دسته‌ها
خاطره شعر صحبت های خودمونی مذهبی

دلنوشته ای از ما به حضرت صاحب الزمان مهربانمان عجل الله تعالی فرجه شریف و تولده عید شما مباااارک

اون قدر حرف برای گفتن و نوشتن دارم که ندونم باید از کجا بنویسم و حتی چطوری بنویسم! تازه الآن هم که بیشتر فکر می کنم گفتن و نوشتنم هنگ کرده!!! سلاااام سلااام سلاااام بچه ها امشب یعنی همین الآنی که دارم می نویسم و البته نمی دونم دقیقا کی متنم پست میشه! شب نیمه شعبان هست و خب تولد امام زمانمون. حتما شما هم مثل من حرف های زیادی دارید برای اینکه بهش بگید, از تبریک تولدش تا … و … و … بچه تر که بودم اون قدر دوستش داشتم که واقعا اولین آرزوی قلبیم ظهورش بود, دوست داشتم مثل داستانهایی که توی کتاب ها می خوندم
دسته‌ها
خاطره صحبت های خودمونی کودکان و نونهالان

قهوه خونه نهم گوشكني، بانو در خدمتتونه بفرماييد داخل….

سلام … سلام … سلام … سلام سلامتي مياره … پس باز هم سلام … خوبيد؟ خوشيد؟ سلامتيد؟ حال دماغتون چطوره؟ چاقه كه ان شا الله؟ خب چرا همگي دست به دماغ شديد خخخ منظورم اينه كه همون خوبيد؟ خوشيد؟ سلامتيد؟ روزگار چطوره؟ بر چرخ مراد مي‌چرخه آيا؟ و ديگه باقي ماجراهاي احوال پرسي و اينا … خب حالا همگي چشم ها بسته …. كمربندهاتون رو هم لطفاً ببنديد اونم به صورت خعلي خعلي محكم كه مي‌خوايم بريم قهوه خونه بذار ببينم فكر كنم نهم گوشكني …. راستي نابينا نيمه بينا بينا هم نداريم ها … قانون براي همه يكي هستش … بايد حتمي چشمهاتون بسته باشه وگرنه پشت