دسته‌ها
آموزش آموزش های رایگان رستوران محله نابینایان صوتی کودکان و نونهالان

دانلود فایل صوتی کلاس اصول تغذیه ی کودکان و نوزادان

درود بر شما همراهان همیشگی محله ی نابینایان امیدوارم همواره تندرست و پیروز باشید. اگر یادتون باشه مدتی قبل در این پست، کتابی بهتون معرفی کردم با عنوان تغذیه ی شیرخواران از شش تا دوازده ماهگی، تغذیه ی تکمیلی. توی پست مربوط به این کتاب به اندازه ی کافی در مورد کتاب توضیح دادم. پس دیگه اینجا تکرارش نمی کنم. اما پزشکی که آتریسا کوچولوی ما تحت نظرش هست، ضمن معرفی این کتاب، یه کلاس آموزشی هم بر اساس مطالب این کتاب برای مراجعینش در نظر گرفته که توضیحات تکمیلی رو در کنار مطالب این کتاب در خصوص اصول صحیح تغذیه ی کودکان ارائه می کنه. در این کلاس
دسته‌ها
اخبار اطلاع رسانی صحبت های خودمونی

رادمهر کوچولو به این دنیا خوش اومدی

درود بر اهالی باصفای محله ی نابینایان. امیدوارم خوب و خوش و سرشار از انرژی مثبت باشید. از این که باز هم با یه خبر خوش اینجا اومدم خیلی خیلی خوشحالم. بیخودی در گوش هم پچپچ نکنید. آخه من که هنوز دخترم 9 ماهشه چطوری می تونم یه بچه دیگه داشته باشم؟ چی؟ تو از اون گوشه داری چی میگی بهنام؟ نخیر عزیزم. زن دوم و این حرفا هم خبری نیست. بالاخره ساکت میشید من حرف بزنم یا نه؟ دوستان من اینجام تا خبر بابا شدن یکی از بهترین دوستانم که هممحله ای خوب همه ی ما هم هست رو بهتون بدم. بله. این رادمهر کوچولو که تازه به
دسته‌ها
آموزش آموزش های رایگان رستوران محله نابینایان صوتی کتاب کتاب صوتی کودکان و نونهالان

تقدیم به پدر و مادر های نابینا: کتاب تغذیه ی شیرخواران از شش تا دوازده ماهگی، تغذیه ی تکمیلی

درود بر شما اهالی باصفای محله ی نابینایان. امیدوارم هرجا که هستید تندرست و سرشار از انرژی مثبت باشید. خب آتریسا کوچولوی ما خیلی زود به سن شش ماهگی رسید. البته در طول این شش ماه حسابی دمار از روزگار ما در اورد ها خخخ. در طول این شش ماه چندین بار پیش پزشکی که روند رشدش رو زیر نظر داره رفتیم و تمام نکاتی که توصیه می کرد رو انجام دادیم. همونطور که می دونید از سن شش ماهگی نوزاد باید علاوه بر شیر مادر، تغذیه ی تکمیلی هم داشته باشه. وقتی زمان شش ماهگی آتریسا رسید، پیش پزشکش رفتیم که ببینیم از این به بعد باید چطور
دسته‌ها
اجتماعی مقاله ها

یادداشت: نقدی بر زودرنجی معلولین و آسیب های اجتماعی ناشی از آن

نویسنده: شهروز حسینی منبع: هفتمین شماره ی ماهنامه ی نسل مانا یکی از چالش های همیشگی جامعۀ معلولین با رسانه ها، نوع پرداختن آنها به معلولیت و مسائل مربوط به معلولین است و احتمالاً تا همیشه هم این چالش وجود داشته باشد. حضور معلولین در برنامه های تلویزیونی و نوع برخورد عوامل این برنامه ها با آنها، استفاده از کاراکتر معلول در فیلم ها و سریال ها و پرداخت اغراق آمیز به توانمندی های آنها و یا منجر شدن عاقبت کار شخصیت منفی داستان به معلولیت و… از جمله مواردی هستند که جامعۀ معلولین به آنها نقد داشته اند و رسانه ها نیز از سوی دیگر با وجود این
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

آتریسا کوچولو به دنیای ما خوش اومدی

برای آتریسا دختر عزیزتر از جانم سلام به دختر عزیزم آتریسا خانم مهربون. شاید سالها بگذره تا بتونی این نامه رو بخونی و معنی اون رو درک کنی. اما هر وقت این نامه رو خوندی، بدون که من این نامه رو درست روز تولدت از طرف خودم و مادرت برات نوشتم. اولش بگم که خیلی ذوقزده هستم که داری درست روز تولد خودم به دنیا میایی. ما هیچ برنامه ریزی برای این اتفاق نداشتیم و تو خودت تصمیم گرفتی که این تقارن رو به وجود بیاری. از این که پا به دنیای ما میذاری انقدر خوشحالیم که نمیدونم برای ابرازش از چه کلماتی استفاده کنم. تو مثل یه فرشته
دسته‌ها
اجتماعی مقاله ها

یادداشت: سوزنی به خودمان، جوالدوزی به دیگران

مقدمه آخرین روز های سال 1400 و قرن 14، به عجیبترین و در عین حال تأسفبارترین شکل ممکن برای جامعه ی نابینایان سپری شد. فقط چند دقیقه طول کشید تا نابینایان با یک اتفاق عجیب مواجه شوند. خانم 21 ساله ای روی صحنه ی یکی از پرمخاطبترین برنامه های تلویزیونی صدا و سیما حاضر شده و مدعی شد که با انجام عمل جراحی و با استفاده از سلول های بنیادین، بعد از 21 سال نابینایی مطلق بینایی خود را تا حد زیادی به دست آورده است. مجری مشهور این برنامه هم که علاقه ی زیادی به اینطور سوژه های ناب دارد، از خود بیخود شده و تمام تلاشش را
دسته‌ها
آموزش آموزش های رایگان برنامه های رادیویی ویژه نابینایان رستوران محله نابینایان صوتی معرفی ابزار

عیدی من و پریسیما به شما: دانلود مجموعه ی مهارت های آشپزی ویژه ی نابینایان

درود بر شما دوستان خوب من در محله ی دوست داشتنی خودمون. امیدوارم هر کجا که هستید، تندرست، پیروز و پر از انرژی مثبت باشید. از این که بعد از مدت طولانی باز هم اینجام به شدت هیجانزده هستم و البته خیلی هم خوشحالم. هرچند که حال و هوای محله تغییرات زیادی کرده و هممحله ای های جدید خیلی ممکنه من رو نشناسن. دیگه الآن دوره دوره ی جووناست و ما پیر مرد ها باید بشینیم یه گوشه و میدون رو بدیم به با انگیزه ترها. این که هممحله ای های جدید من رو چقدر بشناسن مثل این میمونه که بگیم دهه ی هشتادی ها چقدر شاهرخ خواننده رو
دسته‌ها
اجتماعی صحبت های خودمونی

یادداشت: نقدی بر دیروز، امروز و فردای محله ی نابینایان

درود بر شما دوستان گرامی. امیدوارم حالتون خوب باشه. مقدمه: ممکنه این نوشته کمی طولانی باشه که بابت این موضوع از همگی پوزش میخوام. ولی فضای این روزهای محله باعث شد که این نوشته رو منتشر کنم. این مطلب با موضوعات مختلف پیش خواهد رفت که در صورت عدم تمایل به خوندن هر موضوع، میتونید با زدن حرف h به قسمت بعدی مطلب مراجعه کنید. پرده ی اول: من برای بهتر مشخص شدن دیدگاهم یه مثال میزنم. تقریباً هفت سال پیش، کارلوس کیروش به عنوان سرمربی تیم ملی فوتبال ایران انتخاب شد. از همون ابتدا مشخص بود که قویترین مربی تاریخ فوتبال ایران روی نیمکت این تیم نشسته و
دسته‌ها
خاطره صحبت های خودمونی

پسرم! بزرگ شدی، لالایی هام یادت نره

سلام به گوشکن عزیزم! خوبی؟ چه خبر؟ راستش نمیدونم باید این نامه رو برای کی بنویسم. برای یه کودک هفت ساله یا یه انسان بالغ. تو شاید توی شناسنامت هفت سالت باشه. ولی خیلی وقتها آدمها هم پیش میاد از سنشون بیشتر بفهمن. تو که جای خود داری. به هر حال من برات مینویسم. فقط بین خودمون بمونه ها! من زیاد نوشتنم خوب نیست. اگه یه جاهاییش رو نفهمیدی، بدون که من خوب ننوشتم. یادش به خیر. اولین باری که دیدمت، فقط دو سالت بود. تازه داشتی زبون باز میکردی. تازه میتونستی درست و حسابی خودت راه بری. البته راه که چه عرض کنم! مثل موشک میدویدی. انقدر سریع
دسته‌ها
اجتماعی خاطره داستان و حکایت صحبت های خودمونی

آخرین سکه

اون شب خیلی خسته بودم. روز سخت و پر از مشغله ای رو پشت سر گذاشته بودم. تازه داشت چشمام سنگین میشد که صدای زنگ گوشیم من رو از جام پروند. اولش کلی غر زدم و یه کمی بد و بیراه به کسی که این وقت شب زنگ زده زیر لب زمزمه فرمودم. خواستم جواب ندم. ولی راستش نگران شدم. هرکی هست لابد کارش واجب بوده که این وقت شب تماس گرفته. به زحمت از جام بلند شدم و رفتم سراغ گوشیم. یه شماره ی عجیب غریب بود. حتی تعداد رقمهاش از حد عادی کمتر بود. ترسیدم از این کلاهبرداریها که از سیمکارت سوء استفاده میکنن باشه. ولی به
دسته‌ها
خاطره صحبت های خودمونی

نامه ای به یک غریبه ی آشنا

سلام مجتبی. راستش مدتی بود تصمیم داشتم این مطالب رو بنویسم. فقط نمیدونستم ایمیلش کنم، پست بزنم یا اصلاً بیخیالش بشم. وقتی پست آخرت رو دیدم تصمیم گرفتم توی کامنتها بنویسم.منتها میدونم تو عادت داری بیشتر وقتا اوایل کامنتها رو بخونی و خیلی وقتها اون ته مها پیدات نمیشه. برای همین هم مجدداً تصمیم گرفتم پست بزنم. امیدوارم به دستت برسه. نمیدونم یادت هست یا نه. ولی آشنایی من و تو با دعوا شروع شد. پنج سال پیش، اوایل پاییز. وقتی در مورد زندگی ادامه داره ازت انتقاد کردم که چرا بهش اهمیت نمیدی و این حرفا. اون روز حتی حساب کاربری هم توی گوشکن نداشتم. ولی وقتی حساب
دسته‌ها
اجتماعی حقوقی گزارش

ملاحظات نهایی کمیته حقوق افراد دارای معلولیت بر گزارش اولیه جمهوری اسلامی ایران به دبیرخانه ی کنوانسیون حقوق افراد دارای معلولیت. مصوب سیزده دسامبر ۲۰۰۶، در تاریخ ۱۲ اپریل ۲۰۱۷ [۲۳ فروردین ۱۳۹۶]

درود. در ابتدا جا دارد تا از جناب آقای دکتر ناصر سرگران بابت در اختیار قرار دادن این مطلب سپاسگزار باشم و برای ایشان آرزوی بهروزی داشته باشم. شما را به خواندن و تأمل در این گزارش دعوت میکنم: ملاحظات نهایی کمیته حقوق افراد دارای معلولیت بر گزارش اولیه جمهوری اسلامی ایران به دبیرخانه ی کنوانسیون حقوق افراد دارای معلولیت. مصوب سیزده دسامبر ۲۰۰۶، در تاریخ ۱۲ اپریل ۲۰۱۷ [۲۳ فروردین ۱۳۹۶] ترجمه از متن انگلیسی  توسط کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران. اول. مقدمه ۱. کمیته در تاریخ  ۲۲ و ۲۳ مارچ ۲۰۱۷ گزارش اولیه جمهوری اسلامی ایران(CRPD/C/IRN/1)  را در جلسات ۳۰۲ و ۳۰۳ (CRPD/C/SR.302 and 303)
دسته‌ها
خاطره صحبت های خودمونی

دلم تنگه برای هرچی که بود، دلم تنگه برای هرچی که نیست

تغییرات همیشه هم به این راحتیها نیستن. گاهی یه تغییر میتونه سالها خاطرات ما رو تحت تأثیر قرار بده. دیروز برای من یکی از همین روزهای سخت بود. روزی که باید با کلی خاطره خداحافظی میکردم. نه فقط من، بلکه تمام اعضای خانواده و فامیل باید با خونه ی پدربزرگ برای همیشه خداحافظی میکردیم. خونه ای که حدود چهل و پنج سال خاطره رو توی خودش داشت. خاطرات شیرین مثل عروسی داییهام و مادرم و خالم. خاطرات شیرینی مثل به دنیا اومدن دایی کوچیکم و تمامی نوه های پدربزرگ و مادر بزرگم. خاطرات شیرینی مثل دور هم جمع شدنها و با هم بودنها. یه خونه که اول یه طبقه
دسته‌ها
اجتماعی اخبار خاطره صحبت های خودمونی گزارش

به روز شد: هرکی میخواد ببینه چندمین نویسنده ی این محله بوده، حتماً این پست رو بخونه.

نکته: این پست ابتدا در مهرماه نود و چهار منتشر شده و در حال حاضر به روز رسانی شده و تقدیم میگردد. درود بر شما دوستان عزیز. امیدوارم حالتون خوب باشه. خب میدونم که همه همینطوری موندید که اصلاً این پست چیچی هست خخخ. باید بگم که خب یه پستیه که باید در موردش توضیح بدم تا متوجه بشید. من توی این پست، به نوعی تاریخچه ی محله رو ورق زدم. حالا چه طوری؟ الآن میگم. توی این پست، شما لیستی از کاربرها رو مشاهده میکنید، که در طول این شش سال و خورده ای که از عمر محله میگذره، توی محله، پست منتشر کردن. من اسم این افراد
دسته‌ها
اجتماعی حقوقی کتاب کتاب صوتی

متن کامل پیمان مراکش در مورد تسهیل دسترسی نابینایان و کم‌بینایان به کتب و منابع چاپی

تصويب شده توسط کنفرانس دیپلماتیک طرح معاهده برای تسهیل دسترسی نابینایان و کم بینایان به آثار منتشر شده، ماه جون سال 2013 سرآغاز طرف های متعاهد- ضمن به یادآوری اصول عدم تبعیض، فرصت های برابر، قابلیت دسترسی، مشارکت کامل و مؤثر و ورود  در جامعه، که در اعلامیه جهانی حقوق بشر و کنوانسیون سازمان ملل متحد در مورد حقوق افراد دارای معلولیت، اعلام شده است، و با در نظرداشت چالش هایی که منافی توسعه کامل افراد با نارسایی های بینایی و یا معلولیت های دیگر در منابع چاپی بوده و آزادی بیان آن ها را محدود می کند، به شمول آزادی دریافت و انتقال اطلاعات و عقاید از هر
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

حباب

اگر توی یه لیوان آب مقداری کف بریزیم، مثلاً مایع دست شویی یا ظرفشویی یا هر چیز کف کننده ی دیگه ای، وقتی یه نی داخلش فرو کنیم و آروم توش فوت کنیم، حبابهایی روی لیوان شکل میگیره. یه صدای خاصی هم میده. معمولاً این حبابها و حتی صداشون برای ما جذابن. به خصوص برای بچه ها و یا حتی خیلی از بزرگترها که اهل سرگرمیهای لحظه ای هستن. این کار میتونه دقایقی هرچند کوتاه باعث شادی و حتی خنده های از ته دل ما هم بشه. ولی چند دقیقه که میگذره و حبابها به خاطر خستگی ما از تکرار این کار میترکن و از بین میرن، دیگه نه
دسته‌ها
اخبار اطلاع رسانی

پروفسور علی اصغر خدادوست درگذشت

پروفسور علی اصغر خدادوست در سال ۱۳۱۴ در شیراز زاده شد. پروفسور خدادوست استاد چشم پزشک دانشگاه های آمریکا بود. وی یکی از چشم پزشکان ایرانی معروف در عرصه بین المللی بود که در چندین بیمارستان معروف به عمل و پژوهش در مورد مشکلات قرنیه چشم می پرداخت. سر انجام پروفسور خدادوست درتاریخ ۱۹ اسفند ۱۳۹۶(۱۰ مارس ۲۰۱۸) در سن ۸۲ سالگی در یکی از بیمارستان های کلمبیا بدرود حیات گفت. در ادامه با این افتخار ملی بیشتر آشنا خواهیم شد. تحصیلات دبستان و دبیرستان را در شیراز پشت سر گذاشت و به عنوان آموزگار در دبستان داوری داراب مشغول به کار آموزگاری شد. در سال ۱۳۳۳ در آزمون
دسته‌ها
خاطره صحبت های خودمونی

مهرداد بخواب که ما بیداریم

سلام عمو. خوبی؟ خب اینم سؤاله که میپرسم؟ معلومه که خوبی! الآن دیگه نه از بیماری خبری هست و نه از درد. نه از مشکلات زندگی و گرونی و کار سخت خبری هست و نه از بی احترامی و توهین و ناسپاسی. الآن میدونم که حالت خیلی هم خوبه. راستش رو بخوای فقط نگران دلتنگیهای خودمون هستیم که به خاطر رفتنت ناراحتیم. وگرنه هر کسی که تو رو میشناخت میدونه که الآن حال و روز تو از هر زمان دیگه ای بهتره. شاید همین هم سختی نبودنت رو کمی برامون قابل تحملتر میکنه. الآن فقط کلی خاطره ازت داریم با کلی روز خوب و شاید بعضی وقتها هم بحث
دسته‌ها
اجتماعی صحبت های خودمونی طنز

لرزه نامه

سلام. همونطور که میدونید، کشور ما پر از جاذبه های گردشگریه. از طبیعیش بگیر تا تاریخی و فرهنگی و ورزشی و اجتماعی و اقتصادی و انضباطی، آهان این یکی نبود ببخشید. خلاصه کشور جذابی داریم ما. این جذابیته خیلی خوبه ها! منتها همیشه هم جذابیت خوب نیست. ممکنه گاهی کار دستت بده. دیدید یه نفر وقتی خیلی جذابه همه هی نگاش میکنن، بیچاره یه لیوان آب هم میخواد بخوره باید زیر ذره بین دیگران باشه. الآن هم شده داستان ایران ما. انقدر که جذابه ما شا الله، حتی وقایع طبیعی هم جذبش شدن. اصلاً این وقایع طبیعی انقدر عاشق این آب و خاک شدن که وقتی میان دیگه دلشون
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

تو فقط باش. به همین سادگی

این روزها وقتی به زندگی فکر میکنم، وقتی به تو فکر میکنم، آرزو میکنم که کاش دنیا دنیای کودکیها بود. کاش من همون پسر بچه ی شیطون با دستانی اغلب خاکی بودم و تو هم همون دختر بچه ای که اغلب با دنیای کودکیها و قصه ها و عروسکها سرگرم بودی. اگر الآن هم مثل اون روزا بود، من و تو با هم نقشه ی بازی میریختیم. تو عروسکهاتو میآوردی و من میشدم بابای اونها و تو هم میشدی مامانشون. با پتو و بالش و ملافه برای خودمون خونه میساختیم و خوشحال از این که خونه داریم کودکانه ذوق میکردیم. تو برای عروسکهات مادری مهربان بودی و من پدری