یخ زده ترین بستنی که تا حالا دیده بودم!

یخ ترین بستنی که تا حالا دیده بودم!
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام!
چطووووووووووووووووورید؟
خوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووبید؟
خب خب خب! بسه!
بگم سلام! چطورید و آیا خوبید؟
سلامتید؟
چقدر حال میکنید؟
هیچی!
چون کرونا هست حال نمیکنیم!
خب چه بد!
ولی، امروز اومدم با یه خاطره که حتی اگه ازم بخوایید، به انگلیسی هم ترجمش میکنم!
یه خاطره از دیروز!
دیروز چی شد؟
خب اصل پستم هم همینه!
ولی فکر کردید تغییر کردم و به همین راحتیها میرم سر اصل مطلب؟
نخیرم!
قبل از خوندنش، باید قول بدید که در مورد این خاطره نظر بدید! خخخ. شوخی کردم.
ولی، حداقل یه چیزی بگید!
امیدوارم ازش خوشتون بیاد!
خب خاطره از روز، بذار ببینم از چه روزی…
از روز پنجشنبه شروع میشه!
خب درست همون روز، بابام برای 4 روز برای من و داداشم بستنی فالوده ای خرید.
برای چهار روز!
من توی سه روز اول،
هر روز ظهر وقتی حسابی dl بازی میکردم، از طبقه پایین فریزر خونمون، طبقه دومش، یه بستنی فالوده ای یخ بر میداشتم.
بعدش میرفتم توی حیاط، روی تاب مینشستم، در هینی که تاب میخوردم، بستنیم رو هم لیس میزدم!
خب حال میداد لیس بزنم!
چرا؟
چون یخی و خوشمزه بود!
شاید با خودتون بگید، بزرگمهر، حتماً بهت حس خوبی دست میداد که روی تاب، توی حیاط، در هوای آزاد بستنی فالوده ای بخوری!
بله درسته!
امیدوارم شما هم محله ای های گلم هم این روزای خوب رو تجربه بکنید تا توی کرونا هم شاد باشید!
اونایی هم که خونشون حیاط داره و تاب هم داره، میتونن این رو امتحان بکنن!
ولی روز آخر یعنی روز چهارم، مثل همیشه که اومدم بستنیم رو بردارم،
پیداش نکردم!
به بابام گفتم برش داره یعنی پیداش بکنه.
بابام پیداش کرد و بهم داد.

با دیدن بستنی تعجب کردم.
اولش فکر کردم اون اصلاً بستنی فالوده ای نیست!
چرا؟
چون اصلاً چوبش نه تنها که دیده نمیشد، بلکه قابل لمس هم نبود!
بله. بستنی یخ زده بود! یخِ یخ!
انقدر یخ زده بود که، فکر کردم چوبش شکسته!
ولی در واقع اینطور نبود.
بستنی از بس یخ زده بود، نصف چوبش رو برده بود لایه یخ!
گفتم، این یه بستنیه! باید خوردش!
ولی از بس سرد بود، نمیتونستم بخورمش!
حتی دستهام از سرمای بستنی میسوخت!
برای همین بستنی رو گذاشتم روی یه نعلبکی، بعدش رفتم سراغ دو تا مأموریت.
بعدش، اومدم.
بستنی نه آب شده بود، نه مثل یه بستنی فالوده ای درست و حسابی شده بود، نه مثل بستنی یخی یخ زده ی یخِ یخ بود.
میشه گفت معمولی، خوشمزه، و یخ بود!
برش داشتم.
ولی هنوز نصف چوبش داخل یخ بود.
رفتم روی تاب.
انقدر بستنی رو لیس زدم، که به چند تا یخ رسیدم.
اونا رو خوردم.
چه کیفی داد! خیلی خوشمزه بود!
یکهویی دیدم چوب بستنی اومده!
بستنی رو تا آخر خوردم.
چوب بستنی، هنوز داخل مجموعه چیزهایی که جمع میکنم هست و خواهد بود!
ازش خوشتون اومد؟
لذت بردید؟
لذت هم نبردید مهم نیست! اوخ ببخشید مهمه!
حالا نمیدونم لذت بردید، لذت نبردید، من رو توی دلتون مسخره کردید، هر چی هست، امیدوارم اگر در این خاطره به نظرتان یه اتفاق خوب بود،
امیدوارم اون اتفاق برای شما هم بیفته!
خب خب خب!
رسیدیم به پایان پست.
بی زحمت در کامنتها یکم در باره خودتون بنویسید!
من برگشتم!
از خوش گذرونی و تفریح برگشتم!
پیش شماها!
خب من نویسنده، منتظر کامنتهای زیبای شما!
چه کوتاه، چه متوسط، چه بلند!
دوستون دارم، بیشتر از دیروز، کمتر از فردا!

Avatar photo

درباره بزرگمهر باحال

درود من بزرگمهر ام که خیلی احساس خوشبختی میکنم! متولد 5 آبان سال 1388, و از همون اول نابینا بودم: از بچگی عاشق شیطونی و خرابکاری و مسخره بازی و این جور چیزا بودم: تقریباً مثل همه بچه ها, ولی یکمی بدتر: خیلی کم پیدا میشه که حوصلم سر بره: از پنج سالگی مامانم منو به کلاس زبان میبرد: مدرسه رفتنم هم از این سن شروع شد, که از مدرسه امام علی شروع شد و از الآن به بعد هم میرم مدرسه امید, هر چند که قرار بود برم مدرسه بیناها ولی چون پر بود نشد: همیشه خودمو با چیزایی که بلد نبودم, سرگرم میکردم: مثلاً تو کلاس اول حروفای چرت تو دفترم مینوشتم ولی تا معلم درسشون نمیداد, نمیفهمیدم اون حرف چی بود: از کلاس سوم, یاد گیری موسیقی رو شروع کردم که خیلی واسم باحال بود: الآن هم تو پیانو توی قسمت گلچین آهنگ هاشَم: ولی بعد از کُرُنا چیز خیلی جالبی به ذهنم نرسید, به خاطر همین یادگیری کامپیوتر رو شروع کردم (البته به کمک مامانم): نمیدونم چی شد که توی یک و نیم روز کل کیبورد رو یاد گرفتم و بعدش رفتم سراغ یادگیری بخشها و برنامه های کامپیوتر: ولی از اونجایی که کامپیوتر مال کل افراد خونه بود و من خیلی دوست داشتم بیشتر با کامپیوتر کار کنم, برام یک لپتاپ به درد نخور و آشغال خریدند: خیلی طول کشید که کامپیوتر رو به صورت کامل یاد بگیرم چون همیشه دوست داشتم برم سراغ سایتا و اینا: وقتی به کلاس پنجم رفتم که کلاً در اوج کامپیوتر بودم, خیلی بیشتر از قبل وارد فضای مجازی شدم: بیشتر سال وقتم رو واس بازیهای مسخره گذاشتم: که دقیقاً وسط اونا هم برنامه نویسی رو با زبان bgt, شروع کردم: بالاخره بعد از تقریباً 6 7 ماه حسابی چیز با bgt یاد گرفتم و به پیشنهاد دوستان برا اینکه به bgt عادت نکنم رفتم سراغ پایتون که خدا رو شکر الآن پایتون رو هم در حد نوشتن یه برنامه یکم باحال و همینطورم افزونه سازی برا nvda بلدم: عاشق کمک کردن به بغیه ام در مورد هر چیزی, البته اگه کاری از دستم بر بیاد: در حال حاضر هم در حال یادگیری زبان c plus plus هستم: در زمان یادگیری برنامه نویسی, 2 بار باهام مصاحبه کردند که دومین مصاحبه هم تقریباً در بیشتر سایتهای خبر مثل سایت news منتشر شد: همونطور که اول گفتم از اول نابینا بودم, ولی کلاً همیشه حس میکنم که کمبینام, چون خیلی وقتها از چشمم استفاده میکنم و الآن هم برای بهبود چشمم سعی میکنم: الاوه بر کامپیوتر و کمک کردن به بغیه, خیلی کتاب خوندن و گوش دادن کتاب رو دوست دارم: کتابهای باحال و هیجان انگیز مثل کتاب زنان کوچک, کتاب دلتورا, و دیگر کتابهایی که معمولاً نسخه صوتیشان در وبسایت ایران صدا منتشر شدند رو, بیشتر از 20 بار گوش دادم و یا خوندم: همچنین از بچگی کتابهای قصه های خوب برای بچه های خوب رو هم گوش میدادم هر چند که بیشتر مال بچه هاست, هنوز هم بهشون علاقه مندم: اطلاعات تماس: ایمیل: bozorgmehrgoldfish88@gmail.com: شماره تماس: 09355418670: آیدی تلگرام: @bozorgmehremad: اگه سؤال, پیشنهادی یا چیزی داشتید میتونید با استفاده از اطلاعات بالا, از طریق تماس تلفنی, چت تلگرام یا ایمیل باهام در ارتباط باشید: امیدوارم که براتون هم محلیه خوبی باشم!
این نوشته در اجتماعی, خاطره, صحبت های خودمونی ارسال و , , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

18 Responses to یخ زده ترین بستنی که تا حالا دیده بودم!

  1. 1

    سلام. خاطره خیلی قشنگی بود. من بستنی فالوده دوست ندارم , اما بستنی های دیگه رو دوست دارم , حتی اگه زمستون باشه. اما بستنی یخزده رو چطور خوردی؟ سخت نبود؟ راستی از چوب بستنی چه استفاده ای میکنی؟

    • 1.1

      خب سلام!
      با چوب بستنی چیکار میکنم؟
      باهاش کاردستی درست میکنم!
      بعضی وقتها هم توی یه قالب که قالب یه بستنی فالوده ای هست یه کاغذ میذارم، کاغذ رو که میارم مثل یه بستنی فالوده ای هست!
      وقتی چوب رو میکنم لاش، همه چی عالی میشه داداش!
      کلاً شبیه یه بستنی میشه!
      وقتایی که هوس بستنی فالوده ای میکنم، نگاه اون کاغذ و چوب بستنی لاش میکنم.
      همین!
      راستی به نظرم خوردن بستنی فالوده ای رو هم یاد بگیر!
      خوشمزست!

  2. 2

    سلام. هنوز نخوندم اما چون قول گرفتی که کامنت بذاریم قبل خوندنش اومدم که یه چیزی بگم.
    م.ن اصلا بستنی نمیخوردم اما جدیدا شروع کردم بخورم, خیلی حال میده

  3. 3
    سامان says:

    سلام. من کلا با چیزی به اسم فالوده قهرم. با بقیه ی بستنی ها به شدتتتتتتت میونه ی خوبی دارم. ما هم پنجشنبه شبی ساعت 12 شب رفته بودیم بیرون. همین کامبیز هم بود. به اصرار من رفتیم بستنی بزنیم که جاتون خالی یه بستنیه ضعفرانیه به قول خودش بی مزه ی بی مزه نسیب کامبیزه بیچاره شد که نه تنها هییییچ حالی نداد که تقریبا مریضش هم کرد.

  4. 4
    زهرا حسینی says:

    سلام. من فالوده و بستنی فالوده ای دوست ندارم اما کلا بستنی در هر فصلی دوست دارم. بستنی خوردن در هوای آزاد روی تاب هم خیلی لذتبخشه‌ لذت ببرید از زندگی

  5. 5
  6. 6
    Avatar photo کامبیز says:

    آی غیبتگو را بگیرید یه تریلی بستری بریزید روش از شرش خلاص بشم.
    سلام بزرگمهر چطوری.
    ببین اگه سامان برام بستنی نمیخرید مریض نمیشدم.
    خدا بگم چکارت کنه سامان برا پیشنهاد و دست و دلبازیت.
    من کلا تاب زدن را می‌دوستم.
    خوب داری حال میکنی برا خودت هاااااا.
    دوستت دارم

  7. 7

    سلام بزرگمهر! من به تازگی با فالوده موکا آشنا شدم. خیلی خوش مزه است. یه موز میخواد با یه فنجون قهوه موکای آماده شده و سرد شده و یه لیوان شیر و یه قاشق شکر و چند تا قالب یخ. همه رو بریز توی مخلوط کن و از خوشحالی بپر هوا. اگه نپریدی، بعد از خوردن این فالوده حتماً می پری.

    • 7.1

      سلاااااام خانم جوادیان!
      وایییییییییییی که چقدر خوشمزست!
      راست میگما!
      مخصوصاً موزش!
      حتماً امتحان میکنم البته اگه مامانم موادش رو بخره.
      اگه بخره، حتماً درستش میکنم و حااااااااااااالشو میبرم!
      موکا؟ به قول انگلیسیها What? من تا حالا موکا نخوردم.
      باید اون رو هم داشته باشیم.
      ولی حتماً توی همین روزا که یکم هم گرم هست، درستش میکنم تا کیف کنم!
      ممممممممممممممننننننننننننننننننننننوووووووووووووووووننننننننننننن!

  8. 8
    بانو. says:

    سلااام بر بزرگمهر خان با حال با حااال خوبی یا چطوری آیا؟
    می دونی منم تا حالا خیییلی بستنی یخ زده دیده بودم ولی چوبشون رو نگه نداشتم خخخخ
    بسی بسیااار عالیه که خودتو شاد می کنی یعنی از این اتفاق عالی شااد شدی یعنی هم بستنی خوردی هم شاد شدی هم تاب سواری کردی هم منم دلم بستنی می خواد

  9. 9
    بانو. says:

    بازم برامون خاطره بنویس
    من کلا عاشق خاطرات هستم
    فقط کاش میشد اگه توی خاطرت بستنی داره یهویی یه بستنی هم روی میز من سبز بشه بگه بیا منو بخور که تو هم دلت بستنی می خواد خوشحال شی….
    راستی تولدت هم پساپس امسال و پیشاپیش سال آینده مبااارک

    • 9.1

      سلااااااام!
      ببخشید که دیر جواب میدم.
      قبلش بگم که، من هنوزم بستنی فالوده ای میخورما!
      البته چند وقتیه دیگه ازش خسته شدم.
      دیگه دارم بستنی جدید توی طبس میخورم.
      حتی یک بار که رفتیم معبد حالا معبد یا هرچیه فردوسی هست، اونجا بستنی قیفی هم خوردیم.
      یعنی هم رفتیم سر غبر فردوسی، هم از آخر مامان بابام رو مجبور کردم برام بستنی قیفی بخرن.
      آخه خسته شدم از بس فالوده خورده بودم!
      منتظرم یه روز توی طبس یه بستنی غول پی کر نصیبم بشه.
      مثلاً از اینایی که توی ظرف هستن، توش هم فالودست و هم بستنی!
      منم عاشق خاطرم.
      برای همین بیشتر خاطره میگم.
      ابای.

دیدگاهتان را بنویسید