دسته‌ها
اجتماعی برنامه های رادیویی ویژه نابینایان پادکست داستان و حکایت صوتی کتاب صوتی

دانلود نمایش صوتی رؤیای مرگبار

بسم الله الرحمن الرحیم سلام خدمت همه دوستداران نمایش های صوتی گروه نمایش نگاهان با مجموعه شش قسمتی رویای مرگبار تقدیم می کند دوشنبه هر هفته ساعت بیست و دو با پخش این مجموعه از رادیو گوش کن در خدمت شما عزیزان هستیم در این مجموعه در قالب داستان، به گوشه کوچکی از مشکلات معلولین پرداختیم و سعی کردیم ضمن داستانی جذاب، بازی های خوب و تدوین مناسب، لحظاتی به یاد ماندنی را کنار هم رقم بزنیم. نویسندگی و تهیه کنندگی این مجموعه را مهدی بهرامی راد بر عهده داشته که از سال 90 تا 92 تلاش زیادی کرد تا این داستان به صورت سینمایی یا تلویزیونی تولید گردد
دسته‌ها
آموزش آموزش های خریدنی اخبار اطلاع رسانی گزارش

اطلاعیه، آموزش کاربردی و عملی داستان و نمایش نامه نویسی از ایده تا متن نهایی

بسم الله الرحمن الرحيم سلام خدمت همه دوستان و همراهان عزيزم خيلي از دوستان علاقه به داستان نويسي و فعاليت در حوزه داستان پردازي را دارند. از خواندن و نوشتن لذت مي برند و دوست دارند با تمام محدوديتهايي که وجود دارد اين مقوله را به صورت حرفه اي پي گيري کنند، تاجايي که بتوانند منبع درآمد خوبي از اين استعداد خود بدست آورند. طي اين 2 سال بعضي دوستان اصرار مي کردند که کلاس آموزشي اي در اين خصوص برگزار کنم و هر دفعه به دلايلي اين کار انجام نميشد. اما بالاخره با همت بچه هاي تيم تاک گوش کن و مديريت مجموعه، و همچنين گويا شدن چند
دسته‌ها
اجتماعی خاطره صوتی گزارش مذهبی

پادکست صوتی اربعین حسینی

بسم الله الرحمن الرحيم اشتراک گذاري حس هاي خوب، لحظات شيرين و تجربيات جذاب با دوستان خيلي لذت بخش است. بخصوص اگر تجربه اي ميليون نفري در کار باشد. تجربه اي که موقع به وقوع پيوستنش شايد سخت و طاقت فرسا باشد، ولي وقتي به خاطره تبديل مي شود، آنقدر شيرين است که بي اختيار اشکهايت جاري مي شود. سلام خدمت همه عزيزان ايام اربعين حسيني را خدمت همه شما تسليت عرض مي کنم و احتمالا وقتي اين پست منتشر مي شود من در حال پياده روي از نجف اشرف به کربلاي معلي هستم و مطمئن باشيد نائب الزياره تک تک شما بزرگواران خواهم بود. هر سال که به
دسته‌ها
اجتماعی اخبار اطلاع رسانی داستان و حکایت روانشناسی صحبت های خودمونی

دخترِ خوش صدا

بسم الله الرحمن الرحیم دختر خوش صدا نوشته: مهدی بهرامی راد روي نيمکت, در حاليکه يک عينک آفتابي به چشم دارد و کنارش کيف دستي اش است, نشسته و به سمت هر رهگذري که به او نزديک مي شود لحظاتي مي نگرد. جوان: خدايا! اگر نيايد چه مي شود؟ اگر نيايد هيچ حسي ديگر به خودم نخواهم داشت. کيف دستي اش را برمي دارد. از داخل آن عصاي سفيدش را بيرون مي آورد و باز مي کند. مي خواهد برخيزد و برود که منصرف مي شود. به ياد ترم 1 و اولين روز دانشگاه مي افتد. روزي که با تق تق عصايش در راهروي دانشگاه, دنبال کلاس مي‌گشت. هيچکس
دسته‌ها
اجتماعی اخبار اطلاع رسانی خاطره داستان و حکایت صحبت های خودمونی گزارش مذهبی

یک مهمانیِ آسمانی

بسم الله الرحمن الرحیم روی تخت در هتل از این دنده به آن دنده میشوم. مرتب به خودم بد و بیراه می گویم. امشب حتما باید بروم. خودم تنها و بدون هیچکس باید بروم. فکر می کنند نمی توانم؟ کاری ندارد که. نیمه شب از هتل میزنم بیرون, از کوچه سرشور میرم جلو تا به خیابان برسم. بعد میروم سمت راست, بعد از کمی جلو رفتن به آن سوی خیابان می روم و مستقیم مسیرِ روبرو را پیش می گیرم تا به ورودی باب الجواد برسم. آره همینه. این مسیر را بارها در ذهنم مرور کرده ام. شب اول می خواستم تنها بروم. اما نشد. یکی از دوستان نیمه
دسته‌ها
اجتماعی داستان و حکایت روانشناسی صحبت های خودمونی

یک, دو, سه, چهار

اين فقط يک داستان است و شخصيت هاي آن فرضي يک, دو, سه, چهار باز در حال قدم زدن در پارک. آرام و با احتياط, جلو مي روم و منتظرم. منتظرم که دستم را بگيرد. دستم را بگيرد که با هم قدم بزنيم. اما…. مثل هميشه چند قدم عقب تر خود را به چيزي مشغول کرده. اين بار آرام مي آيد که به مني که آنقدر آرام قدم برمي دارم نرسد. دفعه قبل به بهانه صحبت با تلفن ازم جلو زده بود که… که يک وقت دستم را نگيرد. يک, دو, سه, چهار واقعا دوست داشتن به حرف است يا عمل؟ اگر کسي را دوست داشته باشي, ولي از
دسته‌ها
اجتماعی خاطره صحبت های خودمونی

ای دل آرام بگیر!!!!!!!

منتظر بودم. مثل هر سال منتظر بودم که برگه های تمدید قراردادم را بیاورند و امضا کنم. همان طور که بقیه امضا کرده بودند. خدایا! چرا دیر شد!؟ در شرکت همه از تمدید قراردادشان صحبت می کردند. بی خیال. فکرش را نکن. الان می آورند. خودت را مشغول کن. سرگرم کن. خودت را به این سرگرم کن که الان شب عید است و هنوز لباس برای فرزندت نخریده ای. البته پیراهن و شلوار خریده ای ولی کفش و لباس برای داخل منزل نگرفته ای. این هم بی خیال. به این فکر کن همسرت مانتو و لباس نگرفته و عیدی و حقوق اسفند ماه هم تمام شد. اَه! لعنتی, یک
دسته‌ها
اجتماعی خاطره داستان و حکایت روانشناسی صحبت های خودمونی

تقدیم به دوست داشتنی هایم, از طرف یک دیر نابینا

بسم الله الرحمن الرحیم تقديم به پسرم آرش که در مدرسه با افتخار به معلم و دوستانش گفت: پدرم نويسنده است. من يک دير نابينا هستم. کسي که به مرور چشمش, نور و اصلي ترين راه ارتباطي اش را با محيط اطرافش از دست داد. کسي که هم اکنون با عصا همه جا مي رود, مسافرت مي کند, قسمت اعظم کارهاي شخصي و خانوادگي اش را انجام مي دهد و زندگي مي کند. من يک دير نابينا با تمام ضعف هايم هستم, به کمک ديگران نياز دارم. اما ضعيف نيستم. براي رد شدن از خيابان, براي خواندن بعضي متون يا داروها, براي پيدا کردن يک آدرس و خيلي چيزهاي
دسته‌ها
اجتماعی داستان و حکایت مسابقه

پست به روز شد. گام سوم؛ بازنویسی دوم داستان گورکن و روح سرگردان ارسالی از طرف نیره

بسم الله الرحمن الرحیم آبان و زمان انتشار دومین داستان از طرح «گام سوم» فرا رسید. حدود ده روزی نبودم و انتشار این پست عقب افتاد, و هرچند استقبال شما کمی کم‌رنگ دلسردکننده بود، ولی ما هم‌چنان به راه خود ادامه می‌دهیم تا آنجا که بشود. این ماه داستان بسیار کوتاهی از «نیره» را با عنوان «گورکن و روح سرگردان» می‌خوانیم و در حد خودمان نقد می‌کنیم. لازم به ذکر است که «علاءالدین» که وظیفه دریافت و ویرایش سطحی داستان‌ها را بر عهده دارد، تنها و البته نه به طور کامل، به ویرایش علامت‌گذاری‌ها و رعایت نیم‌فاصله‌ها پرداخته و به ساختار واژگان، جمله‌ها و محتوای داستان دست نزده است.
دسته‌ها
اجتماعی خاطره داستان و حکایت روانشناسی صحبت های خودمونی

تبریکی به بلندای رنگین کمان, تشکری از یک قلب مهربان

تبریکی به بلندای رنگین کمان, تشکری از یک قلب مهربان تا سالها, قبل از اینکه بینایی را از دست دهم نمی دانستم روز جهانی عصای سفید هم داریم. همانطوری که الآن هم خیلی ها نمی دانند چنین روزی وجود دارد. شاید در حد پیامهای فضای مجازی, مردم گذرا از آن می گذرند. حتی یادم است آن روزها که میدیدم, گفتگوهایی که در رسانه های سمعی و بصری با معلولین و مسوولین مربوطه در روزهایی مثل عصای سفید یا روز معلول انجام میشد برایم جذابیتی نداشت که بخواهم تا آخر دنبالش کنم. و اکنون هم که چندین سال است به جرگه عصا سفیدها پیوسته ام, هنوز این روز برایم جذابیتی
دسته‌ها
اجتماعی اخبار اطلاع رسانی تاریخ خاطره داستان و حکایت روانشناسی صحبت های خودمونی کودکان و نونهالان گزارش

پست به روز شد، بازنویسی دوم بجنگ تا بجنگیم! اولین داستان ارسالی برای طرح گام سوم

بسم الله الرحمن الرحیم در این دو روز با خوندن دو پست سر کیف اومدم و داستان نیمه کاره را بازنویسی کردم. یکی خاطره رهگذر و دیگری خاطره خانم جوادیان. با یکی خندیدم و با یکی دیگر حسهای متفاوت را تجربه کردم. حالا شما هم بیایید با این بازنویسی با هم بگرییم. تمام شخصیت ها فرضی بوده و هر گونه تشابه تصادفی می باشد طرح گام سوم تازه متولد شده.و چون عده ای در این زمان مشخص متن هایشان کامل نشده, یا هنوز عده ای از این طرح اطلاع ندارند, اولین داستان را خودم نوشته و منتشر می کنم تا در قیچی نقادان قرار گیرد. من پوستم کلفت است
دسته‌ها
اجتماعی خاطره صحبت های خودمونی

از یک دورهمی ساده تا تبریک جشن عروسی یک هم محله ای البته با کمی تاخیر

سلام خدمت همه دوستان عزیز و بزرگوار. امیدوارم همگی در سایه ایزد منان خوب و سلامت باشید. بی مقدمه بریم سر اصل مطلب. چهارشنبه ظهر بود که با تماس یکی از دوستان محترمه, بانو وکیل محله,به یک دورهمی دوستانه دعوت شدیم. پرسیدم چه کسانی هستند و فرمودند خانم کاظمیان, امیدی, رهگذر, آقای حاتمی و چند نفر دیگر. بی درنگ و بدون معطلی پذیرفتم. راستش را بخواهید تا به حال با دوستان هم مسلک دورهمی نرفته بودم و واقعا دوست داشتم چنین جمعی را تجربه کنم. آن هم با دوستانی که واقعا دوست داشتم از نزدیک خدمتشان برسم. پنجشنبه شب مجدد با تماسی از سمت خودِ خانم کاظمیان به این
دسته‌ها
آموزش آموزش های رایگان اجتماعی داستان و حکایت صحبت های خودمونی مسابقه

گام سوم؛ طرحی برای داستان نویسی به صورت کارگاهی و نقد در قالب مسابقه

سلام و عرض ادب و احترام خدمت همه دوستان و بزرگواران طرح گام سوم به پیشنهاد و پی گیری علاء الدین عزیز منتشر می شود و من فقط منتشر کننده طرح هستم و ان شالله با همکاری و همیاری یکدیگر آن را پیش خواهیم برد.     مقدمه و معرفی بسم الله الرحمن الرحیم و سلام!   نزدیک به یک سال پیش، در انتهای این مطلب از دوستان خواستم تا نظرشان را درباره تشکیل یک کارگاه داستان‌نویسی ابراز کنند. کارگاه آموزشی را که آقای مهدی بهرامی راد به تشکیلش در تیم‌تاک اشاره‌ای کردند. اما برای فعالیتی شبیه به یک کارگاه داستان‌نویسی در فضای نوشتاری محله فکری به ذهنم رسید
دسته‌ها
خاطره داستان و حکایت صحبت های خودمونی کودکان و نونهالان

دستمال کاغذی

عرض کنم خدمتتون طوطیان شیرین سخن و راویان شکر دهن بیان کردند که سال گذشته وقتی به منزل تشریفمان را آوردیم عیال محترمه و مکرمه را در بستر و آماده برای سرما خوردن یافتیم. عطسه های پیاپی و آبریزش های مستمر نثارش شده بود و یک بسته کامل دستمال کاغذی کنار بستر نهاده و نای برخاستن و احترامات و تشریفات ویژه شوهر داری را نداشتند. اوهوم. هووووم, اوهوی, ببخشید حنجرم گرفت و حوصله رسمی نوشتن دیگه نیست. بقیه اش را عامیانه سر کنید. خلاصه در حین تعویض لباس گفتم خانمم, عخشم, ناژم, عسیسم, بیا ببرمت دکتر که با همان بی حالی, در حالی که یک فین بزرگ می کرد
دسته‌ها
اجتماعی خاطره داستان و حکایت صحبت های خودمونی

چهار دیواری

کلافه با خانم از املاکی اومدیم بیرون. گرمای هوا, تیزی آفتاب, تشنگی و از همه مهمتر بی پولی حسابی قرمزم کرده بود. می خواستم عصایم را در بیاورم و یک راست مسیری را طی کنم که خانم دستم را گرفت و گفت: کجایی؟ آره! کجا بودم. اصلا حواسم نبود خانمم همراهم است. فقط عرق از همه جایم می چکید. بی روح و بی حس گفتم: اینقدر قیمتها رفته بالا. سی میلیون, چهل میلیون, پنجاه میلیونم کجا بود. خانم در حالیکه دست من را محکم می کشید من را با خود به سمتی همراه کرد. نمی دانم چهره اش مثل من قرمز و خیس عرق بود یا نه ولی صدایش
دسته‌ها
اجتماعی خاطره داستان و حکایت صحبت های خودمونی

آه! کاش میدیدم

  هشدار: تمامی اسامی، شخصیت‌ها، و رخدادهایی که در این داستان آورده شده‌اند، ساخته‌ی ذهن نویسنده هستند و واقعیت ندارند. هرگونه تشابه اسامی این داستان با اسامی اشخاص موجود در دنیای واقعی، کاملاً ناخواسته بوده و از کنترل نویسنده خارج است. آه! کاش می دیدم: نویسنده مهدی بهرامی راد فریاد زدم. چنان فریاد زدم که یاد ندارم در عمرم حنجره ام چنین از هیجان لرزیده باشد. چنان فریاد زدم که یاد ندارم تارهای صوتی ام چنین فشاری را تحمل کرده باشند. آن موقع تمام وجودم پر از خشم و حِسّی بود که روی هم جمع شده بود؛ و باید آن موقع خالی میشد. که شاید اگر خالی نمیشد با
دسته‌ها
اجتماعی خاطره صحبت های خودمونی

گفتگویی دوستانه یا درددلی مشترک

بسم الله الرحمن الرحیم سلام به همه دوستان بزرگوار. امیدوارم همگی خوب و هدفمند باشید. می خواهم کمی سرتان را با حرفهایم درد بیاورم. مدتهاست پراکنده گویی نکرده ام و حالا شروع می کنیم: اواسط بهمن ماه سال گذشته بود که بحث تمدید قراردادها در شرکتی که کار می کنم داغ شد. این موقع از سال همیشه این بحث داغ میشد اما امسال کمی متفاوت بود. شرکت ما 80 کارمند دارد و بخاطر مشکلات اقتصادی که بخش های دولتی و خصوصی با آن درگیر هستند, با ده نفر از همکارانم قرارداد بسته نشد. در این اوضاع و مشکلات جامعه, خیلی برایشان ناراحت شدم. همه شان زن و بچه داشتند
دسته‌ها
اجتماعی خاطره داستان و حکایت صحبت های خودمونی

دیوانه گی

بسم الله الرحمن الرحیم سلام به همه دوستان عزیزم. سال 1397 هجری شمسی را به همه شما بزرگواران تبریک می گویم. امیدوارم در پناه خالق یکتا, سالی پر از امید و موفقیت را پیش رو داشته باشید. خلاصه دلم برای همتون تنگ شده. برایتان عیدی یک داستان آوردم. فقط ببخشید مثل پایتخت و بقیه سریالا طنز نیست. اصل داستان واقعی می باشد ولی بخاطر بعضی مسائل اسامی و بعضی نسبت ها تغییر یافته اند. دیوانگی فکر نمی کردم بعد از این همه سال زنگ بزند. شماره ام را از کجا بدست آورده نمی دانم. و باز هم نمی دانم خوشحال باشم یا ناراحت. بخشی از لایه های درونم خوشحال,
دسته‌ها
اجتماعی اخبار اطلاع رسانی خاطره داستان و حکایت روانشناسی صحبت های خودمونی

کمی حرف خودمونی و یک فراخوان از دوستان گل گلاب

بسم الله الرحمن الرحیم. بعد از سلام و ادب و چطورید و خوبید آیا و من بهترم و اوضاعتون چگونه است و اینا میرم سر اصل مطلب. دیروز یک فیلم کوتاه کمتر از پنج دقیقه ای دیدم و شنیدم. خلاصش این بود: زنی تر گل ور گل در حال گفتگو با مامانشون می خواست بره اون طرف خیابون سوار دویست و ششش بشه که متوجه میشه یک نبین می خواد بره اون طرف و می ترسه رد بشه. خلاصه میره کمکش و می بردش اون طرف که اتفاقا نزدیک ماشینشم هست. اون نبین ضمن تشکر ازش درخواست می کنه تا محلی که در مسیر اون خانمه هست ببردش و
دسته‌ها
اجتماعی خاطره داستان و حکایت صحبت های خودمونی طنز

شوخستان:از حواشی سفر غافلگیرانه رعد بارانی به منزل رهگذر

در کتب عهد عتیق و باستان آمده که رعد دانا و حکیم, بسیار دلتنگ سفر گشته و بعد از تفکری بسیار حکیمانه, از بین انبوه دوستانش یکی را برمی گزیند تا به سویش رهسپار گردد. اما مانعی سخت پیش روی داشت و آنهم کسب رضایت شوی مهربانش بود. رعد دانا مثل همیشه با مقدمه چینی ها و اجرای نقشه های گوناگون نتوانست اجازه شوی خود را بگیرد. (نویسنده طی تحقیقی متوجه گشته گویا در آن زمانها خانمها هنگامی که تنها سفر می نمودند می بایست اجازه نامه همسر خویش را همراه داشته باشند) رعد با علم و دانایی ای که دارد, یکی از غرش های رعدآسای خویش را حواله