابینایان در رفت و آمد، ترجمه کردم و به رایگان در سطح بین المللی برای تمام فارسی زبانان منتشر نمودم.
در حال حاضر، رویای امکان سفر به استان های محروم جهت همسان سازی سطح آموزشی و پرورشی کودکان محروم با کودکان کلان شهر ها را در ذهن می پرورانم.
اطلاعات تماس:
شماره موبایل شخصی: 09139342943
آدرس ایمیل شخصی:
gooshkon2020@gmail.com
شناسه اسکایپ:
mojtaba1007
شناسه تلگرام:
@luckymojy
آدرس شناسه تلگرام:
https://t.me/luckymojy
شماره واتساپ:
09139342943
آدرس وبلاگ شخصی:
https://gooshkon.wordpress.com
سلام . خوبی دادا موجی .
چخبر آیا ؟ خوب بودی بهتر شدی آیا ؟
میبینم که نمیبینم یعنی کمتر میبینمت حاجی
داداش تو رو خدا از این موتوری ها جنس نگیر , مرگ فری نگیر , فری رو کفن کنی نگیر , جوونی , زبان خارجه بلدی , مجردی , پس انداز زیاد داری , حیفی . خودم از موتوری میگرفتم آخر با موتور تصادف کردم کور شدم البته بخاطر مواد نابینا نشدم بخاطر موتور سواری با ساقی اینجوری شدم خخخ
فقط به داستان شکایت برای استخدام و گاز گرفتگی و ساعت شیش تا هشت شب ختم پیدا نمیشه این زدوبند با موتوری ها . خودم یباری که از موتوری گرفته بودم یه شب تا صبح با خودم ورق بازی میکردم اونقدر غرق بازی شدم که آخرش سرباز رو کشتم خاطرخواه بی بی شدم خخخ
داااشمی ..
جدی اگه همچین داستانی حقیقت داشته باشه حالا بچه هیچ ننه باباش چی , دیدن تو داری با بچه حرف میزنی اونا هم راس ساعت هشت کارت کشیدن رفتن آیا ؟
زنگ بزنی صدا سیما از ساعت شیش تا ساعت هشت بیان گریه کردن اینو بزارن قبل از اخبار بیست و سی پخش کنن مثل همون داستان دعای بعد از اخبار بیست و سی . باور کن جون داش به یه هفته نمیکشه ما هم از چین میزنیم جلو توی مبارزه با کرونا . جواب میده .
خودم به سحر و جادو اینا اعتقاد ندارم ولی فکر کنم اینو جنها دهنشو صاف میکنن . ساعت کاری هم شش تا هشت بدون اضافه کاری که ساعت هشت و شش دقیقه ضایع شدی شما
بنظرم یا باید ساعت شش تا هشت هر روز یجای خوب باشه مثل شهر بازی اینا که یادش بره و حالش خوب باشه یا باید قرص خواب بخوره تا از یادش بره یا اگه درست نشه به قصد کشت جوری بزننش که اونم سمت موتوری نره دیگه
تا موتور بعدی خداحافظ
یا حق
حاجی اول شدم جایزه یه سه گِرَمی بدون واسطه موتوری میدی آیا
جنست رو به همراهِ اپراتوری که مدنظر داری مشخص کن یه پینِ شارژِ سه گرمی به رسمِ یادبود تقدیم میشه
وااااااااااییییی! ببین کی اینجاست! فری چطوری؟
واقعا هیچ وقت طنزی که توی حرف زدنت و خصوصا توی نوشتنت هست واسم تکراری نمیشه. یعنی همیشه با خودم میگم یه مطلب باید چه خصوصیاتی داشته باشه و چی باشه و چه کسی بنویسدش که فرامرز هم بیاد کامنتهای خوشگل خوشگل بده؟ این از اولش. و اما بعد:
به خدا اینجا اصفهان موتوریهاش هم بد گیر میاد چه برسه بخوای ساقی ثابت پیدا کنی. خیال کردی همه جا تهرانِ لعنتیِ خودتونه که پایتخته و واس همین اسم و رسمی که داره همه امکاناتی در دسترسه؟
اصلا محدودۀ ارسالِ این ساقی دات کام که بیستو چهار ساعت اجناس رو دم خونه مشتریا تحویل میده چک کردی؟ نکردی دیگه! نوشته محدودهۀ ارسال: فقط تهران. اینه که ما اگه دست به شلوارک یا دامنک یا خشتکِ موتوری میشیم، چارهای نداریم واقعا. دستمون که چه عرض کنم، کلا خودمون با تمام محتویات بیرون و درونمون زیرِ سنگیم. سََََََََََنگ!
هر وقت که دستت به زریه میرسه، مار رو هم دعا کن.
والا من توی حالتِ کشف و شهود بودم که اینو نوشتم. الان که دارم میخونمش، هیچیش به هیچجاش نیست. حق میگی. درست داری. یعنی منظورم اینه که حق داری درست میگی. همچین چیزی شاید یه کم غیر ممکنه.
من خیلی غرق بودم کلا نفهمیدم چقدر حرف زدم چی شد گریهاش بند اومد. حتی صدای سُمهای والدینش رو هم نشنیدم اون موقعی که رفتند وگرنه دست از سُم درازتر برنمیگشتم اینجا.
تا حافظِ بعدی خدا موتور
اه. لعنتی
پَ مِیتیِ تُوَم قِبول داری کورید بدجور دََََنِدا صاف کَردِ! هان؟ وگرنه اینجوری کامنت نیمیدادی.
خخخخ دقیقا
چطوری لعنتی؟ خوشم میاد خُلی هر بار یه فازی ورمیداری تا ته اون فاز میری. بیا این دسمالو بیگیر دماغتو پاک کن. خخخخخخخخ
سلام
شوما کوجا اینجا کوجا؟
خب راستیاتش کلا از فازای اینریختی لذت میبرم.
چیزی حال میده که باز باشه یا پوچ باشه یا چرخشی باشه. تازه اگه هم باز باشه و هم پوچ باشه و هم چرخشی که دیگه کولاکه!
راستی بیا. مرسی. من دستمالتو استفاده کردم. بده بعدی
خوشم میاد خوب سرکارت گذاشت خخ.
آره کلا فکر کنم این زندگی هم سرکاریه هم پوچ و چرخشی کلا سخت نگیر و لذت ببر.
دارم بازی میکنم حمید. بازی
حالا ادامه بده.
برا خودنم حرف زدنم. و و و.
شایدم باید وای میستادی تا روزه بعد دوباره بیاد بشینه گریه کنه.
آخه همیشه روی اون سنگفرش نمیشینه که!
ولی هنوزم هر روز شش تا هشت داره گریههاش رو میکنه. گاهی که گوشیِ آیفنشون رو بد گذاشتن و خونه هست، از جلوش که رد میشم صدای گریههاش رو میشنوم.
جالبه این کارش واسه فامیلاش، دوستاش، آشناهاش، حتی ناآشنایان هم تکراری شده. هرکی پی کار خودشه و اونم مشغوله به گریه. فقط منم که این گریههاش تا حالا واسم تکراری نشده. اذیتم. اذیت
خخخخ
ایشالا که همیشه مثل الان خوشخنده باشی ابوالفضل
سلام مجتبی!
والا من یکی که خیلی خندیدم!
اونقدر واسه خودت حرف زدی که اون بچه اصلاً حوصله نکرد گوشش بده!
حق با امیررضا هست.
ادامه بده!
همینجور واسه خودم حرف زدنم.
غصه های الکی خوردنم.
و همینجور تا آخر!
راستی، مامان باباش هم نرفتن؟
خخخخخخخخخخ!
اما به نظرم بهتر بود بعضی جاهاش رو حذف میکردی یعنی اینا رو.
ازدواج نکردنم.
خب اگه اینجوریه، برو یه دختر خوشگل پیدا کن و باهاش ازدواج کن!
آهنگ خارجی گوش ندادنم.
خب برو و از تو اینترنت یه آهنگ خارجی دانلود کن!
نابینا بودنم.
به دَرَک!
اصلاً اگه من جای شما بودم، به این چیزا اهمیت نمیدادم.
از کامپیوتر پول در نیاوردنم.
مگه شما کار و زندگی نداری؟
اگه داری، کار کامپیوتر رو ولش کن و برو سراغ کارت!
اگر هم خواستی تو کامپیوتر به یکی کمک کنی و یکی ازت سؤال داشت،
بگو 1000000 تومان بهم بده تا راهنماییت کنم!
ببخشید!
منظورم 100000 تومان هست!
اگه بهت جواب نه داد، بگو کمکت نمیکنم.
سلام بزرگمهر!
والا من یکیام که خیلی خوشحال شدم تو خندیدی. اصلا ما همیشه مینویسیم که بخندیم. در واقع اگه بخوام کاملترش کنم باید بگم ما زندگی میکنیم که بخندیم. زندگی چیزی نیست جُز شاد بودن و خندیدن.
اون بچه حوصله کرد ولی من غرق شدم اونا رفتند. شاید حتی خداحافظی هم کرده بوده و من متوجه نشدم.
قبوله. ادامه میدم: همینجور واسه خودم حرف زدنم؛ ولی غصه نمیخورم هیچ وقت چون با خندیدن منافات داره.
راستی، مامان باباشم رفته بودن.
اون مواردی که نوشتی گفتی باید حذف میکردم رو حذف نکردم چون ممکنه الان اونا واقعیت نداشته باشند ولی یه زمانی داشتند.
مثلا یه زمانی فکر میکردم ازدواج نکردن چقدر کارِ بدیه، بعدش فهمیدم نابینا با هرکی ازدواج کنه، اشتباه کرده و زندگیِ یه نابینا در کنارِ هیچ شخصی چه همنوع باشه و چه نباشه، به خوشبختی ختم نمیشه. اینه که الان با ازدواج کردن مخالفم ولی اون روز موافق بودم؛ حتی با یه دخترِ خوشگل.
یا مثلا یه زمانهایی وقت نمیکردم آهنگهای مورد علاقهام رو بگوشم، ولی الان مرتب میگوشم.
نابینا بودنم رو قشنگ نوشتی که به دَرَک. خودمم موافقم. اون روز اونطوری فکر میکردم ولی الان نزدیک به ده پانزده سالی میشه که نابیناییم حتی در درجۀ ده دوازدهم از اهمیت هم قرار نداره.
یا مثلا با اینکه ماهیانه متوسط شش هفت میلیون درآمد دارم، اون قضیه از کامپیوتر پول درنیاوردنم رو نوشتم که یادم باشه روزی واسم مهم بوده.
در کل مِقسی که با من دوستی کردی و در پستم کامنتیدی.
در مورد اون جمعی هم که گفتم دانشآموزیه و میتونی توش نام کاربری داشته باشی هم راستی توی تلگرام هیچ پاسخی ازت نگرفتم.
بزن، بکوب، برقص، شاد باش، و همیشه لذت بِبَر از زندگی!
کدوم جعم؟
اگه تو شماره من که تو تلگرام هیچی نمیبینم.
راستی، شماره تلگرام من اون شماره قبلیه نیست!
شماره ی تلگرامم،
09355418670 و آیدیم هم bozorgmehremad هست!
لطفاً اونجا بهم پیام بده.
آها. پس عوضش کردی. اُکِی. پیامت میدم
لذت بردم، نوشته های کانالت رو هم دنبال میکنم و لذت میبرم، در کل سعی میکنم به توصیه ات عمل کنم و لذت ببرم.
https://asarekhas.com/%DA%A9%D9%88%D8%AA%D8%A7%D9%87-%DA%A9%D9%86%D9%86%D8%AF%D9%87-%D9%84%DB%8C%D9%86%DA%A9-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%9F-%DA%86%D9%87-%D9%85%D8%B2%D8%A7%DB%8C%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%AF/
لذت میبَرَم که لذت میبری!
سلام داشم. دمت گرم اساسی خوب رفته بودم تو نوشته که ببینم چی شد. انصافا ساقی تو کیه. بگو تا منم بیام ازش جنس بگیرم هخخخخخخخخخخخخ. از شوخی بگذریم خیلی باحال بود. حالا چرا ادامه ندادیش. بالاخره فرداش دیدیش یا نه؟
سلام پوریای باحال
ساقیم روزی دو تا سیمکارت عوض میکنه لامسب گاهی خودمم از دستش میدم!
فرداشم دیدمش. پسفرداشم دیدمش. الان خیلی وقته میبینمش. گاهی از پشتِ درختها که رد میشم، از پشت پنجرهشون میشنوم داره میخنده یا اگه ساعت شش تا هشت باشه داره گریه میکنه.
ادامهاش ندادم چون جذابیتش از دست میرفت.
مرسی که به کوچهام سر میزنی
سلام.
حتما اون روزی که اون بچه رو دیدی دلت خیلی گرفته بود نه؟
آخه می دونی، من هروقت دلم گرفته باشه، با کوچکترین چیزی همه بدبختی هام یک دفعه ظاهر میشه.
ولی در کل خیلی باحال بود.
حتما گاه گاهی از اینجور نوشته ها بنویسید. لازمه.
راستی، اگه مامان بابای اون بچه رو دیدی، بگو براش موسیقی بزارن خوبه.
سلام
آره. اون روز دلم گرفته بود. گِریۀ اونم مزید بر علت شد.
باحالی از خودته. خودت قشنگ خوندی که قشنگ یافتیش. اتفاقا باهات کاملا همعقیدهام که اینجور نوشتنها خیلی به تخلیۀ روانیِ آدم کمک میکنه.
والدینش موسیقیِ شش و هشت هم واسش میذارن و اون میشینه سفت گریهاش رو میکنه. کلا کاری نداره قرآن بذاری یا مداحی یا موزیک آرامشبخش یا شش و هشت یا تکنو یا دیسکهاوس یا ترنس یا الکترونیک یا پاپ یا راک یا سنتی یا هیپهاپ یا رپ یا دیگه بلد نیستم یا هرچی. اون کار خودشو میکنه.
وقتی میبینم واسم کامنت میذاری کلی خوشحال میشم
سلام مجدد آقای خادمی. خیلی وقت بود که یه سوالی داشتم که می خواستم ازتون بپرسم. توی پیام های قبلی کانالتون دیدم که درباره یه جمع دانش آموزی حرف می زدید. و حالا هم دیدم که با بزرگمهر صحبت کردید. خواستم بدونم دختر ها هم توی این جمع هستن یا نه.
درودِ مجدد
فکر میکنم دخترها هنوز خودشون اعلام آمادگی نکردند که توی اینچنین جمعهایی باشن وگرنه به نظرم جا برای همه توی فضای مجازی هست.
در واقع، ظاهرا در مقابل هر ده عدد پسرِ بینا توی فضای مجازی، شاید به زحمت بشه یه دخترِ نابینا پیدا کرد.
مجددا یادت نره لذت ببری از زندگی
اصلاح میشه. کات. در واقع در مقابل هر ده عدد پسرِ نابینا به زحمت بشه یه دخترِ نابینا پیدا کرد. اینم از اثراتِ صبحانه خوردن بدون نونه. شما دست به گیرنده نزنید فرستنده خرابه. خخخ
بله من هم این رو می دونستم برای همین پرسیدم. مرسی
خواهش. به امیدِ مشارکتِ هرچه بیشترِ فعالانۀ دخترهای نابینا در فضای مجازی
لعنتی از این جنسایی که گیرت میاد میخوام!
?
دفعه بعدی بیشتر بزن کوتاه نشه, پستت.
?
سلام عشقِ قشنگم!
چَشم.
دفعۀ بعدی هم یه پک از اون گلهای محمدی واست میارم توی دوغ بریزی، هم بجای اینکه در انتهای فازم شروع به نوشتن کنم، در ابتدای فاز استارت میزنم.
لذت بِبَر از باحالیهات!
سلام داداش خیلی جذاب می نویسی خیلی خوشم اومد عالیه خلاصه هر چی بگم از خوبی این نوشته کم گفتم
سلام ابوالفضل
وای نمیدونی وقتی اسمتو توی پستم دیدم چقدر خوشحال شدم.
کلا من از کامنت و کامنتبازی و از بحث و گفتگو لذت میبَرَم. خصوصا که افرادی مثل خودت واسم کامنت بدن.
گوشات قشنگ شنیدن که میگی جذاب بوده. مرسی که هستی!
زرشک
یعنی تا این اندازه؟؟؟
بیا با هم بریم تو کار قرنی
یا نی بزن قرش با من
یا قر بیا نی اش با من
یا هر دو با من رقصش با تو
بالاخره با هم بچرخیم به هم نچرخیم
ولی فراموشی بعضی وقتا درمان خوبی هستش
سلام عطا جان
حس میکنم این چند وقته خیلی زرشک زرشک میکنی. هم توی پست قبلیم زرشک زرشک میکردی هم توی این پستم زرشک زرشک میکنی. مواظب باش زرشک حساسه اگه مرتب مقابلت باشه و زیادی تحت فشارش بذاری آبش میپاشه توی صورتت. میدونی که آبزرشک ترشه و به شدت اسیدیه ممکنه باعث سوزِش بشه. مثلا چشمات به فرض
این چه حرفیه عزیزم
از زرشک زرشک کردنه خودتونه
نگران اسیدی بودن آبش هم نباش
برای تو یکی مفیده
عجب! دیدی گفتم فشار نیار آبش میپاشه توی صورتت؟ دیدی گفتم اسیدیه میسوزی؟ الان سوزِشِش تا تهِ اعماقِ عصبانیتت رو خبر کرده که! خب به نظرم «اگه خانوادهت در بچگی به اندازه کافی بغلت کرده بودند»، نه توی اون پست و نه اینجا اینطور ادبیاتِ زرشکی نمیداشتی؛ ولی خب اتفاقیه که افتاده؛ شما اون کمبودِ محبت رو به روی خودت نیار و طبیعی برخورد کن. راستی دوستانه میگم یه دستمالی هم اینجاها بود من داشتم باهاش دماغمو پاک میکردم عمومیه میتونی بگیری روی صورتت سوزِشِش کمی کم بشه.
عجب ذهن جزئی نگری!
عجب نکتهسنجیِ جالبی!
درود
مرسی که به من توی این پست سر زدی و نظر دادی.
باورت بشه یا نشه، کلی خوشحالم کردی
سلام مجتبی جان
هیچ کس با توهین کردن به آرامش نمیرسه.
مجتبی جان توهین کار خوبی نیست پس تصمیم بگیر به هیچ کس توهین نکنی به ویژه که بخاد بی دلیل باشه مثل توهینهای تو توی کامنت بالا
بیا با هم دوست باشیم
کامنت اون پست هم یک نظر کلی بود یه اعتراض به وضع نابینایان که عموماً مشکل دارند.
من الحمد الله از نظر مالی و عاطفی ارضا هستم و خانواده عزیزم ذره ای برام کم نگذاشتند.
خودم هم با یه شغل مناسب با درامد مکفی که البته عنایت و رزق خدا مهربون هست روزگارم رو سپری میکنم
من توی زندگیم جز نابینا بودنم دیگه هیچ مشکلی ندارم مجتبی
اونم چون اوایل میدیدم و کم کم نابینا شدم برام خیلی سخته
که هیچ وقت باهاش کنار نیومدم که نیومدم
همین
هر وقت که نابیناییم رو فراموش میکنم احساس سعادت وجودم رو پر میکنه
همه چیز عالی غیر از نابینایی
وای نابینایی
حالم ازش بهم میخوره
دست خودم نیست پسر
دعا میکنم که به آرامش برسی
و زندگی روی خوش بهت نشون بده
مرسی
اوه عطا. وااااای. یه خطای محاسباتی از طرفِ من!
من تا ندونم تقصیر از منه جونمم بگیرن معذرتخواهی نمیکنم ولی الان که شوخیِ به شدت تندم که فکر میکردم باهاش مشکلی نداری رو جدی برداشت کردی، واقعا معذرت میخوام و فکر میکردم از حتی قبل از اون پست تا حالا دیگه باید مَنو شناخته باشی که کلا چیزی رو جدی نمیگیرم و همیشه شوخم.
خلاصه که من با کسایی که زیادی حسِ راحت بودن پیدا کنم اینطوری کلکلهای خارج از عرف و هنجار به عمل میارم و فکر میکردم تو هم مثل خودم دیوانهای.
به هر حال، نرنج چون من توهین نکردم که بخوام باهاش به آرامش برسم. من کلا در آرامشم. چه توهین بکنم چه نکنم؛ که معمولا نمیکنم. اینم یه شوخی بود که متأسفانه نشد اونطوری که دوست داشتم برداشت بشه. گیرندهت سالمه. من فرستندهام دوچار خطای محاسباتی شد و تو رو به اشتباه جزو دستهای تصور کردم که میشه باهاشون اینجور شوخیا رو کرد. مجددا متأسفم عطا جان
ببین عاشقتم پسر و مطمین باش من یه دیوونه روانی هستم
شاید هم کمی نازک نارنجی
به امید دیدار
حتما رفیق. حتما