خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

نشریه نگاه، ویژه کودکان و نوجوانان، شماره 9: نگاهی به دنیای گشت، کشف و تجربه

یک سلام گرم به رنگ مانای مهر، به وسعت آبی مهتاب و به روشنای خورشید به تویی که دلت و گام هایت همراه با نگاه با ما سفر میکنند.

دوباره ماییم و سفر به دنیای رنگارنگ نگاه و سیری شیرین در جاده های ناشناس تجربه و کشف و ماجرا.

باز هم با ما همراه شو تا گرمای حضورت شادی بخش نگاهمان باشد.

در ستون های نگاه می خوانیم:

ستون اول: قصه ها

ستون دوم: آشنایی با مشاغل

ستون سوم: نوابغ کوچک

ستون چهارم: مباحث روانشناسی

ستون پنجم: معرفی کتاب

ستون ششم: داستانهای قرآنی

ستون هفتم: سلامت و تندرستی

وسعت هرچه بیشتر افق های نگاهت را از خدای خاک و آسمان خواهانیم!

همواره راه پیش رویت هموار, گام‌هایت پایدار و بنای آرامشت تا همیشه برقرار!

ستون قصه

یک ماه دیگه و باز هم سِیری در دنیای رویایی قصه‌هایی که همچنان پر هستن از ماجراها و درس‌هایی که منتظرند بریم و کشفشون کنیم. معماهایی شیرین, که با حل شدنشون بهمون رنگین‌کمانی از شادی و تجربه هدیه میدن. گوش بده! صدای زمزمه‌ها رو می‌شنوی! زمزمه‌هایی از جنس هزارها رویای شیرین. زمزمه‌هایی از دنیای رنگارنگ قصه‌هایی که برای قهرمان‌هاشون از دنیای واقعی آغوش باز کردن. دنبال کی می‌گردی؟ اون قهرمان تویی! همراهم بیا تا این ماه هم به شنیدن ناگفته‌ها و کشف پایان‌ها و پندها در قلب قصه‌ها بریم!

قصه پاتسی اَن

مدتها پیش در آلاسکا، سگی به نام پاتسی آن افق را تماشا میکرد. او هر روز، در کنار خلیج به انتظار کشتیهایی مینشست که از سفر بازمیگشتند.

پاتسی آن سگی با استعداد و بسیار منحصر به فرد بود. او ناشنوا بود. همچنین قادر نبود پارس کند. اما از تمامی حواس دیگرش برای دانستن زمان نزدیک شدن یک کشتی بهره میبرد.

پاتسی آن در خیابانها زندگی میکرد. صاحبانش او را نمیخواستند زیرا او نمیتوانست بشنود. بنابر این رهایش کردند. پاتسی در یک هتل مجلل پناهگاهی یافت. مهمانها پشت او را نوازش میکردند و چانه اش را قلقلک میدادند. بسیاری از مردم به او غذا میدادند. او حسابی چاق و سنگین وزن و بسیار مشهور شد.

بازدیدکنندگان آلاسکا برای دیدن پاتسی آن مشتاق بودند و هدیه هایی برایش میآوردند. آنها دوست داشتند وی را ببینند و این احساس متقابل بود. شهردار گفت باید پاتسی آن را پیشآهنگ شهر نامید.

با وجود اینکه پاتسی آن یک سگ خیابانی بود، مردم شهر نیز او را دوست داشتند. آنها حاضر بودند برای محافظت از وی مبارزه کنند. قانون جدیدی همه سگها را وادار کرد که قلاده بسته و شناسنامه داشته باشند.

شکایتهای بسیاری به شهردار رسید. مردم میخواستند پاتسی آن در شهر بماند. یک ملوان غیرتمند مردم را به کمک طلبید. آنها با هم هزینه ی رفتن پاتسی آن به دامپزشکی را پرداختند. پاتسی آن قلاده و شناسنامه اش را دریافت کرد. او توانست در شهر بماند.

زمانی که پاتسی آن مرد، همه برای پیشآهنگ وفادار شهر دلتنگ بودند. بنابر این شهردار یک نفر را استخدام کرد تا مجسمه ای از پاتسی آن بسازد. او پیشآهنگ شهر را بازسازی کرد. اکنون، او برای همیشه در اسکله نشسته و در انتظار کشتیهاییست که به خانه برمیگردند.

دانلود قصه پاتسی اَن

قصه اولین طاووس

آرگوس در یونان باستان زندگی میکرد. او همسر و پدری سربلند بود. سخت کار میکرد و کارش را به خوبی

انجام میداد. اما یک چیز در مورد او عادی نبود. او با 100 چشم به دنیا آمده بود. داشتن تعداد زیادی چشم

معمولا برای او یک مزیت بود. او این شانس را داشت که چیزهای زیادی را ببیند.

همینطور، از آنجا که چشمهای زیادی داشت، در نگهبانی از وسایل و چیزها خیلی خوب بود. در هنگام خواب،

او تنها تعداد کمی از چشمهایش را استراحت میداد. باقی آنها بیدار می‌ماندند. او برای هرا کار میکرد، یک

الهه بزرگ. کار اصلی او نگهبانی از یک گاو مخصوص بود. گاو برای هرا بسیار مهم بود. حیوان خانگی مورد

علاقه اش بود. ضروریترین قسمت کارش تنها نگه داشتن گاو بود. آن باید از باقی گاوها و به دور از مردم جدا

نگه داشته میشد.

برای آرگوس کار ساده ای بود. گاو تمام روز فقط علف میخورد. اما خدای زئوس گاو را میخواست. او

میخواست آن را از هرا بگیرد. نقشه ای داشت. یک نوازنده موسیقی بزرگ پیدا کرد. از مرد خواست تا آهنگ

زیبایی برای آرگوس بنوازد. زئوس مطمئن بود که آرگوس به خواب میرود.

آهنگ تأثیری فوری داشت. آرگوس نتوانست بر روی کارش تمرکز کند. او به خواب رفت. زئوس این را دید،

و گاو را برد.

هرا از دست آرگوس خیلی عصبانی بود. او را به یک طاووس تبدیل کرد. چشمهای زیادش را بر روی دمش

گذاشت. آرگوس بسیار ناراحت بود.

زئوس دید که باعث چه دردسری برای آرگوس شد. او نقشه دیگری کشید. آرگوس را به گروهی از ستارهها

تبدیل کرد. او میخواست تا آرگوس برای همیشه در آسمان بماند. حتی امروز، تصویر آرگوس آنجا باقی مانده

است، بالای جایی که همه ی مشکلاتش شروع شد. ما هنوز میتوانیم او را در آسمان شب ببینیم.
دانلود قصه اولین طاووس

قصه پرنسس رُز و جانور عجیب

زمانی پرنسس زیبایی به نام رُز بود. اما، مادرش، ملکه، به زیبایی پرنسس نبود. ملکه احساس بدی داشت از

اینکه او دیگر زیباترین زن در سرزمین پادشاهی نبود. او از رقابت با دخترش خسته شده بود. تصمیمی گرفت.

یک نوشیدنی برای پرنسس آماده کرد. بعد از اینکه پرنسس آن را نوشید، به خواب رفت. سپس ملکه پرنسس

را به جنگل برد. او پرنسس را آنجا رها کرد. انجام دادن این کار بسیار وخیم بود. ملکه فکر کرد او یا توسط

حیوانات کشته خواهد شد و یا در جنگل گم خواهد شد.

پرنسس رویایی دید. او خواب مردی با موها و چشم های قهوه ای را دید. مردی که میخواست با او ازدواج

کند.

پرنسس بیدار شد. جانور عجیبی روی زمین دید. شبیه یک مرد بود، اما پر مو و سبز بود. روی سرش شاخ و

یک بینی خوک داشت.

جانور گفت: شما را ترساندم؟ امیدوارم اینطور نباشد. اجازه بدید خودم را معرفی کنم. من هنری هستم.

رُز گفت: نترسیدم. راستش را بگویم، فکر میکنم شما با نمک هستید.

رُز و هنری آن روز را با هم سپری کردند. آنها توت جمع کردند، ماهی گرفتند، و ناهار خوردند. روز واقعا

خوبی داشتند پر از گفتگوهای خوب.

هنری گفت: رُز من باید به خانه بروم. کشتی ام به زودی به طرف وطنم خواهد رفت. نمیتوانم تو را اینجا تنها

در جنگل رها کنم. با من میآیید؟

رُز خیلی خوشحال بود. او بوسه ای دقیقا روی بینی خوک شکل هنری زد. به محض اینکه هنری را بوسید، او

شروع به تغییر کرد. بینی خوکی اش تبدیل به بینی یک مرد شد. شاخها و موهای سبزش از بین رفت. کسی

که در مقابلش ایستاده بود مردی بود که رُز در رویا دیده بود.

رُز و هنری ازدواج کردند و با خوشحالی زندگی کردند.

دانلود قصه پرنسس رُز و جانور عجیب

قصه خورشید و ماه چطور ساخته شدند

آیا تا به حال میدانستید که ماه و خورشید از کجا آمدند؟ مردم اسکیموی آلاسکا نظریه ای دارند.

آنها داستانی در مورد دختر زیبایی تعریف میکنند. او خیلی مهربان بود. بالعکس، برادرش پسر کوچک شروری

بود. روزی او برادرش( پیشنهادی داد. گفت: باید به یک مهمانی بریم. دختر قبول کرد. اول، لازم بود تا آماده

شود. موهایش را مرتب کرد و لباس های زیبایی پوشید. این کار نیاز به زمان زیادی داشت. اما دختر به سختی

تلاش کرد و خیلی زود موفق شد. عالی به نظر میرسید.

آنها با هم در مهمانی حضور یافتند. به دختر خوش میگذشت. بعد، به دستشویی رفت. ناگهان، چراغها

خاموش شدند! فردی موهایش را کشید و لباس هایش را پاره کرد. از دستشویی بیرون پرید. میخواست بداند

که چه کسی این کار را با او کرد. بعد فکری به ذهنش رسید. موهایش را دوباره درست کرد. این بار حتی زیباتر

بود. حتی جواهرات زیبایی بر روی آن )موهایش( گذاشت. میخواست تا آن شخص را ترغیب کند تا دوباره آن

را بکشد. او کثیفی سیاه رنگی روی موهایش گذاشت. هدف این کار گرفتن آن شخص بود.

او دوباره به دستشویی رفت، و دوباره همان اتفاق افتاد. چراغ ها خاموش شد، و شخصی موهایش را کشید.

وقتی رهایش کرد، دست هایش سیاه بود. دختر به مهمانی بازگشت. او میدانست که تنها یک نفر با دستهای

سیاه وجود دارد. وقتی آن شخص را دید، خیلی برایش آشنا بود. او برادرش بود.

او به جنگل دوید. دختر پس از او دوید. هر دو آنها آتش داشتند حمل میکردند( بنابراین میتوانستند در

تاریکی ببینند. دود به هوا رفت. آنها در حال دویدن رشد کردند. بسیار بزرگ شدند. بعد به فضا رفتند. وقتی

آتش دختر خاموش شد، او در آسمان معلق ماند. او )دختر( تبدیل به ماه شد، و برادرش تبدیل به خورشید.

آنها برای همیشه یکدیگر را تعقیب میکنند.

دانلود قصه خورشید و ماه چطور ساخته شدند

قصه روح مهربان

زن خوبی کنار یک رودخانه بزرگ زندگی میکرد. اون عاشق بچه ها بود. او میخواست تا به آنها به هر طریقی

کمک کند. او عاشق محله اش بود و همه در محله عاشق او بودند. او برای مدت زیادی زندگی کرد و بسیار عاقل

شد.

وقتی مُرد، تبدیل به یک روح شد. او مرده بود، اما هر شب به محله اش باز میگشت. میخواست به بچه ها

کمک کند. نه اینکه باعث ترس آنها شود. اما صدای ترسناکی داشت. بچه ها از او میترسیدند، اما روح از آن

روح های خوب بود. او فقط برای کمک به آنها، آنها را میترساند.

یک شب، چندتا از بچه ها و یک سگ در حال بازی کنار رودخانه بودند. آنها داشتند با حیوان خانگی شان

خوش میگذراندند. اما از خانه دور بودند. هوا بد شد. باران بارید و بارید. رودخانه در حال بالا آمدن بود. خیلی

تاریک بود. بچه ها میدانستند که گم شده اند. باید به طرف شمال میرفتند، اما نمیدانستند که در چه جهتی

بود. وقتی ماه بیرون آمد، آنها روحی را کنار رودخانه دیدند. روح گفت: از اینجا بروید!

بچه ها به شدت احساس ترس کردند. آنها میدانستند که یک روح است. بعد روح نزدیک تر شد. دوباره فریاد

کشید: از اینجا بروید! بچه ها خیلی نگران شدند. بعضی از آنها شروع به گریه کردند. بچهها میدانستند که یک

انتخاب دارند: میتوانستند فرار کنند یا بمانند و در تاریکی با این فرد ترسناک مواجه شوند. روح تمام راه آنها

را دنبال کرد. سر انجام، بچه ها به خانه رسیدند. روح خیلی خوشحال بود. به زودی رودخانه بالاتر و بالاتر آمد.

خیلی خطرناک بود. روح به بچه ها کمک کرد تا زنده بمانند. او آنها را از بالا آمدن آب نجات داده بود. همینطور

از قدرتش برای هدایت آنها به خانه استفاده کرد. گاهی اوقات ملاقات با یک روح فوایدی دارد. یک روح میتواند

زندگی شما را نجات دهد.

دانلود قصه روح مهربان

قصه جوجه اردک کوچولو

دانلود قصه جوجه اردک کوچولو

قصه شیر کتابخانه

دانلود قصه شیر کتاب خانه

قصه مدادی که سر درد داشت

دانلود قصه مدادی که سر درد داشت

شیمو میره ی جای خوب بازی کنه با سنگ و چوب

دانلود شیمو میره ی جای خوب بازی کنه با سنگ و چوب

داستان تندرستی

دانلود داستان تندرستی

عوامل ستون قصه

پیشگفتار، با متنی از پریسا جهانشاهی.

قصه پرنسس رُز و جانور عجیب، مترجم: گروه افرا. گوینده: معصومه رزم‌آهنگ. تنظیم‌کننده: معصومه رزم‌آهنگ.

قصه جوجه اردک کوچولو، مترجم: فرهود مذهبی‌فر. گوینده: نسیم سیستانی. تنظیم کننده: لیلا سعیدیفر.

قصه اولین طاووس، مترجم: گروه افرا. گوینده: غزل بهرامی. تنظیم کننده: مهشید حسنی.

قصه خورشید و ماه چطور ساخته شدن، مترجم: گروه افرا. گوینده: سارا شاهپورجانی. تنظیم کننده: سارا شاهپورجانی.

قصه مدادی که سر درد داشت، نویسنده: فریبا کلهر. گوینده: فرناز امیری. تنظیم کننده: عباس زمانی.

قصه پاتسی اَن، مترجم: پریسا جهانشاهی. گوینده: لیلا سعیدیفر. تنظیم کننده: لیلا سعیدیفر.

قصه روح مهربان، مترجم: گروه افرا. گوینده: ارغوان حمسی. تنظیم کننده: ارغوان حمسی.

قصه رز و جانور عجیب، مترجم: گروه افرا. گوینده: معصومه رزم آهنگ. تنظیم کننده: معصومه رزم آهنگ.

شیمو میره ی جای خوب بازی کنه با سنگ و چوب، با شعرهای: مهری ماهوتی. گوینده: مرجان بابامحمدی. تنظیم کننده: ارغوان حمسی.

قصه شیر کتابخانه، مترجم: محبوبه نجفخانی. گوینده: ملیکا انصاری. تنظیم کننده: سارا شاهپورجانی.

داستان تندرستی، گوینده: فرناز امیری. تنظیم کننده: سعید درفشیان.

ستون آشنایی با مشاغل

سلام به اهل نگاه به خصوص اونهایی که الان در حال گشت و سیری در صفحات مشاغل رنگارنگ هستن تا، … جدی داری دنبال چی میگردی؟ میخوایی بهترینش رو پیدا کنی؟ امیدوارم دقیقا به همون شغلی برسی که فیتِ سلایق و علایقته و یک عمر باهاش عشق کنی! ولی سلیقه ات چیه؟ میخوایی آینده ات به رنگ و بوی چه شغلی باشه؟ اصلا چندتا شغل رو دقیق میشناسی؟ من زمانی که نوجوون بودم هی انتخابهام عوض میشد. آخرین انتخابم مترجمی بود. دلم میخواست میشد مترجم موفقی باشم. خب البته من مترجم نشدم ولی اگر میشد که دوباره برگردم عقب، به جا و سنی که تو دوست جوونم ایستادی، و اگر باز هم امکان انتخاب داشتم، دلم میخواست مترجم میشدم. میدونی واسه چی؟ اصلا میدونی این شغل داستانش چیه؟ مزایاش چیه؟ و یک مترجم دقیقا چه جور کاری انجام میده و امکان فعالیت در چه مکانها و موقعیتهایی براش فراهم میشه؟ اینها مواردی هستن که شاید بشه در سطرهای پایین به چندتاشون برسیم. بریم ببینیم ماجرا چیه!

دانلود آشنایی با مترجم

عوامل ستون آشنایی با مشاغل

نویسنده پیش گفتار: پریسا جهانشاهی. گوینده: عباس مرزبان. تنظیم کننده: مهشید حسنی.

ستون نوابغ

سلام به هواداران آگاهی! امید که در دونستن و دریافتن جاتون همیشه در صف اول باشه!

تا حالا دلت خواسته در یک مهارت خاص نابغه باشی؟ مثلا در یک درس به خصوص؟ اون درس یا مهارت چی بوده؟ من دلم میخواست زبانم سوپر20میشد. تصور کن اگر در چیزی که به هر دلیلی نظرت رو جلب کرده نابغه میشدی چه کارهایی میشد کنی! میخواییم بریم به دیدن یک جادوگر. تعجب نکن واقعا که جادوگر نیست این اعجوبه به نام جادوگر ریاضیات مشهور شده چون بدجوری ریاضی سرش میشه. علاقه مندهای ریاضی صدای خوش به حالش گفتنهاتون تا اینجا رسیده! میگم بریم ببینیم خود این جناب جادوگر با این نبوغش چه جوری سر میکنه و دنیای ایشون از چه جنسیه!

شاکونتالا دیوی معروف به جادوگر ریاضیات در سال 1939 در بنگلور هندوستان متولد شد. این اعجوبه ریاضی در سن سه سالگی آشنایی با اعداد رو به وسیله بازی با کارت های ریاضی و تمرین و تشویقهای پدرش شروع کرد. چیزی نگذشت که به این کوچولوی فوق با هوش لقبهایی از قبیل کامپیوتر انسانی و جادوگر هندی ریاضیات داده شد. هوش و استعداد این جادوگر کوچولو در پیشبرد مواردی به کمکش اومد که باعث شد اسمش در کتاب گینس ثبت بشه.

نابغه ما رکوردهای جالبی داره که از جمله این رکوردها میتونیم به استخراج ریشه بیست و سوم 201 رقم به صورت ذهنی و توان سوم عدد 332812557 در عرض چند ثانیه اشاره کنیم.

دوست نابغه ما در سال 2006 داستانی به نام سرزمین عجایب اعداد منتشر کرد. موضوعش این داستان دختری بود که مجذوب اعداد شده و با اونها زندگی می کرد. ناگفته نمونه که این داستان بیشتر حول محور زندگی خودش می چرخید.

دانلود شاکونتالا دیوی در ستون نوابغ

عوامل ستون نوابغ

نویسنده پیشگفتار: پریسا جهانشاهی. گوینده: الهه لطفی. تنظیم کننده: فاطمه خلیلی.

ستون مباحث روانشناسی

روح و احساس آدم‌ها, این بخش‌های پیچیده و نادیدنیِ وجود ما که نقشی کلیدی در کیفیت زندگیمون دارن, در هر دوره از عمر و هر موقعیتی نیازمند توجه و مراقبتند. به خصوص در دوران کودکی که ستون‌های شخصیت روانی در حال شکل‌گیری و محکم شدنه, چه بسا که یک نقطه‌ی تاریک بعدها در بزرگسالی به یک فاجعه ختم بشه. پس هوشیار باشیم و لطافت روح و روان کودکانمون رو بیشتر و بهتر بشناسیم. باز هم میریم تا در ستون روانشناسی این ماهِ نگاه, برگی به دفتر تجربه و آگاهیمون اضافه کنیم و گامی در جهت شناخت بهتر سایه روشن‌های وجود گل‌های زندگیمون برداریم.

دانلود مبحث روانشناسی در نهمین شماره نشریه نگاه

عوامل ستون مباحث روانشناسی

نویسنده پیشگفتار: پریسا جهانشاهی. اجرا: حدیثه اسدزاده. تنظیم: مهشید حسنی.

ستون معرفی کتاب

سلام به کتاب دوست ها! احوالتون در چه حاله؟ قطعا خیال نداشتید منو جا بذارید و تنهایی برای خوندن کتاب جدید برید. راستی کسی میدونه کتاب این دفعه اسمش چیه؟ داستانش چی؟ چه جور ماجرایی داخل صفحه هاش منتظرمونه؟ میگم بیا اینجا دنبال توضیحات نگردیم. بیا وارد دنیای گیرای کتاب بشیم و ببینیم این دفعه اونجا چه خبرهاست! آماده ای؟ پس پیش به سوی یک اتفاق تازه!

دانلود معرفی کتاب لافکادیو

عوامل ستون معرفی کتاب

نویسنده پیشگفتار: پریسا جهانشاهی. گوینده: ارغوان حمسی. تنظیم کننده: ارغوان حمسی.

ستون داستانهای قرآنی

کلام خدا برای ورود به هر دری کلید مخصوص داره. حتی برای ورود به دل و ضمیر بچه های دوستدار قصه. بچه که بودم، زمانی که چیزی از آیه های کتاب خدا نمیفهمیدم، قصه های قرآن جاده ای میشدن از گوش و از دل من تا کلام خدا. یوسف پیامبر. مرغ حضرت سلیمان. داستان سفر حضرت ابراهیم. و خیلی قصه های دیگه، که از جاده های امن که عقل یک بچه بتونه از زیر و بمش سردر بیاره، میبردنم تا قصه ی آیه ها رو بخونم و بدونم.

غرض از اینهمه گفتن و گفتن اینکه نوبتی هم باشه نوبت یکی دیگه از سفرهای اهل نگاه به سرزمین آیه هاست. سرزمینی که برای هر نگاهی تصویری و برای هر گوشی قصه ای داره. حتی نگاه و گوش های بچه ها. خب، اگر موافقی بریم ببینیم این دفعه گشتمون در این سرزمین عزیز به کجا می رسه.

دانلود قصه آدم و حوا

عوامل ستون داستانهای قرآنی

نویسنده پیشگفتار: پریسا جهانشاهی. گوینده: فرناز امیری. تنظیم کننده: مهدی محمد قاسمی.

ستون سلامت و تندرستی

سلام به همگی. منظورم از همگی دقیقا همگیه. دوستهای جوونتر و والدینشون. میگم یک چیزی! اصل احوالاتتون چه طوره؟ امید که به شدت رو به راه باشید! بذار از اول بریم وسط ماجرا. اون بالا گفتیم سلام به همگی، چون مخاطبین این بخش و این ستون از نگاه فقط جوونترها نیستن. اینجا جاییه که والدین هم میتونن موارد کارآمدی داخلش پیدا کنن که در زمان خودش میتونه کمک بزرگی واسشون باشه. خب کمی واضحترش کنیم! قراره با هم در مورد یک چیزهایی یکخورده بیشتر صحبت کنیم. دوست جوونم! از خودت چه قدر میدونی؟ زمانی که کسی بهت میگه مراقب خودت باش دقیقا چی در نظرت میاد؟ آیا به نظرت مراقبت از خود فقط شامل این میشه که داخل خیابون حواست به ماشینهایی که از کنارت رد میشن باشه؟ والدین گرامی شما چه طور؟ شده گاهی در یک موقعیت خاص حس کنید دونستن و آموزش چیزی که در حالت معمولی بسیار بی اهمیت و کوچیک به نظر میاد چه قدر میتونه کارآمد باشه؟ در این ستون از نگاه قصد داریم به مواردی بپردازیم که هرچند شاید در زندگی روزمره خیلی به چشم نیان، ولی هر کدومشون در شرایط خاص خودش حسابی کارگشا هستن و دونستنشون برای فرزندان و همچنین برای والدین میتونه در مواقع به خصوص یک امتیاز بزرگ به حساب بیاد. پیشنهاد میکنم به جای ادامه توضیح و تفسیرهای من  بریم سراغ اصل مطلب و ببینیم این برگ از نگاه چی ها واسه گفتن برامون داره!

راه‌هایی هوشمندانه برای ایمن نگه داشتن خود

کودکان باهوش

بدن

شما مالک بدنتان هستید. هیچکس اجازه ندارد به هیچ شکل به بدن شما آسیب بزند.

قسمت‌های خصوصی بدن

قسمت‌هایی از بدن شما که با لباس زیر پوشانده شده اند، بخش‌های خصوصی بدن شما هستند. اصلا درست نیست که کسی بخش‌های خصوصی بدن شما را لمس نماید یا در باره آن صحبت کند یا آنها را ببیند، مگر به دلایل پزشکی.

بقل کردن

بقل کردن و بوسیدن کاری خوش‌آیند است، به ویژه از طرف کسانی که دوستشان دارید. اما اگر کسی از شما خواست که آن را مثل یک راز پیش خودتان نگه دارید، حتماً این موضوع را با یک بزرگ‌سال مورد اعتماد در میان بگذارید.

هدیه‌ها

گاهی افراد سعی می‌کنند با دادن شیرینی، پول یا هدیه شما را گول بزنند و کاری کنند که احساس ناراحتی، گیجی یا نا‌امنی کنید. از انجام آنچه آنها می خواهند خودداری کنید و هدایایی را که به شما می دهند نگیرید.

راز

نگه داشتن راز در مورد لمس شدن کار خوبی نیست. اگر کسی سعی کرد شما را لمس کند و از شما خواست آن را مخفی نگه دارید، حتماً به بزرگ‌سالان مورد اعتماد خود بگویید.

نه

اگر کسی سعی کرد شما را لمس کند، این خیلی مهم است که یاد بگیرید که از این کلمه استفاده کنید. با صدای بلند آن را به کار ببرید. نه. فریاد بزنید و فرار کنید.

فریاد زدن را تمرین کنید، چون وقتی کسی سعی می‌کند به شما آسیب بزند یا شما را طوری لمس کند که احساس خوبی نداشته باشید یا احساس گیجی، ترس یا ناراحتی کنید، فریاد زدن چیزی است که به آن نیاز دارید.

بگویید

اگر به این دلیل که کسی شما را لمس کرده یا احساس بدی در شما به وجود آورده نگرانید، گیج شده اید یا ترسیده اید، حتماً به یک بزرگ‌سال مورد اعتماد بگویید. اگر شخصی که به او گفته اید کمک نکرد، به شخص دیگری بگویید. آنقدر به درخواست کمک خود ادامه دهید تا کمک مورد نیاز خود را دریافت کنید. بعضی از بزرگ‌سالانی که می‌توانید به آنها بگویید والدین، معلمان یا پدر‌بزرگ‌ها و مادر بزرگ‌ها هستند.

اصلاً تقصیر شما نیست

اصلاً تقصیر شما نیست که کسی قوانین لمس را می‌شکند تا به شما آسیب برساند. یا حتی اینکه بعضی وقت‌ها نمی‌توانید نه بگویید یا فرار کنید یا آنقدر ترسیده اید که نمی‌توانید به کسی بگویید.

همیشه یادتان باشد که از کسی نخواستید که به شما صدمه بزند. پس اصلاً تقصیر شما نیست. به آنچه اتفاق افتاده فکر کنید و هر وقت توانستید دیگران را در جریان قرار دهید.

عوامل ستون سلامت و تندرستی

نویسنده پیشگفتار، پریسا جهانشاهی.

مترجم مقاله: امین عرب.

کلام پایانی

به انتهای نهمین شماره رسیدیم. امید اینکه گام هامون هرچی محکم تر و بلندتر باشن. اگر مشتاق همکاری هستی از طریق راه ارتباطی همیشگی یعنی:

آیدی تلگرام: @hotgooshkon1 و ایمیل: hotgooshkon@gmail.com به ما اطلاع بده. و اگر می خوایی که همراه باشی, قرارمون, ماه آینده, همین زمان, همینجا.

تا ماه بعد و دیدار بعد, خدای خاک و آسمان به همراهت.

۴ دیدگاه دربارهٔ «نشریه نگاه، ویژه کودکان و نوجوانان، شماره 9: نگاهی به دنیای گشت، کشف و تجربه»

دیدگاهتان را بنویسید