دیشب، لحظه هایم سرشار از رویا، رویاهایم مالامال از آسمان، و آسمانم آکنده از عطرِ حضورِ تو بود!
آشنای من! مهتاب!
با تو مینگارم، برگ برگِ شبانه های نمناکم را، نهان در خلوتِ پناهدهندهی شب.
پر میشوند، تمامِ پیچاپیچِ سطرهایم، از تراوشِ آبیِ امواج عطرآگینِ نور!
و من، همچون ستاره ای خاموش، شناورم در هوای هوایت،
مهتاب!.
یکایکِ ثانیه های خاموشِ شبانگاه، چه سبکبال میگذرند، از لابلای لمسِ دیدگانِ بینگاهم!
و سر انگشتانِ بیتابم، نوازشِ روشنای رویایم را، بر شکسته های لوحِ خاطرم، چه خوانا، ترسیم میکنند!
مهتابِ من!
اینجا، در آغوشِ رازآلودِ شب، من جهانی دارم!
جهانی از جنسِ خیال، از جنسِ رویای بیداری، از جنسِ نور!
جهانی به رنگِ نابِ عشق، جهانی سرشار از خدا!
بهشت!
آشنای من! مهتاب!
دنیای شبانهی من، دنیای آسمان و فرشته و لالاییِ زلالِ جویبارهاست.
نسیمش آرام، بارانش مهربان، درختانش همیشه بهار، خاکش سرسبز، آسمانش صاف، و میهمانش تویی و عشق است و خدا!
در جهانِ شبانه های من، آسمان بر هستی پرواز میپاشد، فرشته ها تولدِ لبخند را جشن میگیرند،
و ستاره ها، در میانِ فنجان های چایِ من و عشق و خدا، به بار مینشینند.
آه اگر بدانی چه طعمی دارد، چایِ شیرین از درخششِ ستاره،
بر زمینی از جنسِ آسمان!
***
در تیرگیِ بیفردای جادهی عمر، پیش میروم دوشادوشِ زمان،
و میجویم راهی به سوی آسمانم را، با فانوسی که نیست،
نیست!
بیتاب میشوم، از انعکاسِ فاصلهی حقیقت تا رویا، در تپش های مشتاقِ دست هایم!
جادهی تاریک، راهی دراز، شبی بیپایان،
بیپایان!
پایان.
-پریسا-
۹ دیدگاه دربارهٔ «ماهِ من، مهتاب. شماره 2.»
سلام.
در نومیدی بسی امید است.
پایانِ شبِ
سیهسپید است.خیلیی عالی بود.
منتظر بعدیاشم.
سلام دوست عزیز. بله بعد از هر شبی صبح میرسه. گاهی شبها طولانیتر میشن. گاهی اونقدر طولانی میشن که به نظر میاد صبحی ندارن. ولی من همیشه به رسیدن صبح ایمان داشتم. ممنونم از لطفی که به قلم بی جوهر من دارید.
پاینده باشید!
سلام مجدد.
شبها هرقدر تولانیتر باشند و سیهتر، قطعا صبحشون چندین برابر زیباتره.
معمولا وقتی زمستان پر برف و یخیتری داشتهباشیم، بهارِ بعدش پرگلتر و سرسبزتر میشه.
قلم گیرایی دارید.
در پناه خدا.
در مورد قلمم شرمنده ام میکنید. و در مورد سیاهی شب و سفیدی صبح با شما موافقم. موافق، امیدوار و منتظر.
سلام پریسا
امیدوارم دلت عالی و تنت سلامت باشه
دلم خیییلی میخواد میشد یه بار مهتاب رو ببینم
ولش این از محالاته
ولی یه چیزی
میشه ماه بعد یه شعر از جنس همون من از چی میگم تو از چی بنویس عزیز رو بیاری اینجا آیا؟؟؟
متنتم عالی بود عین همیشه
دلت شاد و تولدتم پیشاپیش مبارکا باشه
به امید سالی سرشار از آرامش شادی و هرچی که دلت میخوادش
سلام دشمن عزیز. ممنون به خاطر تبریک و دعاهای قشنگت! آرامش ارزنده ترین چیزیه که میشه در این زمان برای خودم و برای همه عزیزانم از خدا بخوام. خیلی میخوامش ابراهیم. امیدوارم این برای همه باشه و خودم هم جزو اون همه باشم! مهتاب، دلم واسش تنگ شده ابراهیم. نباید اینطوری بگم ولی واقعیت واقعیته. و واقعیت اینه که دلتنگش هستم. من هم دلم میخواد ببینمش. کی میدونه فرداها چی میشه؟ باید دید. در مورد اون چیزه هم مگه دستم بهت نرسه ای خدا باز این یادش افتاد که سرش منو اذیت کنه! ممنونم از حضور آشنای ارزشمندت دوست عزیز من!
همیشه شاد باشی!
همیشه برام سوال بوده که چرا شما به آقای ابراهیم میگید
“دشمن عزیز من!”
سلام. مثل همیشه متونتون قشنگ و دلنشین هست!
درباره امید به خدا و اومدن صبح اگه اجازه بدین منم میخواستم دو جمله ای بنویسم.
تا لحظه شکست به خدا ایمان داشته باش، خواهی دید که آن لحظه هرگز فرا نمیرسد.
اگر از پایان گرفتن غمهایت نا امید شدی
به یاد بیاور
زیباترین صبحی که تجربه کردی
بعد از گذشتن از تاریکترین شبی بود که امیدی برای پایانش نداشتی!
سلام خانم آیت عزیز. ممنونم از لطفی که به خودم و متنم دارید و چه قدر جملاتتون تسلیبخشن. گاهی عجیب لازم میشه. تسلی رو میگم. گاهی به جایی میرسیم که حس میکنیم به شدت خسته ایم و خدا درست همونجاست. فقط لازمه دستمون رو دراز کنیم تا دستهای پناه دهنده اش رو لمس کنیم. اون آرامش بی وصف رو برای همه خواهانم و از جمله برای خودم که گاهی خیلی خیلی لازمش دارم!
موفق باشید!