خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

نشریه نگاه، ویژه کودکان و نوجوانان، شماره 8: نگاهی به دنیای گشت، کشف و تجربه

یک سلام گرم به رنگ مانای مهر، به وسعت آبی مهتاب و به روشنای خورشید به تویی که دلت و گام هایت همراه با نگاه با ما سفر میکنند.

دوباره ماییم و سفر به دنیای رنگارنگ نگاه و سیری شیرین در جاده های ناشناس تجربه و کشف و ماجرا.

باز هم با ما همراه شو تا گرمای حضورت شادی بخش نگاهمان باشد.

در ستون های نگاه می خوانیم:

ستون اول: قصه ها

 

ستون دوم: آشنایی با مشاغل

 

ستون سوم: نوابغ کوچک

 

ستون چهارم: مباحث روانشناسی

 

ستون پنجم: معرفی کتاب

 

وسعت هرچه بیشتر افق های نگاهت را از خدای خاک و آسمان خواهانیم!

همواره راه پیش رویت هموار, گام‌هایت پایدار و بنای آرامشت تا همیشه برقرار!

ستون قصه

یک ماه دیگه و باز هم سِیری در دنیای رویایی قصه‌هایی که همچنان پر هستن از ماجراها و درس‌هایی که منتظرند بریم و کشفشون کنیم. معماهایی شیرین, که با حل شدنشون بهمون رنگین‌کمانی از شادی و تجربه هدیه میدن. گوش بده! صدای زمزمه‌ها رو می‌شنوی! زمزمه‌هایی از جنس هزارها رویای شیرین. زمزمه‌هایی از دنیای رنگارنگ قصه‌هایی که برای قهرمان‌هاشون از دنیای واقعی آغوش باز کردن. دنبال کی می‌گردی؟ اون قهرمان تویی! همراهم بیا تا این ماه هم به شنیدن ناگفته‌ها و کشف پایان‌ها و پندها در قلب قصه‌ها بریم!

قصه بهترین شاهزاده

پادشاه مینوس بسیار بیمار بود. شرایط او در حال بدتر شدن بود. او سه پسر داشت. همه آنها را دوست

داشت. او باید اعلام میکرد که چه کسی شاه خواهد شد.

دو تا شاهزاده ها بیرون اتاق پادشاه منتظر ایستادند. تیسیوس بزرگترین و قویترین آنها بود. او فکر

میکرد پدرش او را پادشاه خواهد کرد. پیلیاس، پسر دوم، طور دیگری فکر میکرد. او در سلاح  های جنگی

متخصص بود. فکر میکرد پادشاه او را انتخاب خواهد کرد.

تیسوس به پیلیاس گفت: وقتی پادشاه شوم، بهت اجازه خواهم داد تا برای دفاع از کشورمان همکاری کنی.

میتوانی ارتش را هدایت کنی.

پیلیاس عصبانی شد. پدر میداند من به خاطر مهارت شمشیر زنی‌ام معروف هستم. او مرا پادشاه خواهد

کرد.

تیسیوس فریاد کشید: تو؟ او تو را انتخاب نخواهد کرد.

پیلیاس ادعا کرد: پادشاهی متعلق به من است! پدر آن را به من خواهد داد – وگرنه برای گرفتنش از زور

استفاده میکنم.

تیسیوس یک حرکت ناگهانی کرد تا شمشیرش را بیرون بکشد. سپس پیلیاس هم همان کار را انجام داد.

تیسیوس گفت: شکست دادن من یک چالش خواهد بود. همین حالا با من بجنگ. برنده پادشاهی را به دست

خواهد گرفت.

پیلیاس موافقت کرد.

پادشاه مینوس میتوانست صدای جنگیدن پسرهایش را بشنود. کوچکترین پسر، جیسون، کنارش ایستاد.

او ناراحتی پدر را احساس کرد. پادشاه دستش را روی بازوی جیسون گذاشت.

پادشاه به او گفت: برادرانت بیش از اندازه میجنگند. من باید پادشاهی‌ام را از هر آسیبی محافظت کنم. آنها

آن را بین خودشان تقسیم خواهند کرد. مردم نخواهند دانست که چه کاری انجام بدهند. جنگ برپا خواهد

شد. نمیتوانم اجازه بدهم هیچ کدام از آنها پادشاه شود. بنابراین تو را پادشاه خواهم کرد. مهربانی تو همیشه

تو را ویژه و خاص کرده است. این تفاوت بین تو و برادرانت است. تو میتوانی صلح را بیاری. آنها نمیتوانند.

سپس پادشاه مُرد. تیسیوس و پیلیاس شنیدند که جوانترین برادرشان پادشاه شد. آنها متعجب شدند.

متوجه شدند که جنگیدنشان اشتباه بوده است. این جنگ مانع خداحافظی کردن آنها با پدرشان شد. آنها

موافقت کردند تا جیسون را به عنوان پادشاه شان داشته باشند. او بهترین انتخاب بود.

دانلود قصه بهترین شاهزاده

قصه ستاره دریایی

تابستان گذشته سفری به یک جزیره داشتم. خیلی بهم خوش گذشت. نشستم و موجها را تماشا کردم و به

اقیانوس گوش کردم. یادگرفتم تا پرنده ها را بشناسم. چیزهای زیبایی کشف کردم و از طعم غذاهای جدید

لذت بردم. لحظات بسیار خوبی بود.

یک شب به قدم زنی لذت بخشی کنار اقیانوس رفتم. وقتی موجها آمدند (به ساحل)، ستاره های دریایی

زیادی روی ساحل افتادند. بعضی ستاره های دریایی به آب برگشتند، و آنها صحیح و سالم بودند. اما ستاره های

دریایی دیگر هنوز روی شنها بودند. اگر آنها وارد آب نمیشدند، میمردند. آن شب ستاره های دریایی زیادی

در ساحل بود. این مرا ناراحت کرد، اما میدانستم که نمیتوانم مشکل را حل کنم. خیلی با احتیاط قدم

برمیداشتم تا به آنها صدمه نزنم.

سپس دختر کوچکی را دیدم. او هم برای ستاره های دریایی ناراحت بود. میخواست تا از مردن همه آنها

جلوگیری کند. از من خواست که آیا میتوانم به او کمک کنم.

گفتم: اگر رک باشم، فکر نمیکنم بتوانیم کاری انجام دهیم.

دختر کوچک شروع به گریه کرد. او پشت به صخره ای نشست و برای مدتی فکر کرد. در نهایت احساساتش

از بین رفت. دست از گریه کشید و ایستاد. بعد یک ستاره دریایی برداشت و آن را به داخل آب انداخت.

از او پرسیدم: داری چه کار میکنی؟ اما او بهم جواب نداد. فقط تا جایی که میتوانست ستاره دریایی پرتاب

میکرد. گفتم: نمیتوانی همه آنها را نجات دهی.

ایستاد تا به من نگاه کند. جواب داد: نه، نمیتوانم همه آنها را نجات دهم. بعد ستاره دریایی بسیار بزرگی را

برداشت و گفت: اما میتوانم این یکی را نجات دهم. بعد لبخند زد و ستاره دریایی را تا دورترین جایی که

میتوانست به داخل اقیانوس پرتاب کرد.

دانلود قصه ستاره دریایی

قصه شغال و فرزند آفتاب

شغال سگی وحشی با پشت سیاه رنگ بزرگ است. در بیابان سکونت دارد. اما چطور شغال پشتش سیاه رنگ

شد؟ اینطور اتفاق افتاد.

روزی، شغال دختری را دید. او بر روی یک صخره نشسته بود. او کودکی عادی نبود. یک فرزند آفتاب زیبا و

نایاب بود. روشن و گرم بود مثل خورشید. کودک شغال را دید و به او لبخند زد.

گفت: شغال، من مدت زیادی است که روی این صخره در حال استراحت بوده ام. باید خیلی زود به خانه برم.

اما من کند هستم و تو سریع. تو احتمالا مرا سریع تر به خانه میبری. بعد درخواست کرد ممکن است مرا به

خانه ببری؟ اگر این کار را انجام دهی، به تو هدیه ای میدهم. این گردنبند متعلق به من است، اما

آن را به تو خواهم داد.

شغال وحشی قبول کرد. بنابراین فرزند آفتاب بر روی پشت سگ نشست. آنها شروع به راه رفتن کردند. اما

خیلی زود، شغال بد حال شد. فرزند آفتاب بر روی پشت او خیلی داغ بود. گرما داشت به شدت به پشتش

آسیب میرساند. با خودش فکر کرد: تصمیم اشتباهی گرفتم. نباید با بردن او موافقت

میکردم. بنابراین از او خواست تا پایین بیاید.

اما او این کار را نکرد. پشت شغال داشت گرم تر و گرم تر میشد. مجبور بود تا از دست فرزند آفتاب خلاص

شود. بنابراین نقشه ای کشید. اول، تا جایی که میتوانست سریع دوید. امیدوار بود تا فرزند آفتاب پایین بی‌افتد.

اما اینطور نشد. بنابراین وقتی فرزند آفتاب در حال نگاه کردن به آسمان بود، از نقشه بعدی شغال خبر نداشت،

او داخل مزرعه گُلی پرید. در نتیجه، کودک از روی پشتش غلت خورد. شغال فرار کرد.

اما فرزند آفتاب علامتی بر روی پشت شغال برجای گذاشت، یک علامت سیاه آشکار. از زمان تجربه او با فرزند

آفتاب، شغال پشتی سیاه رنگ داشته است.

دانلود قصه شغال و فرزند آفتاب

قصه کجا قایم بشم

 

دانلود قصه کجا قایم بشم

قصه من گاستون خجالتی هستم

 

دانلود قصه من گاستون خجالتی هستم

قصه شریکی نباشد عادلانه نیست

 

دانلود قصه شریکی نباشد عادلانه نیست

قصه فیونا

 

دانلود قصه فیونا

دوستای خوب و مهربون شیمو میره دیدنشون

 

 

دانلود دوستای خوب و مهربون شیمو میره دیدنشون

عوامل ستون قصه

پیشگفتار، با متنی از پریسا جهانشاهی.

قصه بهترین شاهزاده، مترجم: گروه افرا. گوینده: غزل بهرامی. تنظیم کننده: عباس زمانی.

دوستای خوب و مهربون؛ شیمو میره دیدنشون، شاعر:  مهری ماهوتی. گوینده: مرجان بابامحمدی. تنظیم کننده: ارغوان حمسی.

قصه کجا قایم بشم؟ نویسنده: پگاه کریمی. گوینده: پگاه کریمی. تنظیم کننده: سارا شاهپورجانی.

قصه ستاره دریایی، مترجم: گروه افرا. گوینده: سحر صادقی. تنظیم کننده: عباس زمانی.

قصه من گاستون خجالتی هستم، مترجم: ناهید درودیان راد. گوینده: فرناز امیری. تنظیم کننده: ارغوان حمسی.

قصه شریکی نباشد؛ عادلانه نیست، مترجم: فرزانه کریمی. گوینده: ملیکا انصاری. تنظیم کننده: فاطمه خلیلی.

قصه فیونا، نویسنده: پگاه کریمی. گوینده: پگاه کریمی. تنظیم کننده: عباس زمانی.

قصه شغال و فرزند آفتاب، مترجم: گروه افرا. گوینده: عبدالله کهنه زاد. تنظیم کننده: فاطمه خلیلی.

ستون آشنایی با مشاغل

سلام به اهل نگاه. امیدوارم هر لحظه از عمر عزیزتون بهتر از لحظه ای باشه که گذروندید! اگر کودک یا نوجوان هستی، دلت میخواد در آینده چیکاره بشی؟ و اگر بزرگسالی، دلت میخواست الان شغلت چی بود؟ از بین شغلهایی که میشناسی چندتاشون میتونستن انتخابت در دوران نوجوانیت یا حتی الانت باشن؟ اصلا چه شغلهایی رو میشناسی؟ بین همه این شغلها مثلا اسم مهندس شیمی رو همه ما زیاد شنیدیم. حالا چندتامون واقعا میدونیم که یک مهندس شیمی دقیقا کارش چیه؟ من که نمیدونم ولی دلم میخواد بدونم. بدم نمیاد اطلاعات بیشتری در مورد این شغل و افرادی که در این زمینه کار میکنن داشته باشم و بدونم زمانی که میگن طرف مهندس شیمیه چه مدل کاری و شغلی و چه تیپ آدمی باید در نظرم مجسم بشه.  یکی از ساده ترین راه های بیشتر دونستن در این مورد واسه من اینه که چند قدم برم جلوتر و برسم به ستون مشاغل این ماه نگاه. دور نیست همینجاست. میگم بیا با هم بریم. بعدش هم با هم مسابقه اطلاعات بذاریم ببینیم تصور و آگاهی کدوممون نسبت به یک مهندس شیمی دقیقتر و به واقعیت نزدیکتره. حاضری؟ پس پیش به سوی نگاهی به شغل مهندسی شیمی!

دانلود آشنایی با مهندسی شیمی

عوامل ستون آشنایی با مشاغل

نویسنده پیش گفتار: پریسا جهانشاهی. گوینده: عباس مرزبان. تنظیم کننده: فاطمه خلیلی.

ستون نوابغ

سلام به همگی. امید که در حال سپری کردن بهترین لحظه هاتون تا اینجای عمر باشید! دنیای عجایب بی‌انتهاست و خوش به حال افرادی شبیه من که عاشق عجایبیم. نوابغ هم یکی از این دسته عجایب هستن که گاهی واقعا دونستن در موردشون هوش از سر آدم می‌پرونه. بله درسته قراره به یک سیر کوتاه در احوالات یکی از این نوابغ بریم تا ببینیم اوضاع در حوالی حال و هوای زندگی این اعجوبه چه مدلیه. این ماه مهمون زندگی باهوش ترین کودک دنیا، ویلیام جیمز سیدیس هستیم تا در موردش بیشتر بدونیم. من که خیلی دلم میخواد بدونم این موجود استثنایی داستانش چیه. اگر تو هم شبیه من بیتاب شدی بی حرف بیشتر بزن بریم!

دانلود ویلیام جیمز سیدیس در ستون نوابغ

عوامل ستون نوابغ

نویسنده پیشگفتار: پریسا جهانشاهی. گوینده: الهه لطفی. تنظیم کننده: فاطمه خلیلی.

ستون مباحث روانشناسی

روح و احساس آدم‌ها, این بخش‌های پیچیده و نادیدنیِ وجود ما که نقشی کلیدی در کیفیت زندگیمون دارن, در هر دوره از عمر و هر موقعیتی نیازمند توجه و مراقبتند. به خصوص در دوران کودکی که ستون‌های شخصیت روانی در حال شکل‌گیری و محکم شدنه, چه بسا که یک نقطه‌ی تاریک بعدها در بزرگسالی به یک فاجعه ختم بشه. پس هوشیار باشیم و لطافت روح و روان کودکانمون رو بیشتر و بهتر بشناسیم. باز هم میریم تا در ستون روانشناسی این ماهِ نگاه, برگی به دفتر تجربه و آگاهیمون اضافه کنیم و گامی در جهت شناخت بهتر سایه روشن‌های وجود گل‌های زندگیمون برداریم.

دانلود مبحث روانشناسی در هشتمین شماره نشریه نگاه

عوامل ستون مباحث روانشناسی

نویسنده پیشگفتار: پریسا جهانشاهی. اجرا: حدیثه اسدزاده. تنظیم: فاطمه خلیلی.

ستون معرفی کتاب

سلام به کتاب دوست ها! احوالتون در چه حاله؟ قطعا خیال نداشتید منو جا بذارید و تنهایی برای خوندن کتاب جدید برید. راستی کسی میدونه کتاب این دفعه اسمش چیه؟ داستانش چی؟ چه جور ماجرایی داخل صفحه هاش منتظرمونه؟ میگم بیا اینجا دنبال توضیحات نگردیم. بیا وارد دنیای گیرای کتاب بشیم و ببینیم این دفعه اونجا چه خبرهاست! آماده ای؟ پس پیش به سوی یک اتفاق تازه!

دانلود معرفی کتاب ای همزبان خاموش.

عوامل ستون معرفی کتاب

نویسنده پیشگفتار: پریسا جهانشاهی. گوینده: ارغوان حمسی. تنظیم کننده: ارغوان حمسی.

کلام پایانی

به انتهای هشتمین شماره رسیدیم. امید اینکه گام هامون هرچی محکم تر و بلندتر باشن. اگر مشتاق همکاری هستی از طریق راه ارتباطی همیشگی یعنی:

آیدی تلگرام: @hotgooshkon1 و ایمیل: hotgooshkon@gmail.com به ما اطلاع بده. و اگر می خوایی که همراه باشی, قرارمون, ماه آینده, همین زمان, همینجا.

تا ماه بعد و دیدار بعد, خدای خاک و آسمان به همراهت.

۵ دیدگاه دربارهٔ «نشریه نگاه، ویژه کودکان و نوجوانان، شماره 8: نگاهی به دنیای گشت، کشف و تجربه»

دیدگاهتان را بنویسید