سلام به شما هم محلی های عزیز.
یکی از شب ها یکی تو مترو پیشنهاد داد: برو پیش بسیجی ها بگو بهت جا بدن. ما هم گفتیم عیبی نداره.
رفتم و شرایطم را مطرح کردم. گفتن بشین تا شب بهت جا میدیم. ما هم نشستیم تا شب شد. بعد گفتن میخوایم ببریمت توی گرمخونه بمونی. وای خیلی وحشتناک بود.
گفتم مرسی و من میرم هتل سری با یه تپسی از اونجا دور شدم.
روز قرار با صاحب ملک رسید. رفتم و نشستیم صحبت شروع شد. گفت: خودتو معرفی کن. معرفی کردم.
به صاحب کافینِت گفت: «شما تأییدش میکنی؟ فکر میکنی از پس کار ها بر میاد؟»
مهدی گفت: چند روزی که میاد پیش من کار هایی نظیر نصب ویندوز کانفیگ مودم بهش دادم به خوبی انجام میده بعد مشخصه اهل کاره اگه نبود این دو هفته را در خیابان ها سپری نمی کرد. بعد هم به شما پول پیش میده اگر از پس کرایه بر نیومد از پول پیشش کم کن.
خلاصه طرف رضایت داد؛ و قرارداد را نوشتیم.
قرار شد فردا وسایل را حساب کنیم؛ و من وسایل را بخرم.
فردا شد؛ و رفتم مغازه تا با مهدی حساب کنم. مهدی خدمات را معرفی کرد.
گفت: من اینجا ثبت نام های اینترنتی انجام میدم؛ cd میفروشم؛ نمایندگی بیمه پاسارگاد دارم؛ تعمیرات لپتاپ و کامپیوتر انجام میدم؛ کلیه لوازم جانبی را میفروشم؛ لپتاپ و کامپیوتر میفروشم.
در ادامه به بحث حساب کتاب رسیدیم مهدی گفت من کلیه وسایل را یکجا میفروشم ولی به نفع تو میشه چون من پول خاک خوری و مشتری های ثابت این جا را ازت نمیگیرم.
مجبور شدم همه وسایل را بخرم. مثلا من به cd و کنترل نیازی نداشتم چون فروش cd بازی و نرم افزار و کنترل سخت بود.
اما چیز هایی که خریدم: سه عدد سیستم کامل که دوتا برا کار مشتری ها قرار داده بود؛ یکی برای مدیریت، دو عدد ویترین، سه عدد میز، یک عدد پرینتر hp که کاملا دسترس پذیر بود.
این پرینتر سیاه سفید لیزری و سه کاره بود. سمت راستش دو دکمه بود. یکی برای کپی یکی برای پاور, سمت چپش سه دکمه داشت. دکمه وسط حالت را تغییر میداد. یک بار میزدی روی رنگ قرار می گرفت؛ یک بار میزدی روی تعداد چاپ برگه قرار میگرفت. با دکمه بالا پایین هم تعداد را کم و زیاد میکرد. مثلا سه بار دکمه بالا را فشار دهیم سه برگه کپی می شود. مقداری هم لوازم جانبی خریدم و مقداری هم cd و کنترل که به کارم نمی اومد ولی مجبور به خرید شدم.
کلی دیگه وسایل بود که سر جمع شدن 20 میلیون و 15 میلیون هم پول پیش دادم با ماهی 1800000 تومان کرایه.
اما چینش مغازه برای یک نابینا مناسب نبود و امنیت کامل نداشت. وقتی مشتری وارد مغازه میشد سمت راستش ویترین بود که اگر دست می انداخت میتوانست جنس بردارد و فرد نابینا متوجه نشود! برای این کار یک میز بلند پیشخوانی کنار ویترین قرار دادم که طرف باید دست سه متری داشته باشد تا از بالای میز رد کند تا به ویترین برسد.
میز ها را هم در کنار هم چیدم. سمت چپ را هم صندلی مخصوص نشستن مشتری قرار دادم. سمت راست را هم تا آخر میز چیدم تا کسی نتواند به رگال ها دسترسی داشته باشد.
رگال ها را هم مرتب چیدم. در ردیف اول شارژر، در ردیف دوم فلش و به همین ترتیب مرتب چیدم.
شب شده بود؛ و تنهایی خسته شده بودم. همه حسابی استرس داده بودن. یکی به من انرژی نداده بود. همه گفتن: شبا میخوای کجا بخوابی؟ سرویس بهداشتی و دوش گرفتن چی میشه؟ خوابم میبرد و به چیزی نمیتونستم فکر کنم
مغازه یه بالکن داشت اما چطور برم؟ اون پشت را گشتم ی نردبان پیدا کردم به لبه بالکن چسبوندمش رفتم بالا دیدم جای همه چیز هست, کارتون آشغال خلاصه جای همه چیز بود جز آدم!
این نردبان خیلی ترسناک بود. اومدم بیام پایین؛ نردبان برگشت پرت شدم پایین. چون ارتفاع کم بود، زیاد چیزیم نشده بود. روی میز ها دراز کشیدم و خوابم برد.
صبح بیدار شدم. از آچاره درخواست نیرو دادم؛ اومدن بالا را تمیز کردن.
فرش فروش هم اومد بالکن را متر کرد؛ و فرش را اوردن. ظهر شد و گشنم بود. دیروز هم از استرس چیزی نخورده بودم.
رفتم بیرون و با دات واکر یک رستوران پیدا کردم. جاتون خالی یک جوجه به همراه یک لیموناد خوردم که حسابی چسبید.
بعد از ناهار رفتم دو تا پتو به قیمت 380 و یک بالِش به قیمت 40 خریدم
برگشتم نزدیک ترین پارک را برای سرویس بهداشتی یافتم و با دات واکر نقطه گذاریش کردم. تقریبا پارک با مغازه دو خیابان فاصله داشت.
مرسی که تا پایان این قسمت هم همراه من بودید.
تا درودی دگر بدرود.
سلام. خَخ مث ای فیلمهای سریالی ادامه میدی به جای حساسش که میرسی تمومش میکنی؟ خَخ.
کارت درسته ادامه بده.
سلام علی مرسی که هستی.
سلام و خدا قوت
هر دو پستتون رو شنیدم!
بابت همه تلاش و امیدی که برای رسیدن به هدفتون داشتید، بهتون تبریک میگم
امیدوارم در این هدف به نهایت موفقیت برسید! هر فردی که سعی میکنه برای بهبود زندگیش اقدام های هرچند کوچیک داشته باشه، شایسته تحسینه!
سلام به شما از لطفتون متشکرم بله دقیقا آدم به هرچیزی که بخواد میرسه چون من به خیلی چیزا رسیدم خیلی چیزایی را که خواستم به دست اوردم
سلام, دارم میخونم وسطاش میام کامنت میدم خخخخخ. پرینتره جالب شد, اگه گرون نباشه یکیشو باید بگیرم بالاخره لازم میشه خخخخ. فقط من سه تا چیزو نفهمیدم یه کم دایره لغاتم رو هواس خخخخ, گرمخونه و رگال و, نه فک کنم همین دوتا بود, آهان یه چی دیگم هست, آچاره چیه همون آچاره آیا؟ 😁. نوشته ی خیلی خودمونی ای بود و خیییلیییی دوس داشتم سبک نوشته رو,
بخوام بنویسم تا فردا صبح باید بنویسم خخخخخخخ, منتظر ادامشم مثل همیشه عالی بووووده تا اینجا و جااااالب!
1. گرمخونه جاییه که بیخانمانها رو توش نگه میدارن و ممکنه تمیز یا کثیف باشه و از هر قشری توشند و امکانات اولیه اسکان رو معمولا داره.
2. رگال رو یه آویز تصور کن که میتونه به شکل قفسه باشه یا نباشه. یعنی وسیلهای که ایستانده قرارش میدن و کلی میله بهش وصله که چیزهایی رو به میلههاش آویزون میکنی. اگه دقت کرده باشی، بستههای پاستیل، باتریها، فلشها و خیلی از وسایل، یه سوراخ دارند که برای رفتن داخل میلههای رگال و آویز شدن از این سوراخها استفاده میشه. مثل برگههایی که پانچ میکنند و توی کلاسور میذارن. توی سوپرمارکتها، منازلی که کمد دیواری ندارند و خیلی از مغازهها از رگال برای مرتب چیدن وسایل و البسه استفاده میشه.
3. آچاره یه برنامه برای درخواست خدماته. مثلا لباسشوییت خراب شده یا خونهات نیاز به تمیزکاری داره یا پریزِ اتاق خوابت جدیدا از کار افتاده. میری توی برنامه و درخواست خدمت میکنی. یکی میاد اول جیبتو میچاپه بعدش مشکلتو میقاپه.
سلام مجی مرسی که وقت گذاشتی پست را کامل کردی به قول خودت لذت ببر از زندگی
خخخخخخخخخخ مجی پاستیل مثال خیلی خوبی بود. بالاخره مربوط به شکمه. خخخ. ولی عجب چیزایی اومده, انگار مثلا خوابیدم صد سال بعد پا شدم خخخخخخخخ
سلام مهدی از حضورت متشکرم مدل پرینتر هست hp 1132 7 سال هست داره کار میکنه هنوز آخ نگفته بقیه سوالات را هم مجتبی پاسخ داد
سلام. پرینتر و چیدمان مغازتون برام جالب بود. خوبه که از برنامه هایی هم که استفاده میکنید اسم میبرید امیدوارم موفق باشید
سلام خوبی از خودته مرسی که هستی.
سلام.
واقعا دمت گرمه.
پست ها رو یه کم درازترش کن تا میامیم بریم تو حس تموم میشه.
موفقتر باشی.
سلام.
عالیتر از قبل.
منتظر بعدیهاش هستم و کاش کمی بیشتر بنویسید.
سلام مرسی از حضور چشم
بسیار عالی. من هم منتظر بقیه هستم تا بخونمشون و تجربیات را بتونم در جایی استفاده کنم