خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

تجسم یک رویای دوردست، قسمت ششم.

دست های قاب.

زیباتر از ماه و گیسوان آفتاب،

قدری بیا. در جانِ بی نورِ من بتاب.

هر لحظه غرق می شوم در چشم های تو.

چون ماه، که غرق می شود در چشم های آب.

من بی تو از جهان خود دل بریده ام،

اما نمی خواهی مرا، حتی درونِ خواب!

اِی کاش تو سهمِ منِ دیوانه می شدی، اِی عکسِ زندانی شده در دست های قاب.

اما مگر می شود که سهم شب شود

آغوشِ پر حرارتُ گرمِ آفتاب.

***.

 

 

 

دست های قاب

 

۲ دیدگاه دربارهٔ «تجسم یک رویای دوردست، قسمت ششم.»

دیدگاهتان را بنویسید