خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

نشریه نگاه، ویژه کودکان و نوجوانان، شماره 10: نگاهی به دنیای گشت، کشف و تجربه

یک سلام گرم به رنگ مانای مهر، به وسعت آبی مهتاب و به روشنای خورشید به تویی که دلت و گام هایت همراه با نگاه با ما سفر میکنند.

دوباره ماییم و سفر به دنیای رنگارنگ نگاه و سیری شیرین در جاده های ناشناس تجربه و کشف و ماجرا.

باز هم با ما همراه شو تا گرمای حضورت شادی بخش نگاهمان باشد.

در ستون های نگاه می خوانیم:

ستون اول: قصه ها

ستون دوم: آشنایی با مشاغل

ستون سوم: نوابغ کوچک

ستون چهارم: مباحث روانشناسی

ستون پنجم: معرفی کتاب

ستون ششم: داستانهای قرآنی

ستون هفتم: سلامت و تندرستی

ستون هشتم: کتابهای نوجوانان

وسعت هرچه بیشتر افق های نگاهت را از خدای خاک و آسمان خواهانیم!

همواره راه پیش رویت هموار, گام‌هایت پایدار و بنای آرامشت تا همیشه برقرار!

ستون قصه

یک ماه دیگه و باز هم سِیری در دنیای رویایی قصه‌هایی که همچنان پر هستن از ماجراها و درس‌هایی که منتظرند بریم و کشفشون کنیم. معماهایی شیرین, که با حل شدنشون بهمون رنگین‌کمانی از شادی و تجربه هدیه میدن. گوش بده! صدای زمزمه‌ها رو می‌شنوی! زمزمه‌هایی از جنس هزارها رویای شیرین. زمزمه‌هایی از دنیای رنگارنگ قصه‌هایی که برای قهرمان‌هاشون از دنیای واقعی آغوش باز کردن. دنبال کی می‌گردی؟ اون قهرمان تویی! همراهم بیا تا این ماه هم به شنیدن ناگفته‌ها و کشف پایان‌ها و پندها در قلب قصه‌ها بریم!

قصه هنرمند دیوانه

فرنهافر بهترین نقاش دنیا بود. همه عاشق او بودند. کیفیت نقاشی های او بسیار بالا بود. او همیشه از بهترین

مواد استفاده میکرد. او سود زیادی از نقاشیهایش بدست آورد. با همسایه های ثروتمندش غذاهای خوشمزه

میخورد. در کلاس های هنر درس میداد. زندگی خوب بود.

سپس طرز فکرش تغییر کرد. فروش نقاشیها و تدریس را کنار گذاشت. او روشی جدید در نقاشی را امتحان

کرد. تمام روز تنها در آپارتمانش ماند. تمام شب و روز کار کرد، به ندرت غذا خورد. خیلی زود فرنهافر بسیار

لاغر شد. اما کار کردن روی همان نقاشی را برای سالهای زیادی ادامه داد. تا جایی که میتوانست سخت کار

کرد.

در نهایت، نقاشی را تمام کرد. خیلی خوشحال بود و هنرمندان دیگر را دعوت کرد تا آن را ببینند. گفت: من

نظر تخصصی شما را میخواهم. او میخواست آنها داوری کنند و آن را با نقاشیهای دیگر مقایسه کنند. همه

وقتی که از پله ها به طرف آپارتمانش بالا رفتند خیلی هیجان زده بودند. فرنهافر برای نشان دادن نقاشی اش

هیجان زده بود، و هنرمندان برای دیدن آن هیجان زده بودند. او با خود فکر کرد: آنها عاشق آن خواهند شد.

اما نشدند.

آنها از نقاشی او غافلگیر شدند. اصلا هیچ رنگ سفیدی نبود. فرنهافر تمام نقاشی را با خطها و رنگها پر کرده

بود. هیچ فضایی برای یک نقاشی عادی نبود. پر از اَشکال عجیب بود. به نظر دیگر هنرمندان زشت رسید. او از

نمادهایی استفاده کرد، که آنها درکش نمیکردند. آنها معتقد بودند که آن افتضاح بود. فردی پرسید: چرا این

تصاویر عجیب را نقاشی کردید؟ آنها متوجه زیبایی‌اش نشدند.

اما بعد از مدتی، افراد زیادی کم کم از نقاشی او خوششان آمد. مردم مقاله هایی در موردش در مجله ها

نوشتند. آنها گفتند که آن بهترین کارش بود. آنها عاشق نمادهای عجیبش بودند. عاشق رنگ های عجیبش

بودند. نقاشی های فرنهافر برای همه یادآوری کرد که صرفاً به این خاطر که چیزی جدید است به این معنای

بد بودن آن نیست. او همچنین به آنها کمک کرد تا بفهمند که گاهی اوقات برای مردم قدری زمان میبرد تا

چیزهای بزرگ را درک کنند.

دانلود قصه هنرمند دیوانه

قصه مسابقه ای برای آب

شهری در نزدیکی رودخانه‌ای بود. مردم آنجا آب زیادی داشتند. اما آن را هدر میدادند. این آسمان را خشمگین

ساخت. او گفت: اگر آب را هدر دهید، آن را از شما خواهم گرفت. اما مردم گوش نداند.

وقتی فصل از بهار به تابستان تغییر کرد، ابرها ناپدید شدند. خوشید درخشان داغ بود و رودخانه را خشک کرد.

هیچ آبی در دسترس نبود. مردم پرسیدند: باران کی خواهد بارید؟

پاسخ آسمان این بود: شما قدر آب را نمیدانید. آن را هدر میدهید، و حالا من هرگز دوباره باران نخواهم بارید.

پسری به این نتیجه رسید که این منصفانه نیست. او به راه حلی فکر کرد. از آسمان خواست تا با او مسابقه

دهد. گفت: اگر قبل از اینکه باران تو بتواند گودال ها را شکل دهد، به بالای تپه برسم، تو باید رودخانه ما را پُر

کنی.

آسمان خندید. «پسر کوچولو، من آسمان هستم. بالاتر از هر چیز دیگری هستم. تو نمیتوانی مرا شکست

دهی.» اما پسر میدانست پیروز خواهد شد.

وقتی مسابقه شروع شد، پسر رو به جلو دوید. آسمان شروع به باریدن بر روی تپه کرد. اما گودال ها آنجا درست

نشدند. وقتی بر روی تپه بارید، آب سرازیر شد.

آسمان به باریدن ادامه داد. آب به طرف پایین به داخل رودخانه جاری شد. وقتی پسر به بالای تپه رسید،

رودخانه پر بود. مردم شروع به جشن گرفتن کردند. این بالاترین سطح روخانه بود که تا آن زمان بود.

آسمان عصبانی بود. گفت: یک پسر نمیتواند مرا شکست دهد! من رودخانه شما را پر نخواهم کرد.

حال پسر خندید: اهمیتی ندارد چه بخواهی آن را پر کنی یا نکنی. او گفت: تو قبلا این کار را کرده‌ای. آسمان

به رودخانه پر نگاه کرد.

گفت: تو مرا فریب دادی. از مردم پرسید: حالا قدر آب را میدانید؟

همه گفتند: بله. آن را هدر نخواهیم داد.

اینطور بود که یک پسر تک و تنها شهرش را نجات داد و مسابقه آب را برنده شد.

دانلود قصه مسابقه ای برای آب

قصه کتاب جادویی

سارا عاشق خواندن بود. او رمان و شعر میخواند. عاشق توصیفات و عبارات زیبا بود. او عاشق خواندن کارهایی

از شاعرها و رمان‌نویس ها بود. بازی های ویدیویی یا تکنولوژی را دوست نداشت. او در تیم بسکتبال بود، اما

ورزش را دوست نداشت. والدینش او را وادار به بازی بسکتبال کردند. در واقع، والدین سارا او را به کارهای

زیادی وادار کردند. اما او نمیخواست تا آن کارها را انجام دهد. او فقط میخواست بنشیند و تمام روز کتاب بخواند.

یک روز، کتاب کوچکی با پست رسید. آن برای سارا بود. کتاب خیلی خاص به نظر میرسید. بر روی برگه

های طلا چاپ شده بود. سارا شروع به خواندن آن کرد. طرح داستان ساده بود. در مورد یک جای سحرآمیز

بود. چیزهای عجیبی آنجا اتفاق می‌افتاد. مثالی از کتاب در مورد پسری بود که میتوانست مردم را کنترل کند.

در یک صحنه، او دوستانش را وادار کرد جوکهای خنده دار تعریف کنند.

سارا عاشق کتاب شد. آن را تمام مدت خواند. بعد اتفاق عجیبی افتاد. کتاب به سارا قدرت خاصی داد. او

میتوانست آدمهای دیگر را کنترل کند. او شبیه آن پسر داخل کتاب بود. در طول یک امتحان، دوستش را

وادار کرد تا جک های احمقانه تعریف کند. دوستش به دردسر افتاد.

پس از مدرسه، سارا مستقیم به طرف خانه نرفت. در طول راه، او به یک فروشگاه محلی رفت. او میخواست

حقه‌های بیشتری روی مردم بازی کند. او باعث مشکلاتی شد. باعث شد مردم به زمین بی‌افتند. او خندید و

خوش گذراند.

در نهایت آنجا را ترک کرد و شروع به قدم زدن به طرف خانه کرد. سپس چیزی دید. مربی بسکتبالش داشت

تقریبا جلوی یک اتوبوس راه میرفت. او داشت سمت دیگری را نگاه میکرد. مجبور بود تا جلوی او را بگیرد! او

از قدرتش استفاده کرد. او را کنترل کرد. او را وادار کرد تا بایستد.

سارا آن روز چیزی یاد گرفت. بهتر بود که به مردم کمک کند تا اینکه باعث رنج کشیدن آنها شود. او

محدودیتی برای اینکه چطور از قدرتش استفاده کند قرار داد. دیگر نمیخواست کارهای بدی با آن انجام دهد.

فقط میخواست که کارهای خوب انجام دهد.

دانلود کتاب جادویی

قصه مسابقه بزرگ

سگ، گروهی از حیوانات را آن طرف جاده دید. به طرف آنها رفت تا آنها را ببیند.

از آنها پرسید: شما دارید چه کار میکنید؟

اردک پاسخ داد: همین الان به آنها، بلیط مسابقه بین خرگوش و لاک پشت را فروختم.

این خبر سگ را هیجانزده کرد. او احساس خوش‌شانسی کرد که به طور اتفاقی آنجاست. سگ گفت: امروز

کاری برای انجام دادن ندارم. من هم میخواهم یک بلیط بخرم.

سگ نشست تا مسابقه را تماشا کند. مسابقه غیرعادی خواهد بود. طول آن کیلومترهای زیادی است. خرگوش

و لاکپشت در کنار هم ایستادند. آنها منتظر بودند تا مسابقه شروع شود. سگ در تعجب بود که چرا یک

لاکپشت موافقت کرد تا در برابر یک خرگوش دوندگی کند. سریع بودن از ویژگی های لاکپشت نبود. خرگوش

قرار بود خیلی ساده پیروز شود.

ناگهان، مسابقه شروع شد. خرگوش بسیار سریع دوید. لاکپشت به آهستگی راه میرفت. بعد از یک دقیقه،

خرگوش به عقب نگاه کرد. او دید که لاکپشت در دور دست پشت سرش بود و داشت به سرعت نفس میکشید

چون خیلی خسته بود. خرگوش لبخندی زد و آهسته قدم زد.

یک دقیقه بعد، خرگوش گفت من دارم برنده میشوم، بنابراین استراحتی میکنم. او نشست و شروع به خوردن

مقداری علف کرد. بعد، گذاشت تا چشمهایش بسته شود. او هنوز برنده نبود. اما ریسکی برای باختن او در

مسابقه وجود نداشت. به خواب رفت.

ساعتها گذشت، صدای بلندی او را بیدار کرد. همه حیوانات داشتند فریاد میزدند و به زمین مسابقه نگاه

میکردند. او برای اولین بار احساس ترس کرد. لاکپشت تقریبا نزدیک خط پایان بود. حال، خرگوش متوجه

اشتباهش شد. اما مسابقه تمام شده بود. او به لاکپشت فرصتی برای پیروزی داد، و لاکپشت از آن استفاده

کرد. اردک به لاکپشت جایزه‌اش را داد. این شادترین روز در زندگی لاکپشت بود. سگ برای لاکپشت

خوشحال بود. سگ با خودش فکر کرد: او سریع نیست، اما نهایت تلاشش را کرد و کار بزرگی انجام داد.

دانلود قصه مسابقه بزرگ

قصه از مدرسه بدم میاد

دانلود قصه از مدرسه بدم میاد

ماه و ماهی

دانلود ماه و ماهی

میمینی پشت پرده، یه سکه پیدا کرده

دانلود میمینی پشت پرده، یه سکه پیدا کرده

اتل متل توتوله، خورد پوپو  هله هوله

دانلود اتل متل توتوله، خورد پوپو  هله هوله

عوامل ستون قصه

پیشگفتار، با متنی از پریسا جهانشاهی.

میمینی پشت پرده، یه سکه پیدا کرده، شاعر: ناصر کشاورز. گوینده: ملیکا انصاری. تنظیم کننده: مهشید حسنی.

اتل متل توتوله، خورد پوپو  هله هوله، شاعر: محمود میرزایی دلاویز. گوینده: فرناز امیری. تنظیم کننده: سارا شاهپورجانی.

ماه و ماهی، شاعر: شکوه قاسم‌نیا. گوینده: مرجان بابامحمدی. تنظیم کننده: مهشید حسنی.

قصه کتاب جادویی، مترجم: گروه افرا. گوینده: سحر صادقی. تنظیم کننده: معصومه رزم آهنگ.

قصه از مدرسه بدم میاد، مترجم: مهشید مجتهدزاده. گوینده: فرناز امیری. تنظیم کننده: عباس زمانی.

قصه هنرمند دیوانه، مترجم: گروه افرا. گوینده: عبدالله کهنه زاد. تنظیم کننده: لیلا سعیدیفر.

قصه مسابقه بزرگ، مترجم: گروه افرا. گوینده: سارا شاهپورجانی. تنظیم کننده: سارا شاهپورجانی.

قصه مسابقه ای برای آب، مترجم: گروه افرا. گوینده: معصومه رزم آهنگ. تنظیم کننده: معصومه رزم آهنگ.

ستون آشنایی با مشاغل

سلامی به گرمای نگاه خورشید وسط تابستون به اهل نگاه. برای تکتکتون نگاه پرمهر خداوند رو خواهانیم! نمیدونم واست گفتم یا نه. بچه که بودم شغل آیندم یکی از رویاهای سرگرم کننده‌ی یواشکیم بود. توی خیالم هی شغل عوض میکردم. یه روز دلم میخواست دکتر بشم و با تصور خودم در روپوش سفید دکتری و این طرف و اون طرف رفتن بالای سر یک عالمه بیمار که فقط هم من میتونستم درمونشون کنم نه کسی دیگه حسابی کیف میکردم. یه روز دلم میخواست هنرپیشه بشم و خودم رو در حال گرفتن جایزه‌ی بهترین نقش اول فلان فیلم که مورد علاقه خودم هم بود مجسم میکردم و حالش رو میبردم. یه روز میخواستم ستاره شناس بشم، یه روز مهندس ساختمون و یه روز فضانورد و این قصه ادامه داشت. من توی خیالات بچگیم و توی دنیای شفاف و کوچیکم همه این شغلها رو امتحان میکردم بدون اینکه واقعا چیز زیادی ازشون بدونم. در واقع تصورات خودم از شغل مورد نظرم برام اصل بودن. یادش به خیر!

حالا من بزرگ شدم و میدونم که چه قدر تفاوت هست بین واقعیت خیلی از مشاغل و تصورات اون بچه‌ی خوش‌خیال کوچولو که رویاهاش رو واقعی میدید! رویا رو همه بچه ها دارن. خیلی هم خوبه. من هنوز عاشق رویام. ولی به نظر من بهتره بچه ها از همون اول هرچی بیشتر از واقعیتهای قابل درک بدونن تا رویاهاشون با حقیقت بیشتر جور دربیاد. کی میدونه! شاید این وسط واقعا علایقشون رو بین رویاهای واقع‌بینانه تر پیدا کردن و کلی مسیر رسیدن به موفقیت در آینده براشون کوتاه شد! این به خصوص در مورد مشاغل صدق میکنه. به نظرم اینجا یکی از جاهاییه که به تو دوست جوونه من کمک میکنه کمی بیشتر درباره یک سری مشاغل بدونی. مثلا همین الان و همینجا! قطعا اسم مهندس سخت افزار رو زیاد شنیدی. همه‌مون شنیدیم. ولی واقعا چه قدر ازش میدونیم؟ من فقط همین قدر میدونم که مهندس سخت افزار، سر و کارش با سخت افزاره. به نظرت اگر قرار باشه این شغل رو در لیست انتخابهای آینده ات قرار بدی، این مقدار از اطلاعات واست کافیه؟ به نظر من که کافی نیست. پس بیا یک کاری کنیم! دستت رو بده بهم تا با هم وارد این بخش از نگاه بشیم و در مورد این شغل بیشتر بدونیم. من واسه تجربه، تو هم کی میدونه شاید واسه انتخابی برای فردا! چه دستهای گرمی داری! جون میدن واسه تلاش! ببینم قدم هات هم بلند هستن یا نه! پس بزن بریم!

دانلود آشنایی با مهندس سخت افزار

عوامل ستون آشنایی با مشاغل

نویسنده پیش گفتار: پریسا جهانشاهی. گوینده: عباس مرزبان. تنظیم کننده: عباس زمانی.

ستون نوابغ

نگاهی ها سلام! امید که زندگیتون سرشار از عجایب و غافلگیریهای دلچسب باشه! میگم یک سوال! اولین خاطره ای که از بچگیت داری مال چند سالگیته؟ از کی یادته؟ چی یادته؟ چند سالت بود که تونستی اولین بار مداد دستت بگیری و چیزی نقاشی کنی؟ از چند سالگی مینوشتی؟ اولین باری که یک جمله معنی‌دار ساختی رو یادت میاد؟ در بخش عجایب و نوابغ این ماه نگاه قراره به دیدن یک خانم کوچولوی نابغه بریم که بدجوری عجیب غریبه. این خانم کوچولو دلش میخواد تمام روز با اسباب بازیهاش بازی کنه، ساندویچ همبرگر بخوره و زودتر از زمانش هم نره مدرسه. شاید بگی خب این کجاش عجیبه؟ اینو که همه دلشون میخواد! ولی آخه این خانم کوچولو وضعیتش کمی، نه اصلاحش میکنم خیلی با اون همه ای که میشناسیم متفاوته. حتی با پدر و مادرش. ایشون شبیه هیچ کدوم از بچه هایی که تا حالا دیدیم و شناختیم نیست. میگم بیایید بریم ببینیم جریان چیه! من که بدجوری مشتاق شدم. تو چی؟ مشتاق دونستن نیستی؟ حرف بسه! پاشو بریم به دیدن نابغه‌ی حسابی نابغه‌ی این ماه نگاه، سافرون پلگر.

دانلود سافرون پلگر در ستون نوابغ

عوامل ستون نوابغ

نویسنده پیشگفتار: پریسا جهانشاهی. گوینده: الهه لطفی. تنظیم کننده: فاطمه خلیلی.

ستون مباحث روانشناسی

روح و احساس آدم‌ها, این بخش‌های پیچیده و نادیدنیِ وجود ما که نقشی کلیدی در کیفیت زندگیمون دارن, در هر دوره از عمر و هر موقعیتی نیازمند توجه و مراقبتند. به خصوص در دوران کودکی که ستون‌های شخصیت روانی در حال شکل‌گیری و محکم شدنه, چه بسا که یک نقطه‌ی تاریک بعدها در بزرگسالی به یک فاجعه ختم بشه. پس هوشیار باشیم و لطافت روح و روان کودکانمون رو بیشتر و بهتر بشناسیم. باز هم میریم تا در ستون روانشناسی این ماهِ نگاه, برگی به دفتر تجربه و آگاهیمون اضافه کنیم و گامی در جهت شناخت بهتر سایه روشن‌های وجود گل‌های زندگیمون برداریم.

دانلود مبحث روانشناسی در دهمین شماره نشریه نگاه

عوامل ستون مباحث روانشناسی

نویسنده پیشگفتار: پریسا جهانشاهی. اجرا: حدیثه اسدزاده. تنظیم: مهشید حسنی.

ستون معرفی کتاب

سلام به کتاب دوست ها! احوالتون در چه حاله؟ قطعا خیال نداشتید منو جا بذارید و تنهایی برای خوندن کتاب جدید برید. راستی کسی میدونه کتاب این دفعه اسمش چیه؟ داستانش چی؟ چه جور ماجرایی داخل صفحه هاش منتظرمونه؟ میگم بیا اینجا دنبال توضیحات نگردیم. بیا وارد دنیای گیرای کتاب بشیم و ببینیم این دفعه اونجا چه خبرهاست! آماده ای؟ پس پیش به سوی یک اتفاق تازه!

دانلود معرفی کتاب الکس رایدر

عوامل ستون معرفی کتاب

نویسنده پیشگفتار: پریسا جهانشاهی. گوینده: عبدالله کهنه زاد. تنظیم کننده: عباس زمانی.

ستون داستانهای قرآنی

کلام خدا برای ورود به هر دری کلید مخصوص داره. حتی برای ورود به دل و ضمیر بچه های دوست‌دار قصه. بچه که بودم، زمانی که چیزی از آیه های کتاب خدا نمیفهمیدم، قصه های قرآن جاده ای میشدن از گوش و از دل من تا کلام خدا. یوسف پیامبر. مرغ حضرت سلیمان. داستان سفر حضرت ابراهیم. و خیلی قصه های دیگه، که از جاده های امن که عقل یک بچه بتونه از زیر و بمش سردر بیاره، میبردنم تا قصه ی آیه ها رو بخونم و بدونم.

غرض از اینهمه گفتن و گفتن اینکه نوبتی هم باشه نوبت یکی دیگه از سفرهای اهل نگاه به سرزمین آیه هاست. سرزمینی که برای هر نگاهی تصویری و برای هر گوشی قصه ای داره. حتی نگاه و گوش های بچه ها. خب، اگر موافقی بریم ببینیم این دفعه گشتمون در این سرزمین عزیز به کجا می رسه.

دانلود قصه حضرت ایوب

عوامل ستون داستانهای قرآنی

نویسنده پیشگفتار: پریسا جهانشاهی. گوینده: فرناز امیری. تنظیم کننده: مهدی محمد قاسمی.

ستون سلامت و تندرستی

سلام به همگی. منظورم از همگی دقیقا همگیه. دوستهای جوونتر و والدینشون. میگم یک چیزی! اصل احوالاتتون چه طوره؟ امید که به شدت رو به راه باشید! بذار از اول بریم وسط ماجرا. اون بالا گفتیم سلام به همگی، چون مخاطبین این بخش و این ستون از نگاه فقط جوونترها نیستن. اینجا جاییه که والدین هم میتونن موارد کارآمدی داخلش پیدا کنن که در زمان خودش میتونه کمک بزرگی واسشون باشه. خب کمی واضح‌ترش کنیم! قراره با هم در مورد یک چیزهایی یکخورده بیشتر صحبت کنیم. دوست جوونم! از خودت چه قدر میدونی؟ زمانی که کسی بهت میگه مراقب خودت باش دقیقا چی در نظرت میاد؟ آیا به نظرت مراقبت از خود فقط شامل این میشه که داخل خیابون حواست به ماشینهایی که از کنارت رد میشن باشه؟ والدین گرامی شما چه طور؟ شده گاهی در یک موقعیت خاص حس کنید دونستن و آموزش چیزی که در حالت معمولی بسیار بی اهمیت و کوچیک به نظر میاد چه قدر میتونه کارآمد باشه؟ در این ستون از نگاه قصد داریم به مواردی بپردازیم که هرچند شاید در زندگی روزمره خیلی به چشم نیان، ولی هر کدومشون در شرایط خاص خودش حسابی کارگشا هستن و دونستنشون برای فرزندان و همچنین برای والدین میتونه در مواقع به خصوص یک امتیاز بزرگ به حساب بیاد. پیشنهاد میکنم به جای ادامه توضیح و تفسیرهای من  بریم سراغ اصل مطلب و ببینیم این برگ از نگاه چی ها واسه گفتن برامون داره!

حقایقی شگفت انگیز در خصوص بدن انسان

 

 

آیا این حقایق جالب را در مورد بدن می‌دانید؟

چیز‌هایی در بدن ما اتفاق می‌افتد که بر‌خلاف اتفاقات روزمره ما تصوری از آنها نداریم. مثلاً قد شما در صبح یا تعداد ضربان قلب شما در یک روز. در اینجا ۱۵ حقیقت جالب در مورد بدن شما آورده شده است.

بدن انسان یک ماشین زیبا ، عجیب و مرموز است. نکته اینجاست: ما با آن زندگی می کنیم ، بنابراین گاهی اوقات به راحتی فراموش می‌کنیم که چیزهای شگفت انگیزی مانند اندام های داخلی ، چشم ها یا حتی اجزای اصلی زندگی (سلول ها) چه قدر جالب هستند. مگر نه؟ در اینجا به ۱۵ حقیقت در مورد بدن انسان اشاره می‌کنیم که مغز شما را فعال می‌کند.

۱. حقایقی در مورد عرق کردن:

شما بین ۲ تا ۵ میلیون غده عرق دارید و هرچه فعال‌تر باشید، بیشتر عرق می‌کنید. این به این علت است که بدن تشخیص می‌دهد که نیاز به خنک شدن دارد تا شما بتوانید به فعالیت خود ادامه دهید. عرق ناشی از استرس و عرق معمولی از چیز‌های متفاوتی تشکیل شده اند. عرق ناشی از استرس دارای اسید‌های چرب است، حال آنکه عرق معمولی فاقد آن است. خیلی عجیب است که مغز چگونه آن را کنترل می‌کند، نه؟

۲. احتمالاً شما بیشتر شبیه پدرتان هستید:

محققان نشان داده اند که در مقایسه بین تخمک زن و اسپرم مرد، ژن‌های شما به پدرتان نزدیکترند، خصوصاً با گذشت چند نسل. این پدیده به عنوان “بیان ژن” شناخته می‌شود.

۳. ناخن‌های دست شما سریعتر از ناخن‌های پایتان رشد می‌کنند:

به همین دلیل است که بیشتر کوتاهشان می‌کنید.

۴. قوی‌ترین و طولانی‌ترین استخوان شما استخوان رانتان است:

کوچکترین آنها هم یکی از سه استخوانچه گوش است. یک چهارم استخوان‌های بدن شما در پا‌هایتان قرار دارد.

۵. ۱۰۰۰ گونه باکتری مختلف روی پوست شماست:

پوست شما برای محافظت از بدن در برابر باکتری ها حیاتی است. به همین دلیل لایه بیرونی پوست به طور مداوم خود را تجدید می‌کند. اما همیشه ۱۰۰۰ گونه باکتری روی پوست وجود دارد. کل فرآیند تجدید سلول های پوست حدود ۲۸ روز به طول می‌انجامد.

۶. کار مغز شما به مرور زمان با خاطرات بلند‌مدت سخت‌تر می‌شود:

کار مغز شما به مرور زمان با خاطرات بلند‌مدت سخت‌تر می‌شود، زیرا مغز نمی‌تواند خاطرات قدیمی را فیلتر یا حذف کند که این موضوع مانع جذب ایده‌های جدید می‌شود. این بدان معناست که مغز برای تولید خاطرات به مرور زمان باید بیشتر کار کند.

۷. بدن شما بیش از ۶۰۰ ماهیچه دارد:

قوی ترین ماهیچه شما در فکتان قرار دارد که به عضله جونده معروف است. ماهیچه رکابی که در وسط گوشتان قرار دارد ضعیف‌ترین ماهیچه شما است.

۸. یک انسان بالغ به طور متوسط بین ۲۰۰۰ تا ۴۰۰۰ جوانه چشایی دارد:

آنها تنها بر روی زبان قرار ندارند. این اندام‌های حسی ریز که به ما توانایی چشیدن می‌دهند در پشت گلو، بینی و مری شما نیز قرار گرفته اند. بله، درست است. بینی شما فقط برای بوییدن نیست، برای چشیدن هم هست! حس بویایی یکی از اجزاء مهم چشایی است.

۹. رگ های خونی شما می توانند دور کره زمین بچرخند:

اگرچه مردم دارای رگ‌های خونی کوچک هستند، اما شبکه رگ‌ها به طرز شگفت انگیزی طولانی است. اگر آنها را روی سطح پخش کنیم، اندازه‌شان به بیش از ۶۰ هزار مایل می‌رسد. اما لطفاً این کار را نکنید ، خوب است که رگ های خود را در بدنتان نگه دارید.

۱۰. رؤیای سیاه و سفید:

۱۲ درصد مردم رؤیای سیاه و سفید می‌بینند. عجیبتر این است که انسان‌ها قبل از رایج شدن تلویزیون رنگی، ۱۵ درصد بیشتر رؤیای سیاه و سفید می‌دیدند. رؤیای افراد به طور میانگین رنگی است، اما جالب است که ببینیم مغز انسان چگونه از رسانه تأثیر می‌پذیرد.

۱۱. ریه‌های سالم صورتی هستند:

ریه های سالم در ظاهر صورتی و لاستیکی به نظر می‌رسند. هرچه بیشتر سیگار بکشید، قهوه‌ای‌تر و سیاه‌تر می‌شوند. این اتفاق می‌تواند تأثیر زیادی بر کیفیت زندگی داشته باشد، و حتی ممکن است باعث ایجاد حباب یا پارگی در ریه شود و وضعیتی به نام هوا‌جنبی را به وجود بیاورد.

۱۲. شما می‌توانید در طول یک سال بزاق کافی برای پر کردن دو وان تولید کنید:

بی تردید.

۱۳. بیشترین جریان خون شما در کلیه‌ها است:

بیشترین جریان خون شما در قلب، کبد یا مغزتان نیست، در کلیه‌های شماست. دلیل آن این است که کلیه ها سیستم تصفیه طبیعی بدن هستند.

۱۴. قلب شما حدود ۱۰۰۰۰۰ بار در روز می‌تپد:

بسته به تعداد ضربان در هر دقیقه، قلب شما حدود ۱۰۰۰۰۰ بار در روز می‌تپد. این بدان معناست که ۲۰۰۰ گالون خون را در بدن جا به جا می‌کند.

۱۵. بلند‌قد‌تر در صبح

قد شما در صبح بلند‌تر می‌شود.

قد خود را صبح اندازه بگیرید. دوباره در شب اندازه‌گیری کنید. می‌بینید که صبح‌ها بلند‌قد‌تر هستید. زیرا غضروف استخوان‌های شما در طول روز فشرده می‌شود. جاذبه متشکریم!

همانطور که می‌بینید بدن شما بسیار شگفت‌انگیز است. اگر عاشق این چیز عجیب و غریب که به آن بدن می‌گویید هستید، از آن به خوبی مراقبت کنید. خوب غذا بخورید، ورزش کنید و خواب کافی داشته باشید. مراقب بدنتان باشید تا او نیز از شما مراقبت کند.

دانلود نسخه صوتی  حقایقی شگفت انگیز در خصوص بدن انسان

 

عوامل ستون سلامت و تندرستی

نویسنده پیشگفتار، پریسا جهانشاهی. اجرا: مریم امینی. تنظیم: فاطمه خلیلی.

مترجم مقاله: امین عرب.

ستون کتابهای  نوجوانان

سلام گرم نگاه به تویی که عاشق سیر در دنیای دانشی. امید که در این راه همیشه پیشگام باشی و فتح های رنگارنگت حسابی دلچسبت باشن!

از زمانی که خاطرم هست، کتاب خوندن یکی از بهترین تفریحاتم بود. کیفش رو با هیچ کلامی نمیتونم وصف کنم. و این واقعیت که نمیتونم به این سادگی، خودم کتاب بخونم حسابی اذیتم میکرد. من هنوز هم کتاب خوندن رو دوست دارم. خوشبختانه حالا اوضاع واسه ما خیلی بهتر شده. ولی من هنوز به هر طرف میچرخم تا راههای بهتر و بیشتری واسه دسترسی به محتوایی که میان جلد کتابهای مورد نظرمه پیدا کنم. حرف کتاب شد. تو چی دوست من! کتاب دوست داری؟ اونهایی که گفتید بله، مژدگانی منو رد کنید بیاد. خبر خوش! از حالا نگاه یک جایی هم واسه ما کتابی ها داره. هر بار یک بخش از یک کتاب. خدایی بین اینهمه ستونهای رنگی‌رنگی از این یکی بیشتر از تمامشون ذوق‌زده شدم. کی میدونه شاید این دفعه نوبت یکی از کتاب های مورد علاقه من باشه! شاید هم یکی از کتاب های مورد نظر تو! حرف بسه! بجنبیم که اگر دیر کنیم تمام جاهای خوب رو گرفتن و به ما فقط سکوی کنار دیوار میرسه. بریم ببینیم نقطه ی آغاز کتابخوانی در نگاه کجاست و این دفتر با نام کدوم کتاب باز میشه!

دانلود قسمت اول از کتاب متیو بازینگتون

عوامل ستون کتابهای نوجوانان

نویسنده پیشگفتار، پریسا جهانشاهی.

قصه متیو بازینگتون، مترجم: رضی هیرمندی. گوینده: فرناز امیری. تنظیم کننده: سعید درفشیان.

کلام پایانی

به انتهای دهمین شماره رسیدیم. امید اینکه گام هامون هرچی محکم تر و بلندتر باشن. اگر مشتاق همکاری هستی از طریق راه ارتباطی همیشگی یعنی:

آیدی تلگرام: @hotgooshkon1 و ایمیل: hotgooshkon@gmail.com به ما اطلاع بده. و اگر می خوایی که همراه باشی, قرارمون, ماه آینده, همین زمان, همینجا.

تا ماه بعد و دیدار بعد, خدای خاک و آسمان به همراهت.

۳ دیدگاه دربارهٔ «نشریه نگاه، ویژه کودکان و نوجوانان، شماره 10: نگاهی به دنیای گشت، کشف و تجربه»

سلام و درود به جناب صالحی
مثل همیشه نشریه بسیار عالی بود و پر بار
همینطور از خانم جهانشاهی و بقیه دوستان که برای تمام بخشهای نشریه وقت گذاشتن و این همه داستانها و مطالب مناسب برای کودکان و نوجوانان رو ترجمه کردن و بصورت صوتی و متنی در نشریه قرار دادن صمیمانه سپاسگزارم

دیدگاهتان را بنویسید