خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

نشریه نگاه، ویژه کودکان و نوجوانان، شماره 3: نگاهی به دنیای گشت، کشف و تجربه

سلامی دوباره بر اهالی آشنای نگاه.

باز هم ماهی دیگر و نگاهی دیگر به دنیای رنگارنگ نگاه. و باز هم گشتی دیگر در لا به لای سطرهای حس و آگاهی و تجربه.

امیدواریم که در پایان این گشت, کوله باری از کامیابی و شور رهاورد راهتان باشد.

در ستون های نگاه می خوانیم:

ستون اول: قصه ها

 

 

ستون دوم: آشنایی با مشاغل

 

 

ستون سوم: نوابغ کوچک

 

 

ستون چهارم: مباحث روانشناسی

 

 

ستون پنجم: معرفی کتاب

 

 

وسعت هرچه بیشتر افقهای نگاهت را از خدای خاک و آسمان خواهانیم!

همواره راه پیش رویت هموار, گامهایت پایدار و بنای آرامشت تا همیشه برقرار!

 

ستون قصه

یک ماه دیگه و باز هم سِیری در دنیای رویایی قصه‌هایی که همچنان پر هستن از ماجراها و درس‌هایی که منتظرند بریم و کشفشون کنیم. معماهایی شیرین, که با حل شدنشون بهمون رنگین‌کمانی از شادی و تجربه هدیه میدن. گوش بده! صدای زمزمه‌ها رو می‌شنوی! زمزمه‌هایی از جنس هزارها رویای شیرین. زمزمه‌هایی از دنیای رنگارنگ قصه‌هایی که برای قهرمان‌هاشون از دنیای واقعی آغوش باز کردن. دنبال کی می‌گردی؟ اون قهرمان تویی! همراهم بیا تا این ماه هم به شنیدن ناگفته‌ها و کشف پایان‌ها و پندها در قلب قصه‌ها بریم!

 

قصه چاقوی خوش شانسی

 

من زندگی ام را وقف مطالعه نسل های گذشته کرده ام. سال گذشته, شانس بی نظیری داشتم که با عمویم کار می کردم. کار ما یافتن گنجینه های قدیمی برای تأسیس یک دانشکده تاریخ بود. عمویم همچنین گروهی از دانشجویان را به خدمت گرفته بود. آنها قراردادی برای کار با وی امضا کردند. عموی من در رأس این کار بود. مکان عجیبی بود, در نتیجه, من مواردی را امتحان کردم که قبلا هرگز با آنها برخورد نکرده بودم. آنها عجیب و غیرمعمول بودند.

ما حدود یک ماه آنجا بودیم و هیچ چیزی پیدا نکردیم. یک روز, من شروع به حفاری در خاک کردم. لایه های زمین مرطوبتر شدند. به زودی مشغول حفاری در گل و لای بودم. بیل من شروع کرد به سنگینتر شدن. حس می کردم که وزن آن دو برابر شده است زیرا زمین آب زیادی جذب کرده بود.

سر انجام, من چیزی در میان گل و لای دیدم. آن یک چاقوی قدیمی بود! صیقل و صافی دسته چاقو را در دستم احساس می کردم. من آن را بالا بردم تا بهتر بتوانم آن را ببینم. بر روی آن چیزی نوشته شده بود.

عمویم با لبخند گفت:

-این نوشته می گوید که این چاقو خوش شانسی می آورد. چرا آن را برای خود نگه نمی داری؟

من آن را در چادر خودم گذاشتم.

روز بعد, ما چیزهای بیشتری پیدا کردیم. قابلمه ، جواهرات و اسلحه. عموی من تمام این موارد را به یک کمیته ویژه اهدا کرد. روزنامه های زیادی در این باره مطلب و داستان نوشتند. به نظر می رسید که آن چاقو واقعا خوش شانسی آورده است.

دانلود قصه چاقوی خوش شانسی

 

 

 

قصه دانش آموز خوب

 

آن روز سو صبح زود از خوابگاهش خارج شد. او حتی شب پیش لباس فرمش را شسته بود. او می خواست برای این روز زیبا به نظر برسد.

سو مشتاق آموختن بود و استعداد خوبی در گرفتن نمرات عالی داشت. در واقع, سو شب قبل چندان نخوابید. او یک مقاله نوشت و درباره اهمیت گلخانه ها مطلبی عالی و کامل آماده کرد. او همچنین برای امتحان فیزیکش مطالعه کرد. سو اکنون حسابی خسته بود.

در طول امتحان, سو پاسخ هایش را محاسبه می کرد. به زودی او حس کرد که بیمار است. صورتش داغ شد و دیدش شروع کرد به تار شدن. او برای یک لحظه نابینا شد. معلم متوجه بیماری آشکار سو شد. او قصد داشت وی را نزد پرستار بفرستد. اما سو نپذیرفت. سو هنوز بخشی از امتحان را به پایان نرسانده بود.

پس از آن, سو نزد پرستار رفت. بعد از دیدن منشی به انتظار نشست. چند لحظه بعد, پرستار با یک لیوان آب میوه وارد شد و خطاب به سو گفت که آنها باید کمی گفتگو کنند. پرستار گفت:

-واضح است که تو خودت را خسته کرده ای. اگر به این کار ادامه داده و این همه سخت کار کنی, ممکن است نتایج بدی حاصل شود.

سو گفت:

“پدر و مادرم همیشه این را به من می گویند. فکر می کنم نباید توصیه هایشان را نادیده بگیرم.

پرستار گفت:

-تو باید به خود یادآوری کنی که استراحت کردن خوب و مفید است.

زمانی که سو به اتاقش برگشت, یک راست به رختخواب رفت. او دیگر مطمین بود که از آن پس هر شب به مقدار کافی استراحت خواهد کرد.

دانلود قصه دانش آموز خوب

 

 

 

قصه زنگوله ی سگ

 

سگ جان سگ بدی بود. او مرتبا مردم را گاز می گرفت. جان از این بابت بسیار نگران بود. این یک روش مناسب برای رفتار یک سگ نبود. دوستانش در روستا همیشه انتظار داشتند که سگ آنها را گاز بگیرد. خبر در مورد سگ جان در روستا پخش شد. هیچ یک از مردم نمی خواستند به خانه جان بروند.

جان سعی کرد به سگش آموزش دهد تا درست رفتار کند. اما هیچ فایده ای نداشت. او سعی کرد صبور باشد و به سگش بیاموزد که آرامشش را حفظ کند. باز هم هیچ فایده ای نداشت. جان نمی خواست سگ را مجازات کند.

جان از خودش پرسید: “چه کار کنم تا سگم این عادت بدش را کنار بگزارد؟”

دوست جان آمد تا در مورد موضوع با او صحبت کند. در ملاقات مهم آنها ، دوست او گفت: “مردم روستا از من خواستند تا نماینده آنها باشم. ما می خواهیم سگ شما این عادت را ترک کند. چرا زنگوله ای به گردن سگ نمی اندازی؟ به این ترتیب ، می شنویم که سگ شما در خیابان پایین می آید. ”

جان فکر کرد این ایده خوبی است. اکنون ، مردم می توانند از سگ دوری کنند. او دیگر نمی تواند کسی را گاز بگیرد.

سگ هم زنگوله را دوست داشت. مردم وقتی صدای زنگوله ی او را شنیدند به او نگاه کردند. این سگ را بسیار راضی کرد. او آهنگی را که زنگوله هنگام راه رفتن ایجاد می کرد دوست داشت. یک روز ، سگ جان در روستا قدم زد و چند سگ دیگر را ملاقات کرد. او

انتظار داشت آنها زنگوله ای مثل او بخواهند. اما آنها به زنگوله ی او خندیدند. آنها گفتند این زنگ باعث شده مردم از او دوری کنند. سگ جان سرش را تکان داد. “نه ، آنها به من نگاه می کنند زیرا زنگوله را دوست دارند.”

سگ های دیگر گفتند: “تصور تو از محبوبیت، تصور غلطی هست. البته آنها زنگ تو را دوست دارند چون به آنها می گوید شما کجا هستید تا بتوانند از تو فرار کنند. دیگر نمی توانی آنها را گاز بگیری! ”

همان طور که می بینید، محبوب بودن وقتی به دلیل اشتباهی باشد، چیز مثبتی نیست.

دانلود قصه زنگوله سگ

 

قصه سرآشپز بدرفتار

 

روزی سرآشپزی بود که با آشپزهای زیر دستش خوش رفتاری نمی کرد. او با مردمی که برای غذا خوردن به آنجا می آمدند هم رفتار خوبی نداشت. او هزینه ای بسیار زیاد در مقابل غذایی که به مردم می داد از آنها می گرفت. بیشتر مردم حتی توانایی خرید یک خوراک لوبیای معمولی را نداشتند. زمانی که اجاق فلزی سرآشپز خراب شد, دیگر آن را تعمیر نکرد. بنابر این هر چیزی که در آن پخته می شد می سوخت. تنها منبع روشنایی آنجا نور چند شمع بود و همه چیز در آنجا بی نظم و به هم ریخته بود. بعضی اوقات او مزد پیشخدمت هایش را نمی داد. از آنجایی که آنها هیچ درآمدی نداشتند, بدهی های زیادی داشتند که قادر به پرداختشان نبودند.

رفتار سرآشپز همیشه به همین ترتیب بود. او زیردست هایش را زیر نظر می گرفت و اگر کارها را به میل و دلخواه وی انجام نمی دادند بر سرشان فریاد می کشید.

یک روز کارکنان زیردست وی به این نتیجه رسیدند که از مورد سو استفاده قرار گرفتن توسط سرآشپز خسته شده اند و تصمیم گرفتند که دیگر این اجازه را به وی ندهند. همگی بنای مخالفت با سرآشپز را گذاشتند. در ابتدا به فکر شکایت از وی افتادند. اما در عوض, آنها سرآشپز را با طناب بستند. حالا آنها بودند که رستوران را اداره می کردند. آنها قیمت غذا را کاهش دادند, از بهترین مواد استفاده کردند و مقادیر زیادی غذا درست کردند. آنها چراغها را روشن کردند. رستوران به مکانی شاد تبدیل شده بود. برای اولین بار مردم زیادی برای غذا خوردن به آنجا آمدند.

سرآشپز دریافت که مشکلات رستوران تقصیر خود او  و اشتباهاتش بوده است. او یک درس مهم آموخت. سرآشپز جدید و سخاوتمند اصرار داشت که یک وعده غذای مجانی به مشتریها بدهد.

دانلود قصه سرآشپز بد‌رفتار

 

قصه گربه و روباه

 

یک روز گربه ای از کوه بالا رفت. زمانی که به قله رسید با روباهی رو به رو شد. آنها شروع به صحبت درباره چگونگی فرار خود از دست دشمنانشان کردند. روباه گفت:

-من خیلی باهوشم. من میلیاردها ایده دارم. من قادرم سوراخ کوچکی روی درخت ایجاد کرده و سپس از درخت بالا بروم.

روباه اضافه کرد:

-من دوستان زیادی دارم. اگر به دردسر بی افتم, با آنها تماس می گیرم تا به من کمک کنند. اگر مجبور باشم می توانم از چنگ افراد یک ارتش فرار کنم.

سپس, روباه پرسید:

-برنامه های احتمالی تو چیست؟

گربه گفت:

-من تنها یک ایده دارم.

روباه گفت:

-امیدوارم خوش شانس باشی! پس, آیا مایلی من معلمت باشم؟ من می توانم چیزهای خوبی یادت بدهم.

گربه گفت:

-من تضمین می کنم که ایده ام هر بار به ثمر می رسد. بهتر است که دیگر صحبت در این مورد را تمام کنیم.

به زودی آنها با دسته ای گرگ رو به رو شدند. این یک وضعیت اضطراری بود. گربه به سرعت از نقشه ی خود استفاده کرد. او به سوی یک درخت دوید. روباه نمی توانست تصمیم بگیرد که از کدام ایده استفاده کند.

-اولین اقدام من چه باید باشد؟ آیا باید با دوستانم مشورت کنم؟

روباه به شدت مضطرب شده بود. تنها کاری که می توانست انجام دهد چرخش در یک دایره بود. گرگها روباه را گرفتند. وجود گربه سرشار از حس غرور بود. این داستان گواه و بیانگر این مطلب است که داشتن یک برنامه و ایده خوب بهتر از داشتن ایده ها و برنامه های زیاد اما ناکارآمد است.

دانلود قصه گربه و روباه

 

 

قصه نقاشی دایناسور

 

بدترین صبحی بود که می شد شروع شود. وقتی کارل بیدار شد, فهمید که تکالیف ستاره شناسی و شیمی اش را انجام نداده است. همچنین هواشناسی پیشبینی باران کرده بود و این ممکن بود بر تمرین بیسبال اثر بگذارد. ناگهان مادرش فریاد زد:

-همین الان آشغال ها را ببر بیرون!

زمانی که کارل پس از بیرون بردن آشغال ها به خانه برگشت کاملا خیس شده بود. کارل با خود گفت:

-چه روز وحشتناکی!

کارل پیاده به مدرسه رفت. در کلاس, او چترش را بر روی قفسه گذاشت  و در ردیف سوم نشست. اما معلم پرسید چرا چتر کارل روی زمین است؟

کارل از خانم معلم خواست که او را تنبیه و سرزنش نکند, با این وجود معلم خشمگین وی را به نزد مدیر مدرسه فرستاد.

زنگ بعد او امتحان جغرافی داشت. با اینکه درسش را خوانده بود پاسخ ها را نمی دانست. او با بی علاقگی شروع به نقاشی بر روی برگه امتحانش کرد.

کارل یک دایناسور عظیم کشید.

-اگر این تصویر واقعی بود چه می شد؟

کارل این را در ذهنش تصور کرد.

در کلاس کارل همه می گفتند که او به خاطر داشتن یک دایناسور نابغه ای قابل تحسین است. این امر توانست بر کلاس ریاضی هم تأثیر بگذارد. به زودی شهرت کارل در مدرسه گسترش یافت.

کارل به دایناسور خود آموخت که ملایم و مهربان باشد و بعد آن را به نمایش گذاشت. اما تنها به آن دسته از همکلاسی ها که به کارل هزینه ای می پرداختند اجازه داده می شد تا دایناسور را ببینند. ایده ی او فوق العاده بود.

-وقتش است که به جلسه ی امتحانت باز گردی.

معلم بود که این را می گفت. کارل به برگه اش چشم دوخت. از آنجایی که در کلاس به رویا پردازی مشغول شده بود, نتوانسته بود امتحان را به موقع به پایان برساند.

دانلود قصه نقاشی دایناسور

 

 

قصه جعبه مداد رنگی ها

 

همه ی مداد رنگی ها، داخل جعبه ی مداد رنگی زندگی می کردند.

کنار آنها یک مداد مشکی هم بود که هیچ کدام از مداد رنگی ها به او توجه نمی کردند.

مداد مشکی همیشه سرش به کار خودش بود و البته خیلی تنها و دلتنگ.

مداد سبز:”نمی دونم مداد مشکی به چه دردی می خوره؟”

مداد قرمز (خندید ):”به درد شب و تاریکی وسیاهی .”

مداد مشکی همه ی صحبت های مداد رنگی ها را می شنید؛ اما چیزی نمی گفت.

مداد زرد: “هر کدوم از ما رنگ های زیبایی داریم کاش حداقل این مداد، سفید بود نه مشکی.”

مداد رنگی ها، با هم‌بازی می کردند و شاد بودند؛ اما کسی هم بازی مداد مشکی نمی شد تا اینکه یک روز اتفاقی افتاد.”

سحر دختر کوچولوی قصه ی ما مداد رنگی هاش رو برداشت و شروع کرد به نقاشی کشیدن. نقاشی خورشید و زمین و درخت و گل

و رودخانه و بچه هایی که مشغول بازی کردن بودند و همان جا کنار دفترچه ی نقاشی خوابش برد.

خورشید نقاشی آنقدر زمین را گرم کرد که گلهای نقاشی پژمرده شدند و آب رودخانه خشک شد. بچه های توی نقاشی، از گرمای زیاد و بی آبی ، حوصله ی بازی نداشتند.

چکار می شد کرد؟ یعنی راهی بود؟

مداد آبی گفت: “یه فکری کردم.”

مداد بنفش: “چه فکری؟”

مداد قرمز: “هیچ راهی نیست.”

مداد سبز: “حیف شد.”

مداد آبی: “اما هنوز راهی هست .”

مداد زرد: “خب بگو. خسته مون کردی.”

مداد آبی: “مداد مشکی، می تونه کمکمون کنه.”

مداد رنگی ها تعجب کردند.

مداد آبی: ” اصلا تعجب نکنید و بعد از مداد مشکی خواست که چند تا ابر سیاه بکشه که ازش بارون میاد؛ بلکه زمین خشک نقاشی، سیرآب بشه.”

مداد رنگی ها با خودشان فکری کردند و بعد همگی شان قبول کردند.”

مداد مشکی خیلی تعجب کرده بود اما خیلی خوشحال بود.

بلافاصله چندتا ابر سیاه کشید و بارید و بارید و بارید تا زمین خشک سیراب شد، گل ها تازه شدن و رودخانه به راه افتاد و بچه ها

فریاد شادی سر دادند؛ اما……

دیگر از مداد مشکی چیزی باقی نمانده بود. مداد مشکی در گوشه ایی از نقاشی برای همیشه خوابیده بود.

مداد رنگی ها هم دور تا دور دفتر نقاشی را گرفته بودند و گریه می کردند تا این که سحر با صدای مادر بیدار شد.

دانلود قصه جعبه مداد رنگی

 

قصه دندون خرسی لق شده

دانلود قصه دندون خرسی لق شده

 

عوامل ستون قصه

پیشگفتار، با متنی از پریسا جهانشاهی.

قصه زنگوله سگ، با ترجمه بزرگمهر عماد حقی. گوینده: غزل بهرامی. تنظیم کننده: ارغوان حمسی.

 

قصه نقاشی دایناسور، با ترجمه پریسا جهانشاهی. گوینده: معصومه رزم آهنگ. تنظیم کننده: فاطمه خلیلی.

 

قصه دندون خرسی لق شده، شاعر: خانم مریم اسلامی. گوینده: مرجان بابامحمدی. تنظیم کننده: امید بدویان.

 

قصه چاقوی خوش شانسی، با ترجمه پریسا جهانشاهی. گوینده: سارا شاهپورجانی. تنظیم کننده: سارا شاهپورجانی.

 

قصه دانشآموز خوب، با ترجمه پریسا جهانشاهی. گوینده: فاطمه خلیلی. تنظیم کننده: فاطمه خلیلی.

 

قصه گربه و روباه، با ترجمه پریسا جهانشاهی. گوینده: فاطمه علیمرادی. تنظیم کننده: مهشید حسنی.

 

قصه جعبه مداد رنگی، نویسنده: مرجان بابامحمدی. گوینده: هما سلطانی. تنظیم کننده: بهنام نصیری.

 

قصه سرآشپز بد رفتار، با ترجمه پریسا جهانشاهی. گوینده: لیلا سعیدیفر. تنظیم کننده: امید بدویان.

 

ستون آشنایی با مشاغل

 

سلام به جستجوگران راه دانستن. امیدوارم در مسیر کسب آگاهی هرچه بیشتر ثابت قدم و پیشرو باشید! سوال. درباره شغل های مختلف چی می دونید؟ ده ها و صدها شغل در اطراف ما وجود دارن که خیلی هاشون می تونن انتخاب های ما باشن و تعدادیشون هم برای ما مناسب نیستن. ولی می دونی؟ به نظر شخص من, کمی بیشتر دونستن از شغل های گوناگون, حتی اون هایی که در زندگی ما نقشی ندارن, خالی از لطف نیست. به بالا بردن اطلاعات عمومیمون کمک می کنه, حس کنجکاویمون نسبت به مشاغل مختلف ارضا میشه, در انتخاب شغل به کارمون میاد, و چه بسا که دونسته های ما بتونن به کسی جز خودمون کمک کنن و بتونیم برای دیگران در پیدا کردن راهشون راهنماهای مفید و موثری باشیم. حالا دوست من! اگر تو هم شبیه خودم می خوایی در مورد مشاغل آشنا یا حتی ناشناس اطرافت بیشتر بدونی, در این ستون همراه ما شو و بیا تا برای گشودن درهای تازه به سوی ناشناخته ها بریم و دونستنی های بیشتری رو کشف کنیم!

واسه این ماه کی دلش می‌خواد سرکی به جهانِ 0 و 1 بزنه و از دنیای برنامه و برنامه‌نویسی بیشتر بدونه؟ اولیش خودم! همیشه دلم می‌خواست بفهمم چه‌جوری یک اپ جدید به وجود میاد و با دنیایی از امکانات جالب و متنوع به روی ما باز میشه. حالا فرصتی پیش اومده که سری از پنجره‌ی این دنیای جادویی به داخل برده و ببینیم در سیاره‌ی 0 و 1های دوست داشتنی چه خبره. دیگه تحمل ندارم بدو بریم که دیر شد!

دانلود معرفی برنامه نویس در ستون مشاغل

 

 

عوامل ستون آشنایی با مشاغل

نویسنده پیش گفتار: پریسا جهانشاهی. گوینده: عباس مرزبان. تنظیم کننده: فاطمه خلیلی.

 

ستون نوابغ

 

باز هم یک آشناییِ دیگه از جنس عجایب. یک بار دیگه زمانش رسید که بریم و با یکی دیگه از نوابغ ساکن این اطراف آشنا بشیم. این ماه نوبت جناب آقای آرش آمرزش, یکی از عجایب و نوابغ خاک خداست. کسی که من بدم نمیاد در موردش بیشتر بدونم. تو چی؟ نمیایی؟ خیلی دور نیست. گوشه ای از سیاره‌ی کوچیک ما. همین نزدیکی. بلند شو بریم دیدنش. بد نمی‌گذره.

دانلود معرفی آرش آمرزش در ستون نوابغ

 

 

عوامل ستون نوابغ

نویسنده پیشگفتار: پریسا جهانشاهی. گوینده: مریم امینی. تنظیم کننده: فاطمه خلیلی.

 

ستون مباحث روانشناسی

 

روح و احساس آدم‌ها, این بخش‌های پیچیده و نادیدنیِ وجود ما که نقشی کلیدی در کیفیت زندگیمون دارن, در هر دوره از عمر و هر موقعیتی نیازمند توجه و مراقبتند. به خصوص در دوران کودکی که ستون‌های شخصیت روانی در حال شکل‌گیری و محکم شدنه, چه بسا که یک نقطه‌ی تاریک بعدها در بزرگسالی به یک فاجعه ختم بشه. پس هشیار باشیم و لطافت روح و روان کودکانمون رو بیشتر و بهتر بشناسیم. باز هم میریم تا در ستون روانشناسی این ماهِ نگاه, برگی به دفتر تجربه و آگاهیمون اضافه کنیم و گامی در جهت شناخت بهتر سایه روشن‌های وجود گل‌های زندگیمون برداریم.

دانلود مبحث روانشناسی در سومین شماره نشریه نگاه

 

 

 

عوامل ستون مباحث روانشناسی

نویسنده پیشگفتار: پریسا جهانشاهی. اجرا: حدیثه اسدزاده. تنظیم: فاطمه خلیلی.

 

ستون معرفی کتاب

 

کتاب دوست داری؟ من عاشق کتابم به خصوص اگر کتاب قصه باشه. عاشقشم. دارم بهت راست میگم! واسه همین زمانی که شنیدم قراره یک ستون و یک در به درهای رنگیِ اینجا اضافه بشه کلی ذوق کردم. آخه می‌دونی؟ این ستون جدید ستونِ کتابه. یعنی هر دفعه میشه به این ستونه تکیه بدیم, وارد بشیم و یک کتاب جدید بخونیم! اتفاقا شنیدم کتاب این دفعه بدجوری تَکه. این شد که مثل برق خودم رو رسوندم که جا نمونم. ای بابا منو فرستاده بودن در مورد این ستون جدیده توضیح بدم نه اینکه فقط بپرم هوا و ذوق کنم! خب طوری نیست در هر حال من اصل ماجرا رو گفتم و تو الان می‌دونی.

خلاصه مطلب اینکه از حالا هر دفعه که همدیگه رو اینجا می‌بینیم, علاوه بر مسیرهای قبلی، یک در جدید هم هست که با وارد شدن بهش بیشتر از دفعه‌های پیش بهمون خوش بگذره.

ستون کتاب ستون جدیدِ نشریه نِگاهِه که از طرف محله‌ی خودمون، یعنی محله‌ی نابینایان، تقدیم میشه به تویی که شبیه خودم عاشق گشت و سیرهای سرشار از کشفیات و آگاهی‌های جدید هستی. خب باز من ذوق‌زده شدم و پرحرفی کردم. اگر نجنبیم جا می‌مونیم. پس فقط بزن بریم!

دانلود معرفی کتاب خودکار قرمزی کوچولو

 

 

عوامل ستون معرفی کتاب

نویسنده پیشگفتار: پریسا جهانشاهی. گوینده: ارغوان حمسی. تنظیم کننده: ارغوان حمسی.

 

کلام پایانی

به انتهای سومین شماره رسیدیم. امید اینکه گام هامون هرچی محکمتر و بلندتر باشن. اگر مشتاق همکاری هستی از طریق راه ارتباطی همیشگی یعنی:

آیدی تلگرام: @hotgooshkon1 و ایمیل: hotgooshkon@gmail.com به ما اطلاع بده. و اگر می خوایی که همراه باشی, قرارمون, ماه آینده, همین زمان, همینجا.

تا ماه بعد و دیدار بعد, خدای خاک و آسمان به همراهت.

۵ دیدگاه دربارهٔ «نشریه نگاه، ویژه کودکان و نوجوانان، شماره 3: نگاهی به دنیای گشت، کشف و تجربه»

سلام به جناب صالحی گرامی و تشکر فراوان برای ایجاد این نشریه ی تخصصی کودک و نوجوان و تشکر ویژه از پریسای عزیز و گرامی که برای هر بخش مقدمه ی زیبایی نوشتن و تشکر از تمام عوامل پشتیبان این نشریه … خوشحالم که بزرگمهر از کودکی در کنار شما بزرگواران هست و امیدوارم مثل شما دوستان برای کسب موفقیت برنامه های خوبی داشته باشه … در پناه حق سربلند باشید و تندرست

سلام به شما. واقعا خوشحالم که این نشریه و مطالبش مورد تایید شما هست و ارزشمند. بزرگمهر هم بله خدا رو شکر که فعاله و سعی میکنه در مسیر رو به رشد نشریه خودش هم رشد کنه. قطعا با وجود مادر دلسوزی چون شما بزرگمهر هم روزهای خیلی خوبی رو تجربه خواهد کرد. همیشه سلامت باشید و موفق.

سلاااااااااااااام!
اِِِِِِِِِِِِِِِِِیول!
والا من میخواستم زودتر کامنت بدم ولی بیشتر، این نشریه رو چند بار گوش کردم.
همه ی قسمتاشُ!
از قصه گرفته، تا آشنایی با مشاغل و اینجور چیزا!
دمتون گرررررررررررررررررم!
الآن برای من، نصف محله درست شده همون چیزی که میخواستم!
به نظر من، اصلاً نباید این محله ی بزرگ رو دسته کم گرفت!
همه اینجا یه خونه ای دارن مخصوصاً من که البته خونه ی من دیر به دیر تمدید میشه و دیر هم بهم خونه دادن!
خخخخ!
منتظر شماره های بعدی هستم، ازتون ممنونم، و باز هم میگم، ازتون ممنونم!
اِِِِِِِِِِِِِِِِِیول!

دیدگاهتان را بنویسید