یک سلام سبز به همراهان و دوستان ما در محله نابینایان و به خصوص طرفداران سفرهای محله به جهان آزاد.
ضمن تقدیم صمیمانهترین تبریکات به مناسبت فرا رسیدن سال و قرن جدید و شروع بهار، سفر این بارمون در مسیر کسب آگاهیها و جمعآوری تجربیات بیشتر از گوشه و کنار جهان آزاد رو بعد از یک وقفه کوتاه نوروزی آغاز میکنیم.
یک سوال. سوالی که بارها تکرار شده و حسابی آشناست اما شاید هنوز خیلی از ما جواب درستی در ذهنمون واسش پیدا نکرده باشیم.
آیا معلولیت محدودیت هست یا نه؟ اگر هست، آیا واقعا درصد محدودیت حاصل از معلولیت به همون اندازهای که عموم مردم تصور میکنن بالاست؟ آیا تا به حال چیزی در مورد عباراتی از قبیل پیشداوری مخرب، شبیهسازی معلولیت و بسیاری عبارات مشابه شنیدید؟
در مورد جواب پرسشهایی که مطرح شد، اختلاف نظر بین افراد معلول و اشخاص بدون معلولیت چند درصده؟ و این اختلاف نظر به چه عواملی بستگی داره؟
پرسشهایی از این قبیل زیادن و جوابهای متعددی هم بهشون داده شده. در سفر امروزمون به جهان آزاد با کسی ملاقات میکنیم که به جوابهای قابل تأملی در مورد پرسشهای این مدلی رسیده و توضیحات جالبی در این موارد واسمون داره. بعید نیست که سفر امروز ما به جهان آزاد، نقطه پایانی به این سری سوالات برای خیلی از ما باشه. خوندن این پست رو به تمام افراد، چه اونهایی که دارای معلولیت هستن و چه افرادی که بدون معلولیت مسیر زندگی رو دنبال میکنن توصیه میکنیم. امید که مفید باشه!
مشخصات مقاله
- نام مقاله: The Impact of Disability Simulations
تأثیر شبیهسازی معلولیت - نویسنده: Arielle Silverman
- منبع:
Future Reflection - مترجم:
داوود چوبینی
مقدمه ای از کیم کانینگام “Kim Cunningham:”
آریِل سیلوِرمَن “Arrielle Silverman” خدمات پژوهشی و آموزشی مرتبط با معلولیت را به سازمانهای سراسر کشور ارائه میدهد. در سال 2014، ایشان موفق به کسب مدرک دکترای خود در رشته روانشناسی اجتماعی از دانشگاه کُلُریدا بُلدِر “the University of Colorado/Boulder” شدند. ظرف چهارده سال گذشته، خانم آریِل، یکی از اعضای فعال فدراسیون ملی نابینایان آمریکا بوده اند. آریِل پیشتر به عنوان رئیس انجمن ملی دانشآموزان نابینا و همچنین به عنوان رئیس فدراسیون ملی نابینایان آمریکا در شعبه سیاتِل “Seattle” خدمت کرده است.
دکتر سیلوِرمن خوش اومدید. لطفاً بفرمایید.
امروز قصد دارم در مورد پژوهشی که برای تز دُکتُرام انجام دادم با شما صحبت کنم. خب این یه تز دکترا هست و طبیعتاً اگِ شما دوستان بهم زمان بدید، شاید بتونم ساعتها در موردش باهاتون حرف بزنم.
بذارید یه کمی از خودم براتون بگم. از بدو تولد نابینا بودم، اونم نابینای مطلق. بیماری چشمم آموروسیس مادرزادی “LCA, Leber’s congenital amaurosis ” هست. همینطور که در حال رشد بودم و اصطلاحاً داشتم قد میکشیدم، احساس کردم نابینایی هم یه چیز عادی هست که تو وجود من سرشته شده. اگِ بخوام در قالب یه مثال بحث رو روشن کنم، باید بگم این موضوع هم مثل مسأله زن یا مرد بودن برام جلوه میکرد. چه فرقی میکنه مرد باشی یا زن. هرگز مسأله ای نبوده که بخوام کلی وقتم رو تلف کنم و ذهنم رو درگیرش بکنم. صادقانه بخوام بگم، هیچوقت به معلولیت نابینایی به عنوان یه محدودیت نگاه نکردم و حس بدی هم نسبت به نابینا بودنم نداشتم. فقط زمانی این حسهای بد مربوط به بحث نابینایی به سراغم میومد که افراد دیگه ای که این حسهای بد رو تو خودشون پرورش میدادن، جلوم ظاهر میشدن.
مسلماً اکثر مردم به معلولیت نابینایی به چشم یه ویژگی عادی نگاه نمیکنن. تصمیم گرفتم دُکتُرام رو تو رشته روانشناسی اجتماعی بگیرم. چون دلم میخواست بهتر درک کنم چرا عمده مردم از معلولیت نابینایی هراس دارن؟ چرا اونا اینقدر نسبت به تواناییهای افراد نابینا بدبین هستن؟ چرا اونا نسبت به این قشر از جامعه تبعیض قائل میشن؟ تمایل داشتم بفهمم چرا این اتفاقات رخ میدن. خب وقتی بتونیم از این چراییها مطلع بشیم، طبیعتاً این توانایی تو انسان هست که بتونه در خصوص اصلاحشون قدمی برداره.
چارچوبی از نظریات
وقتی تحصیلات تکمیلیم رو شروع کردم، نظریاتی رو در خصوص نحوه قضاوت و تصمیمگیری انسانها مطالعه کردم. به نتایج به دست اومده از یه سری پژوهشها دسترسی پیدا کردم که نشون میداد، نگرشهای سوء مردم در خصوص معلولیت نابینایی، از کجا نشأت میگیره. یکی از این نگرشهای منفی، به پیشداوری مخرب معروفِ. این موضوع ما رو به سمت تمایلی میکِشونه که بر اساس اون، دلمون میخواد میزان زمان و میزان شدت و حدت واکنشمون نسبت به رخدادهای زندگی رو فراتر از اونچه که هست برآورد کنیم. برای مثال: تحقیقاتی صورت پذیرفته که تو اون مردم دارن وانمود به برنده شدن تو لاتاری (بختآزمایی) میکنن. از اونا خواسته میشه تا اینجوری تصور کنن که اگه 5 سال پیش این بختآزمایی رو میبردن، اون موقع کیفیت زندگی الانشون چه شکلی بود. بعدش محققین به سراغ برندگان واقعی بختآزمایی رفتن و از اونا خواستن تا کیفیت زندگیشون بعد از 5 سال از برنده شدنشون تو بختآزمایی رو توصیف کنن. در نتیجه محققین به این نکته دست پیدا کردن که چقدر مردم در مورد خوشحالیشون از برنده شدن تو یه بختآزمایی اغراق میکنن. مردم درک نمیکنن، بالاخره زندگی خیلی زود به روال عادی خودش برمیگرده و اینا همش یه سری مسائل زودگذر هستن. لذت بالای حاصل از برنده شدن تو یه بختآزمایی، قرار نیست تا ابد ادامه دار باشه.
دقیقاً افراد همین اشتباه رو ولی در جهت عکسش در مورد معلولیتهای مختلف مرتکب میشن. وقتی مردم دارن پیش خودشون تصور میکنن، یعنی چی میشه اگه از ما توانایی راه رفتن رو بگیرن، اونا فکر میکنن شرایط بدتر از اونیِ که تو واقعیت وجود داره. همه تمایل دارن دست بذارن رو روزهای اول معلولیت، یعنی درست زمانی که واقعاً مواجهه باهاش ترسناکِ. دلیلش هم اینِ که افراد هنوز تو اون شرایط، مهارتهای مقابله با معلولیت رو دریافت نکردن. اونا درک نمیکنن زمانی که شما با معلولیتی مواجه هستی، بالاخره به شرایط عادت میکنی و با معلولیت خودت خو میگیری. به این میگن پیشداوری مخرب.
بذارید یه نظریه دیگه ولی مرتبط با همین بحث رو مطرح کنم. وقتی در مورد تجربیات دیگران فکر میکنیم، دلمون میخواد تجربیات خودمون رو مبنا قرار بدیم و بر اساس تجربیات خودمون رأی صادر کنیم. وقتی افراد بینا به معلولیت نابینایی فکر میکنن و سعی میکنن تصور کنن افراد نابینا چه حسی دارن و یا فعالیتهای روزمره خودشون رو چه شکلی انجام میدن، واقعاً تا چه اندازه سعی میکنن خودشون رو جای افراد نابینا بذارن؟ آیا اینا فکر میکنن همین که چشمات رو ببندی و یه سری کارها رو تو تاریکی انجام بدی، دیگه معلولیت نابینایی رو درک کردی و میتونی قضاوت کنی نابینایی چه شکلیِ؟ بر اساس همین پیشداوری مخرب، حدس میزنم افراد بینا در خصوص بد بودن معلولیت نابینایی، اغراق میکنن و اون رو بزرگ جلوه میدن. دلیلش هم روشنِ. همونطور که قبلاً بهش اشاره کردم، افراد بینا تمرکزشون روی اون چند روز و یا چند ماه اول هست. اینکه شما برای اولین بار چشمات رو ببندی و بدون داشتن مهارتهای مربوط به بحث نابینایی، بخوای کاری رو انجام بدی. دقیقاً ترس همین موقع هست که به سراغت میاد و وحشت میکنی.
طراحی یک پژوهش
مطالعه چنین یافته هایی من رو به سمت پژوهش در خصوص شبیهسازی نابینایی کشوند. شدیداً به این قصه علاقمند شدم. شبیهسازی، فعالیتیِ که تو اون افراد وانمود به داشتن معلولیت میکنن. مثلاً چشمبند میزنن و با این کار وانمود میکنن نابینا هستن. متوجه شدم، شبیهسازی تو بین معلمین، تحصیل کرده ها و سایر افرادی که دلشون میخواد در مورد نابینایی بدونن و در این خصوص از خودشون کنجکاوی به خرج میدن، یه چیز مرسومیِ. فهمیدم، خیلی از تحصیلکرده ها بر این امر صحه میگذاشتن که ایده شبیهسازی، یه ایده فوقالعادست. چون باعث میشه حس همدلی و درک متقابل تو انسانها تقویت بشه. مضافاً بر این، دریافتم، نابینایان و سایر معلولین، مخالف این شبیهسازی هستن. به عنوان یه عضوی از خانواده فدراسیون، از تنش بین افراد نابینا و کارشناسانی که با ما همکاری داشتن، به شدت استقبال میکردم.
یه سری آزمونها رو طراحی و اونا رو روی شوهرم پیاده کردم. اسم شوهرم جِیسُنِ “Jason”. ایشون بینا هستن. جفتمون دانشجوی مقطع دکترا بودیم و اون زمان با هم قرارامون رو تنظیم میکردیم. با هم تو یه آزمون هم همکاری داشتیم. یه سری دانشجو در اختیار داشتیم. اونا میومدن تو آزمایشگاه روانشناسی. از طریق قرعه کشی و به شکل کاملاً تصادفی، یه سریها برای زدن چشمبند انتخاب شدن. چشمهای بقیه هم باز بود. چندین گروه آزمایشی در قالب مقایسه داشتیم. یه سری از افراد اصلاً کاری انجام نمیدادن. یه عده ای هم کارای مرتبط با بحث شبیهسازی رو بدون اینکه امکاناتی تو دست داشته باشن، انجام میدادن. یه گروه هم فیلمهای مربوط به کسایی که عمل شبیهسازی رو انجام داده بودن میدیدن. مقایسه اصلی بین گروهی که چشمبند زده بودن و گروهی که چشمبند نزده بودند، انجام شد. از شرکتکنندگان تو این آزمون خواسته شد تا فعالیتهایی نظیر حرکت کردن تو کلاس و بعدش اومدن به سالن، اونم دقیقاً از وسط کلاس و به شکل زیگزاگی رو عملاً انجام بدن. وقتی تو سالن حرکت میکردن، از عصا سود میبردن. این در حالی بود که ما اصلاً نحوه استفاده از عصا رو بهشون آموزش نداده بودیم. فقط بهشون گفتیم: “برای جلوگیری از برخورد با موانع، از عصا استفاده کنید.”
همچنین افرادی رو داشتیم که سکه ها رو بر اساس نامگذاریشون، دسته بندی و روی هم میگذاشتن. جرقه این کار، بر حسب یه اتفاق تو ذهنم زده شد. قصه از اینجا شروع شد. من یه مشت سکه رو روی زمین ریختم. بعدش با خودم گفتم: احتمالاً برای یه فرد تازه نابینا شده باید خیلی سخت باشه که بتونه اونا رو پیدا کنه و برای این کار باید زمان زیادی رو صرف کنه. ما از افراد خواستیم یه لیوان آب رو روی زمین بریزن. بعدش هم تو یه آزمایش دیگه ازشون خواستیم بلافاصله برن و اسم خودشون رو روی تخته سیاه بنویسن.
تمامی شرکتکنندگان حاضر در آزمایشگاه، تمامی این آزمونها رو انجام دادن، یه سری با چشمبند و یه سری هم بدون چشمبند. بعدشم همشون پرسشنامه ها رو پر کردن. چون نگران تأثیر تعصب بر نحوه پاسخدهی دانشجویان بودیم، به من اجازه داده نشد تا در جلسات حضور پیدا کنم. ممکن بود حضور من بر نحوه پاسخدهی اونا تأثیر داشته باشه. شوهرم جِیسُن، مدیریت آزمونها رو عهده دار بود. حالا یا تمامی مسئولیتها رو خودش انجام میداد و بر روند اجرای آزمونها نظارت داشت و یا دستیاران پژوهشی رو برای اداره امور، پرورش میداد.
جِیسُن، داستانهای زیادی رو در مورد اینکه چقدر دانشآموزان در حین بستن چشمبند، وحشتزده، گیج و دلواپس بودن، برام تعریف کرده. یکی همونطور که چشمبند روی چشمش بوده، اون رو جرواجر کرده و گفته: “خدا رو شکر که نابینا نیستم.” از دید من، این یه نتیجه مطلوب برای یه تمرین آموزشی به حساب نمیاد. چنین نتیجه نامطلوبی، این ایده رو تو ذهن مردم تقویت میکنه: “از اینکه نابینا نیستی خوشحال باش. از اینکه شبیه افرادی مثل آریِل نیستی، خرسند باش.”
سؤالات و پاسخها
تو پرسشنامه ها، دانشآموزان به سؤالاتی در مورد اینکه فکر میکنن به طور کلی معلولیت نابینایی چه شکلی هست، پاسخ دادن. برای مثال: اونا مجبور بودن بنویسن که با جمله “اگه نابینا بودم، هر کاری میکردم تا بیناییم رو برگردونم.” موافقند یا نه. از شرکتکنندگان خواسته بودیم تا به ارزیابی واکنشهای عاطفی بپردازن. برای مثال: چقدر فکر میکنن نابینایان احساس خشم، غم، تنهایی و ترس میکنن. همچنین ازشون خواستیم تا با توجه به هشت فعالیت مختلف، افراد نابینا رو گروهبندی کنن. برخی از اون فعالیتها، فعالیتهای حرفه ای بودن، مثل معلم ابتدایی بودن. تازه ازشون خواستیم تا میزان توانایی افراد نابینا رو برای زندگی تو خونه ویلایی و یا آپارتمانشون، ارزیابی کنن. افراد نابینا و بینا، در مهارتهای مرتبط با این هشت فعالیت، مورد مقایسه قرار گرفتن. نمره آ1 نشون میده که افراد نابینا تو انجام اون فعالیت خاص، به شدت ضعیفتر از افراد بینا عمل کردن. نمره آ4 به این معناست که افراد بینا و نابینا عملکردشون یکی بوده. نمره آ7 هم به ما میگه که افراد نابینا، به شدت بهتر از افراد بینا عمل کردن. ما چندتا آیتم چالش برانگیز رو هم به پرسشنامه اضافه کردیم. مثلاً پرسیدیم: نابینایان تا چه حد تو شناسایی اصوات و حرکت تو تاریکی، مهارت دارن؟ با این روش، احتمال داشت شرکتکنندگان نسبت به دادن امتیاز بالا به نابینایان تو این زمینه خاص، احساس خوبی داشته باشن و نسبت به پاسخ دادن به سایر سؤالات هم صادقانهتر عمل کنن.
متوجه شدیم، افرادی که چشمبند زده بودن، احساس بدتری نسبت به نابینایی داشتن و تصور میکردن، شرایط نابینایی، ضعف و ناتوانی انسان رو بیش از پیش نمایان میکنه. به احتمال خیلی زیاد، این دسته از افراد، با جملاتی نظیر “اگه نابینا بودم، هر کاری میکردم تا بیناییم رو برگردونم.” موافق بودن. اونا بر این باور بودن که در طول یه روز، افراد نابینا به نسبت افراد بینا، احساسات منفی بیشتری نظیر ترس، تنهایی، دلواپسی، سردرگمی و ناامیدی رو تجربه میکنن. اتفاقاً، اینا همون احساساتی بودن که زمان داشتن چشمبند، به خودشون دست داده بود.
مهمتر از همه اینا، وقتی به رتبه بندیهای اونا در خصوص فعالیتهای مختلف نگاهی انداختیم، افرادی که چشمبند به چشم داشتن، بر خلاف افرادی که چشمبند نزده بودن، احساس کردن، افراد نابینا نمیتونن تو انجام فعالیتها، به خوبی افراد بینا عمل کنن. برای نمونه: درصد بالایی از شرکتکنندگان دارای چشمبند، بر این باور بودن که افراد نابینا، در مقایسه با افراد بینا، یا قادر به داشتن یه زندگی مستقل تو خونه ویلایی و یا آپارتمانشون نیستن و یا اگه هم بتونن، نمیتونن به خوبی افراد بینا به زندگیشون ادامه بدن.
در نهایت، با نگاهی دقیقتر به مکانیسم پشت این قضاوتها، از دانشجویان خواستیم، تصور کنن نابینا شدن. از اونا خواستیم تا در طی فواصل 6 ماهه بسنجن، نابینایی تا چه اندازه در زندگی اونا محدودیت ایجاد کرده؟ اونا از یه مقیاس 1 تا 10 برای امتیاز دادن به این قصه بهره بردن. بر طبق این مقیاس، 0 به معنای عدم ایجاد هیچ گونه محدودیت و 10 به معنای ایجاد نهایت محدودیتهاست. درواقع، دانشجویان برای اینکه نشون بدن محدودیت نابینایی تا چه میزان تو زندگیشون از زمان نابینا شدن تا 3 سال بعد و بعد از اون دوره 3 ساله، تأثیرگذار بوده، نمودارهای گرافیکی رسم میکردن. متوجه شدیم، اساساً همه بر این باورن که به روزهای اول نابینایی باید امتیاز 9 یا 10 رو اختصاص داد، یعنی نهایت محدودیت تو زندگی. اما شرکتکنندگانی که فاقد چشمبند بودن، بر این عقیده بودن که به مرور زمان، نابینایی به یه امر طبیعی برای انسان بدل میشه و آدم به زندگی عادی برمیگرده. افرادی که چشمبند زده بودن هم بر این عقیده بودن که آدم به نابینایی خودش عادت میکنه و به مرور زمان روند عادی زندگیش رو در پیش میگیره، اما از نظر اونا، این قصه خیلی زمان میبره و روندش به شدت کند هست. وقتی به پیشبینیهای شرکتکنندگان مبنی بر میزان محدودیتهای ناشی از نابینایی، اونم بعد از گذشت سه سال از نابینا شدنشون، نگاهی انداختیم، از نظر کسانی که چشمبند به چشم داشتن، میزان این محدودیتها، به میزان باورنکردنیی، بالاتر از کسایی بود که فاقد چشمبند بودن. در مقایسه با افرادی که چشمبند به چشم نداشتن، از نظر دانشجویان دارای چشمبند، روند بهبود تواناییها و کیفیت زندگیشون، به شدت کند بوده.
این نتایج به ما میگفت که شبیهسازی نابینایی، اونم به روشی که ما انجامش دادیم، چه نقشی تو پیشداوری مخرب داره!!! چنین شبیهسازیهایی نشون میدن که تا چه حد آدم، دقایق اولیه بعد از نابینا شدن رو در نظر میگیره و روش تمرکز میکنه و رد پای سازگاری انسان با شرایطی رو که باهاش مواجه شده، اونم به مرور زمان رو از خاطرش دور میکنه. در نتیجه، وقتی از شرکتکنندگان خواستیم تا در مورد میزان کارآمدی افراد نابینا قضاوت کنن و ببینن تا چه میزان این افراد میتونن به عنوان معلم ابتدایی به ایفای نقش بپردازن، افراد دارای چشمبند فکر میکردن، افراد نابینا در حوزه تدریس دوره ابتدایی، تواناییهاشون کمتر از افراد بیناست.
پاسخها و پرسشها
هر پروژه تحقیقاتی خوب، بیش از اینکه به پاسخ دادن به سؤالات اهمیت بده، به میزان سؤالاتی که میتونه ایجاد کنه، اهمیت میده. فکر میکنم این پروژه، سؤالات زیادی رو در مورد اینکه چه نوع شبیهسازی چشمبند، اونم در صورت وجود، مفید فایده هست، به خاطر انسان میاره. فکر میکنم، این نتایج به ما میگن، اگه به افراد چشمبند بزنیم، بهشون هیچ گونه آموزش و دستور العملی رو ندیم و اونا رو با یه مدل شبیهسازی نابینایی آشنا نکنیم، بعدش هم ازشون بخوایم تا خودشون از خودشون دفاع کنن و به زندگی طبیعیشون ادامه بدن، به احتمال فراوون، این قصه برای چنین افرادی، تجربیات منفی و ترسناکی رو در پی خواهد داشت. چنین تجربیات منفی، باورهای گذشته اونا رو نسبت به مسأله نابینایی، تقویت میکنه. در حال حاضر، مردم تصورات و ترسهای نادرستی در مورد موضوع نابینایی دارن و اگِ شما هم اقدامی بکنی که تحت اون، این افراد یه تجربه ناخوشایندی رو هم تجربه کنن، دقیقاً همون تجربه ای که انتظارش رو داشتن، اون موقع هست که نگرشهاشون در خصوص نابینا، محکمتر از گذشته میشه.
شبیهسازیهایی نظیر اونچه تو پژوهشکده چطور چشم آن را ببیند “How Eye See It” انجام شده و یا برخی از شبیهسازیهایی که تو مدارس صورت میپذیره، میتونه مضر باشه. چنین شبیهسازیهایی، کمک میکنه تا تعصب و باورهای عمومی مردم در خصوص این معلولیت تقویت بشه. عمل شبیهسازی چشمبند، دقیقاً شبیه به این میمونه که شما باورهای غلط مردم رو مجدد یادشون بندازی و تازه ناخواسته و از روی ناآگاهی، بهش رنگ و لعاب هم بدی و با این کارت، مهر تأییدی باشی بر باورهای غلطشون.
تحقیق پیش رو نشون میده، اگه شما کاری بکنی که افراد تجربه مثبتی از نابینایی به دست بیارن، شاید از میزان تعصب و تبعیض کاسته بشه. این صرفاً یه فرضیه هست و هنوز باید مورد تحقیق و بررسی قرار بگیره. برای مثال: تجربه پیاده روی اونم با عصا، احتمالاً میتونه یه تجربه مثبت به شما منتقل کنه. همین فردا میتونید از این چشمبندهایی که موقع خواب میزنن استفاده کنید و با یه عصا به قدم زدن بپردازید. ممکنِ زمان استفاده از عصا، شما دید بهتری نسبت به تواناییهای افراد نابینا پیدا کنید و حستون مثبتتر از گذشته باشه.
آخرین نکته ای که تمایل دارم در خصوص بحث شبیهسازی با شما به اشتراک بذارم اینِ که تصور میکنم روش، احتمالاً روش خوبیِ و میتونه به آموزش موانع محیطی، کمک شایانی بکنه. در عین حال، برای رسیدن به این هدف و البته کارا بودنش، نحوه انجام شبیهسازی باید به گونه ای تنظیم بشه که فرد، دسترسپذیری و عدم دسترسپذیری رو در کنار هم تجربه کنه. در غیر این صورت، خیلی سخت میشه ثابت کرد، چالشها کاملاً به بحث دسترسپذیری وابسته هستن.
به گوشم رسیده که والدین میگن: برای اینکه همکلاسیهای یه بچه نابینا بتونن نابینایی رو تجربه کنن و باهاش آشنا بشن، باید ازشون بخوایم تا چشمبند بزنن. اگه تصمیم دارید این کار رو بکنید، اگه فقط صرفاً میخواین از بچه ها خواهش کنید تا چشمبند بزنن و برای مدت کوتاهی به اینور و اونور پرسه بزنن، در جریان باشید که به احتمال زیاد، این اقدام شما باعث ترس و وحشت اونا میشه. شبیهسازی نابینایی، اونم به شیوه سنتی، به احتمال خیلی زیاد، بسیاری از نگرشهای منفی رو در خصوص معلولیت نابینایی، تقویت میکنه. اما اگه از بچه بخواین تا چشمبند بزنه و یه بازی رو که تو اون بحث دسترسپذیری رعایت نشده رو تجربه کنه و در کنارش بازی دسترسپذیری مثل گلبال رو امتحان کنه، چنین اقدامی میتونه یه کلاس آموزشی در خصوص بحث اهمیت دسترسپذیری به حساب بیاد.
مشتاقانه دلم میخواد در خصوص مسأله به این مهمی، گفتگوها و تبادل نظرهای بیشتری با شما عزیزان داشته باشم.
شناسنامه نشریه جهان آزاد
همانطور که از نام این نشریه بر میآید، قرار است به تجربیات نابینایان، والدینشان، اطرافیانشان، دوستانشان و هر انسانی که تمایل به فهم معلول و معلولیت دارد و توانسته در این راه به چیزهایی نیز دستیابد بپردازد. البته ما تمرکزمان بیشتر بر روی تجربیات عزیزان در حوزه ی نابینایی است. می خواهیم ببینیم والدین یک نابینا برای دستیابی فرزندش به حق و حقوقش دست به چه اقداماتی می زند. می خواهیم ببینیم تمام کسانی که با نابینا در ارتباط هستند، چه کاری برای هرچه مستقلتر شدن فرد با آسیب بینایی انجام می دهند و کدامشان اثربخش بوده است. خلاصه ی کلام اینکه میخواهیم در حوزه نابینایی از تجربیات دنیا بهره ببریم تا روزی با آگاهی از این تجربیات بتوانیم به خود تلنگری زده و به سمت اهدافمان حرکت کنیم.
البته اگر پدر و مادری یا دوست و آشنایی در ایران عزیز نیز توانسته برای حل مشکلی از مشکلات بیشمار نابینا راه حلی پیدا کند، می تواند آن را در قالب یک مقاله در اختیار ما قرار دهد. چون ایران هم بخشی از این جهان است و ما برای جمع آوری این تجربیات همیشه هم لازم نیست دست به دامان جراید غرب باشیم. هرچند که فعلاً ظاهراً راه دیگری وجود ندارد. همه ی ما بر این امر واقفیم که دنیای غرب در خصوص معلول و معلولیت خیلی زودتر و بیشتر از ما از خود جنبوجوش نشان داده و به دست آوردهای بی نظیری دست یافته است.
اگر دوستی هم مقاله ای را خوانده و آن را مفید یافته، می تواند آن را ازطُرُقی که در پایان می آید، جهت ترجمه به دست ما برساند.
فعلا بنا بر این است که ماهی یک مقاله ی تخصصی در این موضوع منتشر کنیم. ولی شاید زندگی مجال بیشتری به ما داد و آخر هر ماه مطالب بیشتری جمع آوری کرده و در طول ماه به خدمتتان پیشکش کردیم.
پس قرار ما همیشه اول هر ماه همین جا در جهان آزاد.
ذکر این نکته هم الزامی میباشد که قرار نیست همیشه مقاله ی منتشر شده همراه با فایل صوتی باشد. ولی تلاشمان بر این است که این اتفاق جذاب همیشه بیفتد.
قطعا نظرات، انتقادات و پیشنهادات شما می تواند چراغ راه ما باشد.
ایمیل: hotgooshkon@gmail.com
آیدی تلگرام: @hotgooshkon1
به امید جهانی آزاد تر!
۸ دیدگاه دربارهٔ «نشریه جهان آزاد، شماره 45. تأثیر شبیهسازی معلولیت»
سلام. این یکی از مقالاتی هست که واقعا پسندیدم. تا حد زیادی با بیانات آریِل سیلوِرمَن موافقم. یه نکته ای که به نظرم میرسه اینه که: حالا همین روش سنتی و استفاده صرف از چشمبند هیچ! خاطرم هست یه بار بود که تو همین تلویزیون خودمون مجری برنامه نمیدونم چه مناسبتی بود روز نابینا بود یا حالا یه مناسبتی اینچنینی مثلا میخواستند همون شعارهای همیشگی رو تکرار کنند: یک دقیقه ای چشماشو بست عصا دست گرفت کاملا من نابینا حس کردم داره شعار گونه میگه که چه حس خوبیه با عصا راه رفتنو همینا خخخ. حسابی رفت رو اعصابم خخخ. ولی این مقاله کاملا منطقی این موضوع رو بررسی کرده. سربلند باشید.
درود بر شما خانم نازنین عزیز،
خوشحالم که بالاخره سخت پسندهایی مثل شما هم از برخی از مقالات منتشر شده خوششون اومده.
همیشه تلاش کردم بهترینها رو انتخاب کنم.
ولی خب همیشه سلایق مختلف هست.
دقیقاً تو این کشور در اکثر مواقع، شعار بر منطق غلبه داشته.
مرسی که بودید
سوء برداشت نشه بزرگوار. موارد دیگه ای هم بود که پسندیدم. ولی میخوندم و بدون کامنت رد میشدم. کلا بابت همش حسابی خدا قوت.
نه دوست من،
این چه حرفی هست.
انسانها کاملاً در انتخاب همه چیز آزاد هستند.
این باور قلبی من هست و استثنا بردار هم نیست.
یه کم فلسفی شد ولی …….
سلام! خیلی مقاله جالبی بود. راستش اولین بار بود که یه مقاله این شکلی رو مطالعه کردم. راستش بیماری من هم دقیقً مثل خانم آریل هست. راستش من وقتی در کارگاههای رواندرمانی شرکت میکردم, استاد به یکی از بچه ها پیشنهاد کرد که با چیزی چشمش رو ببنده. چون من قرار بود نقش یک درمانگری رو بازی کنم که به یک نابینای افسرده کمک کنم. وقتی کارمون تموم شد و همکارم اون چشمبند رو برداشت میگفت که براش خیلی سخت بود, ولی خیلی تجربه جالبی بود. اون میگفت که هاجر چون از بچگی نابینا بوده مسلما خیلی بهتر میتونه اینطوری زندگی کنه. تقریبا همه مردم چه در ایران چه در کشورهای دیگه از افراد نابینا یک موجود فضایی یا افسانه ای میسازند یا اینکه تصور میکنند که افراد نابینا همیشه به کمک نیاز دارند. البته این رو هم بگم که ما باید واقعیت رو بپذیریم. مثلا باید بپذیریم که یک نابینا نمیتونه رانندگی کنه و یا اینکه وقتی خیابون شلوغ هست یک فرد نابینا مجبور میشه برای رد شدن از خیابون از افراد بینا کمک بگیره و یا اینکه در کشور رمانی که اکثر فروشگاهها تقریبا ۶ هکتار هستند یک نابینا به تنهایی نمیتونه بره خرید. اما برای این نتوانستنها جایگزین وجود داره. مثلا خرید آنلاین یا داشتن راننده. ببخشید که کامنتم طولانی شد. هیچکس صد در صد مستقل نیست. موفق باشید!
سلام هاجر عزیز،
این جمله آخرت معرکه بود.
“هیچ کس ۱۰۰% مستقل نیست.”
یه جمله ای نوشتی که انیشتین هم نمیتونه ردش کنه.
حتی اگه سالها زیر خاک بوده باشه.
علت ۱۰۰% مستقل نبودنشون هم به ۱۰۰% کامل نبودنشون برمیگرده.
مرسی که هستی
و امیدوارم در آینده هم با ما باشی و تجربیات ارزندت رو با ما به اشتراک بگذاری
سلام. هیچ انسانی صد در صد مستقل نیست. و این ایرادی نداره. چه ایرادی داره من به خواهرم یا همسرم در انجام ی سری از کارها وابسته باشم و اونا هم مسلما ی سری از کارها که برای من انجامش آسونتر از خودشونه به من وابسته اند.
سلام بر داوود عزیز! کاملا باهات موافقم. اگر قرار بر این باشه که همه ما ۱۰۰% مستقل باشیم, دیگر در جامعه ما نیاز به شغلهای مختلف نیست. انسان که ربات نیست که خودش همه کاری رو انجام بده. در کل مقاله جالبی بود. مرسی.