خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

تجربیات من از انجام کار های فنی و راه اندازی خدمات کامپیوتری در تهران قسمت اول:

سلام به شما هم محلی های دوست داشتنی.
امیدوارم حالتون خوب باشه. سال نو را هم به همه شما دوستان خوبم تبریک میگم. امیدوارم که امسال سالی متفاوت براتون واقع بشه. سالی پر از اتفاقات خوب همراه با دل خوشی, و برکت!
در ادامه فعالیتم میخوام تجربیاتم را از کار های فنی و راه اندازی خدمات کامپیوتر با شما به اشتراک بذارم.
فقط اینا همه تجربه شخصی هست. اگر قصد ورود به این کار را دارید می‌پذیرید که کلیه مسئولیت های شکست و موفقیت در این کار با خودتان میباشد و تجربیات محمد شریفی میتونه درست یا غلط باشه.
قبل از هر چیزی من از بچگی علاقه به باز کردن لوازم دیجیتال نظیر واکمن cd من و dvd داشتم. لذت میبردم وقتی یک dvd را تکه تکه میکردم و جمع میکردم. بعضی از این ها از دستم جون سالم به در میبردن و بعضی ها هم به دنیای ابدی می پیوستن راستی ما وقتی خونه فامیل می‌رفتیم ضایعات جمع میکردم میگفتم شما وسیله برقی چیزی در خانه ندارین؟
اون ها هم اگر چیزی داشتن می‌دادن. حتی بعضی ها هم لوازم سالمشون را میدادن. خانوادم از این اخلاقم شاکی بودن. خیلی وقتا که مهمونی میرفتن من را پیش مادربزرگم میبردن.
راستی بچگی دوران خوبی بود. در آن دوران هر وسیله برقی که خانوادم میخریدن عمر مفیدش 24 ساعت بود
از وسیله هایی که ترکوندم حدودا میتونم به 40 واکمن 20 عدد cd من 5 عدد dvd 20 عدد اسپیکر و خیلی چیزای دیگه که فراموش کردم اشاره کنم.
راستی هرکی میخواست خونه ما بیاد، زنگ که میزد، میگفتم: اگر دوست داری منو خوشحال کنید برام واکمن بخرید.
من از اول علاقه به راه اندازی مغازه داشتم؛ ولی وقتی ایده هام را با خانوادم یا دور وری هام مطرح میکردم یکی میگفت آخه کدوم مشتری به تو نابینا اعتماد میکنه وسایلشو دست تو بده؟! یکی میگفت احمق تو دست چپ و راستتو بلدی؟! یکی میگفت ی روزه مغازتو جارو میکنن. حرف های دیگران ناراحتم میکرد؛ ولی نا امید نمیشدم آرزویم زدن مغازه بود با خودم میگفتم به همه اینا ثابت میکنم من میتونم یا نمیتونم. راستش از وقتی اومدم تهران وقتی یاد حرفاشون می افتم دلگیر میشم علاقه ندارم با این آدما ارتباط بگیرم. تو این سه سالی که اومدم تهران سالی یکبار میرم شهرمون چون ازشون دلگیرم
قبل از اینکه تهران بیام و وارد کار کامپیوتر و موبایل بشم به صورت سیار به انجام کار هایی نظیر تعمیر کولر و نصب آنتن می‌پرداختم.
آخه تو نابینا که چشم نداری بگو ببینم چطور می‌تونی پمپ کولر را ببینی، پیدا کنی، در بیاری، نمیگی برق خشکت میکنه؟
باشه میگم فقط نزن:

اولین تجربه ای که باعث شد وارد کار خدمات کولر آبی بشم:

در یکی از روز های گرم تابستان جلوی کولر آبی که پشت پنجره بود نشسته بودم. متوجه شدم کولر باد گرم میزنه. گفتم شاید آب نداره. با کمی کور مالی -شکلک شوخی- درجه را پیدا کردم، دیدم درجه بالای سر آب نشسته. موتور کولر را خاموش کردم، دیدم صدایی از پمپ کولر نمیاد.
رفتم پشت پنجره کنار کولر نشستم. دست کردم زیر پوشال کولر و آن را به بالا کشیدم. بعد به سمت راست کشیدمش و در اومد. آن را بالای کولر قرار دادم؛ و با لمس کردن داخل کولر چیزی پیدا کردم؛ نشسته بود در آب و یک شیلنگ بهش وصل بود؛ متوجه شدم پمپ هست. سیمش را دنبال کردم تا به پشت کلید های کولر رسیدم. یک جعبه پلاستیکی پشت کلید ها بود؛ کشیدمش بیرون. دستم را قرار دادم پشت یکی از کلید ها و برق مرا لرزاند؛ و جوری پرتم کرد که به در حیاط خوردم. سریع خودم را جمع کردم. نباید خانوادم یا کسی چیزی میفهمید. رفتم شیر آب که تو حیاط بود را باز کردم؛ آبی به سر و صورتم زدم برگشتم خونه. کمی دراز کشیدم.
دوباره بلند شدم. این بار دوشاخه کولر را در اوردم. به حیاط برگشتم. مجدد سیم پمپ را دنبال کردم تا به جعبه برق رسیدم. سیم پمپ دو رشته داشت. یکیش به چند تا سیم که به سمت دو شاخه وصل بود؛ یکیش هم سوکتی بود؛ و به پشت کلید پمپ وصل بود. سوکت را در اوردم؛ اون رشته سیم را هم جدا کردم. پمپ با پیچ و مهره بسته شده بود. مهره ها را باز کردم؛ پمپ را در اوردم؛ شیلنگ را از پمپ جدا کردم.
پمپ را به خانه اوردم؛ سیم های آن را توی پریز سه راهی کردم؛ متوجه شدم  پمپ کار نمیکنه! یعنی صدایی ریز می‌داد؛ ولی نمی چرخید. چند تقه بهش زدم؛ و مجدد دکمه سه راهی را زدم. پمپ شروع به چرخیدن کرد.
خوشحال به حیاط برگشتم؛ پمپ را سر جاش بستم. بعد بین همسایه ها پیچید که ی نابینا هست میتونه کولر تعمیر کنه؛ و با درست کردن برخی از مشکلات کولر های همسایه ها کسب درآمد میکردم.
این کار باعث شد دیگه مستقل بشم. دیگه با این کار خرجیم را در می اوردم.

cd فروشی هم خوب بود.

یک رفیق داشتم بنام مسعود که cd فروشی داشت.
به من cd امانی میداد دونه 300 من میدادم دونه 500!
برای فروش cd سر کوچه می‌نشستم؛ آهنگ های جدید را پخش میکردم؛ همسایه ها می اومدن می‌خریدن. خیلی درآمد خوبی بود. روزی بالای 30 تا میفروختم.
بعد از اون یه مینی لپتاپ داشتم؛ می نشستم سر کوچه؛ تو رم عابرین بازی و برنامه اندروید کپی میکردم. اینم درآمد خوبی بود! تازه اندروید اومده بود! اون موقع اندرید گوشی ها 2 بود!

بعد از این که پام شکست

نزدیک به دو سال تو خونه می‌خوردم و می‌خوابیدم که دوستی ی آگهی برام فرستاد: «کافینت و کامپیوتر ilan با 11 سال سابقه کار در خیابان اصلی خلیج فارس به فروش می‌رسد».
با آگهی دهنده صحبت کردم. گفتم می‌تونید مغازه را به من بدید کار کنم پولتون را برگردونم؟ گفت نه من میخوام دفتر بیمه بزنم. گفت ولی بیا جور میکنی؛ میدی؛ ی کاریش میکنی.
خانوادم با تهران رفتنم مخالف بودن و گفتن رو هیچ حمایت ما حساب باز نکن و مطمئن باش یک هفته هم دووم نمیاری! با 100000 تومن مستمری بهزیستی اومدم تهران به چند نفر زنگ زده بودم که یک نفر قبول کرد و مبلغ را به من قرض داد که ماهانه بهش برگردونم.
خوشحال بودم کبکم خروس میخوند اما انگار خوشحالی سهم ما نبود.
صاحب ملک گفت من به نابینا مغازه نمیدم نابینا میتونه کار کنه به من اجاره بده.
با صحبتی که بچه ها باهاش کردن قبول کرد که بیاد با من حرف بزنه؛ اما شهرستان هست و دو هفته دیگه برمی‌گرده.
شرایط خیلی سخت شده بود. تو این دو هفته به غیر از دو شب که رفتم هتل روز وقتم در مترو سپری میشد و شب ها هم رو صندلی ها در پارک میخوابیدم.
ببخشید پستم طولانی شد. دوستان اگر فکر میکنید این تجربیات برای دوستان می‌تونه مفید واقع بشه، تو کامنت ها بفرمایید ادامه بدم.
می‌دونم خیلی بد نوشتم چون من مهارت در نوشتن ندارم.
تا درودی دگر بدرود.

۲۰ دیدگاه دربارهٔ «تجربیات من از انجام کار های فنی و راه اندازی خدمات کامپیوتری در تهران قسمت اول:»

ایول محمد. همین که می نویسی خوبه. زیاد درگیر مدل نوشتن نباش. قطعا ویراستاران اینجا برای بهتر شدن نوشته هات بهت کمک می کنن. حتی اگه یک نفر بعد از خوندن این نوشته ها تکونی به خودش بده و از زیر چتر خانواده اش بیاد بیرون و مستقل زندگی کنه، تو کارِ خودتو کردی! بنویس و به هیجانی کردن بچه ها ادامه بده.
قطعا میدونی که برقی که وارد کولر و اسپلیت میشه، هیچ جا اصلاح نمیشه و به صورت مستقیم وارد دستگاه میشه. پس اتفاقی که توی ماجرای پمپ برات افتاده، کاملا طبیعی بود و نتیجه ی سهل انگاری خودت. درست مثلِ من که یه شوخی رییییز با توپی فن اسپلیت کردم و الآن دارم با انگشت بسته تایپ می کنم. بعد از اتفاقی که برای انگشتم افتاد، با دو مهندس نصب صحبت کردم و هر دو متفق گفتن که این اتفاق، کمترین خطر محتمل بود که تو رو به این روز انداخت. برو و خدا رو شُکر کن که فن صرفا به برداشتن پوست سر انگشتت رضایت داده و هنوز انگشتت رو داری!
خلاصه به ماجراجویی خودت ادامه بده که آدمی، همواره به ریسک کردن، خطر کردن، و در نهایت یاد گرفتن زنده ست

سلام محمد, خوشحالم که اینجا میبینمت, من هدفم اینه بچه ها منتظر بهزیستی کار دولتی نباشن با توانایی های خودشون پول در بیارن, چرا باید یک نابینا که مترجم زبان هست منتظر مستمری بهزیستی باشه, در خصوص ریسک هم موافقم ریسک داشتی بیار وسط شدیدا پایم

سلام بر تو آخیش با کامپیوت نوشتن چقد بهتره ببین فعلا که درگیر نگارش و مراحل پایانی پایان نامه هستم این کوفتی که تا آخر امسال شرش کنده بشه باید مث چی بیفتم دنبال کار حالا وکالت که خیلی هم پولی توش نیست شاید اگه شد یه دوره پیشرفته ویندوز ۱۰ کلاس رفتم البته مجازی اونم پیش یه هم نوع خبره که منو از صفر به صد برسونه البته قبلش باید واسه لپتاپم یه هارد sst اگه اشتباه نگفته باشم بردارم خلاصه باید منم مثل محمد از یه جایی شروع کنم دارم پیر میشم اما هنوز آویزون مستمری هستم شد ۳۴ سالم هنوز یه کار درست ندارم به آرزوم هم که رفتن به خارج بود که فعلا نرسیدم ببینیم به امید خدا چی میشه خلاصه که چاکریم

سلام. هر چند من تا حدودیشو میدونستم ولی انتشار و اشتراکش اینجا عالی بود. ادامه بده که بعدش چی شد و از کجا شروع کردی؟ اولین مشتریت کی بود؟ چی خرید و یا چی تعمیر کردی و چی گفت؟
با چه روشهای خودتو جا انداختی؟ چه طوری اعتماد دیگرانو به خودت جلب کردی؟
منتظر پستهای بعدیم.

سلامو هزاران درود و احسنت
اتفاقا لحن خودمونیت باعث میشه که لحظه به لحظه باهات همراه بشیم.
از خوندن تجربه استقلالت و تلاشت برای رسیدن به هدفت لذت بردم
امیدوارم بزودی اتفاقات خیلی عالی توی زندگیت بیفته.
****
اینم هدیه سال نو
صبحها که از خواب بیدار میشی فقط از خودت سئوالات مثبت بپرس.‌ فقط سئوال کافیه.
چه طور می تونم درامد بیشتری داشته باشم؟
چه طور مشتری هام بیشتر میشه؟
چرا من اینقدر خوشحالم؟
چرا من این همه خوشبختم

دیدگاهتان را بنویسید